cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

کیمیاگر | kimeyagar

بنامِ خداوندِ جان و خِرد کیمیاگر؛ در گستره ی فرهنگ و معنویت ... حال: اینک، اینجا، این، آن ... صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرطِ طریق تو مگر خود مردِ صوفی نیستی؟ نقد را از نسیه خیزد نیستی Admin : @Esmail_AZ707

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
197
Obunachilar
-124 soatlar
-27 kunlar
-530 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

جامعه مخالف هوشمندی شماست. تمام جامعه سعی کرده است شما را از آگاهی و هوشمندی تان بی خبر کند. میخواهد شما بی تفاوت و نا آگاه باشید، چون تنها مردمِ نا آگاه میتوانند بردگان خوبی باشند. جامعه میخواهد شما ناهوشمند و احمق باشید، به این دلیل که تنها مردم احمق میتوانند تحت تسلط درآیند. مردم احمق مطیع هستند. آنها هیچ تلاشی نمیکنند که در حد بهینه زندگی کنند. اطاعت کردن شکلی از حماقت است و جامعه میخواهد که شما در نا آگاهی و حماقت غوطه ور باشید. برای آنان مردمِ احمق، مردمِ خوبی هستند. آنها همیشه با صاحب منصبان و حاکمان همراه هستند. آگاهی خطرناک است، آن به این معناست که شما مطابق میل خودتان فکر و زندگی خواهید کرد، فقط به تجربه خودتان و نور هدایت گر درونتان باور خواهید داشت و بر اساس آن زندگی میکنید. و این چیزی است که جامعه و صاحب منصبان نمیخواهند. اشو
Hammasini ko'rsatish...
01.mp37.05 MB
کل کیهان در حال جشن گرفتن است؛ جشن بزرگی است، جشنی همیشگی. فقط ما بخشی از آن نیستیم، ما خودمان را جدا کرده‌ایم و دچار بدبختی شده‌ایم. ما بخاطر ذهن در بدبختی هستیم. گل‌ها در جشن شرکت دارند. ماه شرکت دارد. ستاره‌ها، زمین، اقیانوس، ابرها _ همه در جشن ابدی و دائمی شرکت دارند. فقط انسان بیگانه شده است. او خودش را از هستی جدا کرده است. زمانی که کیهان بودن خودت را بشناسی، زمانی که احساس کنی" تو در کیهانی و کیهان در تو" است، می‌توانی برقصی و بخندی. آنگاه سرور در تو سرازیر می‌شود. احساس میکنی که الوهیت همه جا هست؛ در درون و بیرون ...
Hammasini ko'rsatish...
غم زمانه خورم .. یا فراق یار کشم ..؟ به طاقتی که ندارم .. کدام بار کشم ..؟! #سعدی🍃 #استاد_محمدرضا_شجریان🍃 ☀️ @Avaayemehr7♥️
Hammasini ko'rsatish...
غم_زمانه_خورم_سعدی_مشکاتیان_شجریان.mp33.70 MB
🎶 جنون 🎤فرشاد جمالی ❤️ @FarshadJamaliOfficial
Hammasini ko'rsatish...
Farshad Jamali - Jonoon.mp313.07 MB
نیایش (شیرین) از نظامی گنجوی خداوندا شبم را روز گردان چو روزم بر جهان پیروز گردان شبی دارم سیاه از صبح نومید درین شب رو سپیدم کن چو خورشید غمی دارم هلاک شیر مردان برین غم چون نشاطم چیر گردان ندارم طاقت این کوره تنگ خلاصی ده مرا چون لعل ازین سنگ توئی یاری رس فریاد هر کس به فریاد من فریادخوان رس ندارم طاقت تیمار چندین اغثنی یا غیاث المستغیثین به آب دیده طفلان محروم بسوز سینه پیران مظلوم به بالین غریبان بر سر راه به تسلیم اسیران در بن چاه به داور داور فریادخواهان به یارب یارب صاحب‌گناهان بدان حجت که دل را بنده دارد بدان آیت که جان را زنده دارد به دامن پاکیِ دین پرورانت به صاحب سِرّی پیغمبرانت به محتاجانِ در بر خلق بسته به مجروحانِ خون بر خون نشسته به دور افتادگان از خان و مان‌ها به واپس ماندگان از کاروانها به وردی کز نوآموزی برآید به آهی کز سر سوزی برآید به ریحان نثار اشک‌ریزان به قرآن و چراغ صبح خیزان به نوری کز خلایق در حجاب است به انعامی که بیرون از حساب است به تصدیقی که دارد راهب دیر به توفیقی که بخشد واهب خیر به مقبولان خلوت برگزیده به معصومان آلایش ندیده به هر طاعت که نزدیکت صواب است به هر دعوت که پیشت مستجاب است به آن آه پسین کز عرش پیشست بدان نام مِهین کز شرح بیشست که رحمی بر دل پر خونم‌آور وزین غرقاب غم بیرونم آور اگر هر موی من گردد زبانی شود هر یک ترا تسبیح‌خوانی هنوز از بی‌زبانی خفته باشم ز صد شکرت یکی ناگفته باشم تو آن هستی که با تو کیستی نیست توئی هست آن دگر جز نیستی نیست توئی در پرده وحدت نهانی فلک را داده بر در قهرمانی خداوندیت را انجام و آغاز نداند اول و آخر کسی باز به درگاه تو در امید و در بیم نشاید راه بردن جز به تسلیم من رنجور بی‌طاقت عیارم مده رنجی که من طاقت ندارم ز من ناید به واجب هیچ کاری گر از من ناید آید از تو باری به انعام خودم دلخوش کن این بار که انعام تو بر من هست بسیار 📗خسرو و شیرین
Hammasini ko'rsatish...
معلم کُتّابی دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار، بدخوی مردم آزار، گدا طبع ناپرهیزگار که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی. جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار نه زهره خنده و نه یارای گفتار گه عارض سیمین یکی را طپنچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی. القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحی دادند پارسای سلیم نیک مرد حلیم که سخن جز به حکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی. کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند. به اعتماد حلم او ترک علم دادند. اغلب اوقات به بازیچه فرا هم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی. استاد معلم چو بود بی آزار خرسک بازند کودکان در بازار بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم، معلم اولین را دیدم که دل خوش کرده بودند و به جای خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که ابلیس را معلم ملائکه دیگر چرا کردند. پیرمردی ظریف جهاندیده گفت: پادشاهی پسر به مکتب داد لوح سیمینش بر کنار نهاد بر سر لوح او نبشته به زر جور استاد به ز مهر پدر گلستان سعدی
Hammasini ko'rsatish...
" مرگ قو " #استاد_علیرضا_قربانی🍃 ☀️ @Avaayemehr7♥️
Hammasini ko'rsatish...
Marge%20Ghoo.mp3 X-Amz-Content-Sh5.79 MB
غزل ذیل یکی از شگفت انگیز ترین و واقعا شور انگیز ترین غزلیات مولانا در دیوان شمس است. ظاهرا این ابیات از مولاناست، اما از ظاهر که بگذریم میبینیم که گویی مولانا فقط وسیله ای در دستان آن خرد کیهانی بوده است تا از طریق او با ما سخنها و رازهای عاشقانه بگوید و به ما بفهماند و یاد آوری کند  که چه شرافتی نزدش داریم و جایگاه حقیقیمان نزد آن عشق کیهانی کجاست. آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت بی دل و بيخودت کنم در دل و جان نشانمت آمده ام بهار خوش پيش تو ای درخت گل تا که کنار گيرمت خوش خوش و می فشانمت آمده ام که تا تو را جلوه دهم در اين سرا همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت آمده ام که بوسه ای از صنمی ربوده ای بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت گل چه بود که گل تويی ناطق امر قل تويی گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت جان و روان من تويی فاتحه خوان من تویی فاتحه شو تو يک سری تا که به دل بخوانمت صيد منی شکار من گر چه ز دام جسته ای جانب دام بازرو ور نروی برانمت شير بگفت مر مرا نادره آهوی برو در پی من چه می دوی تيز که بردرانمت زخم پذير و پيش رو چون سپر شجاعتی گوش به غير زه مده تا چو کمان خمانمت از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت هيچ مگو و کف مکن سر مگشای ديگ را نيک بجوش و صبر کن زانک همی پرانمت نی که تو شيرزاده ای در تن آهوی نهان من ز حجاب آهوی يک رهه بگذرانمت گوی منی و می دوی در چوگان حکم من در پی تو همی دَوم گر چه که می دوانمت
Hammasini ko'rsatish...
به راهِ  بادیه‌ رفتن .. بِه از  نشستنِ  باطل ..! که گر مُراد نَیابم .. به قَدرِ وُسع بکوشم ..! سعدی🍃
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.