مَرد سانفرانسیسکویی
آنجا که مُردن آرزوی من است. پریودیکهای ذهنی یک غمنالهنویس سانفرانسیسکویی #برنامهنویسی #پایتون #فنبیان #استخدام #رسپی #گیتار #طراحی #حسابداری #تعمیرات #کسبدرآمد #لاتاری #فیتنس #انگیزشی #پادکست #یوتوبر #گرافیتی #آموزش #معرفی #فنی_حرفهای #ربات
Ko'proq ko'rsatish10 707
Obunachilar
-624 soatlar
+947 kunlar
+82730 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
حتی وقتی میخوام از هوا تعریف کنم میگم: "امروز هوا چقدر دونفرهست". حتی توی تعریفاتمم نمیتونم خودم رو تنها تصور کنم. بعد این آدم همیشه تنهاست.
تنها چیزی که توی آدمیزاد فراتر میره حدشه. مثلا تویی که تا دیروز صدای ترقه میشنیدی زَهرهات میترکید، دوبار توپ کنار گوشت صدا بده، دیگه صدای ترقه برات خندهدار میشه. این توی همهچیز صادقه؛ توی ناراحتشدن، عصبانیشدن، توی حساسشدن، انتظارداشتن، امیدوار بودن، کلا هروقت هرچیزی شمارو از حالت طبیعیتون خارج کرد نگاه به حدتون کنید، اون خودش گویای همهچیزه.
ولی بیشوخی همونطور که یاد میگیرید تلاش کنید، هموناندازه هم یاد بگیرید بین تلاشهاتون بعضیروزها کمتر به خودتون سخت بگیرید و کمی بیشتر استراحت کنید. چیزی که امروز از خودتون سلب میکنید، فردا میشه همون زدهشدن بدن از ادامه و زمینگیری چندینروزهی طولانی. گرچه اگر میبینید امروز من شل کردم، از زمینگیر شدنم نیست، همون شلکردن و استراحتکردن برای ادامهست. استراحت بدید تا بعدا تاوانش رو پس ندید. بدن حساب دودوتا چهارتای خودشو داره، امروز خودتون بهش ندید فردا بهزور ازتون پسش میگیره.
Repost from The diary of a part-time dinosaur
«سالها بعد که مشتی از خاک سرزمینت شدهای، باران که میزند بویی به مشام میرسد؛ کاش بوی عشق و امید بلند شود نه ترس و ذلت.»
سختتر از باور تعصبه و دشمن تعصب شک. شک حتی تعصب رو هم تبدیل به باور میکنه. فکر کن شک به دل باورت راه بدی چه بلایی سرت میاره.
گاهی خندم میگیره برای آرامش خودت دنبال زخمزدن به منی. جای سالم پیدا کردی زخم بزن، اتفاقا خوشحال میشم پیداش کنی چون من خیلی گشتم و پیداش نکردم.
گاهی تشکر میکنم از اون بالاسری که نیاز به غذاخوردن رو توی انسان ایجاد کرد، چون خیلیوقتها همین حس نیاز من رو از توی رختخواب کشید بیرون. گرچه هنوزم از بیرونرفتن امتناع میکنم، انگار که جاذبه امروز زیادی چسب داره.
یکساعتونیم پیش بیدار شدم، تمام این مدت توی رختخواب غلت خوردم و الآن دلم میخواد باز بخوابم. نمیدونم اسمش رو آرامش بذارم یا بیخیالی ولی همش یکی توی درونمه که با کمی کلافگی سر تاسف برام تکون بده و افرادی بیشتری توی درونم که بیتفاوت از کنارش رد شن.
شاید باورتون نشه ولی من هنوزم منتظر اینم که خبر رو تکذیب کنن و بگن رئیسی زندهست و ما اشتباه تشخیص دادیم.