cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

Sevenart

صدا تنها صداست که میماند ارتباط با ادمین کانال @fariad18

Ko'proq ko'rsatish
Eron305 095Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
195
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

فرهنگ فیلم‌ های سینما ژرژ سادول مترجمان : هادی غبرائی، عباس خلیلی، سینا مجیر شیبانی جلد دوم @svenart
Hammasini ko'rsatish...
4_5945081395977127381.pdf17.96 MB
فرهنگ فیلم‌ های سینما ژرژ سادول مترجمان : هادی غبرائی، عباس خلیلی، سینا مجیر شیبانی جلد اول @svenart
Hammasini ko'rsatish...
4_5945081395977127380.pdf13.44 MB
در بحر تو بودن دریایی ست با روی تو از رویا دری به دریا باز می کنم پیش از که در خوابت غریق شوم مغروقم به اشک هات خدا شرم سینه های توست در جریان تو ذهن من بیرق آبی هاست ای ویران شده در خط شکسته درافق در خطای باصره ام بلند مشو از بی داریت که حلقه مرگ را گردن نمی گیرد لوقوز بخوان با حباب هات که گوش چسباندم و صدا به سقف آب آوار شد از گوشواره هات صدف وا کن و دف را و مرا بدف به دایره های آب ای ماهی لیز که به لیس رطوبت لغزیده ای گرگم به هوای تو سک سک که به روئیت در آمده ای ای لغزش سکسی عقل تا انعکاسم بین لمس و لامسه و پوستت خواب را خلسه کند که خط سینه ات مرز بین رطوبت و رویاست #فرید_کیانی
Hammasini ko'rsatish...
Hammasini ko'rsatish...
10 - Wait For Her.mp312.02 MB
در مقدونیه، شاعر آتسوشوپرف سر از کتاب برداشت و پرسید. _ کی ترسیدید؟ _از ده سالگی. ده سالم بود یک روز یک مار زیر چشم من پوست انداخت. زیر آفتاب بر سر یک باروی کهنه. چندین ساعت طول کشید، و چندین ساعت چشم‌های من زیر آفتاب باز ماندند خیره به مار، آن‌قدر که نفهمیدم مار کی از پوستش بیرون آمد. پوست را دست زدم، هنوز گرم بود. از همان وقت فهمیدم چه چیزی منتظر من است. و از همان وقت ترسیدم. شهرزاد به جلّادش می‌گفت: که مرگ خالق بزرگی است. وقتی مجبور باشیم، می‌سازیم و جلّاد دانسته بود که بهترین خلق‌ها زیرِ هراسِ مرگ جان گرفته‌اند. #سنگ‌ترس #هفتادسنگ‌قبر #یدالله_رویایی
Hammasini ko'rsatish...
خیره ام به جنازه جوانم که نسبش را نسبت می دهند به نیاکان بدوی کاسپین جسمم در مستعمره گذشته هاست که بوسه می زند ارض موعود را و روحم حاشیه نشین گورستانی ست که می رقصد در سن هفتم اسمان شگفتا.... نه به دل کندن از تن خاکی ام مایلم و نه به دلبستن پیراهن آسمانی ام کاش فرشته ای بودم بر شانه راست معشوقه ای که جزءجزء زمزمه های عاشقانه را می نوشتم روی بال ابرهای کاغذی و یا پری قصه ای که سطر سطر نامه های فدایت شوم را گره می زدم به پای کبوتران چاهی یا خدایی بودم در معبد هندوها که خاکستر زنی به اتش می کشید خاطرت سوخته ام را و یا کلیسایی قدیمی که هر یکشنبه زنگ اعتراضم به صدا در می امد با اعتراف معتکفان ولی افسوس... خیره ام به جنازه ای که نسبش را نسبت می دهند به ادمی که هرگز نبودم.... #عاطفه_عباسی_کندسر @svenart
Hammasini ko'rsatish...
4_5767066765473349706.pdf2.01 KB
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.