ALLBATROSS

فروغ فرخزاد : دیدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک می خورد دیدم که حجم آتشینم آهسته آب شد و ریخت، ریخت، ریخت در ماه، ماه به گودی نشسته، ماه ِمنقلب تار در یکدیگر گریسته بودیم در یکدیگر تمام لحظه‌ ی بی اعتبار وحدت را دیوانه وار زیسته بودیم

یک شب فاصله : کور آن نیست که نمی‌تواند ببیند، بلکه آن است که نمی‌خواهد ببیند.

ایران من ، ای جان من ای باور و ایمان من آزاد شو از بند خویش ، زنجیر را باور نکن اکنون زمان زندگیست تاخیر را باور نکن

محمود درویش : گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم برای چیزهایی که درونمان می‌میرند.

اورهان ولی : هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد؛ امّا آدمی ست دیگر، همیشه منتظر می‌ماند.

Sea

.

رومن رولان : تا وقتی چشمی هست که با تو اشک بریزد می‌توان رنجِ زندگی را تحمل کرد.