ژیو

از هیچی پشیمون نیستم. از هیچ خاطره ای از هیچ تجربه ای از هیچ زخمی از هیچ حسی از هیچ انتخابی از هیچ اشتباهی و از هیچ اسمی پشیمون نیستم. هرچه که بر من گذشت و میگذره و خواهد گذشت، یک لحظه ی خاصه و بعدها یه داستان مهیج برای تعریف کردن.

با صدای بی صدا مثل ی کوه بلند مثل ی خواب کوتاه ی مرد بود ی مرد با دستای فقیر با چشمای محروم با پاهای خسته یک مرد بود یک مرد شب با تابوت سیاه نشست توی چشماش خاموش شد ستاره افتاد روی خاک سایشم نمیموند هرگز پشت سرش غمگین بودو خسته تنهای تنها با لب های تشنه ب عکس یک چشمه نرسید تا ببینه قطره قطره قطره آب در شب بی تپش این طرف اون طرف میفتاد تا بشنفه صدا صدا صدا صدای پا صدای پا