cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

" عصیانگری "

عصیانگری،🦋🕊 خودشناسی، علم، فلسفه ، معنویت، دیالوگ های ناب ارتباط با ادمین: @Bnaf54

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
730
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

❤️❤️❤️... پرسش دوم مرشد عزیز آیا ممکن است تفاوت بین شرطی‌شدگی و انضباط را توضیح بدهید؟ پریم دارمندرا Prem Dharmendra؛ تفاوتی بزرگ وجود دارد. این‌ها دو بُعد کاملاً متفاوت هستند؛ و نه‌تنها متفاوت، بلکه در دو جهت کاملاً‌ مخالف همدیگر. شرطی‌شدگی conditioning چیزی است که از بیرون و برخلاف خواست و اراده‌ی تو بر تو تحمیل شده. هدف آن نابود کردن و یا دستکاری کردن تو است. هدفش ایجاد یک شخصیت دروغین است تا انسان ذاتی و اساسیِ درون تو گم شود. جامعه از واقعیت تو بسیار وحشت دارد. کلیسا {حوضچه‌های اِلمیه! م} وحشت دارد، حکومت {ولی وقیح! م} وحشت دارد؛ ههمه هاز فردیت و وجود اساسی تو می‌ترسند، زیرا وجود  ذاتی تو عصیانگر است، هوشمند است. نمی‌تواند به آسانی آن را به بردگی تنزل داد. نمی‌تواند مورد بهره‌کشی قرار بگیرد. هیچکس نمی‌تواند از وجود اصیل تو همچون یک وسیله استفاده کند؛ آن وجود اصیل تو برای خودش یک هدف است. بنابراین تمام جامعه به هر وسیله‌ی ممکن سعی دارد تا تو را از وجود اصیل خودت منقطع کند، و یک شخصیت کاذب و پلاستیکی در اطراف تو خلق می‌کند و تو را وادار می‌کند تا با آن شخصیت هویت بگیری. این روند را تعلیم‌وتربیت education می‌خواهند. این تعلیم و تربیت نیست؛ بدآموزی miseducation است: مخرّب است، خشن است. تمام این جامعه، تاکنون، با فرد بسیار باخشونت رفتار کرده است. جامعه فردیت انسان را باور ندارد؛ با فردیت مخالف است. به هر ترتیبی می‌کوشد تا تو را برای اهداف خودش قربانی و نابود سازد. جامعه به منشی‌ها نیاز دارد؛ به مدیران ایستگاه‌های راه‌آهن نیاز دارد؛ به ماموران مالیاتی، ماموران انتظامی، قاضیان و سربازان نیاز دارد. جامعه به موجودات انسانی نیازی ندارد. ما در خلق جامعه‌ای که به موجود انسانی، موجود ساده‌ی انسانی نیاز داشته باشد، تا این زمان شکست خورده‌ایم. جامععه علاقه به این دارد که تو باید بیشتر مهارت داشته باشی، کارآمدی بیشتری داشته باشی و کمتر خلاق باشی. جامعه می‌خواهد تو بیشتر مانند یک ماشین، با کارآیی بیشتر عمل کنی؛ ولی نمی‌خواهد که تو بیدار شوی. جامعه خواهان بوداها و مسیح‌ها ــ سقراط‌ها، فیثاغورث‌ها، لائوتزوها ــ نیست. نه، هیچکدام از این مردم ابداً‌ مورد نیاز جامعه نیستند. اگر گهگاهی این افراد اتفاق بیفتند، وجودشان به سبب جامعه نیست؛ بررخلاف میل جامعه رخ می‌دهند. معجزه است که چند نفر انسان معدود قادر بوده‌اند تا از این زندان بزرگ فرار کنند. جامعه یک زندان بسیار بزرگ است، فرار از آن بسیار دشوار است. و حتی اگر از یک زندان فرار کنی، وارد یک زندان دیگر خواهی شد؛ زیرا تمام زمین یک زندان شده است. تو از یک هندو، یک محمدی می‌شوی؛ یا یک مسیحی هستی و یک هندو می‌شوی، ولی فقط زندان‌ها را عوض می‌کنی. می‌توانی از یک آلمانی به یک هندی تبدیل شوی؛ یا یک ایتالیایی هستی و می‌توانی یک چینی بشوی؛ ولی فقط زندان‌هایت را تغییر می‌دهی ــ زندان‌های سیاسی، مذهبی و اجتماعی. شاید زندان جدید برای چند روز مانند آزادی به‌نظر برسد ــ فقط به سبب جدیدبودنش؛ وگرنه آزادی نیست. جامعه‌ی آزاد مفهومی است که هنوز باید به عمل درآید...❤️❤️❤️ #اشو داماپادا جلد ۸ مترجم محسن خاتمی
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
زندگی ورای معناست . بودن ورای معناست . معنا چیزی مصنوعی است و در هیچ جا به جز ذهن وجود ندارد کل زندگی به شکل سرور انگیزی بی معناست . هیچ معنا و هیچ مقصودی نمی شناسد . زندگی یک بازی دائمی است بگذار این بذر در قلبت فرو برود که زندگی بازی است ، حتی مسابقه نیز نیست زیرا تو در مسابقه جدی می شوی . وقتی بازی جدی شد مسابقه است . وقتی بازی آنقدر جدی می شود که تمایل به برد پیدا می کنی بازیگوشی را از دست می دهد . زندگی بازیگوشی است ، به همین خاطر زیباست . اگر معنا وجود داشته باشد زیبایی از دست خواهد رفت ؛  معنا تجارت می آفریند . #اشو
Hammasini ko'rsatish...
❤️❤️❤️ * ماکسیم گورکی، آنتوان چخوف و لئو تولستوی، سه رمان‌نویس بزرگ روس، روی نیمکتی در پارک نشسته بودند و گپ می‌زدند. طبیعی است که در مورد پدیده‌ای به نام زن صحبت می‌کردند. چخوف بسیار تلخ بود؛ بسیار به زنان فحش می‌داد. گورکی هم خیلی با زنان همدردی نداشت. وقتی هردو حرفشان را زدند از تولستوی که ساکت نشسته بود نظرش را پرسیدند. تولستوی گفت، “اگر واقعاً بخواهید حقیقت را بشنوید، باید صبر کنید.” آنان گفتند، “منظورت چیست که ما باید صبر کنیم؟ چقدر صبر کنیم؟” تولستوی گفت، “نمی‌دانم چقدر باید صبر کنید ولی مجبور هستید که صبر کنید. فقط وقتی می‌توانم حقیقت را بگویم که یک پایم لب گور باشد. آنوقت حقیقت را خواهم گفت و به درون گور می‌پرم! آنوقت نمی‌خواهم بیرون از گور باشم، زیرا اگر زنم نظرم را بفهمد آنوقت زندگیم، که پیشاپیش یک جهنم است…. نمی‌دانم چه بر سرم خواهد آمد!” و یادت باشد، همین در مورد زنان هم صادق است: اگر از آنان بپرسی، همین داستان‌ها را در مورد شوهرانشان خواهند گفت. یک ضرب‌المثل قدیمی عربی وجود دارد: خدایان به انسان آتش را دادند و او ماشین‌های آتش‌نشانی را ابداع کرد. به او عشق را دادند و او ازدواج را ابداع کرد. تاکنون، ازدواج یک رنج فراوان بوده است! به سبب ازدواج است که صومعه‌ها ایجاد شدند ـــ تمام اعتبارش به ازدواج باز می‌گردد! وگرنه هیچ راهب و راهبه‌‌ای وجود نمی‌داشت. با دیدن زشتی ازدواج بوده که میلیون‌ها انسان تصمیم گرفتند که هرگز ازدواج نکنند؛ یا حتی آنان که پیشاپیش ازدواج کرده بودند، از آن فرار کنند و به صومعه‌ها پناه ببرند. زن رنج بسیار برده است، ولی رنج او ویژگی متفاوتی داشته است: رنج او در این بوده که آزادی او از او گرفته شده است. مرد بر او سلطه داشته و از او یک برده ساخته است. مرد نیزز رنج برده است…. زیرا که یک قانون ساده‌ی زندگی را باید به یاد بسپاری: اگر سبب رنج دیگران بشوی، آن رنج حتماً به تو باز خواهد گشت. مرد زن را برده ساخت، بطور فیزیکی…. و زن؟ زن از نظر معنوی مرد را یک برده ساخت. درواقع، رنج مرد بسیار عمیق‌تر از رنج زن است. امروزه “نهضت آزادی زنان” Women’s Liberation Movement وجود دارد. به چند مرد باشهامت نیاز است تا “نهضت آزادی مردان” را شروع کنند. زیرا بردگی مردان از نوع معنوی است و بردگی معنوی بسیار خطرناک‌تر است. تعریف مورفی از همکاری cooperqtion: تبادلی بین یک زن و یک مرد که در آن، زن بغبغو coo می‌کند و مرد عمل operate می‌کند. کامالش؛ به‌نظر می‌رسد که تو کاملاً از پدیده‌ی ازدواج بی‌خبری ـــ که کاملاً برای مرد و زن، هردو، ویران‌گر است. عشق سازنده است، ازدواج ویرانگر است. ولی عشق قابلاتکاء نیست: شاید این لحظه وجود داشته باشد و لحظه‌ی بعد رفته باشد. و انسان همه‌چیز را پایدار می‌خواهد؛ او وسواس پایداری چیزها را دارد. او خواهان امنیت است، می‌خواهد بچسبد. و چون عشق قابل اتکاء‌ نیست، انسان ازدواج را خلق کرد. #اشو
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
Hammasini ko'rsatish...
Love on fire.mp38.40 MB
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.