cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

#بچه مهندس_5‌

شروع فعالیت:۱۴۰۰/۴/۸ 💫💫💫💫💫💫💫 ادیت از بچه مهندس و آقای رهبری و خانم جوادی😇 و رمان عشق راستین(بچه مهندس ۵)😍💫 دوستان خودتون رو به کانالمون دعوت کنید😊 مشتاقانه در انتظار فصل 5🎉 https://t.me/BiChatBot?start=sc-322640-AYskzLUناشناس مدیر

Ko'proq ko'rsatish
Eron271 534Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
234
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

اگر نظراتون به حد نصاب نرسه پارت بعدی گذاشته نخواهد شد‼️
Hammasini ko'rsatish...
اینم از پارت بیست و یکم رمان😍 چطور بود؟ در قسمت دیدگاه نظراتونو بگید👇
Hammasini ko'rsatish...
داشت از خونه خارج می شد که رفتم جلوشو گرفتم. من:جواد جان کجا؟ جواد:میرم خونمون یکم استراحت کنم. نمیتونستم توی اون شرایط روحی بزارم تنها باشه. تصمیم گرفتم یکم باهاش صحبت کنم. من:میشه بیای یه چند دقیقه مرد و مردونه صحبت کنیم. #راوی_جواد : با اینکه حوصله نداشتم ولی بی ادبی بود حرف دکتر رو رد کنم. نمیدونستم میخوان چی بگن ولی سرمو تکون دادم و با دکتر رفتیم داخل اتاق #راوی_دکترتوفیقی : دو تا صندلی گذاشتم و روش نشستیم. دیدم سرش پایینه صندلیمو بهش نزدیک کردم و با یه دستم زیر چونشو گرفتم و آروم صورتشو بالا آوردم. انقدر با ادب بود که چشماش توی صورتم خیره نبود و زمینو نگاه می کرد. چند لحظه ای که گذشت گفت: ببخشید کاری داشتید؟ لبخند زدم و بهش نزدیک تر شدم. آب گلومو قورت دادم و گفتم: نه پسرم فقط فقط میخواستم بهت بگم با من احساس راحتی کن. چون احساس میکنم بخاطر اینکه یه مدت استادت بودم الان بیشتر روم حساب استادتو باز می کنی تا پدر زنت اون موقعم که یه دانشجوی ساده بودی با بقیه دانشجو ها واسم فرق داشتی. میدونی که چی میگم؟ سرشو تکون داد. دستمو روی شونش گذاشتم و گفتم: اگه بهت بگم واسم با مرضیه و امیر فرقی نداری دروغ نگفتم. با صدای آرومی گفت: لطف دارید من:میخوام از این به بعد باهام راحت تر باشی. نه به عنوان استاد یا همکار حتی نه پدر زنت به عنوان پدر خودت حسابم کنی و هر موقعی که حرفی داشتی با خودم در میون بزاری. میدونم شاید یه مدت خیلی اذیتت کرده باشم. ولی نمیخوام کدورتی دیگه از هم داشته باشیم. جواد:شما ام همیشه با استادای دیگه واسم فرق داشتید. شاید یه موقعی یه سختگیری هایی کرده باشید ولی کم به حقم خوبی نکردید. این مدت هم که با مرضیه ازدواج کردم همه جوره پیگیر کارامون بودید و کمکمون کردید. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پایان پارت بیست و یکم #بچه مهندس_5 #رمان 🚫کپی به هرصورت ممنوع میباشد در صورت مشاهده پیگیری میشه🚫
Hammasini ko'rsatish...
رمان عشق راستین پارت ۲۱ ✨✨✨✨✨ #راوی_زهراخانم : صادق آهی کشید. صادق:نمیدونم توی این اوضاع چیکار کنم دارم از غصه میمیرم. جواد آمادگی عمل مجدد رو فکر نمی کنم داشته باشه. خودت یادته که سر عمل اولش هم راضی نمی شد. الانم احتمال اینکه تومورش برگشته باشه خیلی زیاده بلند شدم و رفتم توی آشپزخونه صادق مرضیه و جواد رو صدا زد و اومدن داخل مرضیه اومد توی آشپزخونه دیدم صورتش خیسه من:مرضیه مامان گریه کردی؟ بغضش ترکید و خودشو انداخت توی بغلم با انگشتام اشکاشو پاک کردم و روی صندلی نشوندمش. خودمم رو به روش نشستم و با صدای آرومی بهش گفتم: مرضیه جان مامان قوی باش تو باید قوی باشی که جواد روحیشو حفظ کنه. خودت میدونی توی چه وضع بد روحی ایه با صدای غرق بغضی گفت: مامان نمیتونم طاقت آب شدنش جلو چشمم رو ندارم. انقدر صبوره که حتی جلوی من به روی خودش نمیاره. ولی من صبرم کمه برعکس جواد خدایا اگه داری جوادو به اندازه صبر زیادش امتحان میکنی نکن من صبرم خیلی کمه نمیتونم این حالشو ببینم. نزدیکش شدم و بغلش کردم. تا حالا انقدر ناراحت ندیده بودمش. #راوی_دکترتوفیقی : جواد چند دقیقه که نشست بلند شد.
Hammasini ko'rsatish...
سلام دوستان عصرتون بخیر😊امیدوارم روز خوبی تا به اینجا داشته بوده باشین🌸 دوستان متاسفانه لینک پیام ناشناس قبلی به مشکل خورد لینک جدید گذاشتیم از این به بعد پیاماتون رو فقط به این لینک بفرستین https://t.me/uSendBot?start=u_pyQ6kV_wv ناشناس مدیر داخل بیو کانال هم قرارش میدم واسه دسترسی ی اسون تر😊✨
Hammasini ko'rsatish...
برنامه پیام ناشناس

اطلاع رسانی و آخرین اپدیت های ربات : 👉 @uSendInfo

هوادار تو بودن ادعا نیست، افتخاره✌️🙃 #عکس_نوشته #محمدرضا_رهبری @BACHEMooHANDES #ادمین_Z #بچه‌مهندس_۵ کپی با ذکر منبع🙂
Hammasini ko'rsatish...
سلام دوستان روز خوش🌹❤️
Hammasini ko'rsatish...
اگر نظراتون به حد نصاب نرسه پارت بعدی گذاشته نخواهد شد‼️
Hammasini ko'rsatish...
اینم از پارت بیستم رمان😍 چطور بود؟ در قسمت دیدگاه نظراتونو بگید👇
Hammasini ko'rsatish...
زهرا خانم پیشونیشو از روی دستاش بر داشت و رو به دکتر توفیقی گفت: صادق الان میفهمم که چرا میگن هر چی بچه ها بزرگتر میشن غصه شونم بزرگتر میشه. دکتر توفیقی آهی کشید و سرشو به نشونه تایید تکون داد. زهرا خانم:فکر مرضیه و جواد داره مغزمو منفجر میکنه. از یه طرف مرضیه که قبل از این ۱ سال اصلا سختی نکشیده بود و توی ناز و نعمت بود و تنها نگرانیش این بود که یه موقع تو سالم برنگردی خونه از یه طرف جواد که توی این همه سال کلی سختی کشیده و هنوز روزگار پاشو از روی جواد بر نداشته تا یه نفس راحت بکشه. دکتر توفیقی:با اینکه جواد پسرم نیست ولی بیشتر نگرانشم از بچگیش هیچ پشت و پناهی نداشته و معلوم نیست چقدر مغزش پر از آرزو ها و حسرت های بزرگ و کوچیکه خوبه که مرضیه محبت کردن رو خوب بلده که حداقل جای بخشی از بی مهری هایی که گذشته کشیده رو واسش پر کنه. زهرا خانم:هیچ کس و هیچ چیز جای مهر و محبت مادرانه یا پدرانه رو نمیتونه پر کنه صادق من و تو این همه سال پشت مرضیه بودیم ولی جواد چی این همه سال خودش بوده و خودش ای کاش میتونستم حداقل الان واسش مادری کنم. ولی خوب هیچی پدر مادر خود آدم نمیشه. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پایان پارت بیستم #بچه مهندس_5 #رمان 🚫کپی به هرصورت ممنوع میباشد در صورت مشاهده پیگیری میشه🚫
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.