Matilda🖇
Fat 💕 https://t.me/BiChatBot?start=sc-134859-oUpyGxD
Ko'proq ko'rsatish120
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
هی میگن بعد کات پشت سر اکستون حرف نزنید و به خودتون و انتخاب گذشتتون توهین نکنید. یعنی چی؟ من ریدم تو خودم و اکسم و انتخاب گذشته ام. انگار ما با خودمون تعارف داریم.
@saate_20pnjjj 🕊
#توییت 🖇♥️
به قولِ #فاضل_نظری:
" هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت "
دوستم زنگ زده بود
تا خبر ازدواج آن یکی دوست مشترکمان را بدهد.
داشت میگفت شوهرش تاجر فرش است و انگشتر نامزدیاش سیزده میلیون میارزیده است.
همینطور داشت از داماد پولدار میگفت
که پرسیدم:
بهنظرت داماد بلد است بادبادک درست کند؟!
پقی زد زیر خنده و گفت:
مردهشور تو و ملاکهای مسخرهات را ببرد.
هنوز معتقدی مردها باید بلد باشند
بادبادک درست کنند؟
خواستم بگویم مردهشور هر چه
داماد پولداری را ببرم که بادبادک درستکردن بلد نیست.
نگفتم اما.
تقصیر داماد چه بود وقتی دوست ما
پول میخواست نه بادبادک!
خلاصه کنم.
اگر هنوز ازدواج نکردهاید
و حتی با مردی رابطهای جدی و عاطفی ندارید،
قبل از هر کدام از اینها بپرسید درست کردن بادبادک یا فرفرهٔ کاغذی را بلد است یا نه.
نمیخوام قضیهٔ را سانتیمانتال کنم
اما مردی که درست کردن این دوتا را بلد باشد،
یعنی کودکی قشنگی را پشت سر گذاشته
و مردی که کودکی قشنگی را پشت سر گذاشته....
یکروزی خودتان متوجه تفاوت مردی که
بلد است با دستهایش چیزی درست کند
و کاغذی را لمس کند،
با مردی که اینکارها را بلد نیست میشوید.
از ما گفتن بود...
اصطلاحی در روانشناسی هست به اسم "فیلوفوبیا"به حالتی گفته میشه که فرد از اینکه بخواد عاشق بشه میترسه وسعی میکنه در چنین موقعیت هایی قرار نگیره.
MoooooooooD
من هنوزم وقتی به تو فکر میکنم یه حس جدیدی میاد تو وجودم که چه خوب چه بد خاصه توعه
هنوزم وقتی به دیدنت به بغلت فکر میکنم اون تهدلم خالی میشه و یه استرس بچهگونهای میشینه توی وجودم
من هنوزم تو رو اسطوره عشق میدونم که اون همه عشق و به من داد
ولی میدونی
این غمی که توی روح من جا گذاشتی سنگین تر از اونی بود که بتونم بیرونش کنم و انگار که بعد تو این غم و روی من حکاکی کردی
منی که با فکر کردن بهت هنوزم بچه میشم!
#فاطمه_بیگی
بماند به یادگار
برای او که در دلم غوغا کرد
آشوب به پا کرد
اوضاع که وخیم شد
بند و بساطش را جمع کرد
رفت یک جای خوش آب و هوا
که بنوازند برایش
بدون من بدون ما بدون آشوب
#فاطمه_بیگی
میدونی تو انقدر نبودی
انقدر نبودی
که فاسد شد هر چی که برات نگه داشته بودم
که یادم رفت ممکنه بیایی
همه اون حرفا همه اون گلایه ها همه اون اتفاقا همه اون مشکلاتو دردایی که نگه داشته بودم تا برات بگم
یهو همشون چال شدن ته دلم فسیل شدن
انقد نیومدی
انقد نیومدی
که یادم رفت بودنتو
انقد نداشتمت انقدر نخواستی انقدر نشد که خسته شدم از خواستن
انقدر کمکم نکردی که پای آدمای دیگه باز شد به زندگیم
انقدر نیومدی
انقدر نیومدی
که یهو بزرگ شدم وسط چشم انتظاریام
انقدر نبودی که بدون تو چیزاییو تجربه کردم که فقط خودم میدونم و بس
حالا اصن انقدر نیومدی
انقدر نیومدی
خسته نشدی؟
دلت تنگ نشد ؟
ما که دلمون پوسید
پودر شد
تموم شد
بس که تو نیومدی
تو با نیومدنات
من با نبودنات
کجا رفتی که انقدر نمیایی انقدر نمیایی ؟
#فاطمه_بیگی
💭
این آدمها اگر بفهمند
دختری در "دریای" شعرهایش
غرق میشود...
گاهی میان "جنگل های" خیالش
فریاد میزند...
و صبح ها با صدای "مرغابی های"
کنار برکه بیدار میشود...
چای داغ کنار "آتش" لبانش
را می سوزاند...
و میان واژه ها در "آغوش" مردی
به خواب میرود...
شهرت "دیوانه ترین" دختر شهر را
به او
می دادند...
#توییت 🖇♥️
تنها چیزی که میتونه یه آدم بی معرفت
رو تعریف کنه رو #شهریار گفته:
" با خلق میخوری مِی
و با ما تلو تلو... "
بهش میگم پس کی مرخص میشیم ما پیرمرد؟
دستی توی موهاش میکشه و میگه هر وقت اون بیاد
میگم اون که نمیاد ولی ما پیر شدیم از بس از این لباس آبیا پوشیدیم و با دمپایی هامون تو راهرو کر کر کردیم
میگه تو باز قرصاتو نخوردی آره؟
میگم ولم کنید توهم شدی لنگه پرستارا؟
درمون من اونه نه این قرصای رنگارنگی که دم به دیقه میکنن تو معدمون
میگه بیخیال پیری ما اول و آخرمون همین دیوونه خونس کی میفهمه مارو ؟ همه میگن دیوونه ایم خب لابد واقعا دیوونه ایم و اصلا اونی وجود نداره!
میگم اول و آخرمون اینجا نیست اولمون هم اینجا نبود یادته اون اولا اون بود ؟ آخرشم میاد مگه نه؟
میگه نه نمیاد میخاست بیاد تا الان اومده بود
میگم میایی داد بزنیم ؟
شروع میکنیم به داد زدن
پرستارا میان سراغمونو دست و پاهامونو میبندن به تخت
من و پیرمرد نگاه میکنیم به هم و بلند بلند میخندیم
ولی بعد میزنیم زیر گریه
میگم گریه نکن پیرمرددددد
میگه خودت گریه نکن پیری میاد اون
میگم قول میدی ؟
میگه قول میدم و آرامبخشی که پرستارا بهمون زدن اثر میکنه و آروم تر میشیم و تا ساعت ها با دستای بسته به هم خیره میشیم
ولی اون میاد نمیاد؟
پیرمرد قول داد که میاد پس میاد مگه نه؟
#فاطمه_بیگی