cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

استادِ خاصِ من💦🔞

استاد خاص من🔞 عاشقانه های استاد مغرور و دانشجوی شیطون🥂

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 098
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-257 kunlar
+1930 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
با کف دستش مشغول نوازش پستی و بلندی های بدنش شد که کارن نالید :_این یه جور تنبیهه؟! _اوهوم،تنبیه پنهون کاری هات،تخس بودنت و لجباز بودنت... لبخند موزی ای زد و حالا خودش را روی آن نقطه ای که باید تکان داد که کارن بی قرار گفت :_اگه تیر بهم میزدی تنبیه آسون تری بود چاکلت _نچ،کی دلش میاد به شوهر جذابش تیر بزنه آخه؟! و بعد کمی پایین تر رفت و زیپ شلوارش را پایین کشید و گفت :_کارن فقط کافیه تکون بخوری تا من برم با صدای خش داری گفت _یعنی چی؟! _یعنی اینکه میذاری هرکاری دلم خواست بکنم _پناه تو.‌‌.. _اوهوم میدونم خیلی ظالم ام،نه؟! و بعد دستش را بین پاهایش کشید و گفت _در ضمن این هم یکی از فانتزی هام بود یادت رفته آقای میر؟!بماند که خودت هم یه بار این بلا رو سر من آوردی... ~ ببین دختره با مافیای جماعت چطوری رفتار میکنه!😂😭🔥 پسره سعی داره به خاطر خطرهایی که اطرافش هست دختره رو از خودش دور کنه ولی دختره هربار بیشتر بهش نزدیک میشه!🙄💦 https://t.me/+6i75pUxJMmEyYWE0 https://t.me/+6i75pUxJMmEyYWE0 9بپاک
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
جانا! :_جان جانا! چانه اش را از در دست گرفت و با اخم کمرنگی گفت :_باید بریم عمارت مستیت رو از سرت بپرونیم! بی صبر لب پایین مسیحا را در دهان برد و مکید ته ریشش را نوازش کرد و این مسیحا بود که همچنان بی حرکت و با چشمان نیمه باز به جانا اختیار داده بود! اینبار لب مسیحا را از میان لب هایش فاصله داد و دو طرف صورتش را گرفت و روی لب هایش را عمیقأ بوسید! ~~~~ پسره از دختره دلخوره و دختره سعی میکنه اینطوری از دلش در بیاره…😉🔥 پارادوکس چشمانش روایتگر دختری عاشق و پسری تماماً روانی و از جنس سنگه! جانای قصه ی ما میتونه دل سنگی مسیحا را بدست بیاره؟! این بنر تا ساعاتی دیگر برداشته میشه پس سریع جوین بدید🥹😍🫰🏻 https://t.me/+6i75pUxJMmEyYWE0 https://t.me/+6i75pUxJMmEyYWE0 23بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
آرام نزدیکش شد و وقتی مقابلش رسید با لبخند به چشم های زیبایش نگاه کرد که مسیحا با تای ابروی بالا رفته گفت :_خوبی؟! روی ران پایش نشست و دستش را دور گردنش حلقه کرد و گفت :_تو خوبی؟! :_چیزی هست که بخوای بهم بگی؟! :_ازت سوال بپرسم جواب میدی؟! بی حرف نگاهش کرد که گفت :_به من چقدر اعتماد داری؟! :_بهت اعتماد دارم! ~ دختره سعی میکنه اعتماد پسره رو جلب کنه تا انتقام قتل پدر و مادرش رو بگیره در حالی که…🫣🔥 پارادوکس چشمانش رو از لینک زیر بخون👇🏻✨ https://t.me/+6i75pUxJMmEyYWE0 https://t.me/+6i75pUxJMmEyYWE0 19بپاک
Hammasini ko'rsatish...
اینم از پارت جدیدمون😍
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
استاد خاصِ من #پارت530 نشستیم توی ماشین نیم نگاهی به قیافه محمد انداختم،معلوم بود اونم هیجان و استرس داره دستمو روی پاش گذاشتم _محمد _جان زندگی _چه حسی داری؟! _انقدری خوشحالم که فقط دلم میخواد دوتا بال دربیارم پرواز کنم زودتر به اون فسقلی کوچولو برسیم _اوووم گمونم یه بنده خدایی بود میگفت بچه نمیخوام نیم نگاهی سمتم انداخت دستمو که روی پاش بود بلند کرد و بوسه پر سر و صدایی روش نشوند _آخه اون بنده خدا تا همین چند وقت پیش یه فنچ کوچولو داشت که مشغول بزرگ کردن اون بود الان فنچش بزرگ شده قراره مامان خانم بشه _آی دلم ضعف میره از اینکه قراره مامان بابا بشیم _قربون جفتتون برم حالت تهدید واری به خودم گرفتم و انگشت اشارمو سمتش نشونه رفتم _از الان بگماااا بخدا بخوای اونو بیشتر از من دوسش داشته باشی بیشتر از من لوسش کنی بیشتر از من نازش بدی تا یکماه باهات حرف نمیزنمااااا حالا دیگه خود دانی _آخ دور حسود خانومم بگردم الهی تو که میدونی همه جون منی دیگه این حرفا چیه میزنی آخه یه کف دست بچه حسودی داره عسل خانممم _داره دارهه دارهههه بهت گفته باشماااا _چشم اصلا من نزدیکش نمیشم خوبه؟؟؟ _هووم این بهتره من بغلش میکنم تو جفتمونو بغل کن لبخند به لبش بود ولی سرش به تاسف از این همه بچگیم تکون میخورد _یه جعبه شیرینی بگیر ببریم با خودمون _اگه بجای تهدید کردن من نگاهی به عقب بندازی میبینی شیرینی گرفتم نگاهی به عقب انداختم دو جعبه شیرینی گرفته بود کریر و پتوی دخترمونم گذاشته بود من کلا اینم یادم رفته بود ولی خودمو از تک و تا ننداختم آیدی ادمین @Imaa_nazi2278
Hammasini ko'rsatish...
👍 10 4😁 3🔥 1😍 1
Repost from N/a
زبانش را بین سینه هایش گذاشت و آنقدر بالا رفت تا به لاله ی گوشش رسید و حالا لاله ی گوشش را در دهان برد و مکید! لرزید و لب زد :_مسیح! و بعد ناله وار گفت :_قرار نیست اینجا حساب پس بگیری! کتفش را گرفت و به یکباره برعکسش کرد و حالا در حالتی که پایین تنه اش به باسن جانا چسبیده بود کنار گوشش غرید :_قراره! دندان هایش را به هم فشرد و همینطور که سعی میکرد به خودش مسلط شود گفت :_هرکاری میکنی زودتر...! شلوارش را پایین آورد که با احساس برخورد پایین تنه اش با باسنش لب هایش را به هم فشرد تا مبادا اصواتی که نباید از دهانش خارج شود... ◇◇◇ دختره برای انتقام خونوادش نزدیک پسری میشه که مدتها بعد میفهمه روانیه و حالا دیگه راه فراری نداره و حالا بعد از مدتها عاشق همون پسر روانی شده🥴🔥 رمان پارادوکس چشمانش رو از اینجا بخونید👇🏻❤️‍🔥 https://t.me/+6i75pUxJMmEyYWE0 https://t.me/+6i75pUxJMmEyYWE0 14بپاک
Hammasini ko'rsatish...
اینم از پارت جدیدمون😍
Hammasini ko'rsatish...
استاد خاصِ من #پارت529 (سه ماه بعد) بالاخره به هر سختی بود رضایت محمد رو برای آوردن بچه از پرورشگاه گرفتم،هرچند سخت هرچند دیر ولی بالاخره تونستم البته که کم مونده بود برای ادامه درمانم تعهد کتبی بگیره ازم انقدر قسم خوردم تا بالاخره بیخیال شد با رضایت خانواده هامون و طی کردن مراحل قانونی کار بالاخره به این مرحله رسیدیم یه دختر کوچولوی ماه و نازنین که فقط شش ماه سنشه و پدر مادرش توی یه تصادف جونشون رو از دست دادن فک و فامیلی هم نداره همون روز اولی که وارد پرورشگاه شدیم چشمم زوم شد روی موهای بورش تیله های رنگ شبش هیکل تپلیش،نگم از ری اکشن محمد اولش که با اخم و تخم و هزارتا التماس بردمش پرورشگاه با خودم ولی بعد از دیدن این فرشته کوچولو نتونست جلوی احساساتش رو بگیره الان دیگه دو ماهی میشه که روزی یکبار به پرورشگاه میریم تا فرشته کوچولومون رو ببینیم،دوماه میشه که منتظر طی شدن مراحل قانونی کارمون هستیم و دقیقا الان در همین لحظات انتظارمون داره به پایان میرسه اتاق کار محمد رو براش درست کردیم خونه رو ریسه بستیم کیک و گل خریدیم و خلاصه که بیکار نبودیم اصلا توی این چند ماه _درسا،آماده شدی؟؟؟؟ _یکم دیگه مونده _زود باش خانم جان باید بریم گوسفند رو هم بیاریم کلی کار داریم _چشم،آ بیا تموم من حاضرم خانواده جفتمون امروز رو بقول خودشون مرخصی برای خودشون رد کردن از صبح اینجان و دارن به سر و روی خونه میرسن،قراره فقط من و محمد بریم دنبال دخترمون _مامان،ما بریم دیگه کاری ندارید؟؟؟ _نه مادر،فقط قربونی رو فراموش نکنیدا _چشم حواسمون هست _مراقب خودتون باشد _محمد مدارک رو هم بیار با خودت روز میز گذاشتم _کفشاتو بپوش تا میرم بیارمشون
Hammasini ko'rsatish...
👏 12 4🥰 3👍 2🔥 1
یدونه فرند لطفاااااااا😢
Hammasini ko'rsatish...
https://t.me/hamster_kombAt_bot/start?startapp=kentId972505542 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸 2k Coins as a first-time gift 🔥 25k Coins if you have Telegram Premium
Hammasini ko'rsatish...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.