دهکده اهالی فلسفه
هدف از تهیه این کانال شریک سازی تجربیات و اندیشه ها می باشد( فرهنگ گفت وشنود) ارتباط با نویسنده 👈👈👈 @azimsultani
Ko'proq ko'rsatish359
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
+37 kunlar
+830 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Repost from کتابخانه جامع
01:01
Video unavailableShow in Telegram
🎥ویدئو : هنر در فلسفه ارسطو
▪️رسالت هنر چیست.
هنر در فلسفه ارسطو.mp43.24 MB
Hammasini ko'rsatish...
استاد #سرور_سرخوش چشمان مست یارم
همیشه اینطرف مرز
پشت دیوار
رو بروی تاریکی
افتاده بر کشالهی رنج
ایستادهام که درد را زجر بکشم!
🔺️
همیشه آنطرف مرز
پس دیوار تنهایی
رو بروی ابر
افتاده بر کشالهی خاطره
ایستادهی که درد را زجر بکشی!
تو سکوت کن من زجه میزنم
و زنهای مردهات را به خاک بکش
من سکوت میکنم و تو رنجهایت را ترانه بخوان
که من مَردهایم را دفنکنم
🔺️
تو رفتی و در من انسانها مرد
جنازههاشان اسیرم شدند
خاطرههاشان اسیرم کردند!
من نیامدم و تو مردی
خاطرههایت اسیرت کرد
مردههایت خاطراتت را قاتل میدانند!
اینچنین همدیگر را کشتیم
🔺️
من در سوگ خویش گریستم
تو در مصیبت خود
و روزگار بر استخوان جنازههای مان خندید
مردن مان چیقدر مضحک بود؟
🔺️
تو برای من گور کندی
من برای تو گودال
چیقدر تنها همدیگر را چال کردیم
من بر سنگ گور تو غریب نوشتم،
تو بر سنگ گور من تنها
— چی احساسهای شاعرانهی — و آدمیان خندیدند!
پدرم از راه میگذشت
بر سنگ گورم آب پاشید و رفت
پدرت از راه میگذشت
بر سنگ گورت آب پاشید و رفت
انسانها از راه در میرسید
و به گور مردگان خویش گل میکاشت
انسان ها در میگذشت؛
و من و تو و مردگان، تازه فهمیدیم که چیسان تنهایانیم
🔺️
مادرم نذر کرد
شرمساری قبیلهات را حاجت خواست
🔺️
مادرت نذر کرد
شرم ساری قبیلهام را حاجت خواست
رو در روی هم بر گور من و تو نشستند
نذر همدیگر را دشنام فرستاد و نفرین،
در این میان مادرمرده ها گرسنه ماند و گریست،
فرزند مردها فحاشی کرد و خندید.
🔺️
خواهرم با مردی حرف زد
خواهرت با مردی سخن گفت
پدرانمان غیور گشتند و غریو کشیدند
خواهرانمان مردند
بنگر خانهی شان گور سمت چپ است
برادرم عاشق شد
برادرت عاشق شد
صالحان و عادلان روستا " بوسیدن " — را تجاوز دیدند
— لبخند را " زنا "
و اکنون دو فرسخ دورتر از همدیگر در سمت راست گورستان مچاله شدهاند و غصهمیخورند.
همه مردند و فراموش شدند
و ما هرگز نبودهایم!
🔴
به خودم و هرچه خاطرات نفرین شده
... تو نیستی و این تکه پاره های دلتنگ بر بیکسی خویش میگیریند!
ن: برای بار سوم چهارم است که این نوشته را میگذارم دوست دارم این را، چون بیش از هر وقت دیگر حرف دلم گفتهام.
❤ 3
اندر باب این روز ها
این روز ها اوضاع سیاست اصلا بهنجار نیست، من از آنجا که دوران جمهوریت را از فضای مجازی تعقیب می کردم به فعالان مدنی،تظاهرات زنان و دست اندر کاران سیاست اميد وار بودم و گمان می کردم به نشست دیگر در دوحه یکبار دیگر واکنش ها افزوده خواهد شد، اما نا امید کننده بود، حتی یک زن نتوانیست صدا بلند، یک زن با سواد با صدای رسا، هیچگونه واکنش درخور توجه یابیده نشد، انگار آنهمه ادعاها واقعا مجازی بوده، هم چنان فعالان مدنی، هر کدام به لانهی خود خزیدند و خبری از مدنیت و فعالیت نشد که نشد، اینها و با توجه با اندکِ آگاهی عینی از این جریان ها برای من اینگونه فهم شد که در افغانستان، ما هیچ چیز نداریم، میخواستم عنوان این گفتار را" هیچ چیزی اینجا جدی نیست" بگذارم.
اگر دقیقتر بنگریم به واقعیت پی می بریم، تمام ادعا و سرو صدا ها پوپولیستی و سطحی بوده، هیچ امرِ بنیاد پیدا نکرده، نه نهاد زن و نه نهاد مدنی، هر کدام برای لحظهی و برای کسب منفعتِ آنیِ چند روزی اداء درآوردند ورنه نهاد امرِیست تولید گر، خاموش نشدنی و خلق کننده.
از اینکه بگذریم اوضاع و احوال سیاست مداران فراری نیز معلوم است، دست و پا زدن های بی ثمر و اینگار برای گذر زمان که شاید سخت بیکار باشند و هم اینکه هر صدای اجتماعی باید حمایت اجتماعی را در پی داشته باشد و هم از آنجا که اینها اعتبار شان را سرکشیدند دیگر محل از اعراب ندارند.
و اما از این هم میترسم به یکبارگی همه چیز نا مفهوم و مشمئز کننده برای مردم تلقی شوند، نه دل در گروِ دموکراسی داشته باشند و نه مدنیت تا هم چنان امارت و اسارت پاینده بماند. اینهم ناگوار است.
گمان میکنم و امیدوارم چنین باشد که دیگر مهره های سوخته، سوخته باشد و محل اعراب نداشته باشد و اما کار برای آیندگانِ دنیای سیاست بسی دشوار است و فقط سیاست به معنای کار به نفع جمع، میتواند راهگشا باشد و مورد تایید جمعی قرار گیرد ورنه سیاست که بر منفعت آنی و کسب شهرت و شهرک باشد جایگاه نخواهد داشت.
سلامت باشید.
یک گزارش ساده.
هزارهها، فرهنگ مستقل قومی دارند.
...
به مناسبت روز فرهنگ مردم هزاره، با یک فرهنگپژوی نروژی و یک ایرانی که شناخت بنیادی و علمی از فرهنگها در خاورمیانه و شبهقارهٔ هند و آسیای مرکزی داشتند، بحث داشتم. نظر آنان این بود که هزارهها، فرهنگ مستقل قومی ندارند. میراث فرهنگی مردم هزاره، میراث فرهنگی مشترک است که هم مردم هزاره دارند و هم دیگران دارند؛ اما مطمئن نبودند؛ از اینرو، از من خواستند که با آنان در این مورد به صورت عینی و مصداقی گفتوگو کنم.
بحث اصلی این بود که برای تمایز فرهنگی بنیادی باید نگاه شود که آیا اقوام دیگر بر کدام عناصر فرهنگی مردم هزاره میخندند، از آن جوک میسازند و مسخره میکنند؛ زیرا این موارد به معنای تمایز فرهنگی است. نشانهای است که نشان میدهد که اقوام دیگر منطقه این ویژگیها، تمایز، تفاوت و عناصر فرهنگی را ندارند؛ زیرا اگر میداشتند، مسخره نمیکردند. این مسخره کردن در ظاهر ناگوار است؛ اما نشانهای است که فرهنگ مستقل قومی یک گروه انسانی را نشان میدهد.
1. گفتم در افغانستان و حوزۀ زبانی و فرهنگی ما، زبان گفتاری مردم هزاره را مسخره میکنند. بعد ویژگیهای گویش هزارهگی را توضیح دادم که در دستگاه آوایی، واژگانی، اصطلاحشناسی و حتا صرف و نحو با گویشهای منطقه تفاوت دارد و گویش اصیل و یگانه است.
2. موسیقی آوازی مردم هزاره مانند بیت، دیدو و بولبی با ویژگیهای خاصی که دارند، در میان اقوام دیگر منطقه دیده نشدهاند.
3. رقص مردم هزاره مانند الخوم، غمبور، پوفیفی یا پیشپو، رقص پیاله و... با ویژگیهای خاصی که دارند، در میان اقوام دیگر منطقه دیده نشدهاند.
4. بخش بزرگی از افسانههای مردم هزاره در میان افسانههای مردم منطقه وجود ندارند.
5. بخش بزرگی از بازیهای محلی مردم هزاره در میان بازیهای محلی مردم منطقه دیده نشدهاند و از ابتکارت مردم هزارهاند.
6. اسطورههای بومی مردم هزاره، در میان اقوام دیگر منطقه وجود ندارند. به طور نمونه اسطورۀ سنگکوشور، اَلجَس و کُرکُوش در میان اسطورههای منطقه وجود ندارند.
7. رفتهای موسیقی زهی مردم هزاره با سبکهای موسیقیایی مردم منطقه متفاوت است.
8. سوزندوزی و صنایعدستی و صنایع مهندسی مردم هزاره با مردم منطقه متمایزند.
9. بخشی بزرگی از ضربالمثل، پند پیران و چیستان مردم هزاره ویژۀ مردم هزارهاند و در جای دیگر دیده نشدهاند.
10. تاریخ، نمادها، تجربۀ تاریخی، ارزشها، اعتقادات، سبکزندگی، سنن و آداب، آیینها و رسوم و یادمانها، نگرشها، ویژگیها و روحیات این مردم با مردمان دیگر منطقه متفاوتاند. به طور نمونه «تغیر» و پذیرایی «تغیر» و عدم سنگشدگی در میان مردم هزاره با مردمان دیگر منطقه متفاوت است.
...
به ناچار برای اثبات گفتههایم برای همۀ این عناصر فرهنگی نمونه آوردم و در پایان دوست ایرانیام گفت که چرا قوم هزاره و فرهنگ متفاوت و متمایز شان این قدر ناشناختهاند.
گفتم دلیل آن سیاسی است؛ اما خود مردم هزاره هم هنوز به خودباوری نرسیدهاند و به میراث فرهنگیشان توجه جدی و علمی ندارند.
یاهو!
👎 1
Repost from ˼لِیـــدی اِل🌱⸀
10 کتابی که باید قبل از 25 سالگی بخونی :
1- طاعون - آلبر کامو
2- موشها و آدمها - جان اشتاین بک
3- قلعه حیوانات - جورج اورول
4- ناطور دشت - جی. دی. سالینجر
5- آرزوهای بزرگ - چارلز دیکنز
6- فارنهایت ۴۵۱ - ری برادبری
7- گتسبی بزرگ - اسکات فیتزجرالد
8- ملت عشق - الیف شافاک
9- سه شنبهها با موری - میچ البوم
10- دنیای سوفی - یوستین گردر
این دقیقا همان است که همای میگفت:
آن دم که مرا می زده در خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید
تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم
در خاک من از ساقه انگور بکارید
آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات
یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات
هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده و ساقی
بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی
جز ساغر و پیمانه و ساقی نشناسم
بر پایه پیمانه و شادیست اساسم
گر همچو همای از عطش عشق بسوزم
از دوزخ نهراسم نهراسم نهراسم
محمداکرم ذکی
👍 2
هرچند دیریست، دور از وطن شدم که به نحو تبدیل به عادت شده و دل نه چندان هوای وطن میکند، هرچند گمان میکنم در فضای تئولوژیک که قرار گرفتم، به نحو از تجربهی زیستن دور ماندم و آنچه باید در یک زیستبومِ جغرافیایوطنیفرهنگی زیست میداشتم محروم شدم،دنیای سراسر تئولوژیک- خدابنده گونه- و نه هیچ چیزی دیگر، عاری از ریز و درشتِ فضای فرهنگی حد اقل، اگر نه کامل یک نوع زیستنِ جغرافیایوطنی را از آدم می گیرد، چه شور و نشاط های که از دست برفت و چه موسیقی و کوک زيستنِ که به هوا رفت، گمان میکنم زيستن در هر مقطع خاص سنّی اقتضائات خاص خودش را دارد، از بازی گوشی های کودکانه گرفته تا ژست های قهرمان سالارانهی نوجوانی و هم چنان پختگیِ آدمی در زیستنِ وطنوار بوجود می آید، اساسا آدمی زادهی تاریخ، جغرافیا و فضای خاص فرهنگی است و بر اساس همان فضا کسب هویت و در مقابل زيستن را تجربه میکند،ولی آدم بی وطن محروم میماند و به یک معنا کودک و بی تجربه و خام، بی وطن مهاجری است که که زيستن را نفس نمی کشد نظاره میکند، او مرغِ است که خانه( زیست جهان) معین ندارد.
هرچند که گمان میکنم تا اندازه به خودم هم بر می گردد، زیرا چنان سر از پا نشناخته خود را غرق در تئولوژی کردم که نگو، تجربه های جالب و سرسام آوری را خواستم تجربه کنم که بعضا دشوار بود.
مع ذالک همان تجربه زيستن که داشتم هر از گاهی همچون ایام مسما به عید با هجوم از خاطرات حمله ور میشود و آدم را یکراست پرت میکند به آن روزهای شیرین، به شب های عید به جَنب و جوش، خِینهی دستان و کالای نو عید و دل را هوای وطن میبخشد.
امیدوارم نا ملائمات بسر رسد و وطن جای برای زيستن باشد تا مرغانِ مهاجر همچون کودک در آغوش مادر به وطن بر گردد.
عید تان مبارک.
روز عرفه
بدور از سخنانِ متافزیک وار و به عنوان یک تجربه، نیایش را جذاب یافتم، نیایش در قالب اعمال ظهور میکند، اعمال که مبنای متافزیکی و بیشتر از آن تعلق خاطر روانی در آن نهفته است، که نشان از این تعلقِ خاطرِ روانی اشاراتِ چون رِقّت قلب، در تعابیر عارفانه است، یعنی در عرفان معرفت( شناخت) حرف آخر را نمی زند بلکه تعلق خاطرِ روانی سهمِ بسزایی دارد و این یعنی عرفان بیش از آنکه بر شناخت استوار باشد بر عاطفه استوار است.
این روز را برای تعلق دارانِ عرفان و نیایش مبارک میگویم، باشد که نیایش تان پر از معرفت و اندکتر، عاطفه وار باشد.
در اخیر خوشحال میشوم اگر تجربه تان را شریک سازید.
عرض شود اینکه آن ماله کش معروف یعنی کریم سروش، در کتاب حدیث بنده گی و دلبرده گی، می گویند:
" ما دو نوع خدا داریم. یکی خدای فیلسوفان است، که با وی می شود، جنگ و جدال و جنجال کرد. دوم خدای عارفان است، که می شود با او عشق ورزید..."
سروش طبق معمول دروغ می گوید. یا از روی نادانی و یا از روی شارلاتانی. چون به اندازه انسان های زمین خدا وجود دارد. زیرا ایمان ما به خدا، ایمان مستقیم به خود خداوند نیست، بلکه ایمان به تصوری است، که از خدا داریم و هر کس هم از خدا تصوری برای خودش خلق می کند و آن تصور را می پرستد. بر این اساس هنگامی که من می گویم، خدا مرده است، یعنی تصور ما از خدا مرده است. بدون مصور ساختن و بت ساختن خدا، آن خدا اصلن قابل پرستش نیست. چون ذهن انسان توان درک و راه یافتن به عالم لاهوت را ندار و ناگذیر است با اسباب این جهانی خدا را بشناسد. در اسلام هم ما خدا را از روی صفاتش می شناسیم. این صفات زمینی اند، نه آسمانی. این شناخت خدا از روی صفات، دقیقن بت ساختن خدا است. اما یک بت ذهنی. از همینرو بیدل می گوید:
ما هر دو خراب اعتقادیم
بت کار به کفر و دین ندارد
بر این اساس خدا با ایمان ما زنده است. نه زندهء بالذات. هر گاهی که ایمان کسی نسبت به خدا مرد، بدون شک خدای او هم می میرد و مرگ و میر خدایان چیز عجیب و غریبی نیست، که شما با شنیدن و خواندن آن، دهان به فحاشی باز می کنید.
دوم اینکه خدایان را به دو دسته تقسیم کرده اند، یکی خدایان ابراهیمی و دیگری خدایان هندی. خدایان ابراهیمی به عنوان خالق مطرح بوده اند و خدایان هندی به عنوان برکت یافته. اینکه می گویند، ادیان ابراهیمی باور به یک خدایی دارند، دروغ می گویند. چون در اساطیر یونان و مصر و هند، چند خدایی مطرح بوده است و هر خدایی یک وظیفه داشته است. ادیان ابراهمی آن خدایان اضافی را به فرشته گان تقلیل رتبه داده است. و گرنه خدای که قادر متعال باشد، نیازی به دستیار ندارد.
آن خدای عارفان را هم که می گویند با او می شود عشق ورزید، معشوق نیست. بلکه عاشق. است. در عرفان اسلامی و مسیحی خدا را معشوق تصور کرده اند. اما در عرفان های معاصر خدا را عاشق معرفی می کنند، که این هم برخاسته از علم کلام است. چون علم کلام خدا را انسان وار می داند. اینکه انسان همیشه عاشق مخلوق خودش هست، شاید این تصور به وجود آمده باشد، که خدا هم عاشق مخلوقش هست.
آخر اینکه پدر، مادر و خواهرانم در تکوین اندیشهء من هیچ دخالتی نداشته اند، که شما با خواندن نوشته های من، آن ها را آماج قرار می دهید. پس لطفن اگر دشنام هم می دهید، لااقل اینقدر شعور داشته باشید، که شما با من طرف هستید، نه خانواده ام.
باقی مرحمت کلان
👍 3
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.