⏤͟͟͞͞★𝓗𝓮𝓴𝓪𝓲𝓪𝓽 𝓶𝓪ꗄ➺
﷽ ✫حکایتما✫(آنلاین) هرروز دو پارت✍🏻 اِیَنِ قَلبِ تَرَکِ خُوردِه مَن بَندِه بِه مُو بُودِ مَن عآشِق اُوِ بُودَمُو اُو عآشِق او بُودِ + (بیوگرافی، پروفایل،موزیک،فونت)
Ko'proq ko'rsatish97
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
𝒑𝒂𝒓𝒕(100)
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
اونو ی کاریش کنم
_باشه فقد زود باش
از اتاق رفتم بیرون به سمت آشپزخونه رفتم رادینو صدا کردم
_رادین میشه ی لحظه بیای
_باشه الان میام
بعد چند مین..
_ببین ی چیزی میگم فقد تو روخدا جون نیلی اعصبانی نشو بزار امشب ختم بخیر بشه باشه
انگار حرفمو به شوخی گرفت یا نه ولی جای اعصباتیت خنده نشست رو صورتش
_من کاری ندارم که عزیزم باشه سکته داری میکنی از ترس من کاری به کار نلی ندارم زندگی خودشه
بچه ام نیس بگم گول میخوره 20 سالشه خانوم شده برا خودش هر جور دوس داره زندگی کنه
_میدونم ادم با درکی هستی نه من نمیترسم از تو از اینکه امشب چی میخواد بشه میترسم
من میدونم درک میکنی نیلو رو ولی مسئله ی چیز دیگه اس نمیخوام کشش بدم
تو کهح میدونی نیلو با دوست پسرش دعوا کرده خب بعد اینکه اون قضیه حل شد محمد یعنی همون پسره داره میاد اینجا ببینه چیشده
وای راحت شدم ولی توروخدا اعصبی نشو
_اینو که میدونستم
بیاد خیلی خوبه بیاد ببینیم چیشده چیکار کردن که اینجوری میکنه نیلی اصلا چه آدمیه ناراحتم نیستم برو بهش بگو نترسه
_واقعا میدونستی
خدا نکشتت بابا من مردم که دیگه چی میدونی
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
نویسنده:𝑑𝑖𝑛𝑎
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
دستبردارازفکرکردنبهخاطراتیکهنمیزارنبخندی
300
𝒑𝒂𝒓𝒕(99)
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
_اینم میدونم پسر عمه توعه فک نکنم دیگه چیز دیگه ایی مونده باشه
با دهنی باز مونده بودم جه جوری اینا رو فهمیده
_نه فک کنم چیزی مونده ولی اینا از کجا فهمیدی
_اون روزی که اومدیم خونه پدربزرگت دیدمش فهمیدم زیاد کار سختی نبود من حرفی ندارم بیاد
_با...
با ورود دایان حرفمو خوردم
_یعنی حرفی نداری بیاد
برای چی اصلا باید بیاد اون همه گریه اش انداخته ریده به اعصاب همه الان گوه میخوره میخواد بیاد اینجا
_دایان زشته ی لحظه بزار توضی...
_اتفاقا مقصر تویی آقا رادین دیگع چی میخوای بگی بریدی دوختی
_دهنتو ببند ی لحظه بگم چیه ماجرا
_نمیخوام این پسره امشب بباد اینجا من خون به پا میکنم.....
این دفعه رادین پرید وسط حرفش و با جدیت تمام
_تو خیلی بیخود میکنی به تو چه که دخالت میکنی 20 سالشه میتونه تصمیم بگیره
برای زندگی خودش بعد همینجوری دهنتو باز میکنی زر میزنی پسر عمه رایاعه
بعد ی سوتفاهم بوده بهت میگن چی شده
منتظر جوابی از طرف دایان نشد و رفت
میدونم دایان حق داشت ولی نباید اونجوری میگفت
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
نویسنده:𝑑𝑖𝑛𝑎
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
دستبردارازفکرکردنبهخاطراتیکهنمیزارنبخندی
100
𝒑𝒂𝒓𝒕(98)
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
بالاخره پسر عمه ام بود و اونجور پسری نبود که بگم اره حقشه
منم پا تند کردم که از آشپزخونه بزنم بیرون که دایان دستمو گرفت
_ببخشید واقعا منظوری نداشتم خودتم میدونی ی دونه خواهره حساسم ی کم ببخشید
_بیخیال مهم نیس خودتو ناراحت نکن
اینارو ولش شمال چیشد نمیریم
_چه بدونم به رادین بگو هر وقت قربان اجازه دادن حرکت میکنیم
رفتم بیرون از آشپزخونه
رادین چیکار کنیم کی میریم
_وایسا بزار بیاد اونم همه باهم میریم اگه هم نشد فردا صب زود میریم
_خب الان که دیگه نمیشه بریم
فردا بریم بعد میشه منو بزاری خونمون تا فردا دیگه
_برا چی بری خونتون مگه اینجا جا نیس همین جا بخواب فردا میرم همه از این جا
_نه دیگه میزاحم نمیشم میدم خونه
_چرت و پرت نگو مزاحم مزاحم
بمون باهم فردا میریم
_باشه فقد سوئچتو بده برم چمدونمو بیارم
_خودم میارم برو نگران نباش هیچ اتفاقی نمیوفته
_باشه مرسی برا همه چیز
_خواهش
(امیر)
تو برا چی گفتی امشب نمیایم من گفتم بگو
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
نویسنده:𝑑𝑖𝑛𝑎
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
دستبردارازفکرکردنبهخاطراتیکهنمیزارنبخندی
100
𝒑𝒂𝒓𝒕(97)
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
_ببین رایا کار خودته ی جوری به رادین بگو
_من چه جوری بگم بهش
میخوای زنگ بزنم به اون خر بگم نیاد
_میاد بابا تو هر کاری کنی میاد اصلا چرا جوابشو دادم
_ادرس خونتونو مگه بلده
_اره ی چند باری منو رسونده
_حالا اشکال نداره برم ببینم رادینو نیشه کاریش کرد ولی اول بده با اون حرف بزنم
گوشیو ازش گرفتم زنگ زدم به محمد
_الو گفتم دارم میام اونجا بخدا اونجوری که تو فکر میکنی نیستش
_هوییی بسه بابا
_اع چرا صدات مثل رایا شده
_صدام مثل رایا نشده خوده رایا شدم
_رایا تویی ام چیزه اونجوری
_اره اونجوری که من فک میکنم نیس
برا چی داری میای اینجا پاتو بزاری اینجا رادین کلتو میزاره دم باغچه میبره
_ببره مگه ازش میترسم هر کاری میکنه بکنه انقدرم وقت متو نگیر من دارم میام بای
بدون اینکه اجازه بده چیری بگم قطع کرد
_پسره احمق خر خول
_چیشد
_هیچی مرغش ی پا داره برم به رادین بگم حداقل
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
نویسنده:𝑑𝑖𝑛𝑎
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
دستبردارازفکرکردنبهخاطراتیکهنمیزارنبخندی
100
سال نوتون مبارک باشه❤️🔥
بهترین سالو برای همه آرزو دارم🙂✨
1500
𝒑𝒂𝒓𝒕(96)
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
_نه توروخدا الانشم خیلی دیر شده بریم جمع کنید همه پیش به سوی شمال
_خب کو دریا کو کامران اونا هم باید بیان دیگه یا اونا رو نمیبری
_نه اونا ماشین دارن با هم میان تو نیلو با رادین منم با همسرم میرم
_همسرت؟؟
بزار بگیریش بعد همسرم همسرم کاخ سرم بگو
_دلم میخواد به تو چه
نیلو نیلی نیلو نیلی
کجایی خواهرم بیا بریم دیگه
_الان میام وایسا
رایا میشه ی لحظه بیای اتاق کارت دارم
_باشه الان
_فقد بدو زود رامش تو هم بیااااا
_باشه اومدیم دیگه
جانم
_محمد داره میاد اینجا
_برا چی
_نمیدونم بهش گفتم چیشده بعد اونم گفت دارم میام اونجا
الان اون بیاد دایان رادینو چیکار کنیم
_دایان با من نترس از هیچی
_از اولشم از دایان نمیترسیدم رادین ببینتش پاره پورش میکنه
رادین حساسه بعد رو گریه های من حساس تر الان اون بیاد دعوا میشه چه خاکی بریزم سرم
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
نویسنده:𝑑𝑖𝑛𝑎
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
دستبردارازفکرکردنبهخاطراتیکهنمیزارنبخندی
100
𝒑𝒂𝒓𝒕(95)
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
_عزیزم این که پسر عمه منه اینم خواهرشه
_خواهرشه؟؟؟
اون که گفت منیدونم عشقشه داره بهت خیانت میکنه
_بخدا خواهرشه ببین بدبخت چقدر زنگ زده مگه میدونه که دیدیش
_اره رفتم روبه روش وایسادم دید منو منم با دایان رفته بودم بهش گفتم مغازه کار دارم
بعد هم محمد دید منو هم دایان فهمید
_خب دختر قشنگ میرفتی میپرسیدی ازش میگفتی کیه نه اینکه ولش کنی بری
بعد گوشیتو خاموش کنی جوابشو ندی بعد محمد اصلا اهل اینحوری چیزا نیس
که دل بشکنه بعد تو چه دوست دختری هستی که میخای زنش شی ولی تا الان نمیدوتستی این خواهرشه
_انقدر که از دستش شاکی بودم نفهمیدم چیکار جز این بکنم
گوشیش زنگ خورد محمد بود من گوشبو دادم بهش که باهاش حرف بزنه و خودمم اومدم بیرون از اتاق
و با هجوم کلی ادم رو به رو شدم
اقا چتونه اینجوری میکنید چرا
_هیچ بابا نگران بودیم چی شده
_هیچی حل شد الان میاد بریم شما دو تا ام چیزی نگید بهش به اندازه کافی خودش ناراحته
_چشم چشم خانم روان شناس
_حالا که اینجوری شد برم بگم نیاد اون موقع میفهمی تیکه نندازی
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
نویسنده:𝑑𝑖𝑛𝑎
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
دستبردارازفکرکردنبهخاطراتیکهنمیزارنبخندی
100
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.