مونتیگو ⚽️
75 320
Obunachilar
-37324 soatlar
+4 3977 kunlar
+1 38530 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Photo unavailable
🔴 قد و وزن را بزنید برنامه رژیم غذایی میده عالیه...
🔴 از BMI خودتون مطلع بشید 😜
خودم انجام دادم عالیه 💃
@Sport_world
45710
Repost from N/a
— نوزاد میخرین آقا؟
مرد دلال دستهی پول ده هزار تومنی رو بین انگشتاش میذاره و میشمره.
⁃ فروشی داری؟
دستش رو میذاره روی شکم بزرگش. چند روز بیشتر تا به دنیا اومدنش نمونده.
⁃ بینم ممد، یه نوزاد پسر تو دست و بالت نداری؟ مهندس خوب پول میدهها.
دلال رو به دخترک میکنه و با بیخیالی به رفیقش میگه:
⁃ بهت خبر میدم. نگرد ببینم تو دست و بالم هست.
بعد دخترک رو مخاطب قرار میده:
⁃ بچت چیه؟
⁃ پ…پسر.
چشمای مرد دلال برق میزنه.
⁃ راه بیوفت بریم.
همراه دومرد غریبه سوار ماشین قراضهای میشه و یک ساعتی تا رسیدن به مقصد طول میکشه.
جلوی یه عمارت سفید و بزرگ از ماشین پیاده میشه.
دست و پاش میلرزه. اگر مجبور نبود بچه رو نمیفروخت. پول لازمه و باید خرج عمل کلیهی مامانش رو بده.
⁃ شوهر موهر نداری که؟ پس فردا نیاد بگه بچهمو پس بدیدا. مهندس الکی پول نمیده. خوب پول میده ولی بعدش نباید دبه کنین.
⁃ نه ندارم.
ممد سری تکون میده و زیر لب خوبهای میگه.
زن خوش پوشی جلوی ساختمون به استقبالشون میاد.
با دیدن سر و وضع ژندهی دخترک یه نگاه تحقیر آمیز بهش میندازه.
⁃ این مادر بچهاس؟ این که خودش ۱۵ سالشم نمیشه.
سرش رو پایین میاندازه رو چادرش رو محکم نگه میداره:
⁃ ۲۳ سالمه خانم.
زن دستشو زیر چونهاش میزنه و با دقت صورتش رو زیر نظر میگیره.
⁃ بهت نمیاد. مطمئنی حاملهای؟
⁃ بله خانم.
⁃ چادرت رو بزن کنار ببینم.
لبش رو میگزه و زیر چشمی به دوتا مرد غریبه که اونجا هستن نگاه میکنه، زن متوجه میشه و به سمت پلهها اشاره میزنه:
⁃ بریم بالا پسرمم بیاد ببینتت.
رو به مردا میکنه و میگه:
⁃ شما همینجا باشین تا بیام.
حین بالا رفتن نفس نفس میزنه. روزای آخر بارداریه و یه سختی خودشو جابجا میکنه.
تو اتاق وایمیستن و زن چادرش رو از سرش برمیداره. با دیدن هیکل نحیف دختر که شکمش نشون میده روزای آخر بارداریشه با بهت میگه:
⁃ پسره؟
سر تکون میده و بله میگه.
⁃ عروسم توانایی بارداری نداره. پسرم هم حاضر نیست دوباره زن بگیره و بچهدار بشه.
چند تقه به در میخوره.
⁃ بیام تو مادر جان؟
⁃ بیا پسرم.
بقیهی حرفش رو میخوره. در باز میشه و قامت آشنایی توی چهارچوب به چشم دخترک میخوره.
چند لحظه میخکوب همدیگه میشن.
⁃ سلام.
مرد خوش پول زودتر خودش رو پیدا میکنه.
⁃ سلام به روی ماهت. ببین میپسندیش عزیزم؟ به زودی دنیا میاد
چند قدم به سمت جلو برمیداره و نگاهش رو از رو دخترک مات جدا نمیکنه.
⁃ خودت هم با بچه میمونی؟
ترسیده به مرد زل میزنه. مگه مادرش نگفت که زن داره؟
⁃ بمون بچهات رو بزرگ کن.
⁃ چ…طور پسرم؟
بدون اینکه به مامانش نگاه کنه میگه:
⁃ عقدت میکنم. خودت بالای سر بچه باش.
بعد از نه ماه پیداش کرده. دختری که شب و روز دنبالش گشته و اون ازش فراری بوده.
⁃ دو برابر بهت پول میدم، بمون همینجا…
به عمل مادرش فکر میکنه. راه دیگهای نداره.
⁃ باشه…
https://t.me/joinchat/XOs2tdWY87c3N2Rk
https://t.me/joinchat/XOs2tdWY87c3N2Rk
https://t.me/joinchat/XOs2tdWY87c3N2Rk
https://t.me/joinchat/XOs2tdWY87c3N2Rk
https://t.me/joinchat/XOs2tdWY87c3N2Rk
https://t.me/joinchat/XOs2tdWY87c3N2Rk
https://t.me/joinchat/XOs2tdWY87c3N2Rk
24520
Repost from N/a
.
_ زنت ماشالله خوب پستون ننه شو گاز گرفته آقا سید!
بهت زده به سمت زنی چرخیدم که در استارت دعوا نظیر نداشت. معین دستی به ته ریشش کشید و نگاهش را با اخم بین من و مادرش گرداند.
_لااله الا الله! باز چی کار کرده این طفل معصوم شما توپت پره مادر من؟
_چیکار میخواستی بکنه؟ لاک قرمز زده رو اون ناخونای یه متریش راست راست تو روضه گشته! دیگه تیکه و کنایه نمونده که از بیوه زنای محل نخورده باشم.
با حیرت صدا زدم.
_من که دستکش دستم کردم حاج خانوم!
_دستکش توری نازک بخوره تو سرت ورپریدهی بی حیا!
معین سرش را به چپ و راست تکان داد.
_من صد دفعه به شما گفتم این زن من و به زور ناله نفرین نکش روضه! خوشش نمیاد .
بعد خطاب به من تشر میزند.
_شمام لازم نیست انقدر لج کنی با همه چیز! پاک میکردی اون لاک بی صاحاب و !
با حرص انگشتانم را بالا گرفتم.
_کاشته! پاک نمیشه! من به حاج خانم گفتم نمیام. گفت نه اگه نیای همه از فردا میگن عروس آسد شکیبا کافره!
زن چشم درشت کرد.
_بله که میگن! الانم میگن! ناخن قد ناخن سگ دراز میکنی که چی؟ غسل واجب گردن شما نیست مگه؟ به خدا هر جا که پا میذاری نجسه دختر!
با بغض از جا بلند شدم و سمت اتاق مشترکمان دویدم. صدایش همچنان از پشت سرم به گوش میرسید.
_اون روزی آقات نشسته اینجا بی حیا خانم حوله رو انداخته دور گردنش صاف صاف تو چشم آقات نگاه میکنه میگه دارم میرم حموم !
_تمومش کن مادر ! جوونه ! تازه عروسه! دلش میخواد لاک بزنه! دلش میخواد تند تند بره حموم!
_خجالت نکش پسر! بیا برن تو گوش من پیرزن ! یه وقت....
از در فاصله گرفتم و چمدانم را از زیر تخت بیرون آوردم و هرچه دم دستم رسید داخلش ریختم. گوش هایم از شدت حرص کیپ شده بود. در اتاق به نرمی باز شد و هیکل درشت معین در آستانه ی در قرار گرفت.
_کجا به سلامتی !
تیکه ی لباس را با حرص داخل چمدان انداختم.
_میرم خونه ی بابام فرشای مامانت و نجس نکنم آقا معین!
خونسرد جلو آمد و پرده را کشید.
_شما بدون شوهرت جایی نمیری رعنا خانم.
_چرا میرم ! من دیگه یه دقیقه هم تو این خونه نمیمونم....
از پشت که به تنم چسبید لال شدم.
_تو میدونی نفسم به نفست بنده عمدی هر دفعه چمدون میبندی ها توله سگ!
با صدای بسته شدن در کوچه شانه های هر دو نفرمان از جا پرید. معین از جایی نزدیک گوشم خندید.
_فک کنم مامان باز رفت روضه!
ادای گریه درآوردم.
_اگه میرفت روضه دست منم میکشید به زور دنبال خودش میبرد معین خان!
تنم را نرم به سمت خودش گرداند.مثل بچه ها پا بر زمین کوبیدم.
_من خونه ی جدا میخوام !
پلک هایش را به نشان آرامش روی هم گذاشت و مردانه خندید.
_به چی میخندی؟ من دارم از حرص منفجر میشم تو به چی میخندی؟
_اینجوری که عصبی میشی دست خودم نیست ولی....حشریم میکنی رعنا!
چشم هایم از حیرت گرد شد.
_خجالت بکش ! مامانت اسم من و میذاره کافر و بی دین ! خبر نداره پسرش قدم به قدم حشری میشه می افته به جون من....
تا به خودم بجنبم دو طرف صورتم را گرفت و سرم را جلو کشید.
_زنمی! حلالمی! تازه عروسی! خوشگلی! حشری هم نشم؟ گونی سیبزمینی زمینی که نیستم !
با حس برآمدگی شلوارش تقلا کردم.
_وای معین ! صبح حموم بودم....مامانت حموم رفتنای من و میشماره...
_الان این بی صاحاب زیپم و جر میده....اینو آروم کنی یه خبر خوب برات دارما...
گفت و سرش را در گردنم فرو کرد که بی اراده آهی کشیدم.
_جوووونم! تو خودت نزده میرقصی! از من بدتری که !
بعد همان طور که از گردنم بوسه بر میداشت سمت تخت هلم داد و بدون مقدمه شلوارش را پایین کشید.
_لخت شو رعنا ! تا مامان نیومده یه حموم دوتایی هم بریم.
بی توجه پرسیدم.
_چه خبری میخوای بهم بدی؟ خبر بدیه؟
برهنه مقابلم ایستاد و همانطور که شلوارم را پایین میکشید سر بالا انداخت.
_نه ! باز کن دکمه های پیراهنت و سوتینت و درار! کمرم ترکید.
روی تنم خیمه زد و نگاهی به بین پاهام انداخت.
_جونم! خیس کردی که!
خودش را که به تنم مالید آهم در گلو شکست.
_من و نگاه کن رعنا!
به محض باز شدن پلک هایم خودش را تا ته به تنم کوبید . بی اختیار ناخن هایم را در کمرش فرو کردم .
_آخ معین....
روی تنم خم شد و در گوشم نفس نفس زنان پچ زد.
_خبرم و بگم؟
شبیه خودش نفس نفس میزدم.
_بگو....
_اولیش این که کاندوم نذاشتم، رعنا!
تا بخواهم جیغ جیغ کنم ضربه ی بعدی را محکم تر زد و ادامه داد.
_دومیشم این که....
ادامه👇
https://t.me/+NQ02u1DP7Hw1ZjA0
https://t.me/+NQ02u1DP7Hw1ZjA0
https://t.me/+NQ02u1DP7Hw1ZjA0
45710
Repost from N/a
-بیبی دست آذینو دیدی؟ رد قاشق داغ روشه. شوهرش داغِش کرده
چشمان دخترک از درد و خجالت پر شد. آستینش را پایین کشید.
-ساکت مهری. دختره میشنوه خجالت میکشه
-بیبی یه خورده بهش غذای مقوی بده بخوره. پیمان همش بهش نون خشک میده...نگاه چقدر لاغر و ضعیفه. ریزش موهاشو دیدی؟
دخترک بغض کرده زیر اُپن آشپزخانه جمع شد.
-پاشو یه بشقاب قرمه سبزی بده دستش بگو زود بخوره تا پیمان نیومده
مهری وارد آشپزخانه شد و او از خجالت نگاهش را پایین انداخت.
بشقاب قرمه سبزی را دستش داد:
-بیا مادر...بخورش تا نیومده. دختر منم هفده سالشه ولی اینقدر کوچولو نمونده.
دخترک آب دهانش را پر صدا قورت داد و تند تند قاشقش را پر کرد.
صدای مرد آمد و غذا در گلویش پرید:
-آذین کجاست؟
-داره آشپزخونه رو تمیز میکنه دکترجان...تا تو لباساتو عوض کنی میاد اتاق
دخترک لیوانی آب نوشید و آستینش را روی لبهاش کشید.
با گامهایی کوچک و لرزان به اتاق رفت. مرد لبهی تخت نشسته بود. کراواتش را به چپ و راست کشید و شلش کرد.
با لحن ترسناک و صدای خشنی پرسید:
-خوشمزه بود؟
ترسیده پرسید:
-چی؟
-اینقدر دستپاچه بودی که ریختی رو لباست!
دخترک با چشمهای اشکی قدمی عقب رفت.
-ببخشید...بخدا مهری جون اصرار کرد. گفتش...گفتش که من خیلی کوچیک موندم از همسن و سالام
پیمان تو گلو خندید و ضربهای کنارش زد:
-بیا اینجا
-تو رو خدا...هنوز درد دارم
مرد دلش به حال او نمیسوخت. این دخترِ بیکس و کار باعث تعلیق پرونده طبابتش شده بود و محال بود راحتش بگذارد!
وقتی شونزده سالهاش بود با مبلغ بزرگی او را از پدر تریاکیاش خرید و اسیر خانهاش کرد.
-غذای خوب خوردی عزیزِدلم! یه جون به جونِ سگ جونت اضافه شد. اَدا نیا کوچولوم....لباساتو درآر و بیا!
دخترک هق زد:
-زیر شکمم درد میکنه...میشه بهم سخت نگیرید؟
مرد در سکوت و سرد نگاهش کرد و او ناچارا مجبور شد لباسهاش را در آورد.
پیمان موهای بلندش را نوازشی کرد. ابروهاش در هم رفت. دخترک ترسیده تنش را جمع کرد.
ضرب دست سنگین مرد روی ران پایش نشست و غرید:
-موهات چرا اینقدر چربه بیشعور؟
-آخ...نزن تو رو خدا...آب قطع بود
-که آب قطع بود؟ دروغگو!
تن سبک دخترک را روی تخت بالا کشید و رویش خیمه زد.
دخترک از درد و ترس نفس نفس میزد.
-بسه...درد دارم
-غذا خوردی!
-غلط کردم...غلط کردم پیمانی
-یه سگ فقط باید نون خشک بخوره!
مشت کوچکش را روی سینهی مرد کوبید و با بغض داد زد:
-اشتباه کردم...اشتباه کردم...
بوسهی خشن مرد روی چانهی کوچکش نشست و رهاش کرد.
زیر بغلش را گرفت و بلندش کرد.
-م..میخوای..بندازیم زیر زمین؟
-باید بری حموم!
-میشه بعد برم؟...یه کم دراز بکشم تو رو خدا
بیتوجه او را به داخل حمام هدایت کرد و در را بست.
-قشنگ بشور خودتو آذین جون! احمقی که فکر کردی اگه حموم نری و بوی گوه بدی نمیبرمت تو تخت. دیدی که!
دخترک با گامهایی بیجان زیر دوش ایستاد. سرش داشت گیج میرفت.
پیمان روی تخت دراز کشید و منتظر ماند تا آن موجود کوچک بیاید و در آغوشش بخوابد.
یک ساعتی گذشت و دخترک نیامد.
-کجا موندی مونارنجی؟ لفتش نده اینقدر، کاریت ندارم!
صدایی از دخترک نیامد و او پوفی کشید و بلند شد
با دیدن خونابهی راه گرفته در حمام ماتش برد. دخترک بیجان زیر دوش نشسته بود.
صدای بیحال و ترسیده دخترک در امد:
-آذین داره میمیره
با گامهایی شتاب زده به سمتش رفت و تنش را بالا کشید. گونهی سردش را بوسید و غرید:
-میریم دکتر خوب میشی. فکر کنم...فکر کنم باردار بودی
https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0
https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0
https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0
https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0
پـیـݼَـڪـ
✋بنرها تماما پارت رمان هستن ، کپی ممنوع ✨ پارتگذاری روزانه و تعداد بالا 🌪انتقامی ، عاشقانه ، بزرگسالان 🖊 به قلم چاوان مقدم 💫 پایان خوش 💫
51850
Repost from N/a
-لعنت به من که برای تو بستنی قیفی نخرم! انقدر لیسش نزن بی شرف...!
زیرگوشم حرصی غرش کرد. به سختی خندهمو خوردم و همونطور که لیس جدیدی به بستنی خوشمزه ام میزدم خودمو سمت بچه ها کشیدم.
-دنیز با تو نیستم مگه من توله سگ دِ نکن اونجوری میخوای این وامونده پاشه؟
قبل جواب دادنم مایا بلند گفت:
-بابایی مگه همیشه نمیگی حرف بد ممنوهه؟ پس چرا خودت میگی توله سگ؟
از اینکه فسقل بچه حرف هامونو شنیده بود چشمام گرد شد و شهراد کلافه دستی به صورتش کشید:
-حواسم نبود عشق بابا... شما چرا نمیرید بخوابید دیروقته.
وای نه اگر بچه ها میرفتن این مرد با صورت سرخ و چشمایی که دو دو میزد و شلوارش که برامده شده بود، عمرا از من نمی گذشت!
تند گفتم:
-نه کجا برن تازه میخوایم کارتون ببینیم مگه نه دخترا؟
مایا و ماهین خوشحال هورا کشیدن و شهراد با چشمای ریز شده برام سر تکون داد و لب زد:
-کارتون هان؟ باشه دنیز خانوم!
با شیطنت و کِرمی که هیچ جوره آروم نمیشد چشمکی بهش زدم و جوری که فقط خودش بتونه ببینه، عمیق ترین لیس رو به بستنی تو دستم زدم!
-دنــیز!
با خیز برداشتن یکدفعه ایش به سمتم جیغ فرابنفشی کشیدم و سریع سمت دخترا رفتم.
-چی شد دنیس جون؟
با دیدن نگاه کنجکاو بچه ها لعنتی زیر لب گفت و چنگی به پاکت سیگارش زد و بی حرف دیگه ای از خونه بیرون زد!
اوه احتمالا بدجوری گاوم زاییده بود!
https://t.me/+ZDx6FntR5k04NDA8
با دستی که یکدفعه سینه امو چنگ زد از خواب پریدم و شوکه به شهراد که روی تنم خوابیده و محکم داشت به خودش فشارم میداد، نگاه کردم.
تو همون سالن موقع کارتون دیدم خوابم برده و خبری از بچه ها نبود!
-شهراد چیکار میکنی؟ ولم کن یه وقت بچه ها میان
خرناسی کشید و مکی به گلوم زد.
-نمیان خوابن... پاشو ببینم نشون بده مال منم میتونی مثل اون بستنی بخوری یا اینکه باید یادت بدم!
سرتاپا سرخ شدم و قبل اینکه اجازه بده حرفی بزنم سریع منو میون پاهاش کشید و کمربندشو باز کرد.
با استرس اسمشو صدا زدم و دستشو گرفتم.
-شهراد لطفا! اگه یهو یکی بیاد!
چونهمو جلو می کشه و گازی از لاله گوشم می گیره. با درآوردن نالهی من غرشی از لذت می کنه!
-اون موقعی که با دم شیر بازی کردی فکرشو می کردی عسلم!
با استرس به اتاق بچه ها نگاه می کنم... این مرد دیوونه شده بود!
-شهراد خواهش می کنم حداقل بریم تو اتاق...
برقی شیطانی و توام با لذت تو چشماش میدرخشه....
-شرط داره!
منتظر نگاهش می کنم که با صدای دورگه شده میگه:
-امشب می ذاری ببندمت به تخت!
لرزی از بدنم میگذره! اون یه اربابه... بستن من به تخت به تنهایی راضیش میکنه؟
از فکر کارایی که ممکنه باهام بکنه میترسم!
-زودباش دنیز یا همینجا یا تو تختم کامل در اختیارم!
وقتی جواب نمی دم دوباره دستشو به طرف کمربندش می بره که بدون فکر دستشو می گیرم...
-باشه... قبول هرچی تو بگی! فقط اینجا نه! لطفا... شهراد!
سرمو جلو میکشه و مکی به لب پایینم میزنه... با درد می نالم:
-آخ... شهراد!
-عاااه... دنیز امشب کاری باهات میکنم تا صبح هزاربار اسممو جیغ بزنی!
https://t.me/+ZDx6FntR5k04NDA8
https://t.me/+ZDx6FntR5k04NDA8
https://t.me/+ZDx6FntR5k04NDA8
24510
Photo unavailable
🔴 قد و وزن را بزنید برنامه رژیم غذایی میده عالیه...
🔴 از BMI خودتون مطلع بشید 😜
خودم انجام دادم عالیه 💃
@Sport_world
2 17640
00:08
Video unavailable
IMG_6814.MP41.53 MB
100
کد مخفی که تو بخش کد مورس باید واردش کنین رو از کانال برداشتین!؟Anonymous voting
- اره حاجی فکر میکردم الکی عه ولی واقعی بوددد😐
- نهههه نپاکککک الان برمیدارم 🫡
100
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.