Jopitar💚
🔶 تو میتونسی و نخواستی همه ی دردم همینه ...! 🔶 _____________ 🌟ارتباط با ادمین ✨ _____________ 🌟اینستاگرام insta:https://instagram.com/jopitar _____________
Ko'proq ko'rsatish7 855
Obunachilar
-524 soatlar
-267 kunlar
-12130 kunlar
Post vaqtlarining boʻlagichi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Nashrni tahlil qilish
Postlar | Ko'rishlar | Ulashishlar | Ko'rish dinamikasi |
01 هیچکس بیشتر از خودت حسرت به دلت نمیذاره آدمیزادِ طفلی. | 200 | 6 | Loading... |
02 یحیی این درد و دل را برای تو مینویسم.
احتمالاً هرگز پیدایت نکنم.
میدانم زود است برای ناامیدی اما وقتی در مشکلات زود هنگام و خانوادهای بزرگ بشوی که از همان ابتدا از تو میخواستند بالغ باشی، انتظاری نباید داشت. اتفاقا بیشتر از سن خود زندگی کردهام. میدانی امروز چه چیزی را فهمیدم؟ اینکه زندگی قرار نیست برایِ همه باشد. حالا هر گوشهاش را لحاظ کنی. شاید همین که تو را نیاز دارم اما نیستی هم طبیعی باشد. من از قبلترها میدانستم. قطعا حسرت میخورم، یادت که نرفته ما آدمیزادیم. این حجم از دوست داشتن و ذوقی که میتوانم داشته باشم را هم انداختهام در چمدانی و قفلش کردم. آه حیف که نمیتوانم برایت دلبری کنم و لباس گلگلیام را بپوشم یا برایت غذای موردعلاقهات را درست کنم. و بعد بشینم لبخندت را تماشا کنم. میگویند زندگی سخت است اگر از قبل به دست آوردی که برندهای. اما اگر تا به الان نشده، دیگر بیخیالش شو. زمانه بد شده خب. حق میدهم. در همین لحظه این نتیجه را گرفتهام. اگر بدانی چقدر زیر بارِ قضاوت درحالِ له شدن هستم. بیکسی عین بختک افتاده است به جانم. هیچکس را ندارم که درکم کند. حتی آغوش تو را هم ندارم که به سینهت فشرده شوم و بگویم گور پدر زندگی و بازیهایش. یحیی به خداوندیِ خدا رو راستی دیگر جواب نیست. تحمل زندگی انسانی را ندارم.
تو بگو چه کنم…
#ملجا | 229 | 5 | Loading... |
03 2:30 | 751 | 50 | Loading... |
04 New🤍 | 1 262 | 147 | Loading... |
05 باید بهار اینجوری بگذره
یه خونه باشه با یه ایوون بزرگ؛
لبه ایوون پر از گلدون هایی باشه که مادربزرگ عاشقشونه و صبح به صبح قبل بیدار شدن اهل خونه،قربون صدقشون میره و بهشون آب میده
یه حیاط پر از درخت باشه و یه حوض آبی تازه رنگ شده وسط حیاط که شبها، عکس ماه بیفته داخلش!
یه تخت کنار ایوون زیر پنجره باشه و یه لحاف سنگین..
از همون لحاف هایی که وقتی میندازی روت نمیشه نفس کشید!
از همونایی که بوی نم و عطر خاص جا رختخوابی رو میده..
بعد یه روز بالا و پایین کردن حیاط و نشستن کنار حوض و بازی کردن با ماهی ها
شب بخوابی تو همون ایوون و زیر اون لحاف سنگین دست دوز مادربزرگ
بین گرم و سرد شدن و تاب خوردن زیر لحاف خوابت ببره
صبح با بوی نم بارون بلند شی؛
وقتی چشماتو باز میکنی انقد ذوق کنی که دلت بخواد بخوابی و دوباره صبح بشه
#محسن_صفری | 1 275 | 16 | Loading... |
06 ببخشیدولیدوستداشتم
@do2ch4ar🤍 | 1 382 | 4 | Loading... |
07 Media files | 1 688 | 89 | Loading... |
08 Media files | 2 957 | 146 | Loading... |
09 تمام دنیا اگه بد شد تو به خوب بودن خودت ادامه بده
تو خودت باش و خوب باش
اگه بدی دیدی بدی نکن..بذار بگن ساده ای یا چیزی حالیت نیست،اما همینکه پیش خودت و خدای خودت شرمنده نباشی برات کافیه
اگه همه دنیا هم بد شدن بذار حداقل خوبی از تو شروع بشه بذار حداقل یک نفر این مفهوم رو زنده نگه داره
اگه برای این خوبی تنها موندی اگه مسخرت کردن بهت طعنه زدن بهت خیانت کردن،همه اون آدما یه روز تو رو قبول میکنن و اون روز میبینی که یه دنیا،با همه آدم های خوب پشت تو وایستاده
#محسن_صفری | 3 171 | 41 | Loading... |
10 بابابزرگ همیشه برای من با بقیه فرق داشت
با اینکه بداخلاق بود اما برای من مهربون ترین آدم روی زمین بود
وقتی دستای بزرگ و پینه بستش رو میکشید روی سرم و موهام رو نوازش میکرد دوست داشتم که تو بغلش خوابم ببره
دوست داشتم وقتی میرم پیشش زمان نگذره و من مدام در حال خاطره شنیدن ازش باشم
برام از آرزوهاش میگفت از کارهایی که دوست داشت و نتونسته بود انجام بده
از تجربه هایی که داشته و داستان هایی که برای چندمین بار برام تعریف کرده
آرزو داشتم بزرگ بشم و براش کاری کنم اما فکر نمیکردم با بزرگ شدن من اونم بزرگ میشه
همیشه فکر میکردم بابابزرگ تو همون سن میمونه و این منم که بهش نزدیک تر میشم
هیچوقت به این فکر نمیکردم که اگه یه روزی نباشه دنیا برای من چه شکلی میشه
تا اینکه یه شب گفتن دیگه تموم کرده
من هنوزم باورم نمیشد
اونقدر تو دنیای خودم داشتمش که وقتی بهم گفتن از دنیا رفته برام مهم نبود
روزی که خاکش کردن تازه فهمیدم که دیگه نیست
فهمیدم که دنیای من بدون اون چقدر بی محبته
هیچ وقت شبی که قبول کردم دیگه نمیتونم ببینمش رو یادم نمیره
اونقدر گریه کردم که صورتم خیس اشک شد
صبح درست عین یه آدمی که قلبش یخ زده از خواب بیدار شدم و به خودم گفتم کاش هیچ وقت آرزو نمیکردم بزرگ بشم شاید اینجوری هنوز داشتمش...
#محسن_صفری | 3 848 | 31 | Loading... |
11 💎 امروز یک رقیب جدی و شاید بهتر از ناتکوین رو بهتون معرفی میکنم✅
🟡 ربات Tapswap رباتیه که دقیقا عین نات کوین عمل میکنه و رابط کاربریش حتی بهتر از ناتکوینه، مهمتر اینکه تحت حمایت مستقیم شبکه بلاکچین سولانا(SOLANA)، (از ارزهای برتر) هست
لینکشو براتون میذارم و برید ماین کنید😍👇
https://t.me/tapswap_bot?start=r_647445146 | 574 | 1 | Loading... |
12 کافکا رو عمیقا درک میکنم،
وقتی تو یکی از نامههاش میگه؛
«خوب نیستم، با تلاشی که الان
میکنم که به زندگی بچسبم،
میتونستم اهرام مصر رو بسازم» | 3 076 | 57 | Loading... |
13 💎 امروز یک رقیب جدی و شاید بهتر از ناتکوین رو بهتون معرفی میکنم✅
🟡 ربات Tapswap رباتیه که دقیقا عین نات کوین عمل میکنه و رابط کاربریش حتی بهتر از ناتکوینه، مهمتر اینکه تحت حمایت مستقیم شبکه بلاکچین سولانا(SOLANA)، (از ارزهای برتر) هست
لینکشو براتون میذارم و برید ماین کنید😍👇
https://t.me/tapswap_bot?start=r_647445146 | 656 | 1 | Loading... |
14 Media files | 4 219 | 81 | Loading... |
Repost from مَــلَــجــا
هیچکس بیشتر از خودت حسرت به دلت نمیذاره آدمیزادِ طفلی.
Repost from مَــلَــجــا
یحیی این درد و دل را برای تو مینویسم.
احتمالاً هرگز پیدایت نکنم.
میدانم زود است برای ناامیدی اما وقتی در مشکلات زود هنگام و خانوادهای بزرگ بشوی که از همان ابتدا از تو میخواستند بالغ باشی، انتظاری نباید داشت. اتفاقا بیشتر از سن خود زندگی کردهام. میدانی امروز چه چیزی را فهمیدم؟ اینکه زندگی قرار نیست برایِ همه باشد. حالا هر گوشهاش را لحاظ کنی. شاید همین که تو را نیاز دارم اما نیستی هم طبیعی باشد. من از قبلترها میدانستم. قطعا حسرت میخورم، یادت که نرفته ما آدمیزادیم. این حجم از دوست داشتن و ذوقی که میتوانم داشته باشم را هم انداختهام در چمدانی و قفلش کردم. آه حیف که نمیتوانم برایت دلبری کنم و لباس گلگلیام را بپوشم یا برایت غذای موردعلاقهات را درست کنم. و بعد بشینم لبخندت را تماشا کنم. میگویند زندگی سخت است اگر از قبل به دست آوردی که برندهای. اما اگر تا به الان نشده، دیگر بیخیالش شو. زمانه بد شده خب. حق میدهم. در همین لحظه این نتیجه را گرفتهام. اگر بدانی چقدر زیر بارِ قضاوت درحالِ له شدن هستم. بیکسی عین بختک افتاده است به جانم. هیچکس را ندارم که درکم کند. حتی آغوش تو را هم ندارم که به سینهت فشرده شوم و بگویم گور پدر زندگی و بازیهایش. یحیی به خداوندیِ خدا رو راستی دیگر جواب نیست. تحمل زندگی انسانی را ندارم.
تو بگو چه کنم…
#ملجا
باید بهار اینجوری بگذره
یه خونه باشه با یه ایوون بزرگ؛
لبه ایوون پر از گلدون هایی باشه که مادربزرگ عاشقشونه و صبح به صبح قبل بیدار شدن اهل خونه،قربون صدقشون میره و بهشون آب میده
یه حیاط پر از درخت باشه و یه حوض آبی تازه رنگ شده وسط حیاط که شبها، عکس ماه بیفته داخلش!
یه تخت کنار ایوون زیر پنجره باشه و یه لحاف سنگین..
از همون لحاف هایی که وقتی میندازی روت نمیشه نفس کشید!
از همونایی که بوی نم و عطر خاص جا رختخوابی رو میده..
بعد یه روز بالا و پایین کردن حیاط و نشستن کنار حوض و بازی کردن با ماهی ها
شب بخوابی تو همون ایوون و زیر اون لحاف سنگین دست دوز مادربزرگ
بین گرم و سرد شدن و تاب خوردن زیر لحاف خوابت ببره
صبح با بوی نم بارون بلند شی؛
وقتی چشماتو باز میکنی انقد ذوق کنی که دلت بخواد بخوابی و دوباره صبح بشه
#محسن_صفری
تمام دنیا اگه بد شد تو به خوب بودن خودت ادامه بده
تو خودت باش و خوب باش
اگه بدی دیدی بدی نکن..بذار بگن ساده ای یا چیزی حالیت نیست،اما همینکه پیش خودت و خدای خودت شرمنده نباشی برات کافیه
اگه همه دنیا هم بد شدن بذار حداقل خوبی از تو شروع بشه بذار حداقل یک نفر این مفهوم رو زنده نگه داره
اگه برای این خوبی تنها موندی اگه مسخرت کردن بهت طعنه زدن بهت خیانت کردن،همه اون آدما یه روز تو رو قبول میکنن و اون روز میبینی که یه دنیا،با همه آدم های خوب پشت تو وایستاده
#محسن_صفری
Repost from دُچــــــ🤍ــــآر
بابابزرگ همیشه برای من با بقیه فرق داشت
با اینکه بداخلاق بود اما برای من مهربون ترین آدم روی زمین بود
وقتی دستای بزرگ و پینه بستش رو میکشید روی سرم و موهام رو نوازش میکرد دوست داشتم که تو بغلش خوابم ببره
دوست داشتم وقتی میرم پیشش زمان نگذره و من مدام در حال خاطره شنیدن ازش باشم
برام از آرزوهاش میگفت از کارهایی که دوست داشت و نتونسته بود انجام بده
از تجربه هایی که داشته و داستان هایی که برای چندمین بار برام تعریف کرده
آرزو داشتم بزرگ بشم و براش کاری کنم اما فکر نمیکردم با بزرگ شدن من اونم بزرگ میشه
همیشه فکر میکردم بابابزرگ تو همون سن میمونه و این منم که بهش نزدیک تر میشم
هیچوقت به این فکر نمیکردم که اگه یه روزی نباشه دنیا برای من چه شکلی میشه
تا اینکه یه شب گفتن دیگه تموم کرده
من هنوزم باورم نمیشد
اونقدر تو دنیای خودم داشتمش که وقتی بهم گفتن از دنیا رفته برام مهم نبود
روزی که خاکش کردن تازه فهمیدم که دیگه نیست
فهمیدم که دنیای من بدون اون چقدر بی محبته
هیچ وقت شبی که قبول کردم دیگه نمیتونم ببینمش رو یادم نمیره
اونقدر گریه کردم که صورتم خیس اشک شد
صبح درست عین یه آدمی که قلبش یخ زده از خواب بیدار شدم و به خودم گفتم کاش هیچ وقت آرزو نمیکردم بزرگ بشم شاید اینجوری هنوز داشتمش...
#محسن_صفری