cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

کانال رسمی الهام قنبری(رمان ایستا)

ورود به دنیایی سرشار از #هیجان، #ترس و تخیل. 👺 👻🧟‍♂ #روستای_وحشت یک گروه شش نفره که متشکل از سه پسر و سه دختر میشن، درگیر ماجراهایی میشن که تهش خیلی بد و یا شایدم خوب تموم شه! ترسناک و تخیلی. شنبه تا چهارشنبه، شبی یک پست

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
3 907
Obunachilar
-824 soatlar
-897 kunlar
+4830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Photo unavailable
از بچه گی #خاص بودم🪐 همیشه #میترسیدم😓 که #دوستام وقتی بفهمن من چه #موجودیم🥲 ازم فرار کنم یا حتی #بکشنم🔪🩸 ولی اصلا #انتظارشو نداشتم که با کسایی مواجه میشم که مثل #خودم بودن⛓ اره اونا هم #انسان نبودن اونا هم #مثل من یه ... #تخیلی_هیجانی_عاشقانه🔞🫀 https://t.me/+86qPJP6YnZ81N2Vh https://t.me/+86qPJP6YnZ81N2Vh
Hammasini ko'rsatish...
👍 3
_من سیزده سال ازت بزرگترم برکه! _میخوام برای تو باشم میکائیل!دیگه نمیخوام فقط استادم باشی! لمسم کن اونجوری که میخوای لمس کن! با دستش گردنم را محکم نگه میدارد با تردید لب هایش عمیق روی پیشانیم مینشیند.. _داری بد بازی میکنی... _دست به مهره حرکته! _میخوای بازی کنی؟ _دوست نداری با من بازی کنی استاد؟! _مطمئن من باش این بازی به نفع تو نیست بچه! جسمم را روی صفحه پیانو درون اتاق خم میکند و آرام پچ میزند:_اگه امشب تورو مال خودم کنم مثل امشب همین دختر کوچولو اغواگر میمونی تبدیل به اون بچه معصوم نمیشی که دلم به حالت بسوزه پشیمون شم!وای به حالت برکه! _پشیمونت نمیکنم! فردا بچه نمیشم... همین دختر کوچولوی اغواگری که میگی میمونم!... به آرامی پاهایم را از هم فاصله میدهد و کنار گوشم میغرد:_آکورد آگمنت..تموم شد.. _امشب بازی هم تموم شد برکه! https://t.me/+DFDg8h4G-j5lNjE
Hammasini ko'rsatish...
معذب کنار در ایستاده ام.. روی تخت می نشیند و گره کراواتش را شل می کند.. _ _ کفشامو درار مردمک های لرزانم روی پاهای بلند و کفش های سیاه واکس خورده اش می لغزند.. بزاق دهان تلخ شده ام را به سختی می بلعم.. انگار مصمم است میله های قفسی که برایم ساخته را روز به روز تنگ تر کند.. _ _کری؟..با توام جرعت مخالفت ندارم..مشغول باز کردن دکمه های سر آستینش است و خونسرد نگاهم می کند.. پاهای خشک شده ام را حرکت می دهم..برای چه تعلل می کنم؟ برای غروری که خیلی وقت پیش سر قبرش فاتحه فرستادم؟ مقابل پاهایش روی زمین زانو می زنم و دستان یخ زده ام چرم کفش را لمس می کنند.... https://t.me/+SFJm9hsKc-1lZWE0
Hammasini ko'rsatish...
بهـــــارِ شبانگـــــــ🌙ــــاه

🤍به نام او من نه عاشق بودم نه دلداده ی گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید...✨ بهارِ شبانگاه❤️‍🩹 ارتباط با ادمین @Fbz1400

Photo unavailable
من نیل ام... همان نیلی که از هشت سالگی قلبش گره خورده بود به قلب او... همان نیلی که شش سال پیش مرا با شناسنامه سفید از خانه اش بیرون کرد و نمیدانست قرار است برگردم اما این بار نه تنها...! این بار با دختری برگشته بودم که از خون او بود! دختر بچه ای با مو های فر و چشمان سبز درست مثل همان نیلِ هشت ساله که عاشق او بود! خیال میکردم تا همیشه در قلب او ماندگار میشوم اما وقتی برگشتم فهمیدم کس دیگری جای مرا در قلبش گرفته! آن عشق افسانه ای برای همیشه در گذشته مانده بود! https://t.me/+yX_O8sid7kRmMTBk
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
پسره قبلا با دختره دوست بود و کات کردن الان که دید با یه پسر دیگه‌ای داره حرف میزنه حرصش میگیره و روش غیرتی میشه🥹❤️‍🔥 #پارت_واقعی‌رمان👇 با نگاهش داشت منو میخورد ، سر به زیر انداختم که گفت _ اگه تایم داری باهم یه قهوه بخوریم! ابرو بالا انداختم و با صدای ارومی لب زدم _ ممنون من.... وسط حرفم پرید ،دستش رو به سمت میزی که نزدیکمون بود دراز کرد و گفت _بیا رومو زمین ننداز دیگه.... انگار حالیش نبود که گفتم جلسه دارم خواستم جوابشو بدم که صدایی از پشت سرم با سردی لب زد _خانوم محمدی با من جلسه دارن ، ایشالله یه وقت دیگه با شما یه قرار میذارن! این حرفارو با حرص میزد ، مهران نگاهی بین ما انداخت و در اخر رو به من لب زد _ پس یه وقت دیگه باهم بیایم بیرون...یکم حرف دارم باهات! سر تکون دادم و اروم پچ زدم _باشه...فعلا! چه حرفی میتونست داشته باشه جز پیشنهاد دوستی دادن! یکبار به خودش جرعت داده بود و بهم درخواست داده بود اما قاطعانه ردش کردم! بی توجه به هیرمانی که با اخم غلیظش داست نگاهم میکرد وارد اسانسور شدم. پشت سرم اونم اومد و با بسته شدن در با عصبانیت غرید: _کی بود این یارو؟ سرد نگاهش کردم و چیزی نگفتم ، قدمی سمتم کذاشت و غر زد _میگم کی بود ، لال که نیستی حرف بزن! کلافه نفسمو بیرون فرستادم و با خونسردی گفتم _ به تو ربطی نداره! بازوم رو میون دستش فشرد و غر زد _ ربطشم حالیت میکنم؛ تو غلط میکنی با هر خری که هم دانشگاهیته بخوای قرار بذاری! با نفرت دستمو از لای انگشتاش بیرون کشیدم و عصبی گفتم _به تو چه اخه؛ اونِش به خودم ربط داره که قرار بذارم یا نه! چشمای وحشیش ترس مینداخت به جونم ولی پرو تر از این حرفا بودم که بترسم و عقب بکشم ، انگشتم رو تهدیدوار جلوش تکون دادم و غر زدم _ بار آخرت باشه... انگشتم رو میون انگشتش گرفت ، پایین کشید و میون حرفم پرید _ تهدیدم نکن اِلآی!
ادمه پارت در چنل اصلی لینکش بعد حذف از کانال پاک میشه پس جویین شو و از دستش نده❌👇
https://t.me/+YhroHS01yWE2Yzc0 https://t.me/+YhroHS01yWE2Yzc0 https://t.me/+YhroHS01yWE2Yzc0 رمانی که اوایلش یه عاشقانه ناب داره اما کم کم هیجانی میشه و اتفاقات غیر منتظره‌ای برای اِلآی میفته!📛😨
Hammasini ko'rsatish...
زیباست!
Hammasini ko'rsatish...
Alireza Roozegar - Mesle Parvaneh [320] (1).mp37.31 MB
🔥 3🥰 1
پست  امشب خدمتتون. لینک اینستاگرام نویسنده، برای ارتباط مستقیم.   درصورت پیش اومدن هرگونه اختلال در تلگرام  بقیه رمان و داخل اینستا ادامه میدم. 😘😘   لینک: https://www.instagram.com/invites/contact/?igsh=yle2zjhmpqx9&utm_content=dwqf512
Hammasini ko'rsatish...
👍 3
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.