cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

Silvers novles

رمان در حال چاپ:ترانه ها غمگین انند🎶 رمان تمام شده:گناهه من تقاص تو🪔 رمان درحال تایپ :درتنگنای نفرت⚜️ https://t.me/BChatBot?start=sc-308008-svqZsxc شبی دو پارت

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
206
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

#درتنگنای_نفرت #پارت_205 رها عصبی وارد سالن شد و داد زد_کجاست؟ ساراکجاست؟ رویا و شاهرخ هردو از روی مبل بلند شدند. شاهرخ چیزی نگفت و رویا جیغ زد_فرستادمش جایی که عرب نی مینداخت، تا یادبگیره چطور از مسئولیتی که برعهدش به خوبی بربیاد. رها به سمت رویاحمله کرد، شاهرخ روبه رویش ایستاد و مانع شد_میکشمت رویا بادستای خودم میکشمت، کصافط، تو شیطونی، لجن. شاهرخ_رها دهنتو ببند و اروم باش. رها تخت سینه ی شاهرخ کوبید و داد زد_گفتم سارا خط قرمز منه، گفتم یانگفتم. شاهرخ عربده زد_خط قرمز تو باعث شده خط قرمز منو بدزدن و جونش در خطره. در باصدای بدی بازشد و اهورا باچهره ای برانگیخته شده وارد سالن شد داد زد_هیچ معلوم هست اینجا چه خبره؟ رها_ گفتم سارا کجاست؟ رویا_اون جنده رو دیگه نمیبینی. رها مشتی بردهان رویا کوبید و دهانش پرازخون شد. شاهرخ رها را هل داد و روی زمین افتاد رها بلند شد و به سمت رویا حمله ورشد اهورا مانع اون شد. رها_این مشت ذره ای از دردایی که بهم وارد کردی و جبران نمیکنه اما زدم تا بی موقع حرف نزنی بااون زبون عقربیت اتیش به پا نکنی. رویا خون دهانش را پاک کرد و باحرص غرید_تو چشم دیدن منو نداری، میدونی چرا عقده داری توکف منی هنوز نتونستی کص بکنی جری شدی زده به سرت عقده کردی اون جنده رم اوردی منو باهاش حرص بدی. اهورا به سمت رویا حمله کرد گردنش را فشرد، رویا هرلحظه به کبودی میزد و شاهرخ و بقیه نمیتوانستند اهورا را از رویا جدا کنند. اهورا زیر دندان های کلید شده اش گفت_میکشمت عفریته، میکشمت حبستم میکشم. رها به سختی اهورا را از او جداکرد، رویا به نفس نفس افتاده بود و زیر گریه زد، یکی از خدمتکار ها لیوان ابی به دستش داد. شاهرخ رو به رها و اهورا داد زدازخونه ی من گمشید بیرون. رها_بدون سارا هیچ جا نمیریم، رادمهر تا دودمانتو برباد ندادم، تا باخودم نکشیدمت تو باتلاق سارا رو بردار بیار اینجا. رادمهر رو به بادیگاردی گفت_دختره رو بیار. بادیگارد رفت و چندی بعد همانطور که سارا را روی زمین میکشید وارد سالن شد. انقدر کتک خورده بود که حتی نای راه رفتن نداشت. اهورا به سمتش دویید، بادیگارد او را رها کرد و اهورا او را دراغوش کشید. سارا بادستان لرزان دست اهورا را گرفت. اهورا_دورت بگردم چیکارت کردن. سارا میخواست حرفی بزند به سرفه افتاد. اهورا_هیششششش چیزی نگو فدات شم. اورا بقل کرد و به سمت در خروجی راه افتاد. رها دمه رفتن تهدیدوار گفت_اقای رادمهر شاهرخ حساب اینکارو پس میدی هم تو و هم اون خواهر جندت. ادامه دارد.....
Hammasini ko'rsatish...
#درتنگنای_نفرت #پارت_204 آتش از ماشین پیاده شد و به سمت فروشگاه راه افتاد. وارد شد و سبدی برداشت و شروع به پرکردن سبد از وسایل مورد نیازش شد. بعد از اینکه سبد را پرکرد انهارا جلوی حسابدار گذاشت تاحساب کند. بعد ازپرداخت نایلون هارا برداشت و از فروشگاه بیرون رفت صندوق عقب را زد و وسایل را داخل ان گذاشت این اخرین کاری بود که انجام داد. ون مشکی رنگی کنارش ایستاد، دومرد بزرگ هیکل پیاده شدند، کیسه ای روی سرش کشیدند و به زور اورا سوار ماشین کردند. با دستمالی که حلوی دهنش گذاشتند بیهوش شد و دیگر هیچ چیز نفهمید. *** برکه بیتاب این ور و ان ور میرفت، دوساعتی میشد که آتش به فروشگاه رفته بود تلفنش خاموش بود و هنوز برنگشته بود. باشنیدن صدای ماشین به سرعت از خانه خارج شد، آرتا تنها ازماشین پیاده شد. برکه_آرتا چیشد؟ خبری نگرفتی؟ آرتا_ماشینش جلوی فروشگاه پارک بود درشم بازبود، سرش را پایین انداخت نفس عمیقی کشید و ادامه داد_ دوربینارو چک کردیم دو نفر بزور سوار ماشین کردن و بردنش. برکه جیغ زد_چی؟ یعنی چی؟ چهره هشون معلوم بود؟ وای خدای من. آرتا_نه هیچ چیز دستگیرم نشد پلاکم پو شونده بودن. برکه با دو وارد خانه شد، مانتو و شالش را پوشید لب تاب آرتا را از اتاق برداشت و از خانه خارج شد. برکه_ زود ماشینو روشن کن. آرتا و برکه سوار ماشین شدند و آرتا حرکت کرد. آرتا_کجاداریم میریم؟ برکه_عمارت شاهرخ! آرتا_اونجا برای چی؟ برکه_تااون عمارتو روی سر اون کفتار کثیف خراب کنم. لب تاب را روشن کرد و مشغول شد. آرتا_چیکارمیکنی؟ برکه_میخوام رد گوشیه آتش و بزنم، تو سریع تر برو. بعد از نیم ساعت به عمارت شاهرخ رسیدند. در عمارت باز بود و آرتا باماشین وارد شد. حیاط شلوغ بود و پر از بادیگارد بود. آرتا_یا اسطوخدوس اینجا چه خبره؟ برکه در ماشین را باز کرد و پیاده شد بادیگارد ها مسلح شدند. برکه بدون توجه به انها وارد عمارت شد و آرتا نیز پشت سرش راه افتاد. شاهرخ وسط سالن ایستاده بود و عربده میکشید، رویا گوشه ای گریه میکرد، همایون اینجا چه غلطی میکرد. شاهرخ چشمش به برکه افتاد و به سمتش حمله کرد. برکه ازجایش تکان نخورد آرتا مقابل ساهرخ ایستاد و اجازه نداد شاهرخ اورا کتک بزند. شاهرخ فریاد زد_اون تخم سگ کجاست؟ تاخونتو همینجا نریختم بگو کجاست؟ برکه کمی ترسیده بود اما خودش را نباخت و جدی و محکم جواب داد_اینو بهتر من ازت بپرسم، آتش و چیکار کردی؟ همایون خنده ی هیستریکی کرد_دست پیش و گرفتین پس نیوفتین؟ شما نمیدونید رایان چقدر برای ماارزشمنده وگرنه اینقدر خونسرد نبودین. برکه_شماهم نمیدونید آتش چقدر برای من ارزشمنده وگرنه بامن شوخی نمیکردین. رویا از روی مبل بلند شد و به سمت برکه امد دستانش را گرفت و ملتمسانه نالید_توروخدا بگو آتش کجاست، اون بچست لامصبا چرا بااون مارو تهدید میکنید دیگه چیزی از روحیه ی اون نمیمونه. آرتا دلش سوخت و گفت_آتش و عصر دزدیدن، دمه فروشگاه ما گفتیم شمااینکارو کردین. برکه_آتش هیچ ربطی به رایان نداره جونش درخطره یابدست شماست که این سیاه بازیارو راه انداختین یا همایون که حسابش با کرام الکاتبینه. شاهرخ_ازکجابدونم راست نیگی و دستتون تو یه کاسه نیست؟ آرتا_بریم فیلمای فروشگاهو نگاه کنیم اون موقع بهتر تصمیم میگیریم. باگفته ی آرتا قرار شد رستان و آرتا و همایون با چندبادیگارد به فروشگاه بروند و از صحت ماجرا باخبرشوند. ادامه دارد....
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#پارتی_از_آینده با صدای بلند گفت: _من این همه پول خرجت نمیکنم که تکمینم نکنی! فهمیدی یا نه؟ با صدای بلند هق زد و بریده برید گفتم: +من به اجبار صیغه ی تو ... با سیلی محکمی که توی صورتم خورد حرفم نصفه موند. _به هر حال تو فعلا زیرخواب منی و وقتی هم که ازت سیر بشم میندازمت بیرون فهمیدی؟ https://t.me/joinchat/nZ9uidDp9r8zY2Y0 #استاد_دانشجویی🔥 #زیر_18_سال_جوین_نده🔞 تارا دختریه که بخاطر مرگ مادرش مجبور میشه صیغه‌ی استاد هات و خشنش بشه و هرشب ...😱
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دختری که قربانی هوس مردی میشه و درست روز لروسیش به بدترین شکل بهش ت...اوز میشه و اون ادم کسی نیست به جز.... رازهایی که بعد از چندین سال فاش میشن رمانی همخونه ای و راسر اتفاقای هیجانی https://t.me/+woM-rmzQdyIwYWI0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#دختره‌_رو‌_جر‌_میده😈🍆 امیر داشت محکم داخلم تلم.به میزد _آههه..امیر ... تند تر🍆🍑 +چشمممممم😈 بعد چند تلمبه داخلم ار.ضا شد💧🍌 آل.تش رو جلوی دهنم گرفت کلاهکش رو داخل دهنم کرد و مکی زدم که یکدفعه کل آلت.ش رو داخل دهنم کرد🍆🤤 تند تند سرم رو عقب و جلو میکرد واقعا داست دهنم جر میخورد!👄🍆 https://t.me/+woM-rmzQdyIwYWI0 #آب‌آور_ترین_رمان_تلگرامه🍌😈😋
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#،،نفسمو ازم نگیر،، #خلاصه هدا دختری ک بعد از مرگ مادرش به خاطر بدهی پدرش به یه پیرمرد فروخته میشه تمام آرزوهای دخترونه وزندگی تو مرز نابودیه ک تو عروسیش اقدام به یه کار هیجانی میکنه... ،،ازدواج اجباری،،عاشقانه،،هیجانی،،غمگین،، به قلم:#mobina83-o با یه داستان هیجانی مارو دنبال کنید😉 https://t.me/+r3xOqzGbyx43YzNk
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#پارت واقعی رمان!!!❌ نبود لفت بده!!💯 *خوش اومدی قناری..👀 با صدای اشکان شونه هام از ترس بالا پرید.. به دورو اطرافم نگاه کردم نبود..پس صدا از کجا میاد..👁 یه #اتاق بزرگ و یه #تخت بزرگ..از اتاق ترسیدم..توش وسیله های شکنجه بود.. خود به خود اشکام جاری شد.. پرده ی جلوم کنار رفت و اشکان نمایان شد. #لباس تنش نبود فقط با یه #شلوار بود.. اومد جلو 👤 فقط به اندازه یه #وجب باهام #فاصله داشت🤌 #نفسم تنگ شد..به زور نفس می‌کشیدم.. اشکان #پوزخندی زدو شروع کرد به دورم چرخیدن.. *قناری ازم می‌ترسی...آخه چرا..قناری که نباید از #صاحبش بترسه..🤐 بعد از یه دور #چرخیدن روبه روم وایستاد..🤕 بدنم شروع کرد به #لرزیدن...😬 به عقب حلم داد ..پشته #زانوم به تخت خورد و به سمت عقب پرت شدم روی #تخت افتادم......🛏🔞 •••ادامش این توعه•••❌ https://t.me/+r3xOqzGbyx43YzNk https://t.me/+r3xOqzGbyx43YzNk چنل بزودی پرایوت میشه چون امکان داره فیلتر بشه؛🔞
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
📌استخدام ۱۵۰ نفر کارمند خانم و آقا 📌در کارهایی همچون تایپ،ترجمه، پشتیبانی،ادمین کانال ،مربی آموزشی آنلاین وبازاریاب و.... 📌انتخاب واریز دستمزد به انتخاب خودتان(روزانه،هفتگی و...) 📌دارای حقوق به میزان حداقل ۱ میلیون وحداکثر ۵میلیون تومان 📌شرکت هزینه اینترنت شما رو پرداخت میکنه. 📌محدودیت سنی ندارد. 📌شرکت دارای مجوز نماد اعتماد الکترونیکی جمهوری اسلامی و هم قابل استعلام از سامانه اینماد وزرات صنعت و پلیس فتا میباشد. برای ثبت نام وکسب اطلاعات بیشتر به آیدی زیر پیام بدهید @Broken_1Queen
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
رمان هات پسرعموی من💦🤤 دختری که بکارتشو برای تولد عشقش هدیه میده🥺🔞 لبای داغش پوست گردنم رو به بازی گرفته بود و همزمان با دستاش بدنم رو دست میکشید حسابی مست داغی لباش و عطرتنش شده بودم. همونطوری که خیره به چشمام بود لباشو فشار داد رو لبام چشمام بسته شد و اهی از بین لبای حبس شده میون لباش شنیده شد سینه هامو از رو لباس خواب محکم شروع کرد به مالیدن پیچ و تابی به خودم دادم و با بیتابی گفتم: "شایان!!" اون یکی دستش حرکت کرد سمت بین پام و خشدار گفت: "میخاره؟" محکم لب گزیدم و پلکامو روهم فشردم،زیرگوشم گفت: "پس کادوی تولدم بکارتت بود؟" یکی ازبهترین رمانیای تلگرام😍وخ🤤 https://t.me/+Vz9T2fHGxm3AZfpt
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.