cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

هەواری شێعر(ئاگرین)

ژوورێکی تایبەت بە ناساندنی شێعر و بەرهەمەکانی (ئاروین ئەڵماسی) #ئاگرین پەیوەندی: @Agrin_almasi کاناڵی دووهەمی ئێمە ☟ @mellody_music

Ko'proq ko'rsatish
Eron276 410Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
224
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

﴿نـا گفتنی ها﴾ ‍ صنما کجایی که بدون تو بر این آین لاعین بی تویی پرستیدن خدا هم کفایت نمیکند برایم جانانم بدار گوشت که خواهم وصف کنم تا وصل کنم وصالت را به درک تا حاصل کنم جمع اسمت به تفریق جانم تزریق کنم بی تویی تو را به آرامی هایم و تجویز کنم بهم زدن خیالت به بی خوابی شب هایم تا کسر کنم دگر چشمان زیبایت در الهام شعر هایم و تپه های هرگز فتح نشده بستن گیوسانت به پشت سر که شانه دستانم آروزی در آن میان چرت زدن را به مرگ هم نمی بیند میخواهم با دل بحس کنم دگر تا بس کنم دگر دوست داشتنت را اما بازم نمی روی از خیالم هیچ شکستی پر و بالم از تو آغاز شدم تا که به پایان برسانم جان را.. چرا باید کنی لالم ، گه که دوستان پریسدند کجایی به همان خدایی که باور میداری گر که گویم ،نــــــــدانـــــــم؟ آنانهم مرا تنها میزارند و میرند نکن لالم نکن پریدم دیدم همه بودن خواب و همه در خواب اما دگر چه باک افسوس من لال و من لال و من لال و ، لال من منی که خواهم به لالی خالی از خویش جان ناقص خود را ضربدر تو و به توان تال تال های پرچمت به جهانم حاصل کنم و جهانم هم در دوو دیدە تو پنهان گم شدە است ای اسرار آمیز ترین ساحر که در میان خندەای با آن رژ قرمز متولد میشوم در کشور زلف خرماییت زیر پلک ایان نما جهانم را حال ای ارغوانی ترین آرامم ای فسان مالیده بر جان ای سامر ترین روئیا که رخنه کردەای بر تنم ای تویی که تب کردەای بر مالت زهنم تویی که تشنج کردەای در اندیشیدنم ای که با تو وجود دارد منم بگوو به کجا سفر میبرد باخود تورا که صفر صفر میرقسی بر سفره صفا و آسایش هایم تشویش کردند باتو و مرا چشم انتظار به کدام کنج "در" میکنی چند ها سیگار را با انتظار باید دوود کنم که تمام نیکوتین وجود در کلیه هایم را قطره قطره باز درارم و پُر از پرز توتون انتظار کنم شهر را جمعە است و فارغ ز غوغای جهان آواره و سرگردان منم سرگردان تن تنهاوش تنهایی که میخزد تنم بر خیابان های شهر و سرگردان میروم به قربان آن چشمان برژوای آلبالوییش که سایه زده بر آن نخل ابرویش. جمعه است و فارغ از تو هر بار در رودخانه عکسی از تو را غرق میکنم و کمی پایین تر جنازەی نقاشی را حک شدە بر فظای بوم آب که دستانش صلیبی ژولیدەاند بر گرفتن عکسی در سینه علف ها بیرون میکشند می شکنند در آفاق هوا مات و مبهوت بی تو جمعه است و بادە فروشان با جیب پر میخندند به سیمای شهر و من سر حال باده عشق تو خواهم که دگرها بادند¹... تا قطره قطره بادەی، مستان شهر را ز غرغرە در آرم و آنان را هم روانپریش بادەی کنم که به گاز انتظار دوو سالەات در دل پدید آمده است. آخرین هشتار یا مُسَکِن شو بر دردهای بی آزارم یا مَسکَن شو بر آوارگیم یا که پناهندە میشوم به بی کلەگی تو زیر رادیکال ابرویت برو و راه دراز و اما جادە بستە پاها تازە نفس اما کفش ها خستە بزار حالا گویم تا واژگون نشود جوهرم بر روی صفحات تا ولنگار نشدە نوک مداد از کشیدن آه روی خط خطاط تا عشقت را ممتنع از یاد نبرم بزار سوگند را حک کنم بر این جمله که خبرت هست مرا از خویش نیست خبرم ..؟ ای مانده در وسف جانان ما باور کن کلمات بیهوده اند هنگامی که نمی توانم عظمت معنی دوست داشتنش را بر واژه ها اسطوره کنم .. رفتەای و ای طمطمق خالی بندی از وفا "باز آی که باز آید عمر".²... که "عمری‌ست همان بی کسی ماست‌, کَس ما"³ اما گر بازهم آمدی از ما شما سراغ منزل آسودگی مجو که سرشارم از رنج و پر تنهایی چیزی بگو که با آن بنویسم شعر گران بهایی گر باز آمدی از پرستو ها نشانم بگیر آنها هم با من کوچ را ترک کردند گر باز آمدی از کوچه روبەروی خانە سراغم را نگیر چون از وقتی که با کوچت سفت پاشنە کفشت را تق تق میکوبیدی بر روی تخت سرش حالا سرامیک ها کرند و با تنهاییم آجر های پنجره دیوار شده مَرض لالی گرفتەاند.. قهوه میریزم برایت و تو نیستی آنسوی میز نیز هی شکر میریزم اما تلخ است جای خالیت سر میزارم به بالین شعر و آه‌ـی ساکت را بر قافیە سکونت میدهم... خب بگو ارغوانم به کجا میروی که هنوز جاریت در خون و بند در تک سلولی فکر و اندیشەام بە کجا میروی اینک زندان طنم وجود تورا زندانی کردە است و صدایت زنجیر به نوت تپ تپ تپش قلبم صنمم نشانی بده کە گلوهم از کلاف آوای صدایم کلافە خستەاست از بس که به گوش شهر خواندم و ناله سر زدم و فریاد جریان میدادم مرا بجو که من ارغوانم را میخواهم ارغوانم را ارغوان که در بلاهم میچشم لذّاتِ نبود او را.. حال کە تکرارم از تکرار حرف های تکراری اما خالی نزارمت از دردهایم که من از دردم و مرگ به دوش تنها اینک است تنها ره درمانم بزار حرفی بجوشد از آن زبان نوژینا حرفی بزن کە از تو ندانم کجا گریزم حرفی بزن که جز تو ندانم آە درون را کجا بریزم
Hammasini ko'rsatish...
ای ارغوانی ترین شاه بیت آن غزل نگفتە توی ملکه کندوی اندیشه شعر که شدەای برایم قبله شما چو هر روز زهن ما بە کوی تو میکشد دل مارا عین قبله نما ای زیبا ترین فلسفه سرشار عاشقی اسم تو کە فارغ‌شدەاست الفبا در کلمات وصف جمال تو تو بیا و یا که بگو کجا جویمت که بدون تو پرستیدن خداهم بر این آین لاعین بی تویی کفایت نمیکند بر شهادت شهید شدنم در هجرت که جاریم از خون و خفت و خفگی کجا جویمت که بدون تو پرستیدن خداهم بر این آین لاعین بی تویی شهادت نمیدهد که توی صنم، بس که از ماست بندگی ... من تکرارم از تکرار حرف های تکراری! آروین الماسی(#ئاگرین) 1401,5,10 1=مولانا 2=خواجه حافظ شیرازی 3=بیدل دهلوی
Hammasini ko'rsatish...
‍ صنما کجایی که بدون تو بر این آین لاعین بی تویی پرستیدن خدا هم کفایت نمیکند برایم جانانم بدار گوشت که خواهم وصف کنم تا وصل کنم وصالت را به درک تا حاصل کنم جمع اسمت به تفریق جانم تزریق کنم بی تویی تو را به آرامی هایم و تجویز کنم بهم زدن خیالت به بی خوابی شب هایم تا کسر کنم دگر چشمان زیبایت در الهام شعر هایم و تپه های هرگز فتح نشده بستن گیوسانت به پشت سر که شانه دستانم آروزی در آن میان چرت زدن را به مرگ هم نمی بیند میخواهم با دل بحس کنم دگر تا بس کنم دگر دوست داشتنت را اما بازم نمی روی از خیالم هیچ شکستی پر و بالم از تو آغاز شدم تا که به پایان برسانم جان را.. چرا باید کنی لالم ، گه که دوستان پریسدند کجایی به همان خدایی که باور میداری گر که گویم ،نــــــــدانـــــــم؟ آنانهم مرا تنها میزارند و میرند نکن لالم نکن پریدم دیدم همه بودن خواب و همه در خواب اما دگر چه باک افسوس من لال و من لال و من لال و ، لال من منی که خواهم به لالی خالی از خویش جان ناقص خود را ضربدر تو و به توان تال تال های پرچمت به جهانم حاصل کنم و جهانم هم در دوو دیدە تو پنهان گم شدە است ای اسرار آمیز ترین ساحر که در میان خندەای با آن رژ قرمز متولد میشوم در کشور زلف خرماییت زیر پلک ایان نما جهانم را حال ای ارغوانی ترین آرامم ای فسان مالیده بر جان ای سامر ترین روئیا که رخنه کردەای بر تنم ای تویی که تب کردەای بر مالت زهنم تویی که تشنج کردەای در اندیشیدنم ای که با تو وجود دارد منم بگوو به کجا سفر میبرد باخود تورا که صفر صفر میرقسی بر سفره صفا و آسایش هایم تشویش کردند باتو و مرا چشم انتظار به کدام کنج "در" میکنی چند ها سیگار را با انتظار باید دوود کنم که تمام نیکوتین وجود در کلیه هایم را قطره قطره باز درارم و پُر از پرز توتون انتظار کنم شهر را جمعە است و فارغ ز غوغای جهان آواره و سرگردان منم سرگردان تن تنهاوش تنهایی که میخزد تنم بر خیابان های شهر و سرگردان میروم به قربان آن چشمان برژوای آلبالوییش که سایه زده بر آن نخل ابرویش. جمعه است و فارغ از تو هر بار در رودخانه عکسی از تو را غرق میکنم و کمی پایین تر جنازەی نقاشی را حک شدە بر فظای بوم آب که دستانش صلیبی ژولیدەاند بر گرفتن عکسی در سینه علف ها بیرون میکشند می شکنند در آفاق هوا مات و مبهوت بی تو جمعه است و بادە فروشان با جیب پر میخندند به سیمای شهر و من سر حال باده عشق تو خواهم که دگرها بادند¹... تا قطره قطره بادەی، مستان شهر را ز غرغرە در آرم و آنان را هم روانپریش بادەی کنم که به گاز انتظار دوو سالەات در دل پدید آمده است. آخرین هشتار یا مُسَکِن شو بر دردهای بی آزارم یا مَسکَن شو بر آوارگیم یا که پناهندە میشوم به بی کلەگی تو زیر رادیکال ابرویت برو و راه دراز و اما جادە بستە پاها تازە نفس اما کفش ها خستە بزار حالا گویم تا واژگون نشود جوهرم بر روی صفحات تا ولنگار نشدە نوک مداد از کشیدن آه روی خط خطاط تا عشقت را ممتنع از یاد نبرم بزار سوگند را حک کنم بر این جمله که خبرت هست مرا از خویش نیست خبرم ..؟ ای مانده در وسف جانان ما باور کن کلمات بیهوده اند هنگامی که نمی توانم عظمت معنی دوست داشتنش را بر واژه ها اسطوره کنم .. رفتەای و ای طمطمق خالی بندی از وفا "باز آی که باز آید عمر".²... که "عمری‌ست همان بی کسی ماست‌, کَس ما"³ اما گر بازهم آمدی از ما شما سراغ منزل آسودگی مجو که سرشارم از رنج و پر تنهایی چیزی بگو که با آن بنویسم شعر گران بهایی گر باز آمدی از پرستو ها نشانم بگیر آنها هم با من کوچ را ترک کردند گر باز آمدی از کوچه روبەروی خانە سراغم را نگیر چون از وقتی که با کوچت سفت پاشنە کفشت را تق تق میکوبیدی بر روی تخت سرش حالا سرامیک ها کرند و با تنهاییم آجر های پنجره دیوار شده مَرض لالی گرفتەاند.. قهوه میریزم برایت و تو نیستی آنسوی میز نیز هی شکر میریزم اما تلخ است جای خالیت سر میزارم به بالین شعر و آه‌ـی ساکت را بر قافیە سکونت میدهم... خب بگو ارغوانم به کجا میروی که هنوز جاریت در خون و بند در تک سلولی فکر و اندیشەام بە کجا میروی اینک زندان طنم وجود تورا زندانی کردە است و صدایت زنجیر به نوت تپ تپ تپش قلبم صنمم نشانی بده کە گلوهم از کلاف آوای صدایم کلافە خستەاست از بس که به گوش شهر خواندم و ناله سر زدم و فریاد جریان میدادم مرا بجو که من ارغوانم را میخواهم ارغوانم را ارغوان که در بلاهم میچشم لذّاتِ نبود او را.. حال کە تکرارم از تکرار حرف های تکراری اما خالی نزارمت از دردهایم که من از دردم و مرگ به دوش تنها اینک است تنها ره درمانم بزار حرفی بجوشد از آن زبان نوژینا حرفی بزن کە از تو ندانم کجا گریزم حرفی بزن که جز تو ندانم آە درون را کجا بریزم
Hammasini ko'rsatish...
شعر: ناگفتنی ها نوشتە و دکلمه: آروین الماسی ١٤٠١٫٥٫١٠
Hammasini ko'rsatish...
شعر; ناگفتنی ها شاعر آروین الماسی31.80 MB
Photo unavailableShow in Telegram
حەسوودی دەکا بە هەردوو چاوانم خەو شەوانە هەر کاتێ وا، دەبێتە میوان خەیاڵی ئەو! #ئاگرین ١٤٠١٫٤٫٨
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
هەر کاتێ وا خۆری پێڵووی لە ئاسمانی ژووان دەکەوتە ژێر هەوری چاوانی نازی ١٨ عەیاری دەباران بەسەر بیابانی دڵ،، نیگاکانی!... #ئاگرین
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
بە دەروی ماڵتان ڕۆژی سەدان جار تەوافم کردووە... حاجیانەشم بە عەیاری ئەوین لە موریانە خەیاڵت تەزبێحێکی بۆنتم بە ملی ژوورەکەم دا هەڵواسیوە... #ئاگرین ١٤٠١٫٣٫٢٠
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
کاتێ ڕۆشت و بە جێی هێشتم توند توند لە ئامێزی گرتم بەڵام ئەمه کوا ڕەوایە کاتێ دەر ئەناجمی وەکوو بسماللەی قەسابێک وایە... #ئاگرین ١٤٠١/٣/٢١
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
ای بی‌وفا، بنگر چه خنگت شدم من با خود فکر میکردم بهمن کشیدم اما نه ندیدم تا سر آخر بهمن همراه مرگ مرا بر پاکتی قاپ زد! آروین الماسی(#ئاگرین) ١٤٠١٫٣٫٣
Hammasini ko'rsatish...
خانمی مۆرفین لەمەو دوا جگەرەکەم تاڵێ بڕژانگتە کە لە جێژوان داکەوتە خوار و مک مک هەڵی دەلووشم خانمی مۆرفین لێم گەڕێ خەو بۆ من نییە ژان بۆمنە گەر خەوم ژانی بێ تۆییم بیر دەچێتەوە خانمی مۆڕفین کەی خۆت تەزریق دەکەی بە من تا کەی دووریتم تێ هەڵدەچەقێنی تابە کەی بە تەمای بێ خوماری تازە کار لە کار ترازا ناڵێم مەڕۆ بڕۆ بەس خۆت لەمنیش دەرکێشە خانمی مۆرفین با خەوم، نەمباتەوە با گێژ نەبم با ژانم ژان کە با ژانان لەمنا دەست بگرن ئەی حەقم کە حەقیت و بە حەقیت قەسەم عیشقت لە منا بەیتول‌ماڵە لە دەرونەوە لەسەری دەخولێم کەی دێیەوە خانمی مۆرفین کەی خۆت بە من تەزریق دەکەی تابەکەی ژانی دووریت بچێژم تا کەی چاوەڕوانی نەشە خۆ دڵی من سەرەتان نییە تێی هەڵبدەی سەرەتانی مەرگیان گرتوە گیانە لە بینی وێنەت خەمت نەبێ ئەو وەک چاوەکانت سەگیان نییە ناتگرنەوە نا گیانە گەر مەیلتە لەویش هەڵبدە سەد جاریش هەڵیده ئەو دڵە گەر دەنگی کرد لە خۆشم هەڵدە تا سنووری زبڵدانی وەفات. خانمی مۆرفین کەی خۆت بە من تەزریق دەکەی تا ئیدی ئەم ژانانە بۆ ئەبەد بێنە خەوێکی ئەفسووناوی. خانمی مۆرفین نەکەی خۆت لە منا جێ‌بێڵی سەد جار بە نەعلەتت دەکەن گشت گیانم ئەتۆ حیکایەتی زمانی زەمانت نەبیستوە پەردەی گوێی پەرزەبڕان ئەپسێنێ هێند ناڵەی پێیە لەم ئاگرینە استغفیروڵڵا دادەنیشێ خوا بە گریانەوە داڵدەی شکایەتی زمانم دەدا. خانمی مۆرفین زمانم هەرمان خواکانیش لێرە بێ خوان و بێ بوونی مەیلت پووچی پووچ ئاییی خانمی مۆرفین واز بێنە بڕۆ ئیدی مێرەوە بۆ خەیاڵم با ئیدی شێتانە مەجنونێک نەبم بێ لەیلی خەیاڵت بەستوومیەتەوە بە بەستەڵەکی بەژنت ئاییی یار غەریب خۆم لە کوێستانە وێڵانە کە گشتیان بێ تۆیان پێوە دیاره وا بەفر ئەتوێنەوە بەس خۆریش هێند گریاوە بەفری سەرم ڕەش ناکاتەوە هێند ناڵەم بەرز بوو لە دڵی بێ زمان لە زەوی تاڵێ دەریا کەم بۆیەوە و ئەویش ڕەنگی گۆڕی ببێتە ئاسمان تا نەگاتە ئەو سەر ئاهی بێ تۆیم. خانمی مۆرفین تەنیای گەمارۆی داوم غەم سەرەتانی کردووە لە زمانم غوربەت وا ئەمکڕێسێ خەیاڵەکانت وێنەکانت دێوانەیەکیان غوربەتی کردووە و لە یاد دەر ناچن نا و دایم زکریان ئەکەم! ئااااە خانمی مۆرفین سەیر کە لێرە ئاوارەی کەمێ لە یادکردنم کەی خۆت بەخۆم تەزریق دەکەی؟ بەسە تابەکەی خوماری... #ئاگرین
Hammasini ko'rsatish...
attach 📎

Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.