cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

جان‌پناه

[ She was a fairy, stuck in an unromantic mundane world, with no magic and no beauté, trying to paint some color into life, using her magic to heal this unenchanted world. ] Contact: @jaanpanahletersbot “Magic works when emotions are involved.”

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 353
Obunachilar
+224 soatlar
+207 kunlar
+10330 kunlar
Post vaqtlarining boʻlagichi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Nashrni tahlil qilish
PostlarKo'rishlar
Ulashishlar
Ko'rish dinamikasi
01
" 𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐢𝐥𝐞𝐧𝐭 𝐕𝐨𝐢𝐜𝐞 "__ 𝒄: '1898' 𝒃𝒚 𝑮𝒆𝒓𝒂𝒍𝒅 𝑴𝒐𝒊𝒓𝒂, |1867-1959, 𝑬𝒏𝒈𝒍𝒊𝒔𝒉.
380Loading...
02
She carried him within her words that every time she speaks his name it sounded like a song that's perfectly sang she sings his name and her lips loves to tell stories about him he was her world, her moon and all of the stars — the warmth in every cold night she lived in his promises, that until the end she will be his rest but now, whenever she looks at the nightsky she would recall not his face but his voice that told her the unspoken goodbye
480Loading...
03
کل روز رو خواب بودم. :)))))
1420Loading...
04
امروز به اندازه تمام این یک هفته جهنمی‌ای که گذشت خوابیدم. حداقل مرگتون یک استراحتی برای ما داشت.
1551Loading...
05
I FEEL SO HIGH SCHOOL.
2192Loading...
06
من و سارا در حالی که امتحان و کلاس امروزمون کنسل شد: بریجرتون ببینیم؟
2205Loading...
07
لومیر عزیزم، دختر مامان که حالا بزرگ شدی، بهت افتخار می‌کنم. :)) lumiereartschool.com سایت لومیر افتتاح شد. 🤎🕯️✨
2363Loading...
08
زندگی من و رعنا این روزها به روایت تصویر:
2431Loading...
09
فکر می‌کنم مهم‌ترین چیزی که باید این روزها بیشتر یادش بگیرم، تمایز بین آدمی که شخصی برام «بوده» و آدمی که الان «هست» هستش. کسی می‌تونه برام بی‌نظیرترین و همراه‌ترین و یاریگرترین و مهربون‌ترین آدم جهان بوده باشه؛ اما جمله با همین فعل به نقطه برسه. «بوده باشه». نه چیزی بیشتر. باید یاد بگیرم تمایز بذارم بین چیزی که اکنون و در لحظه حس می‌کنم، و حس امنیت و آرامشی که زمانی داشتم. و از روی حسی که زمانی از اون شخص می‌گرفتم، خودم رو مجبور به موندن در رابطه‌ای که دیگه وجود نداره، و پایبند حسی که دیگه نیست نکنم. شاید رها بودن و در لحظه به احساسم اعتماد کردن، مهم‌ترین چیزی هست که درس این ماهمه.
2809Loading...
10
Media files
2994Loading...
11
Media files
2954Loading...
12
Media files
3067Loading...
13
من دیگه اضطراب ندارم. اضطراب من رو داره.
38411Loading...
14
من حتی نحس‌ترین روزهای زندگیم رو هم با تاریخ و ساعت یادمه…
3259Loading...
15
به قدری به جزییات ریز اهمیت می‌دم که فکر نکنم کسی به اندازه من متوجهشون بشه. من متوجه کلمه‌ی جدیدی که توی جمله‌ت سه روز پیش به‌کار بردی می‌شم و می‌دونم این کلمه رو از توی کدوم کتاب یاد گرفتی. به گل زردی که ماه پیش از گوشه‌ی خیابون چیده بودی و کنار جیب شلوارت گذاشته بودی، به ساعتی که اولین بار با هم صحبت کردیم و تاریخی که رفتیم با هم یه کاپوچینو از کنار خیابون گرفتیم. خیلی وقت‌ها حتی وقتی دوست‌هام سالگرد خودشون و پارتنرشون رو یادشون رفته، این منم که یادشون میارم. همه جزییات ریز من رو به شگفتی وا می‌دارن و جایی سحرآمیز در گوشه ذهنم ثبت می‌شن و هیچوقت از اونجا نمی‌رن. نمی‌دونم می‌شه بهش گفت هدیه یا طلسم؛ اما برام ناراحت‌کننده‌ست که هیچ کس دیگری به اندازه من انقدر جزییات براش اهمیت نداره که بهم بگه: «اون‌روز دستت رو زده بودی زیر چونه‌ت، گوشواره‌های سبزت رو انداخته بودی و سفید پوشیده بودی، یک‌تای ابروهات بالا بود اما توی دلت داشتی ریز ریز می‌خندیدی. چشم‌هات می‌خندیدن. چشم‌هات خوشحال بودن.»
32713Loading...
16
Media files
3241Loading...
17
رعنا داشت برام از سوپرویژنش تعریف می‌کرد؛ می‌گفت دکتر چاووشی می‌گفت بازه بیست تا بیست و‌ پنج سالگی برای روابط تاکسیک و تجربه‌ست. تعریف می‌کرد که خودش یک تجربه خیلی بدی داشته و از اون به بعد هر دختری وارد زندگیش می‌شد رو با متر و معیار اون در نظر می‌گرفت. هر کسی شبیه اون آدم نبود، براش خوب بود. فکر می‌کنم متر و معیار من تویی. ثانیه‌ای که می‌بینم کسی حتی ذره‌ای شبیهته، سریعا خودم رو عقب می‌کشم. دلم برات می‌سوزه که کسی اینطور ازت یاد می‌کنه. دلم برای خودم می‌سوزه که اینطور ازت یاد می‌کنم.
41817Loading...
18
Media files
3820Loading...
19
با حال زار و‌ قلب ناآروم رفتم سر جلسه شخصیت‌پردازی امشب و با لبخند اومدم بیرون ازش.✨ چرا غصه تا کلمات و دوستی‌ها رو دارم؟🪄
3450Loading...
20
تا همین الان مونده بودیم توی کلاس. کتاب‌ها رو تحلیل کردیم، نویسنده‌ها رو، حتی تیلور سوییفت رو. :)))) واقعا از هر صحبتی که ختم به نوشتن و ادبیات شه لذت می‌برم. ✨
3932Loading...
21
جلسه‌ی شخصیت‌پردازی امشب به قدری خوش گذشت که >>>> کاش همیشه از این جلسات داشته باشیم.
4082Loading...
22
Conclusion : Never care about a man's words, they fool you!
3743Loading...
23
جایی که حتی دیگه fictional men هم جوابگو نیستن:
3720Loading...
24
اوکی دو فصل رفتم جلوتر. همه‌ی مردا کنسلن.
3472Loading...
25
مردهای بریتیش یا اسکاتیش. 🤭
660Loading...
26
تایپت توی مردا چیه؟
660Loading...
27
😂😂 من برای آنکراش کردن‌هام دلیل دارم. بیخودی کسی آنکراش نمی‌شه.
660Loading...
28
https://t.me/MyUntoldStories/50340 تو هم؟🤣
660Loading...
29
کتاب، دفتر، دفترچه، خودکار.
660Loading...
30
عه یادم رفته ناشناس رو بردارم؟ :))) جالب بود.
650Loading...
31
بیشترین خریدات در کل چی ان؟
640Loading...
32
I need to get rich ASAP, I’m too expensive.
3412Loading...
33
با بیست هزار تومن ته حسابم دارم برنامه می‌ریزم کلی کتاب و دفترچه و خودکار و پلنر و ماگ بگیرم. 💅🏻
3481Loading...
34
لئو آدما بازیچه‌ت نیستن که کراش می‌زنی فرداییش آنکراش.
3205Loading...
35
تا 70% تخفیف خرید کتاب زبان در نمایشگاه کتاب زبانمهر b2n.ir/zpbf [برای شما که می‌خواید کتاب‌های زبان اصلی یا ایلتس بگیرید.]
68453Loading...
36
کاش شوهرم هم مثل بابا، جنتلمن و caring باشه.
3531Loading...
37
چون‌که امروز I feel so high school.
3581Loading...
38
Media files
35610Loading...
39
مشغول کتاب خریدن بودم. 😂 دیگه واقعا شب‌بخیر.
1670Loading...
40
ببینم قرار نبود شما ساعت ده بخوابی؟😒
1620Loading...
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
" 𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐢𝐥𝐞𝐧𝐭 𝐕𝐨𝐢𝐜𝐞 "__ 𝒄: '1898' 𝒃𝒚 𝑮𝒆𝒓𝒂𝒍𝒅 𝑴𝒐𝒊𝒓𝒂, |1867-1959, 𝑬𝒏𝒈𝒍𝒊𝒔𝒉.
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
She carried him within her words that every time she speaks his name it sounded like a song that's perfectly sang she sings his name and her lips loves to tell stories about him he was her world, her moon and all of the stars — the warmth in every cold night she lived in his promises, that until the end she will be his rest but now, whenever she looks at the nightsky she would recall not his face but his voice that told her the unspoken goodbye
Hammasini ko'rsatish...
کل روز رو خواب بودم. :)))))
Hammasini ko'rsatish...
امروز به اندازه تمام این یک هفته جهنمی‌ای که گذشت خوابیدم. حداقل مرگتون یک استراحتی برای ما داشت.
Hammasini ko'rsatish...
I FEEL SO HIGH SCHOOL.
Hammasini ko'rsatish...
من و سارا در حالی که امتحان و کلاس امروزمون کنسل شد: بریجرتون ببینیم؟
Hammasini ko'rsatish...
لومیر عزیزم، دختر مامان که حالا بزرگ شدی، بهت افتخار می‌کنم. :)) lumiereartschool.com سایت لومیر افتتاح شد. 🤎🕯️✨
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
زندگی من و رعنا این روزها به روایت تصویر:
Hammasini ko'rsatish...
فکر می‌کنم مهم‌ترین چیزی که باید این روزها بیشتر یادش بگیرم، تمایز بین آدمی که شخصی برام «بوده» و آدمی که الان «هست» هستش. کسی می‌تونه برام بی‌نظیرترین و همراه‌ترین و یاریگرترین و مهربون‌ترین آدم جهان بوده باشه؛ اما جمله با همین فعل به نقطه برسه. «بوده باشه». نه چیزی بیشتر. باید یاد بگیرم تمایز بذارم بین چیزی که اکنون و در لحظه حس می‌کنم، و حس امنیت و آرامشی که زمانی داشتم. و از روی حسی که زمانی از اون شخص می‌گرفتم، خودم رو مجبور به موندن در رابطه‌ای که دیگه وجود نداره، و پایبند حسی که دیگه نیست نکنم. شاید رها بودن و در لحظه به احساسم اعتماد کردن، مهم‌ترین چیزی هست که درس این ماهمه.
Hammasini ko'rsatish...