Memento.

هرچقدر که «ممنتو» تو روزهای آخر برام ملال‌آور و خسته‌کننده شده بود و احساس می‌کردم تاریخ انقضای بودنش برام تموم شده، «پرآشوب‌کم‌رنگ» برام زنده و تازه است. ممنتو باید باشه چون خاطره‌های زیادی توشه ولی پرآشوب بیشتر به زینب این روزها شبیهه.

عزیزم، شما که دیگه فیک بودن از سر و روی اکانتت می‌باره که دیگه ریکوئست نده که، عه!

پلن بی: https://t.me/+z5C6I8A4t3IxODI0

دلم می‌خواد همه رو از این‌جا حذف کنم و در کانال رو ببندم. اگه صبح که بلند شدم هم همین احساس رو داشتم این کار رو می‌کنم، پس اگر شد آن‌چه شد، خداحافظ.

اومدم خونه‌ی بابام و نکته‌ای که بامزه است و در عین‌حال کاری کرده که یک ساعته بغض دارم اینه که بابام کابینت و فریزر رو پر از خوراکی‌های موردعلاقم کرده، مامانم می‌گفت:« بابات دیشب رفته سوپری و همه‌ی این‌ها رو‌ خریده که فردا زینب قراره بیاد.» واقعا دلم می‌خواد واسه بابام بمیرم. جدی.

نکته‌ی بعدی که هست اینه که عزیزانم هیچ‌کس، یعنی هیچ بنی بشری تو اسرائیل غیرنظامی و آدم عادی و مردم و فلان نیست. همشون دوره دیدن، همشون از هزارتا کشور مختلف با علم به غاصب بودن اومدن اسرائیل، همشون ظالم و غاصبند که اگه نبودند به جای اسرائیل تو‌ کشورهایی که ازش اومدند مونده بودند.

بعد برام جالبه که حالا این وسط یه‌سری ناله می‌کنن که وای خاورمیانه همیشه جنگه، یکم آروم بگیرید و فلان. باباجان طرف ۷۰ ساله اومده خونتو غصب کرده، زن و بچه و صغیر و کبیرت رو کشته، هزاران هزار نفر از مردم کشورت رو شکنجه کرده، حالا که جواب یک هزارم از جنایت‌هاشو داره میده، هی یه عده دنبال زیر بغل مار میگردن.

ای بابا، مگه این بنده‌خدا پیرزن مظلوم و گوگولی غیرنظامی نبود؟ واقعا باید یا به عقل یا به لقمه‌ی کسایی که درباره این‌ها واژه غیرنظامی رو به کار می‌برن شک کرد.

به همه‌ی این‌ها پیگیری اخبار بازی‌های آسیایی رو هم اضافه کنید.

روز عجیبیه، از یه طرف دارم نسخه می‌زنم. از یه طرف اخبار حمله حماس به اسرائیل رو پیگیری می‌کنم، از یه طرف دیگه در به در اینم که تا ظهری کلید خونه برسه بهم تا پشت در نمونم، این وسط اخبار مشهد هم میاد که رفته رو ویبره. واقعا جالبه‌.