آخرین بهار دنیا
تلاشگر در حوزه روانشناسی، فعال فرهنگی و مادر دخترهای کارگاه بنار: @banar_handmade . @lastspring_bot
Ko'proq ko'rsatish1 895
Obunachilar
+8124 soatlar
+2737 kunlar
+33330 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
امروز پسرها و مامانم رفتن دیدن یک نوزاد ۷ روزه و مادرش.
مهدییار به مادر بچه گفته: بچت خخخیلی بانمکه، شبیه میمونه:))))
🤣 111🐳 3
نیاز غالب یک هفته اخیر به صورت ۲۴ ساعته: خواب.
👍 22💔 4👎 1❤ 1
خیلی وقتها دوست دارم بابا یا مامانم رو ببرم تو اتاقم و در رو قفل کنم و توی کمدم قایمشون کنم. جوری که دست بقیه بچهها بهشون نرسه،
اینکه مادر و پدر ۳تا بچه دیگه هم هستن واقعا غمگینه. میخوام فقط برای خودم باشن...
❤ 30👍 4🤣 4😭 3👎 1
باز هم از بچگی عجیبم براتون گفتم🚶🏻♀😂
شما بازی یا کار عجیب و متفاوتی میکردید توی بچگی؟
👍 11
البته البته
خاله بازی هم میکردم توی یک برهه از زمان، با بچههای همسایمون.
من مامان خونه بودم و همیشه دخترا غذا میپختن و بعد پسرهای ساختمون رو میفرستادم توی دستشویی حیاط ظرفها رو بشورن🚶🏻♀🚶🏻♀🚶🏻♀🚶🏻♀
🤣 53👍 1👎 1😭 1
وای
یه نخ رو به سبد وصل میکردیم. از بالای راهپله میفرستادیم پایین.
هرکسی میخواست وسیله بیاره طبقه بالا بااید میذاشت اون تو🦭
و تیم بهارجون اجازه نمیدادن بیاره بالا توی دست🚶🏻♀
🤣 39👍 1
یه بازی دیگه هم میکردیم، اسمش رو گذاشته بودیم "ماموریت بازی"
به این صورت بود که من به بچهها یه سری ماموریت میدادم که باید بدون اینکه آدم بزرگها بفهمن اونا رو انجام بدن.
مثلا به پسرعمم میگفتم این لیوان آب رو بدون دیدن بقیه باید ببری توی آشپزخونه.
بیمار بودم واقعا🚶🏻♀
🤣 67😭 1
من خاله بازی دوست نداشتم. و چون دیکتاتور بودم، بقیه بچهها رو هم مجبور میکردم رستورانبازی کنن🦭
یک منشی داشتیم، یک آشپز، یک مدیر (که معمولا خودم رو انتخاب میکردم یرای این قسمت😂)
بقیه هم مشتری بودن،
میومدن میشستن توی رستوران سفارش میدادن.
دوتا دونه چیپس رو انقدر ریز ریز میدادم بهشون که خون به جیگر شن:)))
از همین تریبون ازتون معذرت میخوام بچهها😂
🤣 66💔 2