cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

رمان نیران 🫦🔥

ارغوان در دست چاپ ارثیه مامان بزرگ تمام شده فایل دشمن جون تمام شده فایل دژاوو تمام شده نیران در حال تایپ دلیار در حال تایپ

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
7 526
Obunachilar
-1524 soatlar
-1027 kunlar
-28230 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت40 بابا با عصبانیت راه می‌رفت تو این محله قدیمی و خانواده سنتی ما داشتن دوست و روابط آزاد اصلا پذیرفته نبود. مخصوصا برای بابای من که به اصول و قوائدش خیلی پایبند بود. بابا رو کرد به من و گفت: چشم سفید میرم خونه دوستم میرم دنبال سوژه این بود؟ افتاده دنبال پسر مردم؟ فکر کردی این پسرای معروف میان با امثال ما وصلت کنن؟ فکر کردی پسری که عاشقتم عاشقتم می‌کنه واقعی حرفاش؟ سی سال معلم بودم به بچه های مردم یاد دادم گول روابط کوتاه دختر و پسری رو نخورن اون وقت عکس دخترم با پسر غریبه در اومده. دنبال شوهر بودی میگفتی خواستگار راه می‌دادم. من هیچ وقت دست روی بچه هام بلند نکردم بی پول بودم درست نون حلال بهتون دادم جواب همه زحمت های من این بود؟ بری توی مهمونی که دختر و پسر نامحرم دور همن بغل پسر نامحرم. یک باره منفجر شد و فریاد زد: آره؟ سیلی محکمی نثار صورتم کرد و که افتادم. دیارم عصبانی بود ولی می‌دونم طاقت نداشت کتک خوردن منو ببینه. متعرض شد به بابا: بابا آروم باش خودش فهمیده اشتباه کرده دیگه طرف اون پسره نمیره. بابا این حرف ها حالیش نبود، با لحنی خشن گفت: با این رسوایی که همه جا پخش شده چی کار کنم؟ دیگه خواستگار درست حسابی میاد برای این دختر؟ دیار خشمگین شد و غرید: بابا کاری نکردن الان انقد اینجور اخبار تو مجازی پخش می‌شه مردم یادشون میره زود. این خبرام کهنه می‌شه و میره. - کهنه میشه آره؟ از کجا معلوم کاری نکردن. مادرت بیدار شد بسپار دختره‌ی چشم سفید رو ببره معاینه. - معاینه چرا بابا من کاری نکردم اینا پاپوش بوده برای بدنام کردن من و این آقای فوتبالیست. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Hammasini ko'rsatish...
👍 23
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پارت39 مغزم هنگ کرده بود و نمی‌دونستم چی به مامان بگم؟ اینکه جای تولد مینو سر از پارتی الناز در آوردم و بعد یهو میران جلوی کلی عکاس و خبرنگار گفته بود من نامزدشم. مامان تقریبا وسط خونه غش کرده بود اوضاف واقعا خارج از کنترل بود. زنگ زدیم اورژانس برای مامان بیاد، همسایه های کنجکاو محل هم ریخته بودن تو حیاط ببین چرا اورژانس خبر کردیم. تو این محله قدیمی که اکثر پسرا یا کفرباز بودن یا خلافکار و لات و پوت و همه هم دور هم دیگه رو می‌شناختن کار من خیلی تو چشم بود. البته بابای بیچاره من آبرو دار این محل بود و همه به نام آقا معلم میشناختنش اما من داشتم دستی دستی گند می‌زدم به آبرو و اعتبار پدرم. پزشک اورژانس داشت فشار مامان رو می‌گرفت که دیار و بابا سر رسیدن. دیار دستش موبایل بود می‌دونستم پیگیر اخبار ورزشی هست و حتما این بار به بابا گفته دخترش دیشب کجا بوده و چی کار کرده؟ بابا رو کارد می‌زدی خونش در نمی‌اومد حقم داشت خبر نامزدی دخترت پخش بشه تو کل ایران و تو بی خبر باشی. با دیدن وضعیت مامان به زور جلوی خودشون رو گرفتن و حرفی بهم نزدن. دکتر به مامان قرص خواب آور و آرامبخش داد بعد گفت فشارش خوبه فقط عصبی شده و جای نگرانی نداره فقط امضا گرفتن و رفتن. بابا با یک لحن سرد و ناراحت از من و دیار خواست بریم خونه‌ و از همسایه ها خواست برگردن و جمع نشن دورمون. مامانم که نای تکون خوردن نداشت با کمک بابا خانم اومد تو خونه‌ی . بابا دلارام برد تو اتاقش و براش کارتون گذاشت با مشغول شدن دلارام دیار با خشونت اومد سمتم و بازوم رو گرفت. بابا با تحکم صداش زد و اشاره کرد به مامان که حالش اصلا خوب نیست. مامان که قرص خورده بود گرفت وسط تخت تو خوابید و من موندم بابا و دیار. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Hammasini ko'rsatish...
👍 17
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت38 انگار مغزم تازه داشت ریکاوری می‌شد و بالا می‌اومد و می‌فهمیدم اوضاع از چه قراره. حتما گند دیشب بود، مطمئن بودم حرف های میران عواقب داره ولی نه در این حد. همین که وارد اینستاگرام شدم و صفحه پیج های حاشیه رو باز کردم عکس خودم تو آغوش میران بود، با یک تیتر بزرگ دیدم دوست دختر جدید میران محمدیان فوتبالیست قلب سنگی. تیتر بعدی دختری ده هشتادی قلب فوتبالیست سندگل رو تسخیر کرد. وارد تلگرام شدم کانال خبر های سلبریتی ها بود با این تیتر: جزئیات نامزدی دختری ده هشتادی و ناشناس با میران محمدیان عضو کانالم شو. شبیه کابوس بود دیگه؟ اینکه شب بخوابی و صبح بیدار بشی و ببینی کل فضای مجازی دارن درباره‌ت پست و استوری میذارن. چندتا نیشگون از بازوم گرفتم اینا نمی‌تونست تصادفی باشه؟ میران فقط قصد داشت الناز رو بچزونه نه اینکه عکسای ما تو کل ایران پخش بشه. امیدوار بودم قبل اینکه خبر به گوش خانوادم برسه این گند جمع بشه. بابا اهل فضای مجازی نبود مامانم فقط شبکه های تلوزیون و برنامه آشپزی رو می‌دید ولی دیار؟! وای وای خونم حلال بود اگه دیار میدید چی؟! با صدای دلیار دلیار گفتن های بلند مامان و صدای گریه دلارام بند دلم پاره شد. رفتم تو هال و همونطور آشفته و داغون گفتم: چیزی شده مامان؟ مامان با عصبانیت گفت: مامان و یامان دختر نرگس خانم های تو جلسه قرآن یک چیزی گفت امروز آبرو برام نذاشت؟ زبونم به تته پته افتاد و گفتم: یعنی چی گفت منظورت چیه؟ - خودت بهتر می‌دونی سلیطه رفتی بدون اجازه ما با این فوتبالیست کیه رو هم ریختی بی آبرو؟ دختر نرگس خانم تو جلسه می‌گفت مبارک باشه داماد معروف گرفتی؟ اون وقت من بدبخت حاج و واج داشتم نگاهشون می‌کردم آی خاک بر سرت لیلا خاک بر سرت با این دختر بزرگ کردنت‌. رفتی با کی که تشت رسواییش افتاده و کل دنیا فهمیدن چه خبره؟ . ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Hammasini ko'rsatish...
👍 37
Vip پارت ۱۰۰ با یک فایل کامل رمان اضافه به عنوان هدیه🌸
Hammasini ko'rsatish...
دلیار در vip الان پارت 90 امروز به پارت 100 رمانش ۵۰۰ پارته و به زودی همه پارتاش رو میذارم داخل vip چون نوشته شده. رمان طناز رو هم فایل کاملش رو میتونید بخرید هر دو رمان فعلا مبلغش ۳۵ تومن هست 6037997490489052 حمیدی @Fatima_naaaa
Hammasini ko'rsatish...
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت37 دیار عصبی موهاش رو چنگ گرفت: اصلا چرا دست از میران نمی‌کشی. تو که قبلا پیج افشاگری داشتی و درامدتم خوب بود چی شد رفتی تو دار دسته الوند و افتادی دنبال میران؟ دنیای این آدم معروف ها و سلبریتی ها خیلی خطرناکه پر از آدم منفعت طلب و پر از زد و بند خواهش می کنم قاطی این چیزا نشو دلی. آهی عمیق کشیدم با اتفاقات امشب خودمم دیگه دل و دماغ این تعقیب و گریز بازی ها رو نداشتم. باید یک سوژه دیگه پیدا می‌کردم، یک بازیگر یا فوتبالیست دیگر هرکسی جز میران محمدیان. حس عجیبی وادارم می‌کرد از این آدم فاصله بگیرم. آدمی که معلوم نیست چقدر دشمن داره و این دشمن ها تا کجا پیش خواهند رفت. دست دیار رو گرفتم و تو چشم های عسلی مهربونش خیره شدم: داداش بهت قول میدم دیگه دور و برم میران نرم خوبه؟ دنبال یک بازیگر دیگه میافتم خوبه؟ ضربه نسبتا آرومی به سرم زد و گفت: جون به جونت کنن خلی دخترک خل. خندیدم و خمیازه نذاشت بیشتر حرف بزنم. - داداش من دارم بیهوش میشم برم بخوابم؟ - برو فردا مفصل درباره دروغ امشبت صحبت می‌کنیم. رفتم توی تخت و دراز کشیدم غافل از اینکه قرار نیست هیچ وقت حرف هام عملی بشه و قرار نیست از آدمی مثل میران فاصله بگیرم. نمی‌دونستم زندگی برام چه خواب و خیالاتی داره. پلکم گرم شدو بی خبر از فردای سخت به خواب رفتم. صبح با صدای زنگ های پشت سر هم تلفن همراهم از خواب نازم بیدار شدم. مینو دوستم بود، اون به صورت جزئی از اتفاقات اخیر خبر داشت اما نه همه چیز رو. - چیه اول صبحی مینو. - وای وای تو چه مارمولکی هستی دلیار یعنی به رفیق صمیمیت هم نگفتی؟ - اول صبحی چه چرت و پرت میگی؟ - چرت و پرت نیست خانم زرنگ دستتون رو شده‌ - دست کی چی؟ خمیازه ای کشیدم که خندید و گفت: خب حق داری تا آخر شب مشغول عشق و حال مهمونی و دور دوری دیگه. خدای مینو زده بود به سرش؟ چی داشت می‌گفت؟! - می‌گی چه مرگته یا قطع کنم؟ - یک سر بزن به فضای مجازی تا بفهمی! - مجازی؟ چه خبره؟ ای خدا شفاش نده بذار بخندیم. - خدا شفا که می‌ده ولی به نوبت، برو یک سر به پیج ها و کانالای مجازی بزن بفهمی لو رفتید خانم زرنگ. این را گفت و قطع کرد. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Hammasini ko'rsatish...
👍 35
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت36 میلاد منو به طور مخفیانه از خروجی اضطراری به خونه رسوند‌. در طول راه هم خیلی عصبی متفکر بود و من جرعت نکردم ازش سوالی بپرسم. هیچ فکرش رو نمی‌کردم اون حرکت کوچک میران تبدیل به یک طوفان بزرگ تو زندگیم بشه. وارد خونه شدم بابا خواب بود دیار تو حیاط بود مامانم داشت دلارام رو تکون می‌داد و لالایی براش می‌خوند چه شب عجیبی رو گذرونده بودم. شبیه دونده دو که حالا رسیده به مقصد و تازه متوجه درد پاهاش شده الان می‌فهمیدم چقدر تحت فشار بودم... دیار با دیدن اخم پررنگی کرد و جلو اومد. از دیدن اون چشم های پر از حرفش خیلی تعجب کردم انگار فهمیده چی شده؟ جلو اومد و پوزخند زد و گفت: از وقتی به دنیا اومدیم باهم بودیم هیچ حرفی نبوده بهم نزنیم. من مثل برادرای دیگه سعی نکردم به اسم غیرت اذیتت کنم و محدودت کنم‌. گفتی عاشق عکاسی بابا رو راضی کردم بری. گفتی دوربین فلان قیمت می‌خوای دو شیفت کار برداشتم برات خریدم. یک روز با صد میلون پول اومدی تو خونه نپرسیدم چی شده و چرا چون بهت اعتماد داشتم آبجی. دلیار هیچ وقت بهت نگفتم چون خودت می‌دونی اهل ابراز محبت نیستم ولی به مولا تو برام عزیز تر یک خواهری تو رفیقمی، همراهمی هیچ وقت نشده بود بهم دروغ بگی ولی این چند مدت تو یک آدم دیگه شدی‌. اون شب کیا بودن ریختن سرت کتکت زدن؟ اگه فقط به یک کتک ساده بسنده نمی کردن و بهت دست درازی می‌شد چی؟ به بابا حق میدم انقدر عصبانیم. اینم از دست گل امشبت، گفتی میری تولد مینو ولی وقتی اومدم دنبالت خونه‌ی مینو نبودی. نگران چشم دوختم به در بابا هم فهمیده؟ - نترس به بابام چیزی نگفتم. - برات توضیح میدم داداش. پوزخندی زد و دست روی شانه های نحیفم گذاشت: داداش می‌گی اما ازم قد یک داداش حساب نمی‌بری؟ حساب نبر باشه ولی بهم دروغ نگو خب؟! لب گزیدم و سرم رو انداختم پایین: ببخشید شرمندم. - دشمنت شرمنده دلیار فقط بگو کجا بودی؟ جایی نرفتی که آبروی خانواده رو ببره؟! - نه داداش تولد الناز افشار بودم ولی خب اتفاقات خوبی پیش نرفت یعنی نکه فکر کنی بلایی سرم آوردن فقط نتونستم عکس درست و حسابی از میران بگیرم. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Hammasini ko'rsatish...
👍 35
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت35 وارد آسانسور شدیم تا به طبقه اون رسیدیم میلاد به گوشی میران زنگ زد و گفت مجلس با رفتن الناز حرف میران رفته رو هوا. خیلیا خواستن بیا بالا صحبت کنن با میران اما میلاد مانع شده. میلادم از میران توضیح می‌خواست اما میران در جوابش فقط گفت: فعلا به تو مربوط نیست. تازه توجه میران به منه فلک زده جلب شد یک لحظه حس کردم نگاهش به سر تا پام فرق کرده. ترسیدم ولی بروز ندادم، عجب غلطی کردم پا گذاشتم تو مهمونی اینا؟! - میشه توضیح بدی اینجا چه خبره؟ - امشب الناز تصمیم داشت تو شلوغی و جلوی دوربین چهارتا عکاس و خبرنگار مثلا اعلام کنه ما نامزدیم و بعد من رو تو عمل انجام شده بذاره تا ازدواج کنیم. می‌دونی الناز یک بازیگر شناخته شدس پخش شدن رابطه جدی من و اون یعنی خود خود دردسر، اونم با پدر کفتار و جاه طلبی که الناز داره یا اون برادر قاتل خلافکارش. تو فکر بودم از مراسم بزنم بیرون چشمم بهت خورد دلم نیومد تنهات بذارم وسط دسته گرگ ها از طرفی تو به کارم می‌اومدی. - اما فردا ممکنه این خبرم پخش بشه می‌دونی چه عواقبی برای من داره؟ نفسی کلافه کشید و موهاش رو بهم ریخت: دختر تو یک آدم گمنامی بعد یک مدت فراموش میشی اما الناز همیشه تو یاد ها می‌مونه و می‌تونست برام یک حاشیه دردسر ساز درست کنه. - تو از من سوء استفاده کردی اصلا این بازی تا کی ادامه داره؟ - تا نهایت یک هفته در ضمن یادت نره خانمی تو هم داشتی برعلیه من یه کارایی می‌کردی یادت رفته؟ من دارم بهت لطف می‌‌کنم از قبل من معروف میشی می‌تونی یک مدت با اینکه نامزدمی پز بدی بعد اون که آب و از آسیاب افتاد می‌تونی به زندگیت برسی یک مبلغ دهن پر کنم بهت میدم نترس نامزد سابق من بودم یک امتیازه نه ننگ و عذاب‌. این روزا همه دخترا دنبال شهرت و چسبوندن خودشون به آدم های معروفن از رگ زدن و خودکشی با روسری گرفته تا زنده کردن رابطه های گذشته اون وقت تو فکر میکنی این وسط ضرر کردی؟ نمی‌دونستم چی در برابر خودخواهیش بگم از طرفی من همیشه دنبال جنجال و شهرت بودم راستش بدم نمی اومد یک مدت تو چشم باشم و از طریقش فالور جذب کنم‌. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Hammasini ko'rsatish...
👍 36
توضیحات رمان هام. رمان پاپاراتزی همون دلیار هست اسم شخصیت اولش دلیاره چون پاپاراتزی یکم سخت بود تلفظش دلیار مینویسم پاپاراتزی هم یعنی عکاسی که از هنرپیشه ها عکس های جنجالی میگیره
Hammasini ko'rsatish...
دلیار در vip الان پارت 90 امروز به پارت 100 رمانش ۵۰۰ پارته و به زودی همه پارتاش رو میذارم داخل vip چون نوشته شده. رمان طناز رو هم فایل کاملش رو میتونید بخرید هر دو رمان فعلا مبلغش ۳۵ تومن هست 6037997490489052 حمیدی @Fatima_naaaa
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.