cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

『 سوشیانت 』

•﷽• #نویسنده: زهرا.م 🖤🩸مجموعه‌ی چندجلدی"نامیرایان/ 𝑰𝒎𝒎𝒐𝒓𝒕𝒂𝒍𝒔"🖤🩸 جلد اول: سوشیانت (درحال نگارش✍️) جلد دوم... جلد سوم... جلد چهارم... جهت ارسال نظر👇🔮 https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-71365-a3RxzVj

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 102
Obunachilar
-424 soatlar
-137 kunlar
-10630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
Photo unavailable
امیر سپهبد🔥🤤 مردی بداخلاق و مغرور که تا به حال کسی چهره‌اش و از نزدیک ندیده و به مرد #نقاب‌دار معروفه😎 مردی خشک و سرد که از همه دخترا بعد از مرگ نامزدش فاصله میگیره... شب عروسیش به گوشش رسونده بودن که جنازه نامزدش در عمارت بزرگ شایان هاست.  دلبرش در تخت #ساشا شایان بر اثر تجاوز جان داده بود. باید تاوان می گرفت و زخم می زد تا آرام می گرفت. قسم خورده که بعد ازمرگ نامزدش #مهگل دیگه عاشق نشه و به کسی رحم نکنه بعد از اون همه سختی و درد و رنج درست وقتی میخواد انتقام شو بگیره بدجوری دل میبازه به خواهر دشنمش، به خواهر کسی که مسبب تمام مشکلات و دردهایی هست که کشیده....🥲💔 https://t.me/+I6Y2-JS65qBhNjY0 https://t.me/+I6Y2-JS65qBhNjY0 صب بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
من طنینم زن یکی از بزرگ‌ترین #قاچاقچی‌های کشور که یه شب تو عالم #مستی سر من #شرط بندی کرد منو تو #قمار به یه جوون تازه وارد باخت و من وارد عمارت #شهریارشریعتی شدم، مردی که از من و خانواده‌‌م نفرت داشت. همیشه یه عکس بزرگ از زنش که #خودکشی کرده بود روی دیوار بود. زنی که بعدا فهمیدم شوهرم بهش تج'اوز کرده بود... بدون این‌که خبر داشته باشم طعمه‌ی انتقامش شدم و... 🔥 https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0 https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0ظرفیت عضویت فقط برای ۵۰ نفر بعد لینک باطل میشه ❌ ۱۰صبح
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
❂یونگ مردیه که برعکس شغل خانوادگیش که مافیاست عاشقانه دوست پسرش رو میپرسته و یوهان هم با اگاهی این حقیقت همش شیطنت میکنه💦🔞 https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk - محموله وانگ رو باید… با سر خوردن دستای پسر روی تنش جمله‌ش رو نصفه گذاشت و به سمتش برگشت. چشم‌های درشت پسرش که از شیطنت برق میزد باعث لبخند محوی رو لبش شد. دستای کوچیک پسر رو از تنش جدا کرد و به سمت لبهاش برد تا بوسه‌ای پشتش زد. - آروم باش یوهان بزار جلسه‌م تموم بشه. - ولی خسته شدم. - قربان جلسه رو کنسل می‌کنید؟ مرد نیم نگاهی به زیر دستاش انداخت و نفس رو با آه درمونده‌ای بیرون فرستاد. _برید بیرون و نیم‌ساعت دیگه برگردید... فعلا باید به یه بچه‌ی 23 ساله توجه کنم. https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk 23پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#عشقی_احمقانه_و_ممنوعه_بین دوتا_اخوند_زاده عشقی که جونشون رو توی #خطر میندازه‼️ حالا چی میشه اگه بفهمه، اون پسر از جنس متفاوتیه قابلیت بارداری داره❓ و فکر کن توی این گیر و دار،با راز هایی روبه رو بشن که ریشه توی گذشته داره‼️ زندگیشون پر از چالشه، میتونن پشت سر بذارنش و یک پایان خوب رقم بزنن⁉️ ⭕️یک رمان متفاوت در سبکِ خودش https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 عضویت فقط برای ۵۰نفر😰 ⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️ این رمان حاوی صحنه‌های باز است لطفا فقط افراد بالا ۱۸+ عضو بشن🚷🚸 ۲۴
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
خلاصه:💔🥀 جانان دختری کم سن و سال، که به‌خاطر سرو سامان گرفتن زندگی‌اش، داخل کارگاه حاج‌صادقی؛ قالی می‌بافد. اما حاج‌صادقی دلباخته او می‌شود و از او می‌خواهد که صیغه‌اش شود. جانان امتناع می‌کند تا این‌که، یک روز که هر دو داخل کارگاه تنها هستند، حاج‌صادقی وارد کارگاه می‌شود...🔞🔥 https://t.me/+SUbOd5mywqM0Nzc0 https://t.me/+SUbOd5mywqM0Nzc0 9پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
من دختری که خان‌زاده بودم عاشق فردی شدم که هیچ کس باور نمیکرد من مغرور یک روزی عاشق بشم همه در شوک بودند چون من عاشق یک رعیت‌زاده شده فردی که همه با دیدنش… https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0 از دور میبینمش، هنوز هم مثل قدیما به زیباییه شبنمیِ که #عکس #ماه و درون خودش قرار داده، هنوز هم به لطافت یک تا موی گربه اس، هنوز هم به درخشندگی کرم شبتابِ #تاریکی هاس، هنوز هم همونقدر خاص و دلربا، برای #دختر خانزاده است عضویت محدود فقط برای ۵۰نفر😰 توجه فقط افراد ۱۸ سال به بالا عضو بشن🔞 ⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️ ۲۰ بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
اتریسا دختر نابغه ایرانی در گیر مافیای دورگه مسکو میشه ❌ ❌ سرشو به گردنم نزدیک کردو پچ زد : زود باش تا صبح وقت نداریم!! اب دهنمو از نزدیکی بیش از حدش قورت دادم و لب زدم : دارم کارمو میکنم! اینجا خیلی گرمه نمیتونم تمرکز کنم!! عصبی لب زد : اگه جناب عالی زودتر سیستمو از کار مینداختی الان توی کمد قایم نشده بودیم!! حالام اون برق های کوفتی رو قطع کن!! بخاطر گرما توی بغل رِوُن تکون خوردم که با حس کردن یه عضو سفت با چشمای گرد شده برگشتم سمتش!! عصبی و خمار پچ زد : دیونم نکن بچهه کم تکون بخور! سرش نزدیک تر شد و.......❤️‍🔥 https://t.me/+lKtP8JvHwJRkMGE8 عضویت فقط برای ۵۰نفر😰 ⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️ ۱۸بنر رو بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
❂پسر پاور باتمی که پارتنر مدل معروفیه و تو افترپارتی یه جشنواره جلوی کلی ادم بخاطر حسودی به زنی که نزدیک مردش شده بود اون رو تو جمع تحقیر میکنه و همه توقع داشتن مرد جلوش رو بگیره و تنبیهش کنه ولی با کاری که کرد... https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk - بیب نمیدونستم انقدر رو من حساسی با صدای مرد سرها به سمتشون برگشت و فلش دوربین ها از هر طرف به گوش رسید، ولی پسرک عصبانی همچنان به زن روبروش خیره بود. - هی لیا بهتره حرفاشو گوش کنی و نزدیکم نشی چون طعم مشتاشو خوردم و باید اعتراف کنم بدجور سنگینه... با نزدیک شدنش به پسرک حسودش اروم تو گوشش گفت: - بیب بهتره بریم خونه تا رو تختمون و روی تنم به حسودیت ادامه بدی... - همینجوریش هم کل سوشال مدیا رو با کارت بهم ریختی! https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk 18پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
آتریسا ملکی🔥 دختری #هکر و با هوش که عاشق مافیای دورگه مسکو میشه رِوُن مردی #جدی و #خشک که به هیچی جز کارش اهمیت نمیده و دورش پر از دختر های روسیه و اتریسایی که تحمل دیدن رِوُن با دخترارو نداره دیگه تحمل نمیکنه و یه شب تموم دختر هارو فراری میده و رِوُن اون شب با خود اتریسا میخوابه🔞❤️‍🔥 و این میشه شروع....... ❌عضویت محدود https://t.me/+lKtP8JvHwJRkMGE8 ۱۵
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
یوهان هکر و نابغه کم سن کره‌ای که اتفاقی با بزرگترین مافیای اسیا و امریکا اشنا میشه بعد یه مدت کوتاه قراردادی بینشون بسته میشه که... →→→→→→→→→→→→→→→ اروم در و باز کرد و تونست مرد رو ببینه که پشت میزش با تمرکز کامل مشغول خوندم چیزیه. با قدم‌های بلند به سمتش رفت. +کل امروز و پشت سیستمت بودی و توجهی بهم نداشتی. _بیب خودت که میدونی فردا جلسه دارم. روی پاهاش نشست و خودشو به ارومی روی پایین تنه‌ی مرد حرکت میداد و شونه‌اش رو تو مشتش فشرد. مرد خنده مردونه‌ای کرد و با تکیه دادن سرش به پشتی صندلی با چشم‌های خمار پسر رو نگاه کرد. _بعد چندبار انجام دادنش راید کردن رو یاد گرفتی بیبی؟ بی توجه به پرونده‌ها و سیستم روشن و به راحتی پسر رو با خودش بلند کرد. +ولی کارات مونده... _الان که وقت کار نیست عزیزم، الان فقط وقت ناله کردن زیر گوشم و چنگ انداختن به کتفامه. https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk https://t.me/+oZ4SY4cApb41MzBk 8پاک
Hammasini ko'rsatish...