cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

خرید و فروش اکانت، چنل و گروه قدیمی🍓🌱

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
843
Obunachilar
-224 soatlar
-167 kunlar
-1630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Photo unavailable
اعتماد 🍓💖 @Erisastar
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
اعتماد 🍓💖 @Erisastar
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
اعتماد 🍓💖 @Erisastar
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
اعتماد 🍓💖 @Erisastar
Hammasini ko'rsatish...
حتما موجودی اکانت کشور مورد نظرتون رو بپرسین تا چک کنم⚜ در صورتی که مایل بودین قیمت مد نظرتون رو بهم بگین تا مطابق با بودجه بهتون اکانت پیشنهاد بدم 🌈 🎄امریکا 25 🌲کانادا 26 🌳کنیا 35 🌴بنگلادش 33 🪵پاکستان 33 🌱مراکش 34 🌿ماداگاسگار 38 ☘موزامبیک 38 🍀مصر 40 🎍مالزی 40 🪴لاتویا 42 🎋پاناما 48 🍃هند 48 🍂سریلانکا 50 🍁برزیل 60 🍄اسپانیا 68 🐚ترکیه 80 🪸گرجستان 80 💐چین 80 🌷ارمنستان 85 🌾عراق 85 🌺فرانسه 90 🪻آلمان 95 🌸ایتالیا  95 🥀کره جنوبی 200 🫧 پرداخت هم به صورت کارت به کارت و هم از طریق گروه های قدیمی و حتی بی ممبر از سال 2022 و قبل تر ☀️ 🫧 خریدار گروه های قدیمی شما هم هستم و تعداد ممبر مهم نیست. ☀️ 🔥ناتکویناتون رو با بالاترین قیمت خریدارم 🔥
Hammasini ko'rsatish...
خریدار گروه های قدیمی شما هستیم 🌐 تعداد ممبر و تعداد پست اصلا مهم نیست🔆 فقط سال ساخت گروه مهمه🔱 با فروختن گروه های قدیمی و بی استفاده ی خود صاحب درآمد شوید 🌺🌺🌺🌺 نکته: برای انتقال مالکیت گروه، تایید دو مرحله ای اکانتتون باید فعال باشه و یک هفته از فعال سازیش گذشته باشه به هر تعدادی خریداریم🌻 از یک عدد تا بی نهایت 2022: 70 2021: 110 2020: 130 2019: 170 2018: 200 2017: 240 2016: 270 پرداخت به صورت کارت به کارت همراه با بیش از صد شات اعتماد✅ برای هماهنگی و فروش به آی دی های زیر پیام بدید 🆔 @SaNi_ol
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
خریدار کانال ها و گروه های قدیمی شما هستیم 🌐 تعداد ممبر و تعداد پست اصلا مهم نیست🔆 فقط سال ساخت کانال و گروه مهمه🔱 با فروختن کانال های قدیمی و بی استفاده ی خود صاحب درآمد شوید 🌺🌺🌺🌺 نکته: برای انتقال مالکیت کانال و‌ گروه، تایید دو مرحله ای اکانتتون باید فعال باشه و یک هفته از فعال سازیش گذشته باشه به هر تعدادی خریداریم🌻 از یک عدد تا بی نهایت لیست قیمت خرید کانال: 🌸کانال 2017 به قیمت 60 هزار تومان 🌸کانال 2018 به قیمت 55 هزار تومان 🌸کانال 2019 به قیمت 50 هزار تومان 🌸کانال 2020 به قیمت 45 هزار تومان 🌸کانال 2021 به قیمت 35 هزار تومان پرداخت به صورت کارت به کارت همراه با بیش از صد شات اعتماد✅ برای هماهنگی و فروش به آی دی های زیر پیام بدید 🆔 @SaNi_ol
Hammasini ko'rsatish...
👎 3👍 1 1
با خنده‌ای که به خاطر بی تابی‌اش بود با شیطنت گفتم: - یعنی تو‌ گشنت نیست؟ نگاهش را بین قفسه‌ سینه‌ی برهنه‌ و چشمانم چرخاند و با حرص گفت: - واقعاً با این سر و وضع ایستادگی جلو من حرف از غذا و گشنگی می‌زنی؟ با خنده شانه‌هایم را بالا انداختم. - به من چه! خودت این و خریدی که بپوشم! دستش را پشت گردنم گذاشت و سرش را در گردنم فرو کرد. - نمی‌دونستم تا این حد پدرم و در میاره! با خنده سرم را کمی عقب کشیدم که به راحتی به کارش برسد. چشمانم‌ را بسته بودم که سرش را از گردنم بیرون کشید و من را به سمت تخت هدایت کرد. خوابیدن من روی تخت مصادف شد با خیمه زدنش روی بدنم. دستانش را کنار سرم قرار داد و انگار که چیزی یادش آمده باشد به چشمانم نگاه کرد. - راستی فردا می‌برمت چالیدره تله سیژ سوار می‌شیم،‌ دوتایی. خوب شد صدف و مانی آمده بودند تا من و آراز بتوانیم یک ماه عسل طبیعی را بگذرانیم. سرم را بی حرف تکان دادم که سرش را دوباره در گردنم فرو برد و با همان بوسه‌هایش کم کم به قفسه‌ی سینه‌ام رسید. دستش را به پهلویم رساند و با باز کردن زیپ لباس تمام لباس را از تنم خارج کرد که من هم دستم را به سمت دکمه‌های لباسش بردم. و باز هم یکی از قشنگ ترین شب‌های زندگی‌ام برایم رقم خورد. زندگی کنار آراز همیشه آرامش بود، بحث و دعواهای کوچکمان هم واقعاً نمک زندگی‌ بود. حتی قهر‌های چند ساعته‌اش را هم دوست داشتم. آراز آرامشی را به من هدیه داده بود که تمام عمرم دنبالش بودم، او اولین مرد زندگی من بود که حالا آخری‌اش هم شده بود. من به امید او و نگاه بود که زنده بودم، اما در اصل تمام خوشبختی و آرامشم را مدیون آراز و صبوری‌اش بودم. آراز به من ثابت کرده بود هر چه که قسمت انسان باشد حتماً برایش اتفاق می‌افتد. سرنوشت من با او رقم خورده بود که بعد از آن همه سختی و فاصله باز هم به هم برگشته بودیم و حالا در کنار هم زندگی آرامی را داشتیم. و من به خاطر تمام این‌ها و وجود آراز و نگاه خدا را روزی هزاران بار شاکر بودم. پایان. 1401/3/16 1:15 امیدوارم که لذت برده باشید.
Hammasini ko'rsatish...
شانه‌هایش امن ترین جای جهان بود، بعد از مادرم او تنها کسی بود که کنارش آرام می‌گرفتم، هربار که سر روی شانه‌هایش می‌گذاشتم مشکلاتم را فراموش می‌کردم و ایمان می‌آوردم که همه چیز درست می‌شود. آراز و نگاه بهترین هدیه‌های خداوند به من بودند. نوای آرامش من را از عالم افکارم بیرون کشید. - نیلو؟ چشمانم را آرام باز کردم. - جانِ نیلو؟ - من برات شوهر خوبی بودم؟ متحیر از این سوالش سرم را بالا آوردم. - یعنی چی؟ اخم‌هایش کمی درهم بود اما لحنش جدی بود. - نمی‌دونم احساس می‌کنم اونقدری که بهت قولش رو داده بودم نتونستم خوشبخت و خوشحالت کنم. خونه‌ای که دوست داشتنی رو نتونستیم بگیریم، هیچی از عقدمون نگذشت که به خاطر عجول بودن و بی فکری من باردار شدی، یعنی از همون اول مجبور شدی با دردسرهای حاملگی سر کنی و بعدشم که دیگه نتونستی آزاد باشی چون نگاه دست و پات و می‌بست. منم همیشه بودم این شهر و‌ اون‌ شهر، مواقعی که باید نتونستم کنارت باشم و واسه بزرگ کردن نگاه بهت کمک کنم، من خیلی بی‌شعورم نه؟ تقریباً در شوک فرو رفته بودم! به هیچ‌‌ وجه انتظار همچین حرف‌هایی را از او نداشتم! تک خنده‌ای از روی تحیر کردم. - زده به سرت؟ - نه، خودتم خوب می‌دونی دارم‌ راست میگم! من اصلاً نذاشتم نه تو نه خودم از نامزدی و ازدواج لذت ببریم، همیشه همه چیز رو عجله‌ای پیش بردم و تورو‌ هم خونه نشین کردم، ببین حتی ماه عسل رویاییتم نداری، به خاطر نگاه خیلی انتخابات محدوده. تو هیچ وقت دم نزدی، هر کاری کردم هر چیزی که شد صبور ترین بودی و هیچ وقت آخ نگفتی ولی من از چشمات می‌خونم نیلو. نمی‌توانستم بگویم چرت می‌گفت، چون حرف‌هایش راست بود. حرف‌هایش فکر‌هایی بود که همیشه در سر من جولان می‌داد و فکر می‌کردم آراز متوجه‌اش نمی‌شود. اما دیگر برایم مهم نبود، چون شیرینی که نگاه به زندگی‌مان داده بود با هیچ چیزی قابل مقایسه نبود.
Hammasini ko'rsatish...
با همان نگاه میخ شده در چشمانم گفت: - چه قدر خوشگل شدی! خیلی بهت میاد. این حرفش باعث شد دوباره به لباسم نگاه کنم. دکلته‌ی قرمز تنگی بود که قدش تا یک وجب زیر ران‌هایم بود و پاهای کشیده‌ام را کامل به نمایش می‌گذاشت. دستی به زیر لباسم کشیدم و با لبخند گفتم: - من حتی تو عروسی‌ها هم همچین لباسی نپوشیده بودم! قدمی جلو آمد، دستش را پشت کمرم گذاشت و با یک حرکت من را به خودش نزدیک کرد. نگاهش روی گردنم کشیده شد که همان گردبند با پلاک گیتار روی گردنم بود، بعد از ازدواجمان خیلی کم از این گردنبند استفاده می‌کردم و الان روی گردنم بودنش کمی آراز را متعجب کرده بود. مخصوصاً این که می‌دانستم این گردنبند چه قدر برایش ارزش دارد. انگشنش را نوازش وار از گردنم تا قفسه‌ی سینه‌ام کشید و با جدیت گفت: - تو می‌خواستی هم من نمی‌ذاشتم با این لباس جایی بری! لب‌هایم به طرف بالا کج شد. - آراز همه که واینسادن واسه من! انقدر در و داف ریخته که! مطمئن باش من به چشم تو خیلی خوشگل میام به چشم بقیه در اون حد که تو فکر می‌کنی خوشگل نیستم. چشمانش را بالاخره در چشمانم دوخت، لحنش کاملاً جدی بود. - کسی جرئت داره بگه زن من خوشگل نیست؟ دستانم را روی بازو‌هایش گذاشتم و لبخندی زدم. - نه، نداره،‌ منظور من یک چیز دیگه بود. با فشردن دستش روی کمرم من را به خودش نزدیک تر کرد، طوری که سرش دقیقاً کنار گوشم بود. نفس‌های گرمش که به گردنم می‌خورد حالم را دگرگون می‌کرد که زمزمه‌اش به این حالم دامن زد. - مهم اینه تو به چشم من خوشگل ترین و دلبر ترین زن دنیایی. و من بمیرمم نمی‌ذارم این زیبایی و دلبری رو کسی جز من ببینه!
Hammasini ko'rsatish...