cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

💞 کانال رسمی شکیبا پشتیبان 💞

🌷 به نام یزدان ایزد پاک 🌷 🎀 شکیبا پشتیبان 🎀 📚رمانـ 🔑 عاشقانه‌ی ناب 💉 🕸🦋 تو را ای زیبای شرقی، فقط برای تو، دوست دارم. 🦋🕸 ❌ کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد الهی و قانونی دارد. ❌ ••● کاربرِ اختصاصیِ رمان‌های عاشقانه ●•• @romanhayeasheghane

Ko'proq ko'rsatish
Eron134 432Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
975
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

درود و ممنونم. تنها میتونم بگم ممنونم و از لطف‌تون متشکرم. سرم شلوغه، سعی می‌کنم باشم.🌹✌️
Hammasini ko'rsatish...
سلام ترانه جان ممنون بابت پارت با اینکه کم میذارید و واقعا منتظر موندن سخته ولی به‌ خاطر شما و قلم تون ماندگارم❤️😘😘😘😘
Hammasini ko'rsatish...
کم کم که میذاری دیر به دیر هم میزاری یا ملت و هم میبری تو ورهه😐 بابا خب یه پارت دیه هم بذار سر حساس ول کردی😭😭😭😭😭❤️❤️❤️❤️
Hammasini ko'rsatish...
#پارت79 یک هفته شده بود و النا سخت درگیر بود و داشت تلاش می‌کرد تا نتیجه‌ی کارش را به ثمر برساند، درون آزمایشگاه بود و محلولی را که خودش درست کرده بود را درون سرنگ ریخته بود و آن را در دست داشت، فکر می‌کرد باید آن را به خود تزریق کند تا بازخورد آن را ببیند، شاید اصلاً محلول درست کار نکند یا او خوب آن را به عمل نیاورده باشد، با این افکار صاف روی صندلی نشست و نگاهی به سرنگ محلول کرد و با خودش در ذهن گفت، اگر هم درست عمل کند و او واقعاً به گرگینه تبدیل شود چه باید کرد؟ همین‌طور غرق در افکار خودش بود، که حواسش پرت شد و نزدیک بود محلول از دستش بیفتد و بشکند و اگر محکم‌ نگه نمی‌داشت تمام زحماتش بر باد می‌رفت. نفس عمیقی کشید و محلول را روی میزکار قرار داد و بلند شد و رفت کنار درب و چک کرد که آتنه و آناهید سر نرسند. آن دو کلاس داشتند و تا اتمام کلاس ده دقیقه مانده بود. با این فکر باز نفس آسوده‌ای دیگر کشید و به خودش و یوسف فکر کرد، اگر محلول درست جواب دهد آینده‌اش با یوسف به کجا کشیده می‌شد؟ افکار نا به هنجار اذیتش می‌کرد، پوفی کشید و رفت سر جای قبل نشست و به محلول خیره شد، نمی‌دانست چه کند؟ ولی با فکری، بلند شد و کاغذ و خودکاری از کشوی میزکار برداشت و متنی این‌گونه نوشت. " آتنه و آناهید خواهرهای عزیزم، من محلول را به خودم تزریق کردم، اگر تبدیل به گرگینه شده بودم، پادزهر آن در اتاق خودم پشت قفسه‌ی کتاب پنهان کردم، آن را به من تزریق کنید. یه عالمه دوست‌تون دارم. عاشق‌تون، النا. " بعد هم خودکار را روی میزکار نهاد و محلول را برداشت و بر دست گرفت، دیگر تمام دانشگاه خبر از راز او می‌دانستند و خودش بین‌شان اطلاع رسانی کرده بود، تا کسی پیدا شود که نشد، دیوید آن لحظه از کلاس بیرون آمده و داشت سمت سرویس بهداشتی می‌رفت، و دقیقاً باید از سمت آزمایشگاه عبور می‌کرد، درب آزمایشگاه هم شیشه‌ای بود و از هر دو طرف دید داشت و می‌شد راحت هم بیرون و هم داخل را نگاه کرد. ناخواسته لحظه‌ای نگاهش به داخل آزمایشگاه خورد و بعد راهش را ادامه داد. ولی بعد با تصویری چیزی که در ذهن دیده بود، فوری به عقب برگشت و دوباره داخل آزمایشگاه را دید، با دقت خیره شد، النا داشت آستین لباس را بالا می‌زد که محلول را به خودش تزریق کند. گویی نگران شد و دلشوره‌ی عجیبی گرفت و با خودش گفت نکند همان محلولی باشد که هیچ‌کس حاضر به جلو رفتن نشد؟
Hammasini ko'rsatish...
00:02
Video unavailableShow in Telegram
good-morning-hearts.mp40.92 KB
✨🌈 به نام‌ حضرت دوست. ‌‌ که هر چه داریم و نداریم از اوست. 🌈✨ 🥳 درود و عرض ادب و نهایت احترام خدمت شما دوستان، عزیزان و همراهان گرامی. 🌹 ❤️ اول تشکر می‌کنم از اینکه چندین سال هست با من همراه هستید. از اولین رمانم ( رمان سِوگی ) دم تمام کسانی که بودند و لفت ندادند گرم واقعاً ممنونم از حضورتون. 🧡 دوم اینکه ممنونم از همه‌ی اون‌هایی که توی سال قبل کنارم بودند و در کنار هم جر و بحث کردیم، دعوا گرفتیم، تلخی و شیرینی پیش اومد از هم ناراحت و دلگیر و دلخور شدیم، قهر کردیم، بارها از هم دور شدیم، ولی با همه‌ی این‌ها کنار هم موندیم و جا نزدیم، پشت هم رو خالی نکردیم. 💛 سوم اینکه فدای مرام همه‌ی اون‌هایی که همه جوره با اخلاق رک و تند و نازنازی من کنار اومدند و هیچ‌جوره قضاوتم نکردند. 🙂😉 💚 چهارم اینکه تشکر ویژه دارم از کسانی که راهنمایی‌ام کردند، در هر زمینه‌ای آموزش دیدم ازشون و سعی کردند که بهترین باشم و بسیار بسیار خرسندم که توی سال جدید هم شما رو دارم. 💙 پنجم اینکه این شعر رو تقدیم می‌کنم به همه‌ی اون بامرام‌ها و بامحبت‌هایی که صمیمانه کنارم ماندند. 🌺🍃 درخت غم به جانم کرده ریشه، به درگاه خدا نالم همیشه، رفیقان قدر یکدیگر بدانید، عجل سنگ است و آدم مثل شیشه... 🍃🌺 ’’ باباطاهر ’’ 💜 قدر هم رو بیشتر بدانیم. 💗 ششم اینکه کلمات سنگین نگفتم و ساده و بی ریا حرف دلم رو نوشتم. 💖 هفتم‌ اینکه سال‌های سال، تا ابد بمونید کنارم. سایه‌تون مستدام بهترین‌ها، شما لایق بهترین‌ها هستید. 💝 هشتم اینکه همه‌تون رو از صمیم قلبم پاک و خالص دوست دارم. شما افراد خاص زندگی من هستید. ❤️‍🔥 نهم اینکه عیدتون مبارک. امیدوارم سالی سرشار از عشق و محبت و دوستی و صفا داشته باشید.‌ دلتون بی غم باشه، زندگی تون پر برکت و پر از رزق و روزی باشه. 🤍 دهم و در آخر دلتون بی‌کینه و مثل آئینه صاف و سفید. 🥳 💐 سال 1401 نماد ببر بر همگی مبارک. 💐 🌹🌟 ارادتمند و دوستدار... شکیبا پشتیبان 🌟🌹
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
🥳 ای کاش که هر لحظه بهاری باشی هر روز پر از امیدواری باشی هر ۳۶۵ روز امسال سرگرم شمردن هزاری باشی ! 🥳 💖 فرا رسیدن سال نو 1401 رو از اعماق وجودم‌ بهتون تبریک میگم.‌آرزوها دارم که بهترین سهم شما و دل قشنگ‌تون باشه. 💖 ارادتمند و دوستدار همیشگی. شکیبا پشتیبان. یا علی.🙏
Hammasini ko'rsatish...
❤️🌸 به مناسبت آخرین شب سال ۱۴۰۰ 🌸❤️ 🌸🌹 عیدتون مبارک. 🌹🌸 ✍ #بقلم؛ #مرتضی_خدام 🎙 #خوانش؛ #شکیبا_پشتیبان 🎼🎹🎼🎹🎼🎹🎼🎹🎼
Hammasini ko'rsatish...
file_2292805.mp32.24 MB
Photo unavailableShow in Telegram
الهی جاده زندگیت هموار شادی تو تمام لحظه هات ساز دنیا کوک خواسته هات... برادر عزیزم تولدت مبارک💝 🎉 دوستت دارم داداش آیدینم😍😍😘😘😘
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.