cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

ایوان خانه شعر و ادب پارسی

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
2 674
Obunachilar
-324 soatlar
-197 kunlar
-7230 kunlar
Post vaqtlarining boʻlagichi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Nashrni tahlil qilish
PostlarKo'rishlar
Ulashishlar
Ko'rish dinamikasi
01
پزشکی که نداند درد دل بی صاحاب معشوق‌اش را چگونه باید دوا کند، آمپول زن هم نیست! قرار بود من پزشک شوم. یعنی این قرار را با پدرم گذاشته بودیم. قرار بود درسم را خوب بخوانم، بعد در بهترین دانشگاه ایران قبول شوم و پزشکی بخوانم. این قرار مال وقتی بود که اصلا نمی‌دانستم دانشگاه و کنکور چیست. از برق چشمان پدرم وقتی از پزشکی حرف می‌زد فهمیده بودم باید چیز قشنگی باشد. اما اصلی‌ترین تصمیم زندگی‌ام را در پانزده سالگی گرفتم ... پدرم گفت باید مهندس شوی. مهندسین ارشد محل کارش او را قانع کرده بودند که پول در مهندسی‌ست .... بعد با عجله خودش را به خانه رسانده بود و گفته بود: پسرم پزشکی سخت است، آخرش هم معلوم نیست تخصصی که می گیری به درد پول در آوردن بخورد یا نه. اما مهندسی خیلی بهتر است چهار سال درس می خوانی، می‌شوی مهندس، یک امضا می زنی و تمام ... بعد ماشین‌های خوشکل و مدل بالا می خری، خانه‌های آنچنانی. حتی می‌توانی در هر شهر یک خانه داشته باشی. این‌ها را می گفت و لذت می‌برد. احساس می‌کرد یک لیموزین مشکی صفر کیلومتر ایستاده است جلوی خانه‌مان و دو بادیگارد مشکی‌پوش خوش‌تیپ من را بدرقه خانه کرده‌اند ... آن زمان اما من عاشق دختری شده بودم که خانه‌شان روبروی خانه ما بود. درست روبرو. هر شب یک ربع مانده به دوازده بدون اینکه قرار قبلی گذاشته باشیم می‌آمدیم جلوی پنجره و همدیگر را نگاه می کردیم. هر شب برایش نامه می‌نوشتم که دوستش دارم و قرار است پزشک مشهوری شوم و برایش یک خانه زیبا و النگو بخرم. بعد که تصمیم بابا عوض شد تمام نامه‌ها را پاره کردم و دوباره برایش از مزایای همسر یک مهندس شدن نوشتم و توضیح دادم که مهندس‌ها خانه‌ها و النگوهای بهتری برای همسرشان می‌خرند ... هیچوقت قسمت نشد نامه را به او بدهم، چون تا می‌آمدم تصمیمی بگیرم، قرارهایمان عوض می‌شد ... یک روز راننده اتوبوس می شدم، یک روز حسابدار، یک روز فوق تخصص قلب می شدم و یک روز مخترع سامانه‌های موشکی. فکر می کردم قبل از اینکه کسی را دوست بداری باید تکلیف قرارها با پدرت را مشخص کنی. بالاخره وقتی همسر آینده‌ات از تو النگو خواست، باید بتوانی بگویی چشم ... یک روز هم دیدم که دست به دست پسری حداقل پنج سال از من بزرگتر بود قدم می‌زند. رگ غیرت شرقی‌ام باد کرد و آمدم دوباره همه‌ی نامه‌ها را پاره کردم و ریختم توی چاه توالت. دیگر هیچوقت پای پنجره نرفتم، هیچ وقت تلاش نکردم تا بدانم اسمش چیست و با پدرش قرار گذاشته است که چکاره شود. بعد از آن دیگر قراری با پدرم نگذاشتم. نه دکتر شدم و نه مهندس، نه نابغه ریاضیات و نه تکنسین ماهر الکترونیک ... شاعر شدم و تمام زندگی‌ام با کلمه گذشت. یک روز کاغذی برداشتم و بزرگ روی آن نوشتم: یادم باشد قبل از اینکه با پسرم قرار بگذارم که چکاره شود. ... به او یاد دهم که خوب عاشق شود، خوب عاشقی کند و بجای النگو و خانه‌ی زیبا، برای معشوقش قشنگ بخندد و جرأت کند که روزی چند بار به او بگوید: دوستت دارم. مهندسی که نداند چگونه باید بگوید دوستت دارم، به درد لای جرز دیوار می خورد. پزشکی که نداند درد دل بی صاحاب معشوق‌اش را چگونه باید دوا کند، آمپول زن هم نیست. بعد نامه را تا کردم و گذاشتم توی صندوقچه‌ای که نامه‌های زیادی را از قبل در دلش جا داده بود. مهدی صادقی
34112Loading...
02
🪻پزشکی که نداند درد دل بی صاحاب معشوق‌اش را چگونه باید دوا کند، آمپول زن هم نیست! قرار بود من پزشک شوم. یعنی این قرار را با پدرم گذاشته بودیم. قرار بود درسم را خوب بخوانم، بعد در بهترین دانشگاه ایران قبول شوم و پزشکی بخوانم. این قرار مال وقتی بود که اصلا نمی‌دانستم دانشگاه و کنکور چیست. از برق چشمان پدرم وقتی از پزشکی حرف می‌زد فهمیده بودم باید چیز قشنگی باشد. اما اصلی‌ترین تصمیم زندگی‌ام را در پانزده سالگی گرفتم... پدرم گفت باید مهندس شوی. مهندسین ارشد محل کارش او را قانع کرده بودند که پول در مهندسی‌ست....بعد با عجله خودش را به خانه رسانده بود و گفته بود: پسرم پزشکی سخت است، آخرش هم معلوم نیست تخصصی که میگیری به درد پول در آوردن بخورد یا نه. اما مهندسی خیلی بهتر است چهار سال درس میخوانی، می‌شوی مهندس، یک امضا میزنی و تمام.....بعد ماشین‌های خوشکل و مدل بالا میخری، خانه‌های آنچنانی. حتی می‌توانی در هر شهر یک خانه داشته باشی. این‌ها را میگفت و لذت می‌برد. احساس می‌کرد یک لیموزین مشکی صفر کیلومتر ایستاده است جلوی خانه‌مان و دو بادیگارد مشکی‌پوش خوش‌تیپ من را بدرقه خانه کرده‌اند....آن زمان اما من عاشق دختری شده بودم که خانه‌شان روبروی خانه ما بود. درست روبرو. هر شب یک ربع مانده به دوازده بدون اینکه قرار قبلی گذاشته باشیم می‌آمدیم جلوی پنجره و همدیگر را نگاه میکردیم. هر شب برایش نامه می‌نوشتم که دوستش دارم و قرار است پزشک مشهوری شوم و برایش یک خانه زیبا و النگو بخرم. بعد که تصمیم بابا عوض شد تمام نامه‌ها را پاره کردم و دوباره برایش از مزایای همسر یک مهندس شدن نوشتم و توضیح دادم که مهندس‌ها خانه‌ها و النگوهای بهتری برای همسرشان می‌خرند...هیچوقت قسمت نشد نامه را به او بدهم، چون تا می‌آمدم تصمیمی بگیرم ، قرارهایمان عوض می‌شد....یک روز راننده اتوبوس میشدم، یک روز حسابدار، یک روز فوق تخصص قلب میشدم و یک روز مخترع سامانه‌های موشکی. فکر میکردم قبل از اینکه کسی را دوست بداری باید تکلیف قرارها با پدرت را مشخص کنی. بالاخره وقتی همسر آینده‌ات از تو النگو خواست، باید بتوانی بگویی چشم... یک روز هم دیدم که دست به دست پسری حداقل پنج سال از من بزرگتر بود قدم می‌زند. رگ غیرت شرقی‌ام باد کرد و آمدم دوباره همه‌ی نامه‌ها را پاره کردم و ریختم توی چاه توالت. دیگر هیچوقت پای پنجره نرفتم، هیچ وقت تلاش نکردم تا بدانم اسمش چیست و با پدرش قرار گذاشته است که چکاره شود. بعد از آن دیگر قراری با پدرم نگذاشتم. نه دکتر شدم و نه مهندس، نه نابغه ریاضیات و نه تکنسین ماهر الکترونیک.... شاعر شدم و تمام زندگی‌ام با کلمه گذشت. یک روز کاغذی برداشتم و بزرگ روی آن نوشتم: یادم باشد قبل از اینکه با پسرم قرار بگذارم که چکاره شود...به او یاد دهم که خوب عاشق شود، خوب عاشقی کند و بجای النگو و خانه‌ی زیبا،برای معشوقش قشنگ بخندد و جرأت کند که روزی چند بار به او بگوید:دوستت دارم. مهندسی که نداند چگونه باید بگوید دوستت دارم، به درد لای جرز دیوار میخورد.پزشکی که نداند درد دل بی صاحاب معشوق‌اش را چگونه باید دوا کند، آمپول زن هم نیست. بعد نامه را تا کردم و گذاشتم توی صندوقچه‌ای که نامه‌های زیادی را از قبل در دلش جا داده بود. مهدی صادقی 💎
10Loading...
03
‍ بر گیسویت ای جان، کمتر زن شانه چون در چین و شکنش دارد دل من کاشانه بگشا ز مویت گرهی چند ای مه تا بگشایی گرهی شاید ز دل دیوانه دل در مویت دارد خانه مجنون گردد چو زنی هر دم شانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ #پوران #ویگن @Ivanxaneh .
33016Loading...
04
Media files
440Loading...
05
🟡🟡🟡 سلام بر سرزمین ِ مِه و نم نم باران دیار کوه و رود و چشمه ساران سرزمین سرافرازان تاریخ و پناهگاه امیران و دلاورمردان ... #مازندران# سوادکوه @Ivanxaneh .
54011Loading...
06
🔰🔰 مروح کن دل و جان را دل تنگ ِ پریشان را گلستان کن زندان را براین ارواح زندانی ...
77214Loading...
07
تصنیف: حالا چرا خواننده: #شیدا ومسعودجاهد آهنگ: #خالقی شعر: #شهریار @Ivanxaneh .
55914Loading...
08
دریاچه‌ی سحرانگیز کوهگُل(شهر سیسخت) کهگیلویه و بویراحمد @emrinhamo
5386Loading...
09
https://t.me/Ivanxaneh
5187Loading...
10
افسوس که نامه جوانی طی شد و آن تازه بهار زندگانی دی شد آن مرغ طرب که نام او بود شباب افسوس ندانم که کی آمد کی شد #خیام‌ @Ivanxaneh .
57316Loading...
11
لالایی مازندرانی
5845Loading...
12
. مرور می کنم زندگی را به تکرار چیزی در این میان، به شدت گم شده است ... فریده یوسفی @Ivanxaneh .
5748Loading...
13
🔰🔰 در سرزمینی که در آن تفکیک جنسیتی از کودکی صورت می گیرد، دخترانش پسرانش را گرگ، تصور می کنند و پسرانش دختران را طعمه! در اوج گرایش و کشش با پیش زمینه ای آلوده عاشق می شوند، بدون هیچ شناختی عشق می میرد و رابطه، نابود می شود؛ مردانش تنوع طلب می شوند و زنانش مرد ستیز ...! رنه دکارت
48917Loading...
14
🟨 هان! سایه ی تنهایی ِ من سخن بگو چیزی ازین همراهی ِ تن به تن بگو از راز ِ سرخ عشق ... از ناسروده ها شعری بخوان ... قصه ای برای من بگو از ابرهای عقیم و از دل ِ زمین از شانه های خمیده ی وطن بگو از قصه سیاووش و سوگ سووشون از چاه عشق و منیژه و بیژن بگو از نابرادری ِ قابیل روزگار از چشم یعقوب و بوی پیرهن بگو آی ... سایه ی ساکت ِهمیشگی من از روزهای ِ رفته و چین و شکن بگو ... #فریده_یوسفی @Ivanxaneh .
53718Loading...
15
🟨 وطن! سینه سرخ ِ گرفتار صد دشنه ی اهرمن! ترا قد برگ درختان مازندران دوست دارم ... به اندازه ی سینه سرخان عالم، به گام های طولانی و خسته جانِ  تلار به تندی و تیزی آب هراز به نرمی و آهستگی تجن دوست دارم ... #فریده_یوسفی @Ivanxaneh .
53612Loading...
16
🍂 سمفونی شماره ۶ بتهوون 🍂 حس شادمانی و نشاط و شکرگزاری برداشت محصول، به زیبایی هرچه تمام تر در این قطعه قابل توجه است. 🍂🧡🍂 https://t.me/Ivanxaneh
49415Loading...
17
پوئم سمفونی "خرمشهر" #هوشنگ کامکار @Ivanxaneh .
56510Loading...
18
🟨 در آن روز که همه تقویم های جهان باز ماندند از فراز و فرود واقعه ... در  سوم خردادماه ِ آن سال هایی که جغد جنگ پشت پنجره ی خانه های مان ترانه ی مرگ می سرود و چکمه پوشانی از آن سوی شط آمده بودند تا بمانند در گمان خویش، از آن پس، نام خرمشهر همه را به یاد "یوسف" هایی می اندازد که خاک وطن را با جان خویش معامله کردند   صف به صف در بازار عاشقی ... #فریده_یوسفی @Ivanxaneh #وطن#خرمشهر_پاره_تن_ایران #سوم_خرداد .
54310Loading...
19
🟩      بخوان      به نام شکوفه      به نام بهار      به وقت رسیدن رود از فراز کوه      به دشت های سبز و پرنگار      به نام صبح و هوای سبز درخت      بخوان به نام سپیده      در پس ِ شب های انتظار      بخوان به نام عشق نازنینم!      به نام عشق ...       حکایتی که مانده از ما      در این روز گار غریب،      یادگار ... #فریده_یوسفی
59418Loading...
20
🟨 خردنامه فردوسی چو روزِ تو آمد جهاندار باش خردمند باش و بی‌آزار باش.گ زبان را مگردان به گرد دروغ... چو خواهی که تاج از تو گیرد فروغ ...!
56618Loading...
21
از برگ‌های مرده ترسانم از کشتزاران غرقه در شبنم. اکنون خواهم خفت و اگر بیدارم نکنی کنار تو بر جای می‌نهم قلب سردم را. "چیست  این که دور چنین دور، خش خشی دارد؟" عشق ... باد بر پنجره‌ها محبوبم!" تو را به سینه ریز، آراستم، به گوهرهای سپیده‌دمان ... چرا مرا برین راه تنها به خود رها کردی؟ اگر به دوردستان روی پرنده‌ی من مویه خواهد کرد و تاکستان سبزفام شرابی به بار نخواهد آورد. "چیست این که دور چنین دور، خش خشی دارد؟" عشق ... باد بر پنجره‌ها محبوبم!" ابوالهول برف‌ها، هرگز تو نخواهی دانست که من چه عاشقانه تو را دوست می‌داشته‌ام. به زیر باران بی‌امان سپیده‌ دمان آن دم که آشیانه بر باد است بر شاخسار خشک. "چیست این که دور چنین دور، خش خشی دارد؟" عشق. باد بر پنجره ها محبوبم!" گارسیا لورکا ترجمه: فواد نظیری @Ivanxaneh .
60012Loading...
22
A bend in the road is not the end of the road...unless you fail to make the turn یک پیچ در جاده پایان راه نیست، مگر اینکه نتوانید پیچ ​​را بپیچید ... @Ivanxaneh .
62110Loading...
23
همایون شجریان بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده‌ام شمع طرب ز بخت ما آتش خانه‌سوز شد گشت بلای جان من عشق به جان خریده‌ام حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود تا تو ز من بریده‌ای من ز جهان بریده‌ام تا به کنار بودیَم بود به جا قرار دل رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده‌ام تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده‌ام یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده‌ام رهی معیری
67120Loading...
24
Media files
3970Loading...
25
🔰🔰 گل ها هروقت که دل شان خوش باشد، می شکفند ... .
7340Loading...
26
🔰🔰🔰 مهربانی چه زيباست ... ✅ شهر لک‌لک‌ها در قلب مریوان 🔸این روزها لک‌لک‌ها، حوالی دریاچه‌ی زریوار در مریوان کردستان، صاحب یک شهر شده‌اند. یا بهتر است بگوییم لک‌لک‌ها توانسته‌اند نام یک روستای این منطقه را به شهر ارتقا بدهند. 🔸همه چیز از آن‌جا شروع شد که در سال 1390 در روستای دره تِفی "دره‌ی توت‌ها" درختی به دلایلی باید قطع می‌شد و اهالی روستا متوجه می‌شوند یک زوج لک‌لک روی آن آشیانه ساخته‌اند. 🔸 مردم مهربان این روستا باتردید و ناامیدی روی یک تیر برق، برای لک‌لک‌‌ها لانه‌ای می‌سازند. دوستی و لانه‌ی ساخت انسان، در نهایت مورد پذیرش لک‌لک‌ها واقع می‌شود. 🔸این زوج سالهای بعد هنگام مهاجرت هر بار با خودشان لک‌لک‌های بیشتری را به این منطقه‌ی امن می‌آورند و مورد استقبال مردم قرار می‌گیرند. 🔸اکنون پس از گذشت سال‌ها، هنگام بازگشت لک‌لک‌ها مردم با موسیقی و رقص جشن باشکوهی برپا می‌کنند. 🔸امروزه نزدیک به 800 لک‌لک، برای مدت 6 ماه به این روستا که اکنون به شهر لک‌لک‌ها معروف شده کوچ می‌کنند و گردشگران داخلی و خارجی را با خود به این منطقه می‌آورند.
93423Loading...
27
🔰 ۲۸ اردیبهشت، روز جهانی موزه و میراث فرهنگی پاریس - موزه لوور بخش ایران شناسی پاییز ۱۳۹۰
6328Loading...
28
🟨 حکایت یاکریم(قمری) گوینده و نویسنده جناب آقای امیرعباس کریمی .
77225Loading...
29
Media files
5912Loading...
30
خیام را بشناسیم دکتر احمد جلالی بیست‌وهشتم اردیبهشت ماه، بزرگداشت حکیم عمر خیام نام نهاده شده است. هر چند نام خیام یکی از شناخته‌ترین نام‌های شرقی در سراسر مغرب زمین است ولی چهره‌ی واقعی او بسیار کم شناخته شده و شخصیت علمی و فلسفی او زیر سایه‌ی شاعری او قرار گرفته است. به خلاف مقام فلسفی خیام که شاید با اسلاف او مانند ابن سینا و فارابی قابل قیاس نباشد و نیز به خلاف خیام شاعر که مسأله‌ی اصالت رباعیات او هنوز حل ناشده است، شناخت ما از خیام ریاضی‌دان روز به روز  بهتر و جایگاه ممتاز او در تاریخ علم روز به روز شناخته‌تر شده است، و این به برکت پژوهش‌هایی است که مورخان علم از اواسط قرن نوزدهم میلادی، یعنی از زمانی که «فرانتز ووپکه» کتاب جبر خیام را برای نخستین بار ویرایش و به زبان فرانسه ترجمه کرد، به عمل آورد. در مقام ریاضی‌دان، خیام نه تنها یکی از چهره‌های مهم تاریخ ریاضیات در جهان اسلام بلکه یکی از بزرگترین ریاضیدانان تاریخ است. بدون شناخت خیام، و برخی از جانشینان او و به ویژه ریاضی‌دان بزرگ ایرانی، شرف‌الدین طوسی، ارزیابی ما از دستاوردهای ریاضیات قرن هفدهم نادرست خواهد بود. از خیام سه رساله ریاضی باقی مانده است. «تقسیم ربع دایره»، «جبر» و «شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس»(1). هر سه رساله در تاریخ ریاضیات در جهان اهمیت فراوان دارد. اهمیت «تقسیم ربع دایره» در این است که در این رساله خیام برای اولین‌بار از طرح خود برای حل معادلات سخن می‌گوید. در رساله‌ی جبر خیام، این طرح به تحقق درمی‌آید و نه تنها معادلات درجه اول و دوم را، که راه حلشان به برکت آثار خوارزمی و دانشمندان دیگر در زمان او شناخته بود، بلکه معادلات درجه سوم را هم، که تا آن زمان جز در حالت‌های خاص حل نشده بود، در حالت کلی و  بر اساس یک طبقه‌بندی دقیق حل می‌کند. به این ترتیب خیام در علم جبر، نخستین نظریه‌ی جامع و مدون را در مورد حل معادلات درجه‌ی سوم و کمتر از آن به دست می‌دهد. با این گام مهم، در واقع شاخه‌ای از ریاضیات پی‌ریزی شد که بعدها «هندسه‌ی جبری» نام گرفت. @Ivanxaneh .
6616Loading...
31
رباعیات خیام ام کلثوم کانال #ام_کلثوم و #عبدالحلیم_حافظ @zananenikandish .
54213Loading...
32
🟨💛 ۲۸ اردیبهشت روز بزرگداشت حکیم عمر خیام نیشابوری دانشمند نامدار ایرانی فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و رباعی سرا گرامی باد ... ‎ @Ivanxaneh .
90218Loading...
33
🟨 *تلویزیون ملی روسیه در مسکو، برای نخستین بار آهنگ روزی تو خواهی آمد ، ساخته همایون خرم را به نمایش درآورد که اهالی روسیه بارها درخواست تکرارش را دادند.  حسین نورشرق خواننده بختیاری خوش‌نوای ایران که سال هاست در روسیه زندگی می کند ، آن را به شیوه زیبایی اجرا کرد ...
69021Loading...
34
🟨 @Ivanxaneh .
57110Loading...
35
🟨 @Ivanxaneh .
10Loading...
36
🍀🍏🍀 https://t.me/+t-5B-fi1ah9kNTVk .
60112Loading...
37
🔹رزم رستم و اشکبوس با روایت دوتار تبری 🔹موسیقی: جناب جلال محمدی روایت: سرکار خانم راحله آزادشهابی 🆔 @mazand_kheradsarayeferdowsi 👇👇
58212Loading...
38
🟧 اردیبهشت که برود، دیگر نه از عطر بهار نارنج خبری هست ... نه از نم نم ِ باران عصرگاهی و نه از مه ِ پرچین و شکن ِ صبحگاه ... بعد از اردیبهشت، کمر بهار خم می شود  و نفسش به شماره می افتد ... خرداد که گویی تا ابد، بوی عطش می دهد و بوی گیلاس کرم خورده و آلبالوهای نارس گنجشک خورده ... بهار هم بهارهای قدیم ... تا دم دمای تابستون هم که همو می دیدیم، آمدن بهار را به هم تبریک می گفتیم حالا سالی که دوازده ماه هست دل خوش می کنیم به اردیبهشت که یه جورایی بوی بهشت می دهد و شهریوری که خمخانه پاییز را می تکاند تا عطر شراب نارسش آبرو از طبله عطاران ببرد و آبانی دیگر که سیراب کند تاکستان های دلمرده شیراز را ... تا چشمی بر هم نهیم، اسفندی می رسد که بوی بهاران را از  گریبان ِدریده ی خاک به افلاک می برد ... خواستم بگویم  همین چندروز باقیمانده اردیبهشت را طواف گل و درخت کنیم و نیایش بلبلان و چکاوکان را به جان بگیریم و اردیبهشت های دیگر  را وانهیم برای آیندگان ... #فریده_یوسفی @Ivanxaneh .
64024Loading...
39
❤️ به احترام سرزمین مان ... #حکیم_ابوالقاسم_فردوسی_طوسی #علیرضا_شجاع_پور #شاهنامه
67712Loading...
پزشکی که نداند درد دل بی صاحاب معشوق‌اش را چگونه باید دوا کند، آمپول زن هم نیست! قرار بود من پزشک شوم. یعنی این قرار را با پدرم گذاشته بودیم. قرار بود درسم را خوب بخوانم، بعد در بهترین دانشگاه ایران قبول شوم و پزشکی بخوانم. این قرار مال وقتی بود که اصلا نمی‌دانستم دانشگاه و کنکور چیست. از برق چشمان پدرم وقتی از پزشکی حرف می‌زد فهمیده بودم باید چیز قشنگی باشد. اما اصلی‌ترین تصمیم زندگی‌ام را در پانزده سالگی گرفتم ... پدرم گفت باید مهندس شوی. مهندسین ارشد محل کارش او را قانع کرده بودند که پول در مهندسی‌ست .... بعد با عجله خودش را به خانه رسانده بود و گفته بود: پسرم پزشکی سخت است، آخرش هم معلوم نیست تخصصی که می گیری به درد پول در آوردن بخورد یا نه. اما مهندسی خیلی بهتر است چهار سال درس می خوانی، می‌شوی مهندس، یک امضا می زنی و تمام ... بعد ماشین‌های خوشکل و مدل بالا می خری، خانه‌های آنچنانی. حتی می‌توانی در هر شهر یک خانه داشته باشی. این‌ها را می گفت و لذت می‌برد. احساس می‌کرد یک لیموزین مشکی صفر کیلومتر ایستاده است جلوی خانه‌مان و دو بادیگارد مشکی‌پوش خوش‌تیپ من را بدرقه خانه کرده‌اند ... آن زمان اما من عاشق دختری شده بودم که خانه‌شان روبروی خانه ما بود. درست روبرو. هر شب یک ربع مانده به دوازده بدون اینکه قرار قبلی گذاشته باشیم می‌آمدیم جلوی پنجره و همدیگر را نگاه می کردیم. هر شب برایش نامه می‌نوشتم که دوستش دارم و قرار است پزشک مشهوری شوم و برایش یک خانه زیبا و النگو بخرم. بعد که تصمیم بابا عوض شد تمام نامه‌ها را پاره کردم و دوباره برایش از مزایای همسر یک مهندس شدن نوشتم و توضیح دادم که مهندس‌ها خانه‌ها و النگوهای بهتری برای همسرشان می‌خرند ... هیچوقت قسمت نشد نامه را به او بدهم، چون تا می‌آمدم تصمیمی بگیرم، قرارهایمان عوض می‌شد ... یک روز راننده اتوبوس می شدم، یک روز حسابدار، یک روز فوق تخصص قلب می شدم و یک روز مخترع سامانه‌های موشکی. فکر می کردم قبل از اینکه کسی را دوست بداری باید تکلیف قرارها با پدرت را مشخص کنی. بالاخره وقتی همسر آینده‌ات از تو النگو خواست، باید بتوانی بگویی چشم ... یک روز هم دیدم که دست به دست پسری حداقل پنج سال از من بزرگتر بود قدم می‌زند. رگ غیرت شرقی‌ام باد کرد و آمدم دوباره همه‌ی نامه‌ها را پاره کردم و ریختم توی چاه توالت. دیگر هیچوقت پای پنجره نرفتم، هیچ وقت تلاش نکردم تا بدانم اسمش چیست و با پدرش قرار گذاشته است که چکاره شود. بعد از آن دیگر قراری با پدرم نگذاشتم. نه دکتر شدم و نه مهندس، نه نابغه ریاضیات و نه تکنسین ماهر الکترونیک ... شاعر شدم و تمام زندگی‌ام با کلمه گذشت. یک روز کاغذی برداشتم و بزرگ روی آن نوشتم: یادم باشد قبل از اینکه با پسرم قرار بگذارم که چکاره شود. ... به او یاد دهم که خوب عاشق شود، خوب عاشقی کند و بجای النگو و خانه‌ی زیبا، برای معشوقش قشنگ بخندد و جرأت کند که روزی چند بار به او بگوید: دوستت دارم. مهندسی که نداند چگونه باید بگوید دوستت دارم، به درد لای جرز دیوار می خورد. پزشکی که نداند درد دل بی صاحاب معشوق‌اش را چگونه باید دوا کند، آمپول زن هم نیست. بعد نامه را تا کردم و گذاشتم توی صندوقچه‌ای که نامه‌های زیادی را از قبل در دلش جا داده بود. مهدی صادقی
Hammasini ko'rsatish...
9
🪻پزشکی که نداند درد دل بی صاحاب معشوق‌اش را چگونه باید دوا کند، آمپول زن هم نیست! قرار بود من پزشک شوم. یعنی این قرار را با پدرم گذاشته بودیم. قرار بود درسم را خوب بخوانم، بعد در بهترین دانشگاه ایران قبول شوم و پزشکی بخوانم. این قرار مال وقتی بود که اصلا نمی‌دانستم دانشگاه و کنکور چیست. از برق چشمان پدرم وقتی از پزشکی حرف می‌زد فهمیده بودم باید چیز قشنگی باشد. اما اصلی‌ترین تصمیم زندگی‌ام را در پانزده سالگی گرفتم... پدرم گفت باید مهندس شوی. مهندسین ارشد محل کارش او را قانع کرده بودند که پول در مهندسی‌ست....بعد با عجله خودش را به خانه رسانده بود و گفته بود: پسرم پزشکی سخت است، آخرش هم معلوم نیست تخصصی که میگیری به درد پول در آوردن بخورد یا نه. اما مهندسی خیلی بهتر است چهار سال درس میخوانی، می‌شوی مهندس، یک امضا میزنی و تمام.....بعد ماشین‌های خوشکل و مدل بالا میخری، خانه‌های آنچنانی. حتی می‌توانی در هر شهر یک خانه داشته باشی. این‌ها را میگفت و لذت می‌برد. احساس می‌کرد یک لیموزین مشکی صفر کیلومتر ایستاده است جلوی خانه‌مان و دو بادیگارد مشکی‌پوش خوش‌تیپ من را بدرقه خانه کرده‌اند....آن زمان اما من عاشق دختری شده بودم که خانه‌شان روبروی خانه ما بود. درست روبرو. هر شب یک ربع مانده به دوازده بدون اینکه قرار قبلی گذاشته باشیم می‌آمدیم جلوی پنجره و همدیگر را نگاه میکردیم. هر شب برایش نامه می‌نوشتم که دوستش دارم و قرار است پزشک مشهوری شوم و برایش یک خانه زیبا و النگو بخرم. بعد که تصمیم بابا عوض شد تمام نامه‌ها را پاره کردم و دوباره برایش از مزایای همسر یک مهندس شدن نوشتم و توضیح دادم که مهندس‌ها خانه‌ها و النگوهای بهتری برای همسرشان می‌خرند...هیچوقت قسمت نشد نامه را به او بدهم، چون تا می‌آمدم تصمیمی بگیرم ، قرارهایمان عوض می‌شد....یک روز راننده اتوبوس میشدم، یک روز حسابدار، یک روز فوق تخصص قلب میشدم و یک روز مخترع سامانه‌های موشکی. فکر میکردم قبل از اینکه کسی را دوست بداری باید تکلیف قرارها با پدرت را مشخص کنی. بالاخره وقتی همسر آینده‌ات از تو النگو خواست، باید بتوانی بگویی چشم... یک روز هم دیدم که دست به دست پسری حداقل پنج سال از من بزرگتر بود قدم می‌زند. رگ غیرت شرقی‌ام باد کرد و آمدم دوباره همه‌ی نامه‌ها را پاره کردم و ریختم توی چاه توالت. دیگر هیچوقت پای پنجره نرفتم، هیچ وقت تلاش نکردم تا بدانم اسمش چیست و با پدرش قرار گذاشته است که چکاره شود. بعد از آن دیگر قراری با پدرم نگذاشتم. نه دکتر شدم و نه مهندس، نه نابغه ریاضیات و نه تکنسین ماهر الکترونیک.... شاعر شدم و تمام زندگی‌ام با کلمه گذشت. یک روز کاغذی برداشتم و بزرگ روی آن نوشتم: یادم باشد قبل از اینکه با پسرم قرار بگذارم که چکاره شود...به او یاد دهم که خوب عاشق شود، خوب عاشقی کند و بجای النگو و خانه‌ی زیبا،برای معشوقش قشنگ بخندد و جرأت کند که روزی چند بار به او بگوید:دوستت دارم. مهندسی که نداند چگونه باید بگوید دوستت دارم، به درد لای جرز دیوار میخورد.پزشکی که نداند درد دل بی صاحاب معشوق‌اش را چگونه باید دوا کند، آمپول زن هم نیست. بعد نامه را تا کردم و گذاشتم توی صندوقچه‌ای که نامه‌های زیادی را از قبل در دلش جا داده بود. مهدی صادقی 💎
Hammasini ko'rsatish...
‍ بر گیسویت ای جان، کمتر زن شانه چون در چین و شکنش دارد دل من کاشانه بگشا ز مویت گرهی چند ای مه تا بگشایی گرهی شاید ز دل دیوانه دل در مویت دارد خانه مجنون گردد چو زنی هر دم شانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ #پوران #ویگن @Ivanxaneh .
Hammasini ko'rsatish...
4
01:33
Video unavailable
🟡🟡🟡 سلام بر سرزمین ِ مِه و نم نم باران دیار کوه و رود و چشمه ساران سرزمین سرافرازان تاریخ و پناهگاه امیران و دلاورمردان ... #مازندران# سوادکوه @Ivanxaneh .
Hammasini ko'rsatish...
👏 6👍 4
00:28
Video unavailable
🔰🔰 مروح کن دل و جان را دل تنگ ِ پریشان را گلستان کن زندان را براین ارواح زندانی ...
Hammasini ko'rsatish...
👍 7 1
تصنیف: حالا چرا خواننده: #شیدا ومسعودجاهد آهنگ: #خالقی شعر: #شهریار @Ivanxaneh .
Hammasini ko'rsatish...
👍 4
00:18
Video unavailable
دریاچه‌ی سحرانگیز کوهگُل(شهر سیسخت) کهگیلویه و بویراحمد @emrinhamo
Hammasini ko'rsatish...
1🙏 1
افسوس که نامه جوانی طی شد و آن تازه بهار زندگانی دی شد آن مرغ طرب که نام او بود شباب افسوس ندانم که کی آمد کی شد #خیام‌ @Ivanxaneh .
Hammasini ko'rsatish...
3