cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

🌱جوانه مرگ🌱

﷽ کانال نقد🧛‍♀️👇 https://t.me/joinchat/UqttK2nwQ7i0wig8 ناشناس نویسنده ها👇 VAYU https://t.me/BChatBot?start=sc-48958-Xi9uvtK MHD3 https://t.me/BiChatBot?start=sc-73293-qOYLim0

Ko'proq ko'rsatish
Eron145 827Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
855
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

چنل یکی از ممبر های کانالمونه ✨
Hammasini ko'rsatish...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ https://t.me/mybeloved2020
Hammasini ko'rsatish...
My beloved✨

You for ever🖇❤️ Instagram:my.beloved.2020

ناشناس رو نبستیم که اگر حرفی، خداحافظی، چیزی هست یه راهی باشه ✨
Hammasini ko'rsatish...
اینم برای حمایت از دانش آموزامون🖤
Hammasini ko'rsatish...
کمپین لغو امتحانات حضوری پایه نهم و دوازدهم - https://www.farsnews.ir/my/c/62276 جبهه نگیرید بچه ها منم خبر رو شنیدم که گفتن صد در صد حضوریه ولی این یه کمپینه که اگر تا آخر هفته به یه تعداد مشخص برسه، باید دوباره تجدید نظر کنن و شاید، شایییدد بگن غیر حضوری بشه احتمالش کمه ولی خب تیری در تاریکه بیاید تلاشتون رو بکنید، ضرر که نداره 🤷🏻‍♀️
Hammasini ko'rsatish...
کمپین لغو امتحانات حضوری پایه نهم و دوازدهم

همه ما دانش‌آموزان ‌از مسئولین آموزش و پرورش تقاضا داریم که امتحانات نهم و دوازدهم را مجازی برگزار کنند، این در حالی است که ما دروس را به صورت حضوری آموزش دیده‌ایم که حضوری امتحان دهیم؟ از شما خواهشمندیم که امتحانات را مجازی برگزار کنید.

لوکاس به خاطر اون دارو های که خورده احساساتش را از دست میده ولی بعد از مدت خوب میشه. لیزا متوجه میشه که الانا جاسوس اسلایرز وقتی که الانا میخواد اریک رو بکشته لیزا الانا رو میکشه. بعد از چند تا از ماموریت لیزا و بقیه می‌فهمند که گروه اسلایرز خیلی بزرگ و باکتری خاصی رو اختراع کرده که روی گیاهان می پاشن و اکسیژن رو سمی می‌کنند که باعث مرگ مردم میشه این باکتری و ربکا که پزشکی اصلی طراحی کرده.. مقراونا در روسیه هم قرار دارد. ربکا ویروس رو توی یه شهر کوچکی روسیه منتشر میکنه خیلی ها آلوده میشن. اریک و بقیه دیر میرسن و نمی‌توان جلوی اونا رو بگیرن توی این مسیر با کارولین هانتر که یکی از اعضای قبلی اسلایرز هست آشنا میشن که اون به اریک و بقیه یه سری اطلاعات میده که به کمک این اطلاعات اونا برادر ربکا، برایان رو میدزدن و یه قرار ملاقات میزارن با ربکا بعد میگن اگه میخوای داداشت زنده بمونه پادزهر رو به ما بده . ربکا پادزهر رو میده بقیه اعضای اسلایرز می فهمن و ربکا و برایان رو میکشند وقتی که لیزا بقیه میرن که اما را پیدا می‌کنید که متوجه میشن اما توسط اسلایرز دزدیده شده بوده. وقتی که اما رو پیدا میکنن میبینن اونجا زایمان کرده. وقتی که میان فرار کنن که هانتر تیر میخوره به خاطر نجات جون بقیه اش هم به خاطر نجات جان و بچه اما میمیره. خود اما هم تیز میخوره و کشته میشه. وقتی که تو ماموریت اش تیر میخوره و میمیره و جان خیلی ناراحت میشه و هم میریزه و وقتی که جان بالا سر جنازه اش بوده ، جان رو گروگان می گیرند. چند روز بعد وقتی که لیزا و بقیه توی خونه مخفی شده بودند یه نامه از جان میرسه که آدرس جنگل اون حوالی را داده بوده وقتی که میرن جنگل جان می‌بینند که قیافش داغونه حال روحی افتضاح و مدام با استرس به اطراف نگاه میکنه و گریه میکنه. یه فلش بهشون میده و میگه هرچی که باید ببینید این تو فلش هست همون موقع شدُ وارد میشه با تعداد زیادی بادیگارد و میگه که برادر فکر نمیکردم بهم خیانت بکنی و جان میشه بزار باهاشون خداحافظی کنم که شدُ میگه این جوری منم. مجبورم باها خداحافظی کنم. قبل از اینکه جان تیر بخوره بهشون میگه خیلی دوستون دارم ولی خیلی دیر فهمیدم که خانوداه اصلی من شما بودید و من عاشق اش بودم و مقصر مرگش هم منم. و بعد میزنه زیر گریه که شروع به تیراندازی میشه جان تیر میخوره میمیره. اریک بقیه رو از اونجا خارج میکنه. فیلمی که جان از خودش گرفته بوده : 《سلام بچه ها ...آه نمیدونم چی باید بگم و چطوری بگم(نگاهی به پشت سرش انداخت)ولی باید سریع بگم چون ممکنه هرلحظه برسن اسمم جاناتانه ولی مک کانهی نیستم جاناتان اسمیت ام...دانشجوی داروسازیم ولی نه تو دانشگاهی که شما پیدام کردید اونا همش برنامه ریزی شده بود..من بودم کسیکه تمام این مدت برای جاسوسی شما فرستاده شده بود و تک تک حرکاتتون رو گزارش میداد برای همین یکسال طول کشید تا این پرونده حل بشه شما به کارولین مشکوک میشدید ولی اون جاسوس من بودم من.‌‌..من سعی میکردم خیلی جاها جلوتون رو بگیرم ولی مجبوربودم خیلی جاها کمکتون کنم تا بهم شک نکنید این اواخر خسته شده بودم از این جعل هویت..ازاینکه مجبور بودم نقش به احمق رو بازی کنم تا شما بهم شک نکنید سخت بود ولی همه اینا دستور برادر بزرگترم بود...کسی ک شما به عنوان عضو اصلی اسلایرز میشناسیدش..شَدو!اون برادر ناتنیه منه و ده سالی ازم بزرگتره هیچوقت باهم انقدر خوب نبودیم ولی اون منو قابل اعتماد دونست برای اینکار ولی حالا میخوام اعتمادشو بشکنم چون...یه جورایی بهتون وابسته شدم نمیتونم بذارم بمیرید! باید بدونید اسلایرز هنوز پابرجاس و دنبالتونن باید از روسیه و کانادا برید یجایی که نتونن پیداتون کنن اونا میخوان بکشنتون(دوباره نگاهی به پشت سرش کرد)باید برم دارن میان...بزودی میبینمتون》 همه شوک زده بودن و هیچ کس باورش نمیشد. لیام برادر لیزا وقتی میفهمی اما کشته شده خودکشی میکنه به خاطر همین لیزا و اریک سرپرستی بچه اما رو قبول می‌کنند. لیزا لوکاس با هم ازدواج میکنن و لورا(بچه اما)رو بزرگ میکنن و اریک هم تو این مدت خیلی بهشون سر میزنه لیزا لوکاس جنازه جان و اش و هانتر پیدا میکنن و اونا رو توی حیاط خونشون زیر درخت بزرگی که داشتن خاک می کند اونا جان رو برای همیشه می بخشند
Hammasini ko'rsatish...
لوکاس به خاطر آن دارو های که خورده احساساتش را از دست می‌دهده ولی بعد از مدت خوب میشه. لیزا متوجه میشه که الانا جاسوس استایلز وقتی که الانا میخواد اریک رو بکشته لیزا الانا رو میکشه. بعد از چند تا از ماموریت لیزا و بقیه می‌فهمند که گروه اسلایرز خیلی بزرگ و باکتری خاصی رو اختراع کرده که روی گیاهان می پاشن و اکسیژن رو سمی می‌کنند که باعث مرگ مردم میشه این باکتری و ربکا که پزشکی اصلی طراحی کرده.. مقراونا در روسیه هم قرار دارد. ربکا ویروس رو توی یه شهر کوچکی روسیه منتشر میکنه خیلی ها آلوده میشن. اریک و بقیه دیر میرسن و نمی‌توان جلوی اونا رو بگیرن توی این مسیر با کارولین هانتر که یکی از اعضای قبلی اسلایرز هست آشنا میشن که اون به اریک و بقیه یه سری اطلاعات میده که به کمک این اطلاعات اونا برادر ربکا، برایان رو میدزدن و یه قرار ملاقات میزارن با ربکا بعد میگن اگه میخوای داداشت زنده بمونه پادزهر رو به ما بده . ربکا پادزهر رو میده بقیه اعضای اسلایرز می فهمن و ربکا و برایان رو میکشند وقتی که لیزا بقیه میرن که اما را پیدا می‌کنید که متوجه میشن اما توسط اسلایر دزدیده شده بوده. وقتی که اما رو پیدا میکنن که بچه داشته از داداش لیزا که وقتی به گروگان گرفته میشه حامله بوده و اون جا زایمان میکنه. وقتی که میان فرار کنن که هانتر تیر میخوره به خاطر نجات جون بقیه اش هم به خاطر نجات جان و بچه اما میمیره. خود اما هم تیز میخوره و کشته میشه. وقتی که تو ماموریت اش تیر میخوره و میمیره و جان خیلی ناراحت میشه و هم میریزه و وقتی که جان بالا سر جنازه اش بوده ، جان رو گروگان می گیرند. چند روز بعد وقتی که لیزا و بقیه توی خونه مخفی شده بودند یه نامه از جان میرسه که آدرس جنگل اون حوالی را داده بوده وقتی که میرن جنگل جان می‌بینند که قیافش داغونه حال روحی افتضاح و مدام با استرس به اطراف نگاه میکنه و گریه میکنه. یه فلش بهشون میده و میگه هرچی که باید ببینید این تو فلش هست همون موقع شدُ وارد میشه با تعداد زیادی بادیگارد و میگه که برادر فکر نمیکردم بهم خیانت بکنی و جان میشه بزار باهاشون خداحافظی کنم که شدُ میگه این جوری منم. مجبورم باها خداحافظی کنم. قبل از اینکه جان تیر بخوره بهشون میگه خیلی دوستون دارم ولی خیلی دیر فهمیدم که خانوداه اصلی من شما بودید و من عاشق اش بودم و مقصر مرگش هم منم. و بعد میزنه زیر گریه که شروع به تیراندازی میشه جان تیر میخوره میمیره. اریک بقیه رو از اونجا خارج میکنه. فیلمی که جان از خودش گرفته بوده : 《سلام بچه ها ...آه نمیدونم چی باید بگم و چطوری بگم(نگاهی به پشت سرش انداخت)ولی باید سریع بگم چون ممکنه هرلحظه برسن اسمم جاناتانه ولی مک کانهی نیستم جاناتان اسمیت ام...دانشجوی داروسازیم ولی نه تو دانشگاهی که شما پیدام کردید اونا همش برنامه ریزی شده بود..من بودم کسیکه تمام این مدت برای جاسوسی شما فرستاده شده بود و تک تک حرکاتتون رو گزارش میداد برای همین یکسال طول کشید تا این پرونده حل بشه شما به کارولین مشکوک میشدید ولی اون جاسوس من بودم من.‌‌..من سعی میکردم خیلی جاها جلوتون رو بگیرم ولی مجبوربودم خیلی جاها کمکتون کنم تا بهم شک نکنید این اواخر خسته شده بودم از این جعل هویت..ازاینکه مجبور بودم نقش به احمق رو بازی کنم تا شما بهم شک نکنید سخت بود ولی همه اینا دستور برادر بزرگترم بود...کسی ک شما به عنوان عضو اصلی اسلایرز میشناسیدش..شَدو!اون برادر ناتنیه منه و ده سالی ازم بزرگتره هیچوقت باهم انقدر خوب نبودیم ولی اون منو قابل اعتماد دونست برای اینکار ولی حالا میخوام اعتمادشو بشکنم چون...یه جورایی بهتون وابسته شدم نمیتونم بذارم بمیرید! باید بدونید اسلایرز هنوز پابرجاس و دنبالتونن باید از روسیه و کانادا برید یجایی که نتونن پیداتون کنن اونا میخوان بکشنتون(دوباره نگاهی به پشت سرش کرد)باید برم دارن میان...بزودی میبینمتون》 همه شوک زده بودن و هیچ کس باورش نمیشد. برایان برادر لیزا وقتی میفهمی اما کشته شده خودکشی میکنه به خاطر همین لیزا و اریک سرپرستی بچه اما رو قبول می‌کنند. لیزا لوکاس با هم ازدواج میکنن و لورا رو بزرگ میکنن و اریک هم تو این مدت خیلی بهشون سر میزنه لیزا لوکاس جنازه جان و اش و هانتر پیدا میکنن و اونا رو توی حیاط خونشون زیر درخت بزرگی که داشتن خاک می کند اونا جان می بخشند و پایان
Hammasini ko'rsatish...
سلام بچه ها... اول خواستم تشکر کنم از اون کسایی که از اول رمان با ما بودن. از کسایی که لفت ندادن و بد قولی های مارو و تحمل کردن. قلممون ارزشمند دونستن. خیلی برامون عزیزیید. ولی ما دیگه نمیتونم ادامه بدیم. به خاطر خیلی از مسائل و نمیدونم براتون مهم هست یا نه ولی به هر حال دوست داریم توضیح بدیم. راجبش که بدونید الکی رمان رو ول نکردیم. منو محدثه جفتمون از لحاظ روحی اصلاً تو شرایط خوبی نیستیم اصلاً و ابداً. و یه سری مشکلات تو زندگیمون داریم که این مشکلات و حال بد باعث شد که ما دیگه نتونیم و منظم پارت گذاری کنیم و کیفیت کارامون خیلی اومده پایین. اولش گفتیم با همین روند ادامه بدیم بعد دیدیم که رمان ما چیزی که سرش یک سال وقت گذاشتیم و ایده‌پردازی کردیم ارزشش خیلی بیشتر از این که الکی فقط برای رفع تکلیف نوشته شه به خاطر همین تصمیم گرفتم تمومش کنیم دیگه ننویسیم. قراره که یه چند خط کوچک و راجع به اینکه قرار توی رمان چه اتفاقی بیفته بهتون بگیم که ذهنتون درگیر نمونه قراره آخر داستان بهتون بگیم ولی شاید چند سال دیگه اگر من رمان کامل نوشتم کامل نوشته و تموم شد دوباره مجازی پارت گذاری بکنم. به خاطر همین هم نمیتونیم با جزئیات بهتون بگیم که آخر رمان چی میشه و خلاصه کلی بهتون راجب رمان بدیم که ذهنتون درگیر نباشه که آخرش چی شد. ممنونم از این که روحیه دادید بهمون، باهامون حرف زدید، و دوسمون داشتید. همه تون رو دوست داریم و هیچ وقت این تجربه رو که با شما شیرین شد فراموش نخواهیم کرد. دوستدار شما وایو و محدثه 🖤🧡 جوانه مرگ 🌱( 1399،1400)
Hammasini ko'rsatish...
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
Hammasini ko'rsatish...
#part222 همه سوار ماشین شدیم و به طرف خونه راه افتادیم. توی راه یه خیابون دلگیر تیر برق های کم سو و درختی که با تو نشون میداد نگاه میکردم. دیگه هیچ چیز برام رنگ و بوی قدیم نداشت 5 ماهی می شد که زندگیم کاملاً تغییر کرده بود. پنج ماه بود که دنباله سرنخ می گشتیم و همش بهم وصل بود همیشه در حال گشتن بودیم و تهش هیچ ! همه ساکت بودن دیگه حتی جان هم دل و دماغ شوخی کردن هم نداشت لوکاس ساکت بود هیچ احساسی از خودش نشون نمی داد. تا کی می خواستیم همینطور بی‌نتیجه ادامه بدیم؟ از این کشور به اون کشور، از این ایالت به ایالت، دنبال یه سرنخ کوچک بریم و چیزی جز آسیب نصیبمون نشه؟ چرا انقد زندگی تخمیه؟ چرا همه چی کند پیش میره؟! چرا لوکاس این طوری شده؟! چرا، انقد چرا، چرا میکنم؟ همینه که هست!! جان:آخ جون دیوونه شد. _میشه لال شی؟! جان:باشه ولی یادت باشه،وقتی لال شدم میشینی گریه میکنی میگی خدایا چرا جان. فقط میتونم با یه لبخند ملیح تحدید آمیز بهش نگاه کنم. هیچ کس مطلقا هیچ کس از پس زبون این بشر بر نمیاد. و مثل این که اشتباه میکردم. جان همیشه حال چرت و پرت گفتن داره! اریک:من باید یه سر برم قصر بچه ها و... جان:منمم میام، منم ببر. اریک از توی آیینه نگاهی به جان میکنه. اریک:چرا؟! جان:دلم برا اش تنگ شده. اوه! اریک:واو، باشه، انتظارشو نداشتم. جان:منم همین طور. _آه، آه چندش. و بعد الکی ادای اوق زدن در آوردم. جان:تو یکی خفه شو که کل اون هفته ایی که لوکاس بیهوش بود عین بیوه ها رفتار میکردی. بهت زده نگاهی به جان ميندازم و سعی میکنم زیر چشمی واکنش لوکاس رو ببینم ولی هیچی!! همون قیافه پوکر فیس این مدتش رو داشت!
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.