cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

DastanSara | داستان سرا

👇🏻ادمين داستان سرا / تبليغات 👇🏻 @Dastansara_admin . صفحه انستاگرام داستان سرا: www.instagram.com/Dastansara_Bookstore ❤️☘️🥰😏

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
24 057
Obunachilar
-824 soatlar
-37 kunlar
-1330 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

✨ حرفی، سخنی، کلامی در مورد این تصویر…؟ #حریر_خوشبخت #این_بار_تو_بنویس!
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 9🕊 3 2🫡 2
الطاف : میفهمم ریس صاحب ولی دوباره تایپ شان کده پرنت میکنم شما تشویش نکنین ریس : چییی رقم تمام شان میکنیییی میفهمی چقدر وقت ره دربر میگیره مه اوره کار دارم ولی بشینم تا که تو خلاصش کنی؟؟؟؟ الطاف : ریس صاحب... ریس : مه دگیشه نمیفهمم صبح تمام ورقها سرم میزم تیار باشن......هر رقم که میکنی دلت ولی...... صبح همینجه سر میز باشن......فهمیده شد الطاف : به چشم ریس صاحب ریس : دفه آخرت باشه که ای رقم اشتباه میکنی فهمیدی بی پروا نباش کمی فکر ته طرف کار گرفته متوجه اسناد ها و اوراق دفتر باش چی رقم بی پروا که اوناره به پیش یک طفل میمانی الطاف : ریس صاحب اشتباه شد دگه تکرار نمیشه ریس : فردا آخرین روزت است تمامش پرنت شده و تاپه کده گی باشن الطاف : پیش خود گفتم فااااااامیدم یک گپ ره شش دفه تکرار نکو خوردی مغز مه وی دول کته —درست است دول...... درست است ریس صاحب وقت بخیر بخدا اگر دول کته میگفتم باز بیاب شده بودم.... از اتاق ریس بیرون شده و به اتاق خود میرفتم که هاجر ره دیدم طرفم میبینه ای هم دگه هیچ کار نداره از صبح تا دیگر مره تماشا میکنه برو کارته کو ده قصه نشده داخل دفتر رفتم که از پشتم آمد هاجر : الطاف خیرت است صدای ریس ای تا دهلیز میامد چیزی برت گفت؟ الطاف : به چوکی شیشته با ورقها مصروف شدم — چیزی نیست خانم هاجر هاجر : ولی ریس سر شما... الطاف : ازی که هاجر به هر کار مه غرض میگرفت دگه هم عصبانی شده سر مه بلند کدم و برش گفتم — خانم هاجر گفتم چیزی نیست لطفاً ده هر کار مداخله نکنین و ده حد خود باشین درست است؟؟ با ای گپم هاجر سر خوده تکان داده و بیرون شد و همو دقه عزیر داخل آمد عزیر : چی شد لالا؟ الطاف : هیچ بیزو دلش سرم پُر بود خالی کده راحت شد گفت تا صبح خلاص شون عزیر : تا صبح؟؟؟ الطاف : ها... عزیر : خیر است ده قصه نشو بکش ورقهاره تو بخوان مه تایپ میکنم... الطاف : خاک ده سر تو عزیر از دستی که نام ریس ره پیش مه دول کته صدا میکنی کم بود حالی از دهن مه پیش ریس دول کته بیرون شوه خیلی خیلی....لوده استی عزیر : هههههههه ادامه دارد........ #گمنام
Hammasini ko'rsatish...
👍 23 13👏 2❤‍🔥 1😇 1
آرزو : الطاف سر کوچ شیشت و به کار خود مصروف شد مه هم رفتم ده جایم ولی تا چقدر دیر بیدار بودم و خوابم نبورد بخاطر کار امشب ولی الطاف کار خوده خلاص کده و خواب شده بود نمیفهمم چند بجه بود که چشم‌های مه هم گرم خواب شدن و خواب شدم.... (الطاف) وقتی که دست آرزو به گیلاس خورد وارخطا از جایم بلند شده و ورقهاره بلند کده نماندم که تر شون ولی کار از کار گذشته بود چون تمام شان تر شده بودن اعصابم خراب شد و سر آرزو قهر شده هر چیز گفتم که گریه کده رفت سر تخت شیشت چند دقه بعد ورقهاره سر میز مانده پهلوی آرزو رفتم که گریه داشت از کارم پشیمان شدم آرزو ره به آغوش گرفتم ولی آرام نمیشد بعد از چند دقه آرام شد ولی هنوز هم دلش پُر بود و میخواست گریه کنه که بلندش کدم رفت دست روی خوده ششته و خواب شد مه هم به طرف میز رفته طرف ورق ها میدیدم یادم از صبح آمد که به ریس چی بگویم بیزو از اول همرایم خوب نبود صبح دگه خدا برش میته صبح مجبور تمام شه از سر دوباره پرنت کنم یک اففف کشیده کمی کاری که مانده بود خلاص کده و مه هم خواب شدم (آرزو) صبح از خواب بیدار شدم دیدم که الطاف ده جایش نبود و رفته بود به میز دیدم که یادم از اتفاق دیشب آمد خدا میفهمه که الطاف ره ریس شان چقدر هر چیز گفته باشه تمامش از خاطر مه شد اففف آرزوی بی عقل یک کار ره به درستی انجام داده نتانستی وقتی تو چیزی میخوایی او به هر گپت میکنه ولی او بیچاره به چقدر امید از تو کمک خواست آخر هم...اففف ولی گناه مه هم نبود با خود دعوا داشتم که افرا داخل اتاق شد افرا : صبححح بخیر ینگه جاان آرزو : صبح بخیر افرا افرا : چرا یک رقم جگرخون استی؟ آرزو : واقعه دیشب ره به افرا هم گفتم افرا : آرام باش آرزو ده ای گناه تو نیست یعنی قصدی خو نکدی باز لالایم هم فقط کمی سرت عصبانی شده ولی پسان خو دلداری داد برت آرزو : ...... افرا : بلند شو ینگه جان ای گپ هاره بان که مه و تو امروز میریم کورس انگلیسی هوورااا آرزو : با یاد آوری کورس انگلسی اشک‌های مه پاک کدم و خوش شدم از جایم بلند شده دست رویمه ششتم و با افرا پایین رفتیم... (الطاف) امروز از خواب بیدار شده حمام کده تیار شدم به طرف آینه رفتم ساعت مه پوشیده و موهای خوده منظم میکدم از آینه چشمم به آرزو خورد که چقدر معصوم خواب بود به طرفش رفته و کنارش سر تخت شیشتم یادم از دیشب آمد که بالایش قهر شدم که او گریه کد موهایشه نوازش کده و از پیشانیش بوسیدم که کمی تکان خورد پیش خود گفتم ده بیداری خو تره بوسیده نمیتانم ولی وقتی که خواب میباشی خو حق دارم....از جایم بلند شدم تا بیدار نشه لپتاپ مه همراه با کلید موتر گرفته از خانه بیرون شدم... داخل وزارت شده و رفتم به طرف دفترم تمام فکرم طرف ورق های بود که از پیش آرزو تر شده بودن که همو دقه عزیر دم رویم آمد عزیر : صبح بخیر رفیق دیروز که نامده بودم پشت مه دق نشده بودی الطاف : صبح بخیر عزیر نی دق نشده بودم دگه چیزی نگفته داخل دفتر شدم که عزیر هم از پشتم آمد عزیر : او روزی که مه تره خوش و خندان ببینم وظیفه بیایی خو پیش همی وزارت اقتصاد شیشته به کلکی حلوا خیرات میکنم اگر نکدم باز هر چی گفتی بگو الطاف : ...... عزیر : باز چی شده غم درون؟ وله چی یک نامی خوب برت میخوانه ههههه الطاف : امروز از پیش ریس بد رقم بیاب خاد شدم عزیر عزیر : چرا چی کدی ، یا امروز باز وقت میری خانه هههه الطاف : نی ای دفه بیخی یک کار خطرناک شده دیروز ریس بر مه یک تعداد ورق هاره داد که تمام شانه منظم کده اصلاح شان کنم ولی.....ولی دیشب ینگیت فکرش نشد دستش به گیلاس چای خورده تمام اش سر ورق ها چپه شد عزیر : چی....هههههه الطاف : مرگگگ.....خنده داشت عزیر : خی منتظر یک جنگ جهانی باشیم؟ الطاف : مه ناحق به تو‌ لوده گفتم عوضی که مره کمک کنی هنوز ریشخندی هم داری عزیر : تو بتی ورقهاره ببینم که باز یک خنده کنم سرت الطاف : ورقهاره از بکس لپتاپ بیرون کده و به عزیر دادم — مجبور ایناره ده لپتاپ تایپ کده دوباره پرنت کنم پس تاپه شون او هی.... عزیر : ده قصه ازو نشو ای کارها ره مه همرایت میکنم زود خلاص میشن ولی....از گپهای ریس خوده چی رقم نجات میتی ههههه الطاف : مچم بخدا نمیفهمم همرای عزیر گپ میزدم که یکی از همکار ها پیش مه آمده و گفت که ریس کارم داره مه هم ورق هاره دوباره به بکس مانده نخواستم ریس ببینه یک بسم الله گفته و رفتم اتاقش تک تک زده داخل شدم — اجازه است ریس صاحب؟؟ ریس : بیا الطاف داخل الطاف : بفرمایین ریس صاحب همرای مه کار داشتین؟ ریس : ها ورق های که دیروز برت دادم اگر تمام شان کدی بیار که کار دارم الطاف : ریس صاحب چی است.....ورقهاره مه تمام شه اصلاح کده بودم ولی......برادر زاده گکم فکرش نشد دستش به گیلاس چای خورد و تمامش سر ورق ها چپه شد پیش خود گفتم برادرزاده گک از کجا کدم مه خودم هنوز اولاد ندارم ریس : الطاف چی گفته روان استی میفهمی او اوراق چقدر مهم بووودن...
Hammasini ko'rsatish...
16👍 3❤‍🔥 1😇 1
بازی های روزگار🍂 نویسنده : گُم نام🕊 قسمت : چهل و چهارم (آرزو) بلاخره شب شد مه و افرا ده آشپز خانه مصروف تیار کدن غذا بودیم که الطاف از پهنتون آمد افرا : سلام لالا آرزو : سلام الطاف : علیکم سلام.....آرزو یک گیلاس آب بتی آرزو : به الطاف آب دادم نوشید دوباره گیلاس ره بر مه داده گفت الطاف : راستی امروز باز کورس رفتین شما دو نفر؟ افرا : ها لالا جان رفتیم ثبت نام هم کدیم فردا بخیر شروع میشه درس‌هایش الطاف : خو خوب است تایم اش چی وقت است آرزو : سه تا پنج الطاف : بنظر تان تایم اش یک ذره ناوقت نیست تا شما بیایین آفتاب غروب میکنه هوا کم تاریک میشه افرا : نی لالا جان حالی بهار شده روزها دراز میشه باز دگه ای که مه و افرا یکجای استیم روزهای که ناوقت شد باز ده موتر میاییم تو تشویش نکو الطاف : خو صحی است مقصد متوجه تان باشین آرزو : الطاف بالا رفت مه و افرا غذا ره کشیده بوردیم خانه که الطاف هم آمد... غذا خورده شد ظرفهاره ششته رفتم بالا سرتخت شیشتم و مصروف موبایل بودم و با تبسم مسج داشتم که چند دقه بعد الطاف هم آمد و رفت سر کوچ شیشت مسج کدنم با تبسم خلاص شد یادم از مادرم شان آمد که چقدر پشت شان دق شده بودم بعد ازی کورس هم میرم خانه مادرم رفته نمیتانم موبایل ره گرفتم و به مادرم شان زنگ زدم یک ساعت با مادرم گپ زدم و بلاخره قطع کده موبایل ره سر میز ماندم که دیدم هنوز هم الطاف مصروف لپتاپ است و ورقها پیش رویش مانده گی طرفش سیل داشتم که صدا کد الطاف : آرزو یک بار اینجه بیا آرزو : از تخت پایین شده و رفتم نزدیکش آرزو : بگو الطاف الطاف : یک کار بگویم میکنی؟ آرزو : خوب...مربوط به کارت میشه ببینم چی است؟ الطاف : ای ورق های که برت میتم اونای که تاپه شدن ره یک طرف بان و اونای که تاپه نشدن دگه طرف یعنی هردویشه برم جدا کو آرزو : صحی است آسان است میتانم الطاف : هههه باید هم بتانی زمرد.... آرزو : چی؟ الطاف : هیچ چیز گفتم یک گیلاس چای بیار آرزو : نی کدام چیزی دگه گفتی الطاف : یاااا خدا از دست اقدر پر گفتن ات......آرزو مره ده گپ نکی برو یک گیلاس چای بیار باز بیا کار ره خلاص کنیم که مه صبح وظیفه میرم ، تو خو‌ خدا یار جانت تا ناوقت خواب میشی مه بیچاره مجبور استم که صبح وقت بیدار شوم آرزو : هههههه — رفتم پایین برش چای آوردم و پیش رویش ماندم مه هم پایین میز شیشته بودم و مصروف جدا کدن ورقها و غرق ده خواندن نوشته های ورق بودم که یک دفه فکرم نشد دستم به گیلاس الطاف خورد و تمامش سر ورقها چپه شد الطاف طرف ورق ها دیده زود بلندش کرد تا مکمل تر نشه ولی وقت تمامش تر شده بود با ترس طرف الطاف سیل داشتم که دیدم زیاد عصبانی بود ولی خوده کنترول میکد خیلی جدی و محکم گفت الطاف : آرزو چی کدی تو؟؟؟ آرزو : الطاف بخدا....فکرم نشد یک دفه یی شد الطاف : چرا اقدر هوش پرک استی آرزو میفهمی که ای اوراق چقدر مهم بودن......صبح مه به ریسم چی جواب بتم؟؟؟ آرزو : الطاف.....الطاف بخدا فکرم نشد قصدی نبود معذرت میخوایم الطاف : مه بد کدم که از تو کمک خواستم همی ره به تنهایی انجام داده ناوقت خلاص میکدم خوب بود........افففف آرزو : گریه داشتم و یک کلمه هم نگفتم الطاف : بانش همینجه دگه غرض نگی حالی خو خرابش کدی آرزو : ازی که ای قسم یک کار شد پیش خود خجالت کشیدم ولی گناه مه نبود دستم خورد آرزوی لوده.....رفتم یک گوشه تخت شیشه و گریه داشتم که چند دقه بعد الطاف آمده پهلویم سر تخت شیشت الطاف : آرزو ... آرزو : ولی مه گریه داشتم الطاف : آرزو معذرت میخوایم نفسم نباید سرت غالمغال میکدم آرزو : گریه کده گفتم — الطاف بخدا قسم دستم خورد خود مام نفهمیدم چی رقم شد الطاف : صحی است آرزو آرام باش گریه نکو آرزو : الطاف مره به آغوش گرفته و سر مه بوسید الطاف : یعنی صبح باید از خاطر تو باز از طرف ریس گپ بشنوم.... آرزو : سر مه بلند کدم از آغوشش دور شده گریه کده گفتم — الطاف معذرت میخوایم بخدا قصدی....قصدی نبود الطاف با دست‌هایش از دو طرف رویم گرفته گفت الطاف : آرام باش آرزو فهمیدم که از قصد نکدی چون یک دفه یی عصابم خراب شد اتو گپ ها ره برت گفتم خیره صدقه سرت ده قصه نباش آرزو : الطاف پهلویم شیشته بود ولی مه هنوز هم گریه داشتم چند دقه بعد کمی آرام شدم که گفت الطاف : خلاص شد گریانت؟ آرزو : نی الطاف : ههههه بخیز دگه برو رویته بشوی که چشمهایت بیخی سرخ شدن آرزو : چیزی نگفته و رفتم حمام دست روی مه ششته آمدم اتاق که الطاف پشتش طرف مه دور داده گی بود و طرف ورق ها میدید با جگرخونی گفتم — الطاف ای دگه چاره نداره؟؟ الطاف : نی اینا خو چاپ شدن اگر قلمی میبود تمامشه سرت نوشته میکدم هههه آرزو : خیره برت نوشته میکدم ولی نباید اتو میشد الطاف : آرزو برو خواب شو خوده ناراحت نکو هر چی بود حالی خو شد حالی که تو جگرخونی کنی ای پس جور میشه؟؟؟؟ جگرخونی فایده نداره برو خواب شو یک کمی کار مه مانده خلاص کنم مه هم خواب میشم
Hammasini ko'rsatish...
12👍 5🕊 1😇 1
داخل دفتر بودم که به موبایلم زنگ آمد موبایل ره گرفتم دیدم که آرزو بود پیش خود گفتم البت پشت شوهر خود دق شده؟؟؟ چی خوش خیالی به همتو گپها دل ته خوش کو الطاف ، اوکی کده جواب دادم آرزو وقت گپ زدن استرس داشت میخواست چیزی بگویه ولی گفته نمیتانست که بلاخره گفت بخاطر ثبت نام کدن پیسه کار داره ازی رقم شرمیدن اش خندیم گرفت که از شوهر خود پیسه خواسته نمیتانه ولی پسان بر مه گفت وقتی پیسه پیدا کدم دوباره برت پس میتم با ای گپش اعصابم خراب شد به آرزو گفتم که دگه دفه ای قسم یک گپ ره یاد نکنه و باقی پیسه ره هم داخل سیف نمانه که دیدم همو دقه هاجر داخل اتاق شد با آرزو خداحافظی کدم موبایل ره قطع کده سر میز ماندم طرف هاجر دیدم که طرفم سیل داره الطاف : چیزی کار داشتین هاجر خانم؟؟ هاجر : کی بود پشت موبایل که اعصابته خراب کد الطاف : اول نمیخواستم برش بگویم چون خوش ندارم هر گپ مه با کسی شریک کنم ولی ده ای چند روز رفتارش با مه بی حد صمیمی شده بود با وجود که مه برش روی خوش نشان نمیتم و نیتش ره هم فهمیده بودم که چی است الطاف : نی اعصاب مره خراب نکد خانمم بود دیدم که چشم هایش گرد شده و رنگش پرید و مه هم ادامه دادم — گفت شب وقت خانه بیا که چکر بریم چون برش وعده داده بودم که امشب حتماً بیرون میبرم اش ای قسم گفتم تا دگه هم زورش بته ولی فقط خودم و خدایم خبر داشتم که مه پشت یک لبخند آرزو میمرم باز ای که همرای مه به چکر بره خو گپ دور است هی الطاف چقدر بیچاره استی تو صدای از دلم گفت — الطاف خان پیش مردم خوده ایلا میتی که چقدر با خانم ات خوش استی ولی از بین خودتان خدا خبر داره که چی گفتگوهای که نمیکنین ههههه هاجر : زیاد دوستش داری؟ الطاف : از فکر بیرون شده گفتم — چی؟؟ هاجر : خانم ات ره میگم زیاد دوستش داری؟ الطاف : خیلی زیاد از جانم کرده بیشتر ، خیلی ناز است طرف هاجر دیدم فکر کدم یک رقم حسودیش شد امباقش خو نیستی که حسودیت میشه هههه هاجر : خانمت هم تو واری زیبا است؟ الطاف : چی میگه ای....ای بیخی زیاده روی نمیکنه....؟؟؟؟ — منطورته نفهمیدم خانم هاجر یعنی چی... هاجر : نی منظورم ای بود که به همدیگر میخوانین یعنی او خوشبخت کی است که خانم‌ تو شده؟ الطاف : اصلاً مه خوشبخت استم که او واری خانم زیبا نصیب مه شده از هر لحاظ متفاوت است و جوره نداره برم هاجر : عکسش است پیشت برم نشان بتی؟ الطاف : پیش خود گفتم نی که با خود مقایسه میکنی ههههه ولی اگر مقایسه هم کنی به آرزوی مه نمیرسی درست است که از لحاظ مقبولی با آرزو برابر استی ولی او حیا داره که تو نداری هاجر : الطاف الطاف : بلی؟ هاجر : عکس خانم ات؟؟؟ الطاف : به فکر رفتم به غیر از عکسها عروسی و روز شیرینی گرفتن دگه حتی یک عکس عادی آرزو پیشم نبود اگر عکس عروسی ره نشان میدادم قطعاً میگفت یک عکس عادی ره برم نشان بتی باز مه او وقت چی بهانه میکدم آرزو همرایم صحی رفتار نمیکنه باز عکس گرفتن ره بان او هم به موبایل مه ازی که ناحق خیله شوم گفتم — چی است هاجر خانم چون مه موبایلم ره با خود هر جای میبرم ازو خاطر عکس های فامیلی ره داخل موبایلم نمیمانم هاجر : خوو خیر گپی نیست یک روز باز خاد دیدمش الطاف : پیش خود گفتم او روز هیچ نرسه که تو آرزو ره بیبینی و همتو داغکش به دلت بانه آمین ههههه به جواب هاجر لبخند زده دگه چیزی نگفتم دیدم که هاجر به چرت رفته چند دقه بعداز جای خود بلند شده رفت و مه راحت شدم الطاف : کاش بعد از امروز دگه تره داخل دفترم نبینم شکر امروز عزیر نامده بود اگر میبود باز مره آزار میداد دیگر شد از وظیفه رخصت شده و پهنتون رفتم...
Hammasini ko'rsatish...
16👍 3❤‍🔥 1
افرا : ینگگگه میشنوی چی میگم بخیز تیار شو که بریم ناوقت میشه تا دیگ چاشت ره پس بیاییم آرزو : افرا نمیشه صبح بریم؟ افرا : نی نمیشه کار امروز ره به صبح نمانیم درسا از پیش ما تیر میشه بخی دگه بهانه نکو آرزو : سیس صبر مه یکبار به الطاف زنگ بزنم رفتم بالا و موبایل مه به دست گرفتم دودل بودم که به الطاف زنگ بزنم یانی حیران بودم چی رقم ازش پیسه بخوایم خود مام ندارم اففف بلاخره دل ره به دریا زده و به الطاف زنگ زدم که بعد از سه بوق جواب داد الطاف : خانمم برم زنگ زده یا اشتباه کدیم؟؟؟ آرزو : نی اشتباه کدی برادر مه..... الطاف : مرگی بی عقلِ لوده شوهرت از چی وقت ره که برادرت شده؟؟؟؟ آرزو : ..... الطاف : خو خیره بخشیدم هههههه بگو چیزی کار داشتی آرزو آرزو : خدایا کی بگویه.... الطاف : بلی آرزو میشنوی؟ آرزو : ها میشنوم الطاف چی است...همم افرا میگه امروز بیا بریم کورس برم همرایش؟ الطاف : ها برو آرزو مه خو برت اجازه داده بودم آرزو : صحی است مگم.... الطاف : مگم چی؟؟ آرزو : پیسه ندارم......یعنی پیسه پیشم نیست اگر مره قرض بتی پیدا کدم دوباره برت پس میتم الطاف : و مه هم لوده باشم که باز پیسه تره بگیرم همتو؟؟ آرزو : ها....چی...نی یعنی نی..... اففففف چی میگی آرزو آدم واری گپ بزن — یعنی منظورم ای است که وقتی پیسه ته پیدا کدم دوباره برت میتم دیدم که الطاف جدی شده گفت الطاف : آرزو گپ های لوده گی نزن مه چی تو میشم که از مه پیسه قرض بگیری باز برم پیس بتی....دفه دگه اتو یک گپ ره از دهنت نشنوم که خبرت کدیم.....الماری مه باز کو کود سیفم‌ تاریخ عروسی ما است بزن باز میشه همونجه پیسه است هر چقدر کارت میشه بیگی آرزو : فیس کورس ۱۲۰۰ است دو هزار ره میگیرم وقتی فیس کورس ره تحویل کدم باقی شه پس میمانم ده جایش الطاف : ضرور نیست باقی شه پس ده الماریم نمانی که گفتیم برت اگر دیده بودم که مانده بودی چیر کده دور می اندازم اش آرزو : ...... الطاف : اگر کار نداری قطع میکنم که کار دارم آرزو : نی ندارم خداحافظ موبایل ره قطع کده و به فکر گپ های الطاف بودم که دروازه باز شد افرا : الااا تو تا حالی تیار نشدی چی میکدی ینگه آرزو : چی؟....ها همرای الطاف گپ زدم بخاطر ثبت نام کدن افرا : همقدر دیر....خدان چی میگفتین.... آرزو : افراااا افرا : خو خو مزاق کدم قهر نشو ههههه آرزو : یک دقه صبر که مه هم تیار شوم افرا : تا تو تیار شوی مه میرم پایین که مادرمه بگویم آرزو : افرا پایین رفت مه هم رفتم طرف الماری الطاف ، اولین بار بود که به الماریش دست میزدم الماری شه باز کدم که همه لباس هایش منظم و‌ اوتو شده گی به الماری بند بودن تا حالی هیچ وقت مره نگفته بود که لباس های مه برم اوتو کو چون یکی لباسهای خود ره گدود نمیکد تا به اوتو کدن ضرورت شوه و یکی دگه خوش نداشت کار خود ره سر دیگرا کنه و همیشه خودش میکد از داخل الماری بوی عطرش به مشامم خورد پیش خود گفتم چقدر باسلیقه.....یک عادت الطاف که زیاد خوشم میامد ای بود که خیلی با سلیقه بود ، همیشه پاک ، منظم و شیک بود... چشمم به سَیف خورد که ده یک قسمت الماری مانده گی بود تاریخ عروسی ما ره زدم دیدم که باز شد پیش خود گفتم حتی کود سَیف ره قسمی زده که مربوط به هردوی ما میشه دروازه سیف ره باز کدم که یک قسمت دالر مانده گی بود و یک قسمت هزاری بود دوهزار گرفتم دروازه سیف ره بسته میکدم چشمم به دستبندی که پهلوی پیسه ها مانده گی بود خورد کنجکاو شده دست بند ره از سیف گرفتم که دخترانه بود..... ای قسم یک دستبند مه هم داشتم ولی از پیشم گم شده بود نمیفهمم کجا؟او دست بند مه زیاد خوش داشتم چون بی بی جانم برم داده بود پیش خود گفتم ای دست بند از کی است و پیش الطاف چی میکنه؟؟؟؟البت از کدام دختر است یعنی اقدر با ارزش است که داخل سیف مانده...... خدا میفهمه کی است او دختر؟؟؟؟وقتی که مه برش روی خوش نشان نتم بیزو طرف دگه دختر میره مهم هم نیست بره یک دانه دگه زن بگیره مره چی......صبر صبر آرزو یعنی خوش استی سرت امباق بیایه؟؟؟؟.....حالی که نامده دگه ، غم چی ره میخوری مقصد به خود یک گپ پیدا کنی ده قصه نشده دوباره دست بند ره به داخل سیف مانده و دروازه سیف ره بسته کدم با وجود که از الطاف اجازه گرفته بودم ولی خوش ندارم تا خودش نباشه به لوازمش دست بزنم تیار شده و پایین رفتم که افرا منتظرم بود — بریم افرا تیار شدم عایشه : میرین بچیم آرزو : ها خاله عایشه ثبت نام کده زود پس میاییم شما سرتان درد داره مه و افرا که آمدیم دیگ ره پخته میکنیم شما غرض نگیرین عایشه : صحی است بچیم بخیر برین همرای افرا از حویلی بیرون شده و پیاده پیاده حرکت کدیم چون کورس اقدر دور نبود ضرورت به موتر نبود بلاخره کورس رسیدیم و ثبت نام کده دوباره خانه آمدیم و تایم کورس هم از سه تا پنج بود و فردا شروع میشد (الطاف)
Hammasini ko'rsatish...
18👍 5❤‍🔥 1
بازی های روزگار🍂 نویسنده : گُم نام🕊 قسمت : چهل و سوم شریف : عایشه به یاد جوانی یک اسب سواری نکنم؟ عایشه : او مردکه کلان آدم استی بد است حسام : چرا بد باشه مادر هنوز پدرم جوان است سر هر دختر جوان دست بانه دو دسته تقدیمش میکنن آرزو : خاله عایشه به شانه حسام آهسته زده گفت عایشه : بلا گمشو حالی ایره اقدر تشویق نکو که سر مه زن نگیره از شما مردا بعید نیست کلما خنده کدیم که کاکا شریف گفت شریف : مره تیر از زن همرای یکیش چی دیدم که همرای دیگر هایش ببینم همی یک دانه که دارم همو بس است ههههه عایشه : یعنی هنوز هم از مه خوش و منت دار نیستی؟ حیف حیف حیف تمام ما خنده داشتیم واقعاً ای خانواده متفاوت است از لحاظ صمیمیت، دوستی، مهربانی از هر لحاظ حالی معنای واقعی خانواده ره درک کدم و فهمیدم که خانواده یعنی چی یک روز با پدرم شان ای قسم چکر نرفته و با هم نخندیده بودیم چون به غیر از قهر و اعصاب خرابی دگه هیچ چیز ره یاد نداشتن ولی امیر و عمر وقتی به طرف پدرم میدیدن اونا هم ایتو شده بودن چون هر جای باشی رنگ و بوی همونجه ره میگیری ، پدر خانه که مهربان باشه ده او خانه برکت و صمیمیت میباشه مثل کاکا شریف که هردو پسرش طرف خودش رفتن و چقدر خواهر خوده دوست دارن تا دیگر همونجه بودیم و ساعت ما بی حد تیر شد ای دفه افرا ره نماندم که به موتر حسام بره هردوی ما به موتر الطاف سیت پشت سر شیشتیم طرف های پنج بجه بود حرکت کدیم یک ساعت تیر شده بود موتر حسام پیش و از الطاف پشت سرش بود که حسام سرعت خوده کم کد و موتر ره نزدیک موتر ما کد حسام : لالا الطاف از همی چاریکار یک شیرین نخوریم؟ الطاف : سیس میخوریم حسام موتر ره یک جای صحی گوشه کو آرزو : با ای گپ حسام افرا بلند صدا کده گفت افرا : تو شکمبو خو هیچ سیری نداری حسام : باز مه ده خانه همرای تو قیچ کار دارم افرا : بلایم ده پست حالی خو چیزی گفته نمیتانی ههههه حسام : لالا تو همی افرا ره از موتر پایین پرتو که زیر تیر موتر کده بیغم شویم از دستش افرا : ههههههه آرزو : ههههههه الطاف : توبه خو از دست شما آرزو : شیریخ آوردن و خوردیم بسیار مزه دار بود ساعت هشت خانه رسیدیم چون بی حد بیرو بار بود و هر کس چون خسته و مانده بودن مستقیم به اتاق های خود رفتن و خواب شدن مه هم بالا رفتم لباس مه تبدیل کده و حمام کدم نو خواب میشدم که الطاف گفت الطاف : آرزو میشه مه هم سر تخت خواب کنم؟ آرزو : الطاف وقتی میفهمی که اجازه نداری خواب شوی پس چرا ناحق میپرسی؟ الطاف : آرزو باور کو سر کوچ مه راحت نیستم اصلاً صحی خوابم نمیبره چون پاهایم دراز است بند میشه امشب بیحد مانده شدیم لطفا بان سر تخت خواب شوم همرایت کار ندارم بیخی ده گوشه خواب میشم آرزو : خو جبر نیست که سر کوچ خواب شوی روی زمین خواب شو کار آسان الطاف : نمیشه اونجه تمام جان مه درد میگیره آرزو : سیس خی تو سر تخت خواب شو مه سر کوچ جای میشم اونجه خواب میشم بدون دیدن عکس العمل الطاف بالشت مه همرای یک کمپل گرفتم و رفتم سر کوچ خواب شدم فهمیده بودم که الطاف با ای کارم زورش داده ولی مهم نیست پیش خود گفتم او دفه دگه هم ده شرط ات موفق نشدی ببخشی دگه هههههه مه هم مانده بودم و خواب شدم..... (الطاف) از صیاد ناوقت رسیدیم خانه بی حد مانده بودیم آرزو حمام کده میخواست خواب شوه که پیشش رفته و برش گفتم مه هم سر تخت خواب شوم ولی نماند هدفم ای بود که آرزو هم سر تخت خواب شوه ولی نشد.....بدون ازو سر کوچ هم راحت نمیبودم و روی زمین هم‌خوابم نمیبورد پیش ازی که مه دگه چیزی بگویم آرزو بالشت خوده گرفته و رفت سر کوچ خواب شد طرفش خیره خیره سیل داشتم دگه چیزی نگفته مه هم سر تخت دراز کشیده و خواب شدم (آرزو) صبح از خواب بیدار شدم که الطاف نبود وظیفه رفته بود ساعت ره دیدم که ده نیم بجه شده بود الا خدا چقدر خواب شدیم دست رویمه ششته و پایین رفتم که تنها افرا ده صالون شیشته بود افرا : صبح بخیر ینگه آرزو : صبح بخیر...خاله عایشه کجا استن؟ افرا : مادرم به اتاق خود خواب است سرش درد داره گفت یک دقه همونجه خواب میشم آرزو : خووو افرا : آرزو چی میگی که امروز یکبار کورس بریم همم؟؟ آرزو : امروز؟ افرا : ها دگه بیزو از الطاف هم اجازه گرفتی آرزو : ها اجازه گرفتیم مگم نگفتیم برش که امروز میرم افرا : وی ده ای دگه چی گپ است خو زنگ بزن برش بگو مه میرم آرزو : او خو صحی است مگم امروز ثبت نام میکنیم؟ افرا : ها دگه خی به چی میریم ینگه جان دو دفه یی نمیشه که یکبار پرسان کدن بریم یکبار ثبت نام کدن ده یک روز هردویشه خلاص میکنیم آرزو : نمیخواستم که به افرا بگویم پیسه ندارم چون اگر میگفتم شاید میگفت چرا از الطاف نمیگیری افرا هم هوشیار او وقت شکی خاد شد که بین ما گپی است و الطاف مره گفته بود هر چی است بین خودما باشه و کسی از رابطه ما خبر نشه و مه ازی گپ ترسیدم حالی چطو شوه
Hammasini ko'rsatish...
18👍 2❤‍🔥 1
آرزو : بلاخره همرای الطاف رفتیم و مه اولین بار بود سر اسب سوار شده بودم اول از بلند شدنش ترسیدم ولی الطاف کمکم کد یک چند دقه مره چکر داد که نفرش آمد چون وقت ما خلاص شده بود الطاف : آرزو دگه هم میخوایی اسب سوار کنی؟ آرزو : نی بس است الطاف مره پایین کو آرزو : از اسب پایین شدم که الطاف دوباره به بچه گک پیسه داد و ای دفه خودش شیشت آرزو : الطاف اسب سواری ره یاد داری؟؟؟ الطاف : البته ای خو کاری نداره چند دفه دگه هم با رفیق هایم اینجه آمده بودیم همو وقت یاد گرفته بودم آرزو : الطاف ریسمان گردن اسب ره کش کد که اسب به سرعت حرکت کد ولی مه ترسیده بودم که الطاف پایین نفته که حسام پهلویم آمد حسام : ینگه شهزاده سوار بر اسپ ته میبینی که چقدر تیز میره هههههه آرزو : ...... حسام : نترس ینگه جان الطاف یاد داره برش عادی شده آرزو : نی نمیترسم ببین چقدر تیز میره اگر خدای نکرده پایین افتاده به زمین بخوره چی؟؟ افرا : نمیخوره ینگه دلت جم لالایم هر کاره است قربانش شوم از یگان نالایق و تنبل کده خوب است حسام : ها قِیچ خو نیست که به زمین بخوره ههههه افرا : توووووبه آرزو : حسام و افرا بین خود گفتگو داشتن ولی مه به طرف الطاف میدیدم که چی قسم تیز میره نمیفهمم چرا دلم ناآرام بود تا از سر اسب به زمین نخوره یا افگار نشه تا که بلاخره وقتش خلاص شد و از اسب پایین شد و دلم مه هم جم شد یک چند دقه دگه هم پیش دریا بودیم افرا و حسام هم اسب سواری کدن که الطاف گفت بریم که چاشت شد یگان چیز بخوریم رفتیم تمام ما بالا که کاکا شریف با خاله عایشه قصه داشتن الطاف : او هو لیلی و مجنون خوب جای ره گیر کدن به گپ زدن حسام : مادر چرا بیرون نامدین بعد از نان میبرم ات بیرون که یک ذره دلت دگه شوه چی میکنی که اینجه میشینی عایشه : بچیم همی ساعت شما اولادا تیر شوه بر مه یک عالم است شریف : چی میخورین اولادا ماهی صحی است؟ حسام : ها پدر جان ماهی اینجه نام داره مه که ماهی نخورم خو از اینجه نمیرم شریف : بلند شو خی الطاف بچیم بریم ماهی فرمایش بتیم تا بر ما پخته کنه گرم گرم بخوریم آرزو : الطاف شان رفتن که افرا قصه میکد افرا : مادر مه اسب سواری هم کدم بسیاار مزه داد اسب ره خودم به تنهایی کنترول میکدم آرزو : با ای گپ افرا ، حسام چک چک کده گفت حسام : واه واه آفرین شاهکار کدی بیارین مدال ره افرا : به تو گفته بودم؟؟؟ حسام : حالی تشویقت نکنم که طیاره ره پرواز دادی هههههه آرزو : هههههه افرا : ماااادر بچیت ره یک چیز نمیگی بخدا خلق مره تنگ میکنه عایشه : او بچه همینجه ماره راحت میمانین یانی حسام کلان بچه استی بچیم نتی خوار ته آزار بخدا هیچ به گپ نیستی چی کنم همرای تو حسام : خو مزاق کدم شیشک حالی گریان نکو اشتکا واری آرزو : به شوخی های اینا میدیدم که الطاف شان هم آمدن نان خورده شد یک چند دقه شیشته چای هم خوردیم....ای دفه کل ما بیرون شدیم که کاکا شریف گفت...
Hammasini ko'rsatish...
15👍 2😇 1
آرزو : باز شروع نکو الطاف که ناحق بین ما جنگ میشه بان که از همی امروز لذت ببرم الطاف : سیس سَوز آرزو : خدایااا توبه کدیم الطاف : هههههه مگم دیدی که مه برنده شدم دگه گپ از شِق بودن نزن آرزو : ها بیزو دگه زور خوده سر مه یافتی الطاف : تنها سر تو نی هر کی که باشه اعصابم خراب شوه یکی ره نمیبینم آرزو : واقعاً که الطاااف الطاف : نفس الطاف آرزو : نگفته بودم فضا ره رومانتیک نکو بر مه که خوشم نمیایه ازی کارها؟؟؟ الطاف : به چشم ههههه آرزو : یک ساعت از رفتن ما تیر شده بود ولی یک کمی راه دگه هم مانده بود خسته شده سر مه سر چوکی مانده چشمهایمه بسته کدم که الطاف گفت الطاف : آرزو خسته شدی؟ آرزو : ..... الطاف : خوابت بورد؟ آرزو : نی الطاف : چی میخوری برت بخرم؟ آرزو : زهر......هیچ چیز الطاف : قهر استی؟ آرزو : نی دیدم که الطاف موتر ره استاد کد چشم های مه باز کدم که موتر کاکا شریف شان هم استاد شدن الطاف پایین شد و رفت به طرف موتر حسام چند دقه بین خود گپ زدن و با حسام رفتن طرف دکان بولانی فروشی چند دقه بعد الطاف با یک خریطه داخل موتر شد الطاف : آرزو بیگی هر کدامش ره که خوش داری بخو هم سمبوسه است هم بولانی آرزو : گشنه شده بودم چون چای صبح هم نخورده بودیم گفتیم ده راه میخوریم مه هم سمبوسه خوش داشتم یک چند دانه خوردم همراه با دوغ الطاف : به دهن مه نمیکنی تنها تنها خورده میری گشنه آرزو : دگه چی خودت دست داری بخو حق ته برت ماندیم الطاف : ولی مه خو رانندگی میکنم چی رقم بخورم؟ آرزو : اصلاً بگو میخوایم چی رقم بهانه کنم موتر ره یک گوشه استاد کو و بخو مه ده دهن کس نمیکنم الطاف : تو اصلاً قصد ای که نماندم لباس به دل خودت بپوشی ازم میگیری چطو؟؟؟ مه تره خوب شناختیم چون کاری که به دلت نشه قصد شه به یک طریق دگه میگیری هههه آرزو : ...... بلاخره رسیدیم پایین شدیم که چی یک جای زیبای بود یک نفس عمیق کشیدم و ای آب و هوای آزاد ره به ریه هایم فرستادم افرا : ینگه چقدر جای مقبووول است بیا بریم پیش دریا آرزو : صبر افرا جان که کاکاشریف شان کجا میرن اول ببینیم اگر کسی چیزی کار نداشت میریم صحی است؟ همه گی رفتیم به یک اتاق که مخصوص خانواده ها بود افرا : مادر اگر مه و آرزو ره کار نداری ما میریم پیش دریا حسام : صبر کنین مام میایم دو دانه دختر ره مه اینجه میمانم او هم تنها افرا : باز غیرت بی جای ازی گل کد الطاف : یک چند دقه صبر کنین مه هم همرایتان میرم آرزو : بلاخره هر چهار ما یک جای شده و رفتیم پیش دریا افرا رفت داخل دریا و پاهای خوده تر کد ولی از مه کرمچ بود نتانستم برم مره کی بگویه ده ای وقت کرمچ بپوش چون اگر میرفتم تر میشد حسام و الطاف هم پطلون خوده قات کده و داخل آب شدن ولی از مه چپن هم ده جانم بود کشیده هم نمتانستم چون لباسم به دل الطاف خان نیست و سرم قهر خاد شد افففف الطاف نمیبخشم ات حسام : ینگه بیا نی تو هم افرا : ینگه چرا داخل آب نمیایی بسیاار بر آدم احساس آرامش میته بیا نی آرزو : نمیشه افرا ده پاهایم کرمچ است تر میشن باز خشک نمیشه به زودی و دگه چپنم هم تر مشه تو خو چپلی پوشیدی و کالاهایت هم مناسب است با گفتن ای گپم کج کج طرف الطاف سیل کدم که طرفم خنده میکد افرا : وی....خو خیره مه هم پس بیرون میشم از خاطر تو آرزو : نی نی برو لذت ببر مه از همینجه میبینم تان افرا دگه چیزی نگفت و مصروف کار خود شد و مه طرف شان سیل داشتم که الطاف نزدیکم آمد الطاف : چرا نمیایی داخل آب؟ آرزو : راستی چرا ده فکر خودم نامد؟؟؟؟همرای همی چپن هم شده الطاف خنده کد که مره بیشتر قهر ساخت — چی گپ است خنده داری برو آب بازی ته کو همرای مه غرض نگی الطاف : خی از داخل شدن به آب محروم شدی ههههه آرزو : ها دگه خوش شدی.....امروز ره هم سرم زهر خاد کدی تو با گفتن ای گپ گریانم گرفته بود و سعی داشتم تا الطاف متوجه ضعفم نشه از پیشش دور شدم و دگه طرف سیل داشتم که از پشتم آمد و صدا کد الطاف : آرزو استاد شو یک دقه آرزو : استاد نشدم و به راهم ادامه دادم چون گریانم گرفته بود ولی او نزدیک آمده از بازویم گرفته روبه رویم استاد شد که مه سرمه پایین کدم الطاف : بالا سیل کو آرزو : برو الطاف همرایم غرض نگی حوصله ندارم الطاف : میگم بالا سیل کو آرزو : اففف چی میگی آمدی که گریه مره ببینی و لذت ببری مگم مه سر هر چیز گریه نمیکنم تا تو خوش شوی دلت جم الطاف : میخوایی داخل آب بری؟ آرزو : نی.... الطاف یک چند دقه به دگه طرف خیره شده و دوباره گفت الطاف : میخوایی اسب سواری کنی؟ آرزو : چون اسب ره زیاد خوش داشتم ولی تا حالی سوار نشده بودم با خوشحالی گفتم — ها میخوایم کجا است؟؟ الطاف : پشت سر ته ببین آرزو : پشت سر مه دیدم که هر کس بالای اسب شیشته بودن و اسب سواری میکدن — الطاف یعنی اجازه میتی برم سوار شوم؟؟ الطاف : البته که اجازه میتم یعنی خودم هر طرف که خواستی میبرم ات
Hammasini ko'rsatish...
14👍 6
آرزو : دگه به جواب الطاف چیزی نگفتم و ضد کدن همرایش فایده نداشت چون هر چی میگفتی او سر گپ خود استاد بود با قهر میرفتم به طرف حمام یکبار روی مه دور داده طرفش سیل کدم حس کدم که سرم‌ خنده داره.....خنده کنه چی کنم رفتم حمام لباسهای مه تبدیل کدم و یک چیز دگه پوشیدم بیرون شدم چپن مه هم سرش پوشیدم روی مه طرف الطاف دور داده گفتم — صحی شد غیرتی صاحب؟؟؟؟؟ الطاف : آفرییین اینالی بیخی آدم واری شدی... آرزو : چی.....یعنی پیش ازی حیوان واری بودم؟ الطاف : ههههه آرزو : یک دفه ای خنده الطاف آرام شد و نزدیکم آمد دقیق به چشم هایم سیل کد بر چند لحظه همتو مانده بود که مه شرمیده گفتم آرزو : الطاف اگر چیزی کار نداری مه میرم پایین نو میخواستم برم پایین که از بازویم گرفت الطاف : صبر....نظر به چشم ‌هایت تره به یک نام دگه صدا میکنم آرزو : یعنی چی مه ضرورت به نام دگه ندارم نام خودم مقبول است الطاف : اگر ادبی بگویم میشه سبز ولی عامیانه میگم سَوز بعد ازی دگه سَوز صدایت میکنم چطور است؟؟؟ آرزو : سَوز....ای دگه چی رقم نام است او وقت به چی دلیل اتو میگی؟؟ الطاف : چون چشم‌هایت سبز است وقتی به دقت طرف شان میبینم داخل جنگل سبز چشمهایت گم میشم آرزو : با گپ که الطاف برم گفت زیر تاثیر رفته بودم آرزو : الطاف ایلا بتی دست مه میرم پایین پیش افرا کارش دارم الطاف : میتانم شیشک هم صدایت کنم ولی سَوز بهتر است آرزو : خدایا بر فعلاً کمی صبر ضرورت دارم میتی برم؟؟؟ الطاف : مه یک کمی از صبر خود بتم برت؟؟ آرزو : تو اعصاب خراب صبر از کجا کدی الطاف : خی ده مقابل ای بی تفاوتی ها و کارهایت که صبر نمیکنم خی چی میکنم....همی صبر نیست خی چیست؟؟؟ آرزو : مه از خود نام دارم اصلاً ازی نام های که ماندی خوشم نامد نام خودم مقبول است فهمیدی الطاف : نترس پیش روی کسی صدایت نمیکنم فقط بین خودما میباشه ههههه آرزو : توبه خدایا بازوی مه از دستش ایلا دادم نو میرفتم پایین که باز صدا کد... الطاف : یک دقه آرزو آرزو : پیش خود گفتم خدا ای آرزو ره از رویت بگیره که بی غم شوی روی مه دور داده گفتم — باز چی است؟ الطاف : آرایشت... آرزو : آرایش مه چی شده نی که ریملم جلیده؟؟ رفتم پیش آینه ولی آرایشم درست بود — آرایشم صحی است پس چی؟ الطاف : پاک شان کو آرزو : چییی؟؟؟ الطاف : از یک سر پاک شان میکنی فقط یک لب سرین باشه که اقدر معلوم.....یا نی نی نمیخوایم تمام رویته از یک سر پاک کو آرزو : الطاف به نظر مه زیاده روی میکنی بخدا باور کو الطاف : ریشخندی ندارم آرزو راستی میگم پاک شان کو حتی میکپ ره چون خودت سفید و مقبول استی نیاز به آرایش نداری آرزو : باز میگه مه روشنفکر و آزاد استم تو از آدم های قیدگیر هم بدتررررر استی الطاف : حالی هر چی.....برو پاک کو آرزو : الطاف بخدا که امروز خودت نیستی جن گرفته تره الطاف : شاید.....یعنی اگر دلم شد بعد ازی همی رقم میباشم آرزو : مه بیخی هیچ نمیرم خودت برو مه هیچ جای نمیرم الطاف : دلت مه پایین میرم اگر رفتی آرایش ته پاک کده بیا اگر نی که پاک نمیکنی همینجه بشین...... باز اگر دیده بودم که همرای آرایشت پایین آمده بودی باز.....باشه پایین که همرای آرایشت آمدی باز برت میگم آرزو : الطاف دروازه ره باز کده میخواست بیرون بره که از پشتش صدا کدم — مه همرای آرایشم پایین میایم خبر باشی دیدم که روی خوده دور داده جدی گفت الطاف : چی گفتی؟ آرزو : چیزی نی...گفتم تو برو مه میایم الطاف : بدون آرایش..... آرزو : هااااا الطاف : آفرین آرزو : الطاف دگه چیزی نگفت و پایین رفت زیاااد زورم داده بود یعنی چی که آرایش مه پاک کده بیایم بر اولین بار به دلم آرایش کده بودم همو ره هم‌ نماند ، هیچ وقت آرایش نکده بودم همی ره خو میماندی چشم وحشی...... آرزو رقم رقم نام میمانی دختر از کجا به ذهنت میایه.....خو چشم وحشی و موی جنگلی است دگه..... با گریه ساخته گی گفتم سر مه لباسهای مه هم تبدیل کد نی که به کدام جنازه میرم مجبور شدم و آرایش مه هم پاک کدم چپن مه پوشیده بودم کرمچ و دستکول مام گرفتم چادر مه هیچ حجاب نکدم پیش خود گفتم ایره دگه به دلت نمیمانم الطاف خان چادر مه همتو ساده پوشیده و رفتم پایین که کلگی تیار شده بودن افرا : ینگه چرا لباس که مه گفته بودم نپوشیدی آرزو : الطاف نماند افرا هم لباس مه سرم تبدیل کد هم آرایش مه سرم پاک کد افرا : وی الطاف از چی وقت ره اتو قیدگیر شده وقت خو اتو‌ نبود آرزو : اتو میکنه که مره قهر بسازه افرا : خیره ینگه جان تو هر چیز که بپوشی برت مقبووول میگه آرزو : به طرف افرا خنده کدم و رفتیم داخل موتر چون ده یک موتر جای نمیشدیم‌ مه و الطاف ده موتر خودش شیشتیم کاکا شریف ، خاله عایشه و افرا ده موتر حسام شیشتن و حسام رانندگی میکد افرا ره هر چی شله شدم بیایه ده موتر ما ولی نامد حرکت کدیم که الطاف گفت الطاف : آفرین همتو به گپ باش
Hammasini ko'rsatish...
17👍 4