cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

『قاتل شب 🌑 کوچه بی نام و نشون ❔️』

روند پارت گذاری رمان قاتل شب : هر روز به جز جمعه ها الی یک یا دو پارت روند پارت گذاری رمان کوچه بی نام و نشون : یک روز درمیون الی یک یا دو پارت لینک ناشناسم https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1722964-2xniYdl لینک چنل https://t.me/+1cQCrch0K7ZmOGZh

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
2 990
Obunachilar
-1024 soatlar
-737 kunlar
+7930 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

#ددی_لیتل_بوی🔞 #انتقامی اربابش #حشرش زده بالا میخواد پسره رو پاره کنه .. این سوراخ تنگتو خودم میگام #گشادت میکنم تا دیگه #جرات فرار کردن نداشته باشی! _اخخ..ایی..توروخدا نایب. غلط کردم ولم کن.. _ولت کنم ؟من تازه پیدات کردم پسرعجم ♨️ https://t.me/+KYOZO0unX9U5NTA8 https://t.me/+KYOZO0unX9U5NTA8
Hammasini ko'rsatish...
♨️زبونمو با #شهوت روی پوست براقش میکشم و هرجایی که میرسم رو میک میزنم تا رد #مالکیتم رو بدن پسر زیرم بمونه با رسیدن به اون دو انگور کوچیک با #لذت به جون نوک سینه هاش میوفتم و لیس میزنم که اخماش تو هم میره پوزخندی از #حساس بودن بدنش میزنم و کف دستمو روی #آلتش میکشم♨️ _داری تظاهر میکنی بیهوشی نه؟ فکر کنم با شکست مواجه شدی آقازاده کوچولو. #سیلی روی آلتش میزنم که چشماش تا آخرین حد باز میشه و صدای نعره ش توی اتاق میپیچه دو انگشتمو روی #سوراخش دورانی میچرخونم و از داغی ش لذت میبرم با حرفی که میزنه #شوکه ازش جدا میشم و... https://t.me/+KYOZO0unX9U5NTA8 https://t.me/+KYOZO0unX9U5NTA8 🔞پسر وزیر خارجه که طی اتفاقی به دست گروهک های تروریستی میوفته ولی با دیدن رئیسشون🔞💦...
Hammasini ko'rsatish...
#گی #تریسام مامانش ادم اجیر میکنه به بچش تجاوز کنند تا بتونه از شوهرش اخاذی کنه😱 https://t.me/+yEllAO5GhYsxMmNk https://t.me/+yEllAO5GhYsxMmNk
Hammasini ko'rsatish...
#کوچه_بی_نام_و_نشون #پارت۱۳ آریان سرش را به بالا آورد و به آیهان نگاهی انداخت و گفت : سلام پسرم بیا اینجا بشین . آریان داشت به صندلی کرمی رنگی که در روبه روی میزش بود اشاره می کرد . آیهان هم در حالی که بر روی آن صندلی می نشست گفت : سلام چشم . بعد از اینکه آیهان بر روی صندلی اش نشست آریان گفت : عزیزم ، دیشب خوب خوابیدی ؟ از اتاقت راضی بودی ؟ آیهان لبخندی زد و گفت : بله خوب خوابیدم و اتاق هم راحت و خوب بود . آریان هم با لبخند بزرگی که بر لب داشت گفت : خب خداروشکر . ببخشید که از خواب بیدارت کردم ولی باید ی چیز مهم رو بهت می گفتم . آیهان سری به چپ راست به نشونه ی نه تکان داد و گفت : نه اشکالی نداره . الان بگید . آریان با شنیدن حرف آیهان بلافاصله گفت : همون جور که می بینی من دیگه پیر شدم و حال و حوصله نگهداری کشور رو ندارم و میخوام تو رو به عنوان جانشین و ولیعهد این کشور معرفی کنم . آیهان با تعجب گفت : چی نه ! من هنوز با اینکه پسر شما هستم و این همه سال در مورد ماهیت خودم اشتباه می کردم ، کنار نیومدم بعد شما میخواید من رو به عنوان ویلعهد معرفی کنید ؟! آریان : نه عزیزم من نمیخوام الان همچین کاری کنم و من تو رو به عنوان ولیعهد معرفی میکنم و مراسم تاجگذاری برگذار می کنیم ولی تا وقتی که کاملا آمادگی اینکه پادشاه این کشور باشی رو پیدا نکنی من پادشاه هستم و بعد از اینکه مطمئن شدم که تو به عنوان پادشاه کاملا آماده هستی در آن لحظه من کناره گیری می کنم و تو پادشاه میشی . آیهان سری تکان داد و گفت : با اینکه هنوز سخته ولی باشه . آریان لبخندی زد و گفت : خوبه . میخوای آرسام رو صدا کنم تا تمام قصر بهت نشون بده تا ی وقت گم نشی . آیهان : بله حتما ، با اینکه آرسا خیلی رو مخه ولی به نظر بچه خوبی میاد . آریان : همینطوره . با اینکه آرسام گاهی اوقات خیلی غر میزنه و کار های عجیب می کنه و ممکن هر دقیقه ی گندی بزنه ولی بازم بچه خوبیه و به عنوان دوست برای تو گزینه مناسبی . آیهان سری تکان داد و گفت : باشه ممنونم . آریان : خواهش می کنم پسر قشنگم . و بعد آریان زنگ کوچکی که بغل میز کارش بود رو تکان داد و در کمال تعجب زنگ زرد رنگ صدایی ایجاد نکرد و این باعث شد که آیهان با تعجب به زنگ زرد رنگ خیره بشه . همان لحظه در اتاق کوبیده شد و آریان گفت : بیا تو . و در باز شد و قامت یکی از الف های خدمتکار که لباس فرم خدمتکار ها رو به تن داشت وارد شد و به سمت میزی که آریان بر روی آن نشسته بود آمد و گفت : پادشاه ، مشکلی به وجود آمده ؟ آریان : نه ، برو آرسام رو صدا کن که بیاد به اتاقم . الف خدمتکار : چشم پادشاه الان صداشون می کنم . امر دیگری نیست ؟ آریان : نه میتونی بری . الف خدمتکار بعد از تعظیم از اتاق خارج شد . آیهان بعد از خروج آن الف متعجب صورتش را به سمت آریان برگرداند و گفت : چرا زمانی که آن زنگ را تکان دادید هیچ صدایی ازش خارج نشد و آن الف چطور متوجه شد ؟ آریان لبخندی زد و گفت : الف ها موجودات باهوش هستند و گوش های به شدت تیز دارند و این زنگ یک زنگ جادویی برای خبر کردن الف ها هست .
Hammasini ko'rsatish...
2
#پارت۳۴ الکس در حالی که داشت لواشک ترش میخورد گوشی اش را روی حالت بلند گو گذاشت و صدای استیون بلند تر و واضح تر به گوش رسید . استیون : خب چه خبرا ؟ کجایی ؟  الکس : هیچی تو خونم تنها و بی کس دارم لواشک ترش می خورم و با تو حرف میزنم ‌. صدای حرصی استیون به گوش رسید که می گفت : خیلی گاوی حتما باید بگی که داری لواشک کوفت می کنی اونم لواشک ترش ، تو که می دونی من عاشق لواشکم . الکس خنده بلندی کرد و گفت : هه هه حرصی شدی ، دلت لواشک ترش می خواد ... و بعد از گفتن حرفش برای اینکه حرص استیون رو بیشتر در بیاره شروع کرد به ملچ ملوچ لواشک و صدای به به و بعد گفت : وای که چقدر ترشه . استیون عصبی دادی زد و گفت : خفه شو بدبخت تا حالا لواشک نخوردی . خیلی آشغال و عقده ای . استیون خواست تماس را قطع کند که یادش آمد که اصلا چرا از اول به الکس زنگ زده بود و بعد لب باز کرد و گفت : اه انقدر کصشر گفتی که یادم رفت که اصلا چرا به تو گاو زنگ زده بودم . الکس : خب چرا زنگ زده بودی عزیزم ؟ استیون : اگه خفه شی میگم . یادته که همین دو روز پیش رفته بودیم خرید بعد تو رو دزدیدن منم بیهوش کردند ؟ الکس از پشت تلفن اوهومی کشیده گفت و استیون هم ادامه حرفش را گفت : خب اونا کی بودن و چرا دزدیدنت ؟ و اصلا چطور چند ساعت تحملت کردند ؟ من خودم به عنوان رفیق فابریک و صمیمیت به زور دارم تحملت می کنم . الکس با شنیدن حرف های استیون حس بدی بهش منتقل شد و احساس کرد که احساساتش جریحه دار شدند . استیون که دید الکس به صورت غیر عادی ساکت شده ، گفت : هی الکس چت شد ؟ چرا ساکت شدی ؟ الکس با صدای بغض دار ساختگی گفت : چرا اینو میگی عزیزم ؟ من انقدر غیر قابل تحملم ؟ نکن داری بهم خیانت می کنی ؟ استیون با شنیدن حرف الکس خنده ای کرد و گفت : وای صدات خیلی باحال بود . آخه الکس دوست خوبم من این همه حرف زدم تو فقط به اون جمله توجه کردی ؟ چرا به کلیت سوال دقت نمی کنی ؟ الکس : خب کلیت سوالت چی بود ؟ استیون : این بود که چرا اصلا دزدیده بودنت ؟ الکس برای تلافی حرف های استیون تصمیم گرفت بیشتر استیون رو با جواب ندادن سوالش تو خماری بذاره پس گفت : اگه میخوای به جواب سوالت برسی امشب بیا عمارت . استیون با شنیدن حرف الکس بلند گفت : چی ؟ خب الان بگو چرا از عمارت لئون مایه میذاری الاغ . الکس : من آخر نفهمیدم من گاوم یا الاغم ؟ من دقیقا چه حیوونیم از نظر تو ؟ استیون با صدای بلند گفت : گوساله من این همه زر زدم تو فقط کلمه الاغ رو شنیدی ؟  الکس باز هم بی توجه به حرف استیون گفت : حالا که با لقب گوساله صدام می کنی . خداییش لقب من چیه ؟؟؟ استیون بی توجه به کصشر هایی که از دهان الکس خارج می شد ، گفت : باشه میام عمارت . و استیون بدون هیچ حرف دیگری تماس را قطع کرد .
Hammasini ko'rsatish...
3
-امشب من نه..‌ قراره دیلدو ارضات کنه... تا میان فرار کنم دست پاهامو به تخت میبنده و ویبراتورو با واژنم تنظیم میکنه -تا صبح ارضا میشی... مفهمومه؟؟ جیغ میکشم و تقلا میکنم که سیلی بهم میزنه -صدات در بیاد دهنتم پر میکنم بیشرف... برو خداتو شکر کن نمیدمت زیر سگام دکمه‌ی ویبراتورو میزنه و با برخوردش به جوچولم آهی میکشم که... https://t.me/+h1UEXXEIPhlmZDk8 https://t.me/+h1UEXXEIPhlmZDk8 دختره رو تا صبح، با دستای بسته به ویبراتور میبده تا ارضا بشه، ولی...💦🔞
Hammasini ko'rsatish...
00:02
Video unavailable
دختره از خانواده ی مذهبیه و داره با دوست پسر پنهونیش تصویری س.ک.س می کنه که مامانش سر می رسه و....😱💦 -پره های نازت آویزونن ولی صورتی! در کل واسه یه شب زیرم جر خوردن خوبی! روی.چو.چولمو می ماله و انگشت فاکش رو توی سوراخم فرو می کنه -آه آخ آره تندتر حرکت انگشتاش تندتر می شن و یکم مونده ارضا شم بیرون می کشه -تا وقتی من ارضا نشم آبت نباید بیاد ناز صورتی خوشگلم مردونگی درازشو روی سوراخم می ذاره و محکم توم فرو می کنه التش تا ته رحمم می ره و جیغ می زنم -اوف آه و ناله هات بیشتر ح.شریم می کنه سینمو توی دهنش می کشه و با مکیدن نیپلم توی نازم تلم.به میزنه و با کاری که می کنه......💦🍓 https://t.me/+h1UEXXEIPhlmZDk8 https://t.me/+h1UEXXEIPhlmZDk8
Hammasini ko'rsatish...
ezgif-2-51b83c432173.gif.mp40.28 KB
#پسری که مجبور میشه همسایه ی #پسرشو بجای #دوست‌خترش نشون مادرش بده😂🥲🍆 https://t.me/+IH0O91dSpFMxMmIx https://t.me/+IH0O91dSpFMxMmIx #گی_دام #گی_لاو🪽 #کمدی #اسمات💜 #خلاف_حقیقت 👨‍❤️‍💋‍👨 https://t.me/+IH0O91dSpFMxMmIx https://t.me/+IH0O91dSpFMxMmIx
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
#پسری که #میکاپ میکنه و خودشو دوست دختر #همسایش جا میشه😱😂🦦 برگشتم سمتش که با دیدن اون #پیراهن آبی توی تنش دوباره ماتم برد. از جام بلند شدم و به #سمتش رفتم. تو یک #قدمیش وایستادم. #اَرشَن با کنجاوی نگام میکرد و منتظر #واکنشم بود که یهو رو دستم #بلندش کردم و همزمان با #چرخوندنش فریاد زدم. _ خودشه، همینه! تورو با خودم #میبرم. ترسیده جیغی کشید و گفت: _ تورو خدا بزارم زمین‌. وای #نفسان، من از ارتفاع میترسم بزارم زمین. سرخوش ولش کردم و دست دو طرف صورتش گذاشتم. _ تورو به عنوان #دوست‌دخترم میبرم #عروسی برادرم. #گی👨‍❤️‍💋‍👨 #اسمات💦 https://t.me/+IH0O91dSpFMxMmIx https://t.me/+IH0O91dSpFMxMmIx
Hammasini ko'rsatish...