cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند

این کانال مربوط به خاطرات، فرهنگ و هنر همشهریان عزیز نهاوندی و کلیه حقوق معنوی این کانال محفوظ است. استفاده با ذکر منبع بلامانع و بدون ذکر منبع خلاف اخلاقیات میباشد. @soroush48h ارتباط با ادمین پیج اینستاگرام گروه: instagram.com/nahavand.farhangohonar

Ko'proq ko'rsatish
Advertising posts
1 528Obunachilar
+224 soatlar
+27 kunlar
+2830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Обуначиларнинг ўсиш даражаси

Ma'lumot yuklanmoqda...

#دعای_هفته «۶» قسمت دوم: و کلمه ایمان و مشتقات آن ۸۱۲ مرتبه در قرآن یاد شده است. امام علی(ع) فرمود: ایمان، اعتراف زبانی، پذیرش قلبی و عمل به جوارح و اعضا است و اصل همین عمل است. - در اکثر آیات، کلمه ایمان با عمل صالح همراه است «الذین آمنو و عمل الصالحات» حدود ۱۰۰ مورد «عمل صالح» همراه «ایمان» ذکر شده است. سعدیا! گرچه سخندان و مصالح گویی به عمل کار بر آید به سخندانی نیست و: عالمی را که گفت، باشد و بس هر چه گوید نگیرد اندر کس عالم آن کس بود که بد نکند نه بگوید به خلق و خود نکند - عمل صالح رفتار شایسته‌ای است که نه تنها صورت زیبا دارد، بلکه سیرت نیکو و انگیزه الهی لازم دارد. زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ای بسا آلوده دامن که ردایی دارد! «پروین اعتصامی» -کسی که نیّت درست داشته باشد،دل سالم و پاک دارد، زیرا سالم داشتن دل از وسوسه‌های شیطانی به سبب خالص گرداندن «نیّت» در همه کارها برای خداوند است. عبادت به اخلاص نیّت نکوست و گر نه چه آید ز بی مغز پوست؟ چه زنار مغ در میانت چه دلق که در پوشی از بهر پندار خلق برو جان بابا در اخلاص پیچ که نتوانی از خلق رستن به هیچ به اندازه بود باید نمود خجالت نبرد آنکه ننمود و بود «سعدی» - مؤمن کسی است که ایمان به خدا، غیب، معاد، انبیاء و فرشتگان و امداد‌های غیبی و عدالت خداوند داشته باشد و بداند که جهان حساب و کتابی دارد و نهایت کیفری و پاداشی. اینجاست که از نظر مولانا «ایمان»، برتر از« نماز» است. درکتاب ۳۶۵ روز در صحبت مولانا از محی‌الدین قمشه‌ای از قول مولانا در صفحه ۴۷۹ می‌خوانیم که: نماز، پنج وقت فریضه است و «ایمان»، پیوسته و نماز به عذری ساقط شود و رخصت تاخیر باشد و «ایمان» به هیچ عذری ساقط نشود و رخصت تاخیر نباشد و «ایمان»، بی نماز منفعت کند و نماز بی ایمان نفعی نبخشد [چون نماز ریاکاران] و... این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا فعل تو کان زاید از جان و تنت همچو فرزندی بگیرد دامنت پس تو را هر غم که پیش آید ز درد بر کسی تهمت منه بر خویش گرد فعل توست این غصه‌های دم به دم این بود معنای قد جف القلم (۱) (خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی، اشاره به حدیث نبوی) «مولانا» -سعدی (علیه الرحمه) ایما ن را ادب و اخلاق انسانی می‌داند و کسی را که از ادب در تمام ابعادش بی نصیب است، انسان نمی‌داند. کردم از عقل سئوالی که بگو ایمان چیست؟ عقل بر گوش دلم گفت: که ایمان ادب است آدمیزاد اگر بی ادب است، انسان نیست فرق ما بین بنی آدم و حیوان ادب است! -ادب نشانه ایمان است، اگر بخواهید ببنید شخصی باایمانی است ببینید ادب کلام، ادب معاشرت، ادب نگاه، ادب با بزرگ و کوچک، ادب با معلّم، ادب در معاملات، ادب در خانواده، ادب با زنان و... رعایت می‌کند یا خیر. اقوام روزگار به اخلاق زنده‌اند قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است «بهار» بارالها! دل‌های ما را به کیمیای ایمان، ادب و اخلاق و عشق مزّین و همواره منوَر فرما! بار خدایا! نافرمانی‌ها و خطاهایمان را با توفیق باران توبه خویش شستشو ده و از هواهای نفسانی و افکار شیطانی محافظت فرما! آمین یا حق: #سید_احمد_عطاری ۱۴۰۲/۰۲/۰۸ @Nahavand_farhangohonar ۱۴۱۸۸
Hammasini ko'rsatish...

یا هو شهد دعا در کلام وحی جز تو پیش کی بر آرد بنده دست هم دعا و هم اجابت از تو هست هم تو از اوّل دهی میل دعا تو دهی آخِر دعاها را جزا اوّل و آخِر تویی، ما در میان هیچ هیچی که نیاید در بیان «مولانا» #دعای_هفته «۶» قسمت اوّل طلب بخشش و دوری از دوزخ «الذین یقولون ربنا إننا آمنا فاغفر لنا ذنو بنا و قنا عذاب النار» (آل عمران / ۱۶) کسانی که می‌گویند (پرهیزکاران)؛ پروردگارا! همانا ما ایمان آوردیم پس (به کرم خود) گناهان ما ببخش و ما را از عذاب جهنم (که خود ساخته‌ایم) نگاه دار. کسانی که در نزد دادارشان چنین است فهوای گفتارشان خدایا! همانا که ما مردمان گرفتیم در حصن ایمان امان ز عصیان ما درگذر کردگار! و از کیفر، نارمان دور باد «کرمخدا امینیان» توضیح: این دعا برای انسان‌های با تقوایی است که اهل بهشت هستند، آنان که اهل صبر و صدق و قنوت و استغفار در سحرگاهانند. مؤمنان و عارفان صافی دل، راه کمال و رسیدن به سعادت و عشق و خدمت به خلق را در سحرخیزی و دعاهای نیمه شب و استغفار می‌دانند. حافظ می‌فرماید: سعادت و خوشبختی من از دعای شب و عنایت خداوند کریم است. سوز دل، اشک روان، آه سحر، ناله شب این همه از نظر لطف شما می‌بینم و: هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود نکته‌ها: - ایمان به خدا و حقیقت هستی زمینه استجابت دعا و عفو الهی است. سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی «حافظ» - اگر سعادت و نعمت‌های مادی و معنوی بهشت دنیا و آخرت را می‌طلبید، پارسایی پیشه سازید و دنبال آمرزش از خطاها و گناهان خویش باشید. این مراقبه و توجّه که در ساعتی از شب و در خلوت با خود و در محضر دوست انجام می‌گیرد، موجب پاک‌سازی نفس و لطافت روح و استجابت دعاست. ای غافر و بخشنده هر جرم و خطا مائیم و امید کرم و وصل و عطا بر ما تو ببخشا که تویی بنده‌نواز آن جرم که محبوس کند جمله دعا «ناشناس» - مهمترین نکته این آیه ایمان است، ایمان تنها یک کلمه نیست، بلکه یک «باور قلبی» است، که به زندگی جهت می‌دهد و در چگونه «زیستن» انسان نقشی مهمّ دارد و محور ارزش‌گذاری و عملکرد ماست، به همین دلیل است که گام اوَل ورود به مسیر بندگی و مسلمانی «ایمان» است و کسی که این باور مقدّس را داشته باشد «مؤمن» نامیده می‌شود. آدمی کاندر طریق معرفت ایمان ندارد شخص انسان دارد و شخصیّت انسان ندارد ای که مغروری به دانش! دانشت را بیشتر کن تا بدانی هیچ ارزش علم بی ایمان ندارد کاخ دانش گر همه از سنگ و پولاد سازی لرزد وریزد گر از ایمان پی و بنیان ندارد بشکند بازوی تقوا مشت پولادین بی دین گر چه مرد متقّی سر پنجه طغیان ندارد «ناشناس» #سید_احمد_عطاری ۱۴۰۳/۰۲/۰۸ @Nahavand_farhangohonar ۱۴۱۸۸ ادامه دارد…
Hammasini ko'rsatish...
#مسائل_حقوقی #قراردادنویسی 🔴یادآوری بسیار مهم برای فروشنده : در خصوص فروش اموال چه منقول (خودرو و...) و چه غیرمنقول(خانه ..ملک ) علاوه بر رعایت شرایط عمومی و اختصاصی و رعایت موارد حقوقی،قانونی و فنی قرار داد اضافه نمودن مورد ذیل کاملا ضروری می باشد. مبادا فروشنده از آوردن این بند کلیدی در قرارداد غفلت کند . عدم توجه به این امر مهم چه بسا سرمایه و اندوخته چندین ساله افراد را به باد فنا دهد. بنابر این فراموش  نمیکنیم در قرارداد بنویسیم : " بین طرفین شرط شد که چنانچه هر یک از چکها به هر علت در موقع ارائه به بانک پرداخت نشود ، بیع(فروش) و قرارداد به خودی خود منفسخ خواهد شد و فروشنده می تواند ملک را به دیگری منتقل کند در این حالت صرفا مبلغ پرداختی خریدار به کسر مثلا۱۰ یا هر 20 درصد قابل استرداد خواهد بود " دکتر #رامین_کیانی ۱۴۰۳/۰۲/۰۸ @Nahavand_farhangohonar ۱۴۱۸۷
Hammasini ko'rsatish...
#نیایش_صبحگاهی خدایا...! من گمشده دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری! خدایا! تا ابد محتاج یاری تو، رحمت تو توجه تو، عشق تو گذشت تو، عفو تو، مهربانى تو... و در یک کلام "محتاج توام"... درود بامداد نیکو ایام به کامتان نیک فرجام باشید ❤ @Nahavand_farhangohonar
Hammasini ko'rsatish...
‍ #نهاوند_ایما #جوراج (قسمت دوم) پدر از تابستان پرالتهابی سخن گفت  که  خشکسالی، بی رحمانه به باغ های "نهاوند" هجوم آورده بود و امان را از او و همه ی باغداران منطقه بریده بود. او با چشم های نگرانش دیده بود، وقتی آسمان دستش را از نوازش زمین دریغ می کند، چگونه شاخه های نحیف درختان،   خشکیده و  تفتیده می شوند. روزهایی را به یاد می آورد که ارتفاع  آب "جوراج" به حدی پایین رفته بود که اجازه نمی داد  قطره ای آب، نصیب درختان و زمین های کشاورزی تشنه ی آن منطقه  شود. در آن خشکسالی، باغ تشنه ی ما مشکل مضاعف دیگری را نیز تجربه کرده بود. این باغ، در بالادست #جوراج  قرار داشت و به ناچار از نهر "شعبان" آبیاری می شد. نهری که در آن تابستان داغ، آبی نداشت  که آن را به ریشه های پژمرده درختان "بید سوخته" ببخشد و آنها را از نابودی نجات دهد. باغداران #نهاوند در آن سال،  پذیرفته بودند نباید انتظار  داشته باشند محصول چندانی بدست بیاورند. آنها فقط تلاش می کردند تا درختان را از خطر نابودی نجات دهند. پدر برای نجات  درختان تشنه ی باغ  از قهر طبیعت، تنها چاره کار را در حمل آب دیده بود. او در آن تابستان سوزان، یکه و تنها از صبح زود ظرفی به دوش می گرفت و با جمع آوری آب های اندکی که در  ته گودال های "جوراج " جمع می شد، به تک تک درختان آب می رساند، تنها به امید آنکه زنده بمانند و در سالهای پیش رو،  طعم میوه های شیرین شان را به آیندگان بچشانند. حالا که مدت زیادی از آن سال ها گذشته، او دیگر آن تاب و توان جوانی را ندارد که به مصاف خشم طبیعت برود. او خیلی نگران بود. او را تا آن موقع آنقدر نگران ندیده بودم. نگران از اینکه آیا  فرزندانش از آنچنان اراده ای برخوردارند که در برابر بحران خشکسالی احتمالی دیگری، بایستند و اجازه ندهند این باغ محبوب و دلبندش به خزان  بنشیند.   نگرانیش بی دلیل نبود. او شاهد این واقعیت تلخ بود که فرزندانش یکی پس از دیگر به دلایل  شغلی و تحصیلی راه مهاجرت را در پیش گرفته اند و به زودی او را با ثمره عمرش،  تنها خواهند گذاشت. ولی  غرور و نجابتش  اجازه نمی داد مصلحت خود را بر مصلحت آنها ترجیح دهد و فرزندانش را از این موج سفرهای بی بازگشت باز دارد. وقتی از کنار "جوراج " برمی گشتیم، پدر که می دانست این کوچکترین فرزندش نیز برای ادامه ی تحصیل در آستانه ی پاییز،  مهاجرت خواهد کرد و پا در مسیر رفته ی دیگر پاره های تنش خواهد گذاشت، قدم هایش را کوتاه کرد و ناگهان ایستاد. به آرامی  برگشت و خط نگاه حسرت زده اش را از فراز کوه #گرین پایین آورد و به عمق چشمان حیرت زده ام گره زد. چند لحظه ای به فکر فرو رفت. آنگاه این شعر را با آهنگ محزونی زمزمه کرد که تا مغز استخوانم رسوخ کرد. نجوایی که سالهاست در گوشم زنگ می زند. شاید این چکامه ی غریبانه، نقد حالی برسرنوشت  یک  عمر تلاش میناگرانه اش بود! تلاشی که شوربختانه برای آن در دور دست ها، افق روشنی را نمی دید: نازک آرای تن ساق گُلی که به جانش کِشتم و به جان دادمش آب ای دریغا به برم می شکند... ارسالی از #خلیل_فاعلی عکس از #رضا_خیشوند ۱۴۰۳/۰۲/۰۷ @Nahavand_farhangohonar ۱۴۱۸۶
Hammasini ko'rsatish...

‍ ‍ ‍ #نهاوند_ایما #جوراج (قسمت اول) لیوان سفالی را از آب خُنک کوزه ای پر کردم که  لباس رنگارنگی بر اندام نحیفش نقش بسته بود. وقتی  لیوان را  به دستش دادم،  اندکی به آن خیره شد. چیزی را زیر لب زمزمه کرد که دقیقا" نفهمیدم چه بود ولی هرچه بود از جنس  آب زلال چشمه  "بید سوخته" بود. مقداری از آب گوارا را نوشید و بقیه ی آن را به دقت با درختی تقسیم کرد که در سایه سار آن آرمیده بودیم.  اواسط مردادماه  بود. هوا گرم و نفس گیر بود. در زیر سایه ی یکی از درختان کهنسال زردآلو، آرام گرفته بودیم. به بالا که نگاه می کردیم  تلالو  طلایی خورشید، رنگین کمانی از رقص نورهای  درخشان  را از لابلای شاخه ها، برگ ها و میوه های خوش آب و رنگ، به ما ارزانی می کرد و نجوای دل انگیز پرندگان، هارمونی دل انگیزی را به آن بخشیده بود. پدر آمده بود به نهال هایی سر بزند که به تازگی در فاصله ی بین درختان کهنسال،  غرس کرده بودیم. چند سالی بود که عملا"  نمی توانست از باغی که  با شیره جانش، پرورش داده بود مراقبت کند و از ما انتظار داشت به این وظیفه عمل کنیم. او در بازار فعالیت می کرد ولی باغبانی برای او معنا و لذت دیگری داشت. از نظر او باغبانی خودِ عشق بود و به زندگی اش معنا می بخشید. برای کسی که عمرش را در پرورش این درختان زیبا و تنومند وقف کرده بود، نشستن غیرممکن بود. هنوز ساعتی از آمدنمان نگذشته بود که  به یاد ایام جوانی، خستگی راه و  درد پا را فراموش کرد. دست به کمر زد و بلند شد تا به دست پرورده هایش سرکشی کند. با هم در امتداد درختانی قدم می زدیم که  هر کدام از آنها در سینه ی پدر، شجره نامه ای داشتند و یکی داستانی پر آب و چشم... آن سال، سال پرباری برای محصولات باغی "نهاوند" بود. بارندگی های مناسب در زمستان و بهار، برکت را در آن تابستان به ارمغان آورده بود. پدر وقتی به بار و برِ سنگین درختان نگاه می کرد، چنان شور و شعفی در چشمان دریایی اش  برق می زد که گویی فرزندانش به ثمر نشسته اند.   باغ ما در منطقه ی "بید سوخته"  در حاشیه شهر "نهاوند" بود و رودخانه ی "راج" در مرز جنوبی آن، جریان داشت. رودخانه ای که حیات را سخاوتمندانه به آوندهای باغ های پایین دست، هدیه می کرد. این رودخانه ی خروشان، با زندگی  من و برادرانم  عجین شده بود. همگی ما شنا کردن را زیر نگاه  پر مهر پدر در همین زنده رود، فراگرفته بودیم. وقتی به همراه پدر به کنار رودخانه رسیدیم، ناگهان ایستاد. خم شد و مشتی  آب خنک به صورتش زد تا قطرات بلورین عرق را به آب زلال "جوراج " بسپارد. سپس نشست و به رودخانه چشم دوخت و بعد سکوت  کرد و سکوت... در آن سکوت سنگینی  که انباشته از دنیایی از  معنا بود، فقط صدای جریان آب و آواز پرندگان  با ما سخن می گفتند. پدر پس از چند لحظه با قصه ای پرغصه از تابستانی نه چندان دور، سکوتش را شکست... (ادامه در قسمت دوم) ارسالی از #خلیل_فاعلی ۱۴۰۳/۰۲/۰۷ @Nahavand_farhangohonar ۱۴۱۸۶
Hammasini ko'rsatish...
‍ ‍ #نهاوند_ایما #جوراج (قسمت اول) لیوان سفالی را از آب خُنک کوزه ای پر کردم که  لباس رنگارنگی بر اندام نحیفش نقش بسته بود. وقتی  لیوان را  به دستش دادم،  اندکی به آن خیره شد. چیزی را زیر لب زمزمه کرد که دقیقا" نفهمیدم چه بود ولی هرچه بود از جنس  آب زلال چشمه  "بید سوخته" بود. مقداری از آب گوارا را نوشید و بقیه ی آن را به دقت با درختی تقسیم کرد که در سایه سار آن آرمیده بودیم.  اواسط مردادماه  بود. هوا گرم و نفس گیر بود. در زیر سایه ی یکی از درختان کهنسال زردآلو، آرام گرفته بودیم. به بالا که نگاه می کردیم  تلالو  طلایی خورشید، رنگین کمانی از رقص نورهای  درخشان  را از لابلای شاخه ها، برگ ها و میوه های خوش آب و رنگ، به ما ارزانی می کرد و نجوای دل انگیز پرندگان، هارمونی دل انگیزی را به آن بخشیده بود. پدر آمده بود به نهال هایی سر بزند که به تازگی در فاصله ی بین درختان کهنسال،  غرس کرده بودیم. چند سالی بود که عملا"  نمی توانست از باغی که  با شیره جانش، پرورش داده بود مراقبت کند و از ما انتظار داشت به این وظیفه عمل کنیم. او در بازار فعالیت می کرد ولی باغبانی برای او معنا و لذت دیگری داشت. از نظر او باغبانی خودِ عشق بود و به زندگی اش معنا می بخشید. برای کسی که عمرش را در پرورش این درختان زیبا و تنومند وقف کرده بود، نشستن غیرممکن بود. هنوز ساعتی از آمدنمان نگذشته بود که  به یاد ایام جوانی، خستگی راه و  درد پا را فراموش کرد. دست به کمر زد و بلند شد تا به دست پرورده هایش سرکشی کند. با هم در امتداد درختانی قدم می زدیم که  هر کدام از آنها در سینه ی پدر، شجره نامه ای داشتند و یکی داستانی پر آب و چشم... آن سال، سال پرباری برای محصولات باغی "نهاوند" بود. بارندگی های مناسب در زمستان و بهار، برکت را در آن تابستان به ارمغان آورده بود. پدر وقتی به بار و برِ سنگین درختان نگاه می کرد، چنان شور و شعفی در چشمان دریایی اش  برق می زد که گویی فرزندانش به ثمر نشسته اند.   باغ ما در منطقه ی "بید سوخته"  در حاشیه شهر "نهاوند" بود و رودخانه ی "راج" در مرز جنوبی آن، جریان داشت. رودخانه ای که حیات را سخاوتمندانه به آوندهای باغ های پایین دست، هدیه می کرد. این رودخانه ی خروشان، با زندگی  من و برادرانم  عجین شده بود. همگی ما شنا کردن را زیر نگاه  پر مهر پدر در همین زنده رود، فراگرفته بودیم. وقتی به همراه پدر به کنار رودخانه رسیدیم، ناگهان ایستاد. خم شد و مشتی  آب خنک به صورتش زد تا قطرات بلورین عرق را به آب زلال "جوراج " بسپارد. سپس نشست و به رودخانه چشم دوخت و بعد سکوت  کرد و سکوت... در آن سکوت سنگینی  که انباشته از دنیایی از  معنا بود، فقط صدای جریان آب و آواز پرندگان  با ما سخن می گفتند. پدر پس از چند لحظه با قصه ای پرغصه از تابستانی نه چندان دور، سکوتش را شکست... (ادامه در قسمت دوم) ارسالی از #خلیل_فاعلی ۱۴۰۳/۰۲/۰۷ @Nahavand_farhangohonar ۱۴۱۸۶
Hammasini ko'rsatish...

خداوند انگار بعضی‌ها را خیلی با حوصله آفریده از عشق از محبت، صبر، وفاداری معرفت به مقدار زیاد در وجودشان گذاشته اصلا این بعضی‌ها انگار برای خوب شدن حالمان آماده‌اند نه نقش بازی می‌کنند نه ادا درمیاورند وقتی تمام درها به رویتان بسته است یک نگاه‌شان کافی‌ست برای روزها آرامشت یک حرف‌شان ،یک خنده‌شان کافی‌ست تا غصه از در و دیوار زندگی‌تان پاک شود شانه‌هایشان را که داشته باشی انگار تمام دنیا را یک جا داری بی‌نهایت تکیه‌گاهند عجیب پناهگاهند بی توقع به دردت گوش می‌کنند و بی‌دریغ محبت می‌بخشند باور کنید اینها خیلی با حوصله آفریده شده‌اند فرقی نمی‌کند پدر مادر همسر دوست و یا ... اگر یکی از اینها را در زندگی‌تان دارید قدرش را بسیار بدانید #پریا_شهبازی ۱۴۰۳/۰۲/۰۷ @Nahavand_farhangohonar ۱۴۱۸۵
Hammasini ko'rsatish...
#نهاوند_را_باید_دید #طبیعت_نهاوند_را_باید_دید #اینجا_نهاوند_است طبیعت زیبای #سیاه‌دره عکس از #عباس_حمیدی ۱۴۰۳/۰۲/۰۷ @Nahavand_farhangohonar ۱۴۱۸۴
Hammasini ko'rsatish...