cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

💧کانال ارزوها 🍃

تنها صداست که میماند

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
6 714
Obunachilar
+424 soatlar
-137 kunlar
-8630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

🍂شاه بیت 🌹 بر آنان که مرا ندیده فهمیدند ؛ نخوانده، دانستند و نبوسیده ، دوست داشتند... 🍂🌹🌸🌹🍂 🌺 🌺🌺 🌿 🌺 🌿کانال ارزوها ❤️ تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEfBnwmmda0i2Sh-Uw
Hammasini ko'rsatish...
Masih & Arash AP - Shah Beyt (128).mp33.13 MB
8🙏 2👌 2
00:30
Video unavailable
"چراغی" 🌙 🌙 🌙 🌱🌸🌱 ✨ نه! 💫 هرگز شب را باور نكردم، ✨ چرا كه، 💫 در فراسوی دهلیزش ✨ به امید دریچه ای، 💫 دل بسته بودم...! ✨ " احمد شاملو" ✨ 🍃🌱🌸🌱🍃 ✨شب همگی ستاره بارون✨ 🌺 کانال آرزوها https://t.me/joinchat/AAAAAEfBnwmmda0i2Sh-Uw ترانه اخر شب👇👇👇
Hammasini ko'rsatish...
4.01 MB
👌 6 4
#دوقسمت سیزده وچهارده 📝یاسمن فواد بوقی زد و گفت اما من فردا هم زنگت میزنم دلنگرونتم ،کاری دست خودتو منه بدبخت ندی گفتم باشه  انگار تیکه کلامش جون مادرت بود گفت جونه مادرت راست بگو تا فردا هیچ کار اشتباهی نکنی لبخندی زورکی روی لبم نشست ،فواد با خنده ی من نیشش باز شد و گفت ای قربونه اون خنده ت خب برو جونم برو  چه زود خودمونی و راحت شده بودطرز  حرف زدنش  سبک آدمای عاقل اما داش مشتی بود رسیدم خونه انگار بعد از دیدنش کمی سبک شده بودم یا شاید از اینکه فهمیده بودم اونم اذیت شده و پشیمونه و قصد جبران داره کمی بهم آرامش میداد رفتم تو اتاقم  جلوی آینه به خودم نگاه کردم ،تو این چند وقت صورتم لاغر شده بود و زیر چشمم سیاه و گود افتاده بود حتی چشمام نور و قشنگی نداشت یاد حرف فواد افتادم که می‌گفت خوشگلی هات رو بپوشون دقیقا من خوشگلی  تو آینه نمی‌دیدم خنده م گرفت انگار با لبخند صورتم قشنگ تر شد چند وقت بود نخندیده بودم خنده های الکی و زورکی که تو عروسیه حسام میزدم دردی تو چهره مینشوند که مامان هی می‌پرسید حالت خوبه یاسمن ؟دوباره چشام اشکی شد مامان طفلک چقدر این چند وقت غصه خورد ،اون شب تا صبح فکر میکردم ،فکر خودمو و فواد و راه کارهایی که فواد گذاشته بود نزدیکی های صبح بود خوابم برد ،با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم. نگاهی به گوشی کردم شماره ناشناس بود خواب آلود جواب دادم بفرمایید فواد بود با صدای گرفته ای گفت سلااام بانوی خوشگل  چه خبر ؟فکراتو کردی؟جانه مادرت جواب مثبت بده دیشب هم تا صبح نخوابیدم از فکر اینکه جوابت چیه یا اینکه فکر و خیال کار خطرناکی دوباره به سرت نزنه،به سرت قسم اگه جوابت رو طول بدی من سکته میکنم از بس نگرانم ،گفتم اول صبح زنگ زدی خب هنوز یک روز هم نگذشته که ،فواد گفت بیا امروز باهم بریم یه جایی بستنی ای چیزی  بخوریم خنک بشیم بعد فکرات رو همونجا بکن و بگو ،به خدا جون به تنم نمونده از بس این چند وقت جون دادم ،گفتم خب باشه خبرت میکنم الان تازه بیدار شدم فواد خوشحال خداحافظی کرد و قطع کرد  مونده بودم چکار کنم ؟چون موضوع رو به کسی نگفته بودم از کسی هم نتونستم مشورت بگیرم از طرفی هم چاره ای نداشتم جز اینکه حرفش رو باور کنم و باهاش ازدواج کنم ،بالاخره اینجوری آبروم حفظ میشد تو شهر ما این حرفها و این مسایل باعث میشد آبروی کل اون خانواده تا آخر عمر بره ،تازه گاهی خون به پا میشد و تا این وسط یکی دو نفر تلفات نمیدادن کوتاه نمیومدن،البته خانواده و فامیل ما تا اون موقع همچین اتفاقی نیفتاده بود که واکنششون رو شاهد باشم اما رسم اونجا اینجوری بود ،واسه همین جرات نداشتم با کسی مشورت کنم واسه همین دل رو به دریا زدم و صبحانه م رو خوردم و از خونه اومدم بیرون هنوز تصمیم نگرفته بودم چکار کنم ،مامان زیاد بهم گیر نمی‌داد چون میخواست حال و هوام بهتر بشه ولی تاکید می‌کرد که زود برگردم و هر کاری داشتم بهش زنگ بزنم ،از خونه که اومدم بیرون فواد دوباره زنگ زد جواب دادم گفت من منتظرت هستم پایین خونتون یه پارکه میخوای اونجا باهم صحبت کنیم؟که تو زیاد از خونه دور نباشی ؟با من من گفتم باشه مشکلی نیست کی می‌رسی ؟فواد گفت من تو پارکم تعجب کردم انگار فکر همه چیز رو کرده بود با توجه به ترسی که ازش داشتم با احتیاط و آروم رفتم سمت پارک ،سعی میکردم تو شلوغی باشم  فواد زنگ زد و گفت من دارم می‌بینمت بیا سمت بوفه ی پارک ،گفتم نه تو بیا همینجا که منو میبینی وایستادم صندلی هست میشینیم حرف می‌زنیم فواد گفت باشه چند دقیقه نگذشته بود که دیدم فواد با یه شاخه گل جلوم وایستاده نزدیکم شد و گل رو داد بهم و گفت فکرات رو کردی ؟به خدا من اذیتت نمیکنم ،میخوام آسیبی که بهت رسوندم رو جبران کنم ببین الآنم هر وقت تو بگی هر جا تو بگی حاضرم بیام برای آشناییه بیشتر ،تو رو خداجونه مادرت نه نگو ،فواد نشست و هی حرف زد و التماس کرد و بعد رفت دوتا بستنی خرید و آورد و گفت دفعه ی بعد تو یه کافی شاپ خوب ازت پذیرایی میکنم اگه افتخار بدی  خیلی حس خودمونی داشت و راحت حرف میزد نیم ساعتی نشستم و برگشتم خونه فواد تقریبا هر روز زنگ میزد حرفهای امید بخش میزد و اصرار داشت که ببینمش ،چندوقتی گذشت تقریبا هفته ای یه بار میدیدمش ،پسر خوب و مهربونی بود اما از نظر خانوادگی مالی و فرهنگی با ما تفاوت داشت البته اینقدر بهم محبت میکرد و نازم رو میکشید که اصلا این موضوع برام مهم نبود از طرفی هم مجبور بودم که بپذیرم باید باهاش ازدواج کنم،هر چند میدونستم خانواده م هرگز با این وصلت موافقت نمیکنن،اونم خودش یه موضوع بود و مشکلی بود که باهاش باید در میفتادم از طرفی هم داشتم به فواد وابسته میشدم. ادامه دارد... 🌿 🌺 🌿کانال ارزوها ❤️ تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEfBnwmmda0i2Sh-Uw
Hammasini ko'rsatish...
👍 27 13🙏 7🤷 6👌 3
03:31
Video unavailable
عشقی که زندیگه ... 🌺🌿😊
Hammasini ko'rsatish...
11.79 MB
9👍 4👌 2
00:34
Video unavailable
عصرتان دل‌انگیز🌹🌷🌹
Hammasini ko'rsatish...
4.16 MB
7🙏 6👍 1
صدایی از کوچه های لاله زار قدیم آزیتا . سوسن . ایرج مهدیان . احمد معین .رضا جعفری . حسین بدیعی . داوود مقامی . رضا جعفری
Hammasini ko'rsatish...
Mohsen Dj , Old Songs Mix 72 - 💥 @Baran_muzic.mp317.54 MB
👍 9 3👌 3
🌿🌿 از همه افریدگان؛ جنبندگان ؛ از پشه های خونخواره بیزارم ؛ نه از آن روی که ناگزیر؛ برای مکیدن خون؛ می باید نیش بزنند ؛ تا به رگ وپی ؛پی ببرند؛ بلکه پس از سیراب شدن؛ باز ؛ قدر ناشناسانه از سر کین؛ توزی. بنا به سرشت ؛ از سر بد گهری دوباره ؛ با ناسپاسی فراوان نیش می زنند؛. بر روی نبض و اعصاب وروان راه می روند ؛ یللی تللی!؛ به هم بر می آشوبند و در هم فرو می ریزند؛ وز وز ؛ کنان؛ اما باز گفتنی است؛ این :که خیل بی شمار پشه گان؛ بی گمان اینگونه اند؛ ورنه ؛ هر پشه؛. تنها سوزن بان خود است نیش زننده برای خودش؛؛ نه به کار گماری دگری ؛ و گماشته گروه دگر سری ؛ ؛ وبعد؛ هر فرد از پشه گان؛ پس از سر مستی؛ دیگر توان ونای نیش زدن و وز وز ! کردن ندارد؛ این؛ اما ؛. به سان ادمیانند؛ خونخواره؛ بد کین و بد دک وپوز؛. با سخنان آزار دهنده؛ از پس؛ سیرابی ؛ که چو بر خیزند از رگ وپی مردمان؛ دمل چرکین به جای گذارند و بگریزند؛ بویناک؛ با شامه نیرومند؛ تا کجا ؛ باز؛ گرسنه بی کسی خسبیده است؛؛ تا به ناشتا به آنجای دگر ؛به رگ گیری شود ؛ و بس بی جا است ؛ که چاشتگاه؛. در کدام اقلیم باشد؛ کدامین سر ؛بر زمین؛؟ هر جا که رگی خون بگرداند؛ هر جا نبضی بزند؛ در کدام سرزمین؟ پرسشی بی جا؛ در قاموس این جنبندگان؛ جن ؛بندگان؛ که به حجله حجامت؛ نا محرمانه حاجت می برند؛ وپرده عصمت از هر آبرومندی می برند؛ و بسا شیران بیشه از گله ایشان؛ زبونانه بگریزد و بسا؛ گاو میش؛ که تا پوزه در گل و لای در شود؛ و بس کرگدن ؛ که به دامن باد؛ پناه اورد؛ این مانندگی؛ در میانه آدمیان بیابید؛ و بگریزید؛ که هیچ دلاور مردی وهیچ دلیر دلبر زنی؛ را یارای کارزار با این موجودات ندارد؛ و هیچ؛ هیاکل نور وجودی با همه هیبت و ابهت ؛ توان مقابله با این خردک ماهیت ریز را ندارد؛ #هوشیار حیدری # 🌿 🌺 🌿کانال ارزوها ❤️ تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEfBnwmmda0i2Sh-Uw
Hammasini ko'rsatish...
💧کانال ارزوها 🍃

تنها صداست که میماند

👍 9👌 7
شرحی دگرگونه از حکایت ، نیش زدن انسان و پشه . 🌹🌿🌹 🌾 فرهیخته و استاد سخن هوشیار حیدری 👇👍👇
Hammasini ko'rsatish...
«رادیو ارزوها» 1 «نغمه ساز » استاد #همایون_خرم
Hammasini ko'rsatish...
1-(NaghmeSaz)Homauon Khoorm .mp36.56 MB
7👌 3👍 2🙏 1
#دکلمه ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد 🌷🌿🌷 شعر: #حزین_لاهیجی گوینده: سمیه الماسی 🌷🌷 ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد @Hesekhobezendegi0
Hammasini ko'rsatish...
attach 📎

6👌 5🔥 3💘 2👍 1
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.