cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

کلبه‌ی رمانهای عاشقانه

°•● ﷽ ●•° 💖منبع برترین رمان های عاشقانه و رایگان

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
5 570
Obunachilar
-324 soatlar
-417 kunlar
-3230 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

از کانال دومم حمایت کنید دوستان❤️ جمعه ها تخفیف ویژه زده میشه روی هر لباس از دستش ندید (لینکش رو اگر تونستید پخش کنید و به دوستانتون بدید ممنون میشم😘)
Hammasini ko'rsatish...
1
Photo unavailableShow in Telegram
تونیکای گت دار و چاکدار برای دلبری کردن میخوای؟ جایی و نمیشناسی ک قیمت مناسب بده؟ بیا @Golbarg ترکونده با تخفیفاش😍
Hammasini ko'rsatish...
👍 2
Repost from N/a
دوست صمیمی و شوهرش و باهم دیگه تو خونه خالی...😱🔞🔞 تاکسی سر کوچه ایستاد، سرگرم  بیرون آوردن پول از کیف گفتم:  -لطفا بپیچید داخل کوچه - نمیشه خانم !! چه قیامتیه ؟؟  کسی مرده؟ سرم را بالا گرفتم: جلوی ساختمان ما جمعیت زیادی جمع شده بودند ماشین پلیس و آمبولانس هم بود. وحشت کردم. در ماشین را باز کرده پیاده شدم. -آبجی ، کرایه ما چی شد پس ؟؟ هل کرده چند تراول مچاله را به سمتش انداخته و دویدم داخل کوچه دلشوره و اضطرابی که از صبح در جانم ریخته بود بی دلیل نبود . مریم خانم همسایه روبرویی با دیدنم شروع به پچ پچ کرد زنی چادری به سمتم آمد ، گیتی بود چهار پنج ماه پیش جلویم را گرفته و گفته بود رستان را هنگام ورد به خانه ی مهتا و کیارش دیده است. سینه سپر کردم و از آبروی همسر و دوستم دفاع کرده بودم. حالا دیگر قدم هایم یاری نمی کرد میخکوب شده ایستاده و صدای جیغ های گوشخراش زنی را می شنیدم مردی فریاد زد: - خلوت کن آقا، برید کنار پلیس بود که مردم را متفرق می کرد من در مرکز دایره ای رو به درب ورودی ساختمان ایستاده  و چشمانم  تنها مردی را  می دید که بر دستانش دست بند زده بودند و لباس سفید رنگش آغشته به خون بود. سرش را لحظه ای بالا اورد و من صورت سرخش را دیدم. کیارش بود، دوست صمیمی رستان ، همان که از برادر نزدیک تر بود ،شوهر مهتا نگاهش به من افتاد: -ریرا لب زد: شر یه بی ناموس رو از سرت کم  کردم. https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy سرباز سرش را خم کرده و داخل ماشین نشاندش پشت سرش مامورخانمی ،دست مهتا را گرفته می کشید، لباسهایش پاره و موهای پریشانش صورتش را پوشانده بود مهتا یک بند جیغ می زد انگار دچار جنون شده باشد مرا که دید ایستاد ناگهان شبیه دیوانگان شروع به خنده کرد بعد دستهایش را به طرفم گرفته و رو به جمعیت گفت: می دونید رستان دوستش نداشت، ازش متنفر بود. من رو دوست داشت قدمی به سمتم برداشت همه هاج و واج نگاهش می کردند مامور زن سعی داشت کنترلش کند جیغ زد می خوام یه چیزی بهش بگم خیره به چشمان مبهوت و ترسیده ام جیغ کشید: نیما پسر رستانِ فروریختم ، انگار از بلندی سقوط کرده و مرده باشم کلمات از ذهنم می گریختند چه می گفت؟؟ دیوانه بود؟!!! کیارش می غرید و ناسزا می گفت از داخل ساختمان برانکاردی را می آوردند رویش را کشیده بودند پارچه ی سفید خونین بود بی اختیار دست رو شکمم گذاشتم مهتا چه گفته بود؟؟ رستان از من متنفر بوده؟؟ مگر رستان نمی گفت عاشق این است که از وجود من دختری داشته باشد؟؟ تلو تلو خوران خودم را به برانکارد رساندم بی لحظه ای تردید پارچه را کشیدم رستان مرده بود؟؟؟؟. https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
یکی یه‌دونه و لوس مامان و بابام بودم. بابام به کل فامیل گفته بود دوست نداره شوهرم بده. منم تا شاهزاده سوار بر اسب سفیدم از راه نمی‌رسید، حاضر نبودم تن به ازدواج بدم تا اینکه یه روز همسایه قدیمی بابابزرگم زنگ زد خونه‌مون و سراغ بابام رو ازمون گرفت. چند روز بعدم ما رو دعوت کرد خونه‌شون و من تو نخ پسر بزرگ حاج آقا نادری رفتم که ده سال از خودم بزرگتر بود و استاد دانشگاه. جالبه رامین با هیچ یک از معیارای من جور درنمی‌اومد اما نمی‌دونم سرنوشت چطوری رقم خورد که تا به خودم اومدم دیدم زندگیم به بودن رامین گره خورده ولی... https://t.me/+zNrC-RBvuiY2Yzc0 https://t.me/+zNrC-RBvuiY2Yzc0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_قربان شما مطمئنین می‌خواین روی زنتون شرط ببندین؟ داریوشِ مست با گیجی خندید و بی‌تعادل پشت میز قمار جا گرفت: +آره امشب می‌خوام روی زنم شرط ببندم مشکلی داری؟ بعد برای اینکه ثابت کند در انجام این کار هیچ تردیدی ندارد، با صدای بلند فریاد کشید: +اصلا داد می‌زنم که همه بشنون! من داریوش محمودی... امشب روی زنم قمار می‌کنم... هر کی بتونه من رو ببره این جواهر سکسی امشب توی تختشه! صدای داریوش باعث شد نگاه‌های کنجکاو و هیز مردان و زنانی که در کازینو بودند سمت او و زمرد کشیده شد. زمرد که با دست و پای بسته کنار میز و روی زمین افتاده بود، با حس آن همه نگاه سنگین که جز به جز آنالیز و بررسی‌اش می‌کردند، در خودش جمع شد و هق هق‌هایش پشت چسبی که داریوش روی دهانش زده بود، خفه شدند. لباسش به خاطر کتک‌هایی که از داریوش خورده بود، همه پاره بودند و با سخاوتمندی تن سفید و ظریفش را در معرض نمایش قرار می‌دادند. تقریبا همه‌ی کسانی که در آنجا حضور داشتند داریوش را می‌شناختند، رییس مافیای سقوط کرده‌ای که به تازگی برگشته بود و همین باعث شد که در پا پیش شدن شک داشته باشند، معلوم نبود اگر در شرط‌بندی ببازند داریوش چه بلایی بر سرشان بیاورد، به هر حال او داریوش بود، همه می‌دانستند که هیچ کس تا به حال موفق نشده شکستش بدهد، حتی اگر مست باشد! در همین حین که همه بین دو راهی گیر کرده بودند، مردی که تا به آن لحظه در تاریکی ایستاده بود و معرکه‌ی داریوش را تماشا می‌کرد، جلو آمد و به سمت میز قدم برداشت. صدای قدم‌های محکمش سکوت حاکم بر سالن را شکست و نگاه‌ها از زمرد به سمت او جلب شد. مرد جلوی داریوش ایستاد، با لبخند سلام کرد و دستش را جلو آورد. داریوش سرش را بالا گرفت و اول از همه ماسک سیاه رنگی که چشم‌ها و قسمت اعظمی از صورت مرد را پوشانده بود توجهش را جلب کرد. صدای مرد به نظر داریوش آشنا می‌رسید اما الکلی که در رگ‌هایش جریان داشت مانع از این می‌شد که درست فکر و نام مرد را پیدا کند. داریوش با مرد دست داد و از او خواست که خودش را معرفی کند. لبخند مرد عمق گرفت و داریوش را ترساند: _من اسم‌های زیادی دارم، شما می‌تونین فانتوم صدام کنین! اخم‌های داریوش با شنیدن این اسم در هم شدند، اسمش هم آشنا بود اما هیچ چیزی به خاطر نمی‌آورد. فکرهای داریوش سرش را به درد می‌آوردند، پس بی‌خیال پیدا کردن هویت فانتوم شد و به او اشاره کرد تا روی صندلی رو به رویش جا بگیرد: +تو روی چی شرط می‌بندی؟ فانتوم همان‌طور که خیره‌ی صورت غرق در اشک زمرد بود، گفت: همه‌ی داراییم رو! صدای افراد حاضر در آنجا از شدت تعجب بلند شد و داریوش بهت‌زده خندید: +اگه توی این کازینو هستی پس یه مولتی‌میلیاردی! یعنی واقعا می‌خوای به خاطر این دختر روی تمام داراییت قمار کنی؟ این هرزه هیچی جز خیانتکار که اطلاعات محرمانه‌ی من رو دزدیده نیست. فانتوم نگاه سردش را به داریوش داد: _من ارزش هر چیزی رو با یه نگاه می‌فهمم، و ارزش این دختر خیلی بیشتر از همه‌ی دارایی منه! داریوش با بی‌خیالی خندید و به این فکر کرد که فانتوم احتمالا یکی از آن احمق‌های تشنه‌ی جنس مخالف است که به خاطر زیبایی زمرد تحت تاثیر قرار گرفته و تمام زندگی‌اش را می‌بازد، پس با اعتماد به نفسی کاذب بازی را شروع کرد... https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 فانتوم کارت آس را جلوی چشمان ناباور داریوش روی میز پرتاب کرد: _من شرط رو بردم. بهت و سکوت تمام سالن را برداشته بود، هیچ کس باورش نمی‌شد داریوش بزرگ، هیولای دنیای خلاف از یک فرد ناشناس باخته. داریوش نگاه شوکه‌اش را به فانتوم دوخت: +تو... تو کی هستی؟ فانتوم نیشخندی زد، دستش را بالا برد و ماسک را از روی صورتش برداشت که داریوش با دیدن چهره‌اش یکه‌ای خورد و با صدایی که گویا از ته چاه بیرون می‌آمد گفت: تو... تو... فانتوم نیشخندی زد و همان‌طور که از روی صندلی بلند می‌شد و سمت زمرد می‌رفت گفت: آره من... داریوش محمودی... تو زنت رو به بزرگترین دشمنت باختی بدون اینکه بدونی... کت سیاه رنگش را درآورد و در حالی که خم می‌شد آن را روی شانه‌های لرزان زمرد انداخت. دستش را جلو برد که زمرد بیچاره‌وار در خودش جمع شد، فانتوم لبخندی زد و چسب روی دهان زمرد کند، با سر انگشتانش اشک‌هایش را از روی صورتش پاک کرد و جلوی چشمان مبهوت داریوش زمرد را در آغوش کشید و بلند شد. زمرد پیراهن سفید فانتوم را چنگ زد و گریه‌اش شدت گرفت که فانتوم با صدایی گرفته کنار گوشش پچ زد: _این دنیا کثیف‌تر از اونه که با اشک‌های تو پاک بشه. جای گریه کردن قوی شو و انتقام بگیر. زمرد سرش را بالا گرفت و در چشمان سبزِ فانتوم خیره شد: _کمکم کن قوی بشم فانتوم... کمکم کن انقدر قدرتمند بشم که بتونم از داریوش محمودی انتقام بگیرم... https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 ❌پارت واقعی رمان❌
Hammasini ko'rsatish...
〘رقــص بــ‌ا اوهــ‌ام‌⚚〙‌

﷽ خواندن این رمان به افراد زیر 18 سال توصیه نمی‌شود📵 پارت‌گذاری روزانه، به جز روزهای تعطیل و پنجشنبه🍷 به قلم: Miah

👍 1
Repost from N/a
#پارت_واقعی _ دختر کوچولوم میخواد بره تو دستشویی با خودش ور بره؟! تمام وزنم روی پاهاش بود و حرفا رو در حالی می زد که کنترل بدنم رو دستش گرفته بود و نمی تونستم جم بخورم. بریده بریده جواب دادم: _ کار شخصی دارم. کمرم رو لمس کرد و انگشت های کشیده‌ش به کش شلوارم رسید. _ تعارف میکنی؟ انگشت های من قدرت بیشتری برای لرزوندن دارن. نفس های کشدارم بیشتر از خیسی لباس زیرم اذیتم می کرد. _ لعنت بهت ...من تسلیمم ...ولم کن تورو خدا، باید برم دستشویی ... بر خلاف حرفی که زدم دستش رو از کش شلوارم رد کرد و درست جایی گذاشت که بین انگشت هاش و ممنوعه ترین قسمت بدنم، فقط تکه پارچه توری بود. _ بدنت صادق تر از زبونته ... عاجزانه گردنش رو محکم چسبیدم. کاش کسی بابت این کارم قضاومتم نمی کرد که دوس داشتم همینجا همه چیز رو فراموش کنم و بهش اعتراف کنم اون انگشت های کوفتیش زود تر لباس زیرم رو پس بزنه ... _ تمومش کن؛ من حالم خوب نیست ... دست هاش رو از دورم باز کرد و اجازه داد بلند بشم. _ میخوای بری؟ برو ... توان بلند شدن نداشتم و همونجا جا خشک کردم. _ پس چرا هنوز نشستی؟ پای ددی خواب رفت ...پاشو دیگه ... حتما باید برای موندن اونجا التماس می کردم؟ مظلومانه بهش خیره شدم و گردنش رو محکم تر نگه داشتم و خودمو بهش چسبوندم. _ نمی تونم؛ نمیدونم چم شده ...بی حسم. هنوز هم دست هاش روی هوا محلق بود و نمی خواست لمسم کنه. _ من میدونم چت شده! داغ کردی، بی حال شدی، خیسی، خودتو بهم می مالی ...نیم وجبیِ هورنی ... مشتی به سینه‌ش کوبیدم و نالیدم: _ اره اره ...همین که تو میگی اصلا ...همش زیر سر توعه ...منتظری التماست کنم؟ خمار و نسخ کنار گوشم پچ زد: _ منتظرم اعتراف کنی من حتی میتونم با دوتا جمله و لمس ساده، تحریکت‌ کنم. یقه لباسش رو چنگ زدم. نفس عمیقی کشیدم و مثل خودش کنار گوشش زمزمه کردم: _ باشه ...باشه میتونی! ضربه ای به باسنم زد و پاشو تکون داد. _ پاشو برو دستشویی حالا ... چی؟ ازم اعتراف گرفت که منو بفرسته دستشویی و خودم کار رو تموم کنم؟ _ نمیخوام ... مردک روانی ...تشنه خواهش و التماس بود. _ چی میخوای؟ من تشنه چی بودم؟ دست هاش؟ بوسه هاش؟ حرفای اغوا کننده‌ش؟ سلطه گر بودنش؟ _ میخوام تو برام انجامش بدی ... ⭕️🔞⭕️🔞⭕️🔞⭕️🔞 https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk چاووش خان رئیس کازینو واسه هر کی سگ و بد اخلاق باشه پیش عروسکش بد جور نازکش و ددی تشریف داره 👇🏻⭕️🔥 https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
Hammasini ko'rsatish...
بـیـسـتـ‌ و یـکـ

﷽ ممنوعه/ رده سنی بزرگسالان🔞 شروع رمان #بیست‌و‌یک👇🏼 t.me/c/1773795623/11 @she_ngr چنل محافظ 1401/12/1

👍 1
Repost from N/a
- عمو یه لحظه وایسا دالم جیش می‌کنم. کامیار با تعجب به برادرزاده دو ساله اش نکاه کرد که در مقابلش ایستاده و زور میزد. وحشت زده داد کشید: - بیایین این بچه رو ببرین دستشووووویی. الان میرینه رو فرش! قبل از اینکه کسی به فریادش برسد، کیارا با قیافه ‌ای راحت شده، نفس عمیقی کشید. - آخیش... کامیار با چندش نگاهش کرد‌. - الان ریدی رو فرش؟ کیارا قیافه‌ی عاقل اندر سفیهی به خودش گرفت و گفت: - نگلان نباش عمو... من پوشک دالم. رو زمین نمیریژه. و بلندتر داد کشید: - ماماااان... بیا من پی پی کردم. بیا عوضم کن! کامیار چشم گرد کرد. دست به کمر زده و طلبکار پرسید: - توله سگ تو شش متر زبون داری! بعد جیشتو نمیتونی بگی؟؟؟ چرا نمیگی دستشوییی داری؟ دنیا با خنده از آشپزخانه خارج شد. روی مبل نشست و پرسید: - چی شده باز می‌زنید تو سر و کله هم شما دوتا عمو و برادر زاده؟ همان لحظه کیان هم از اتاق بیرون آمد و آن طرف دنیا نشست. کامیار با حرص گفت: - بحث این توله سگ شماس که زبونش دومتره، ولی هنو میشاشه به خودش! کیارا دوباره پررو پررو نگاهش کرد. - چیه مگه؟ من هنوز دو سالمه! مامانم که این همه گنده‌س هنوز به خودش پوشک میذاره.‌‌ تازشم مال مامانم گل گلیه بو عطر هم میده، مال من سفیده فقط... هرچی هم میگم برا منم از پوشکا خودت بذار خوشگلن قبول نمیکنه نامرد تنها تنها پوشک خوشکلا رو تموم می‌کنه! میگه تو هنوز بچه ای اینا مال بزرگاست.... چشم کامیار و کیان یک ضرب گرد شد و دنیا بهت زده صورتش را چنگ زد. - خدا مرگم بده با این بچه تربیت کردنم! زبون به دهن بگیر بچه. من چه گناهی کردم مادر تو شدم اعجوبه؟ کامیار لبش را گاز گرفت و ریز ریز خندید. کیان با حرص نگاه غضبناکی حواله ی برادرش کرد و بعد کیارا را مواخذه کرد: - صددفعه گفتم تو کارای مامانت فضولی نکن توله سگگگک! بیا برو دستشویی مامان بشورتت ریدی.‌‌.. و با چشم و ابرو به دنیا اشاره کرد قبل از اینکه بیش از این آبروریزی کند از جلوی چشمش دورش کند. دنیا هم سریع کیارا را بغل زد. - آره مامانی بیا ببرم بشورمت. کیارای وزه هم کم نیاورد و دقیقه نود هم زهر خودش را ریخت‌ و ناراحت غر زد: - ازون سوتین قرمز توریا که برام نمیخرین، پوشک گل گلی هم نمیخرین، منو تو سطل ماست پیدا کردید؟ و بعد مظلومانه و بی توجه به چشم غره های پدر و مادرش، رو به کامیار سرخ از خنده گفت: - عموووو... تو برام ازون پوشک گل کلیا میخری؟ اگه برام ازون سوتین قرمز توریای مامان دنیا بخری هم قول میدم جیشمو بگم دیگه! دنیا حرصی دستش را کشید و سمت سرویس بهداشتی بردش‌ - کم حرف بزن بچه... بعد از رفتن دنیا و کیارا، کیان با زاری گفت: - خدایا چه گناهی کردم من به درگاهت؟ کامیار با خنده روی شانه‌اش کوبید و جواب داد: - داداش حالا اینا که عادیه چیزی نیست... شکر خدا کاندوماتون و ندیده بگه عمو برام بادکنک خاردار بخر! https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0
Hammasini ko'rsatish...