🔸درهمجوشی فرهنگی
🔺چندی پیش با استادی آلمانی،
فیلسوف و مورخ هنر، از شاگردان گادامر، بر سر
نوشتهای از دیوید بروک بحثمان شد. البته بحث که نه. او نظر خواست و من یکی دو جمله گفتم که این متن بروک متحجرانه است و هنوز در بند تمایز علوم انسانی و علوم طبیعی و شکافهایی را تازه میکند که از مد افتاده. خودش حرف من را به شکلی بهتر ادامه داد و گفت
دو فرهنگ اسنو و امثال آن؟ گفتم بله و بحث را تا آنجا پیش بردم که گفتم «داستایفسکی هم یوتیوبر زمان خودش بوده» رفیق شدیم و یک روز دعوتم کرد رفتیم کافه. خواستم حساب کنم گفت «عه! تو مهمانی!» عین خودمان. گفتم «این خونگرمی شما را نمایندۀ فرهنگ آلمان حساب کنم؟» گفت «فرهنگ آلمان؟! چنین چیزی نداریم» و منظورش البته این بود که فرهنگ چیزی یکنواخت نیست و هزار زیر و بم دارد. در خونگرمی او همین بس که اولین بار که دیدمش، بدون اینکه بشناسد یا دلیل خاصی داشته باشد، گفت «سلام، چطوری؟» همانطور که ما ایرانیها، یعنی اکثر ماها که خویمان چندان شهری نیست، سلام را با اندکی حال و احوال مخلوط میکنیم ولو با کارمند بانک و بقال. گپ و گفت خوشی داشتیم. به شعر فارسی علاقه نشان داد و من روی هوا گفتم «اگر یک چیز باشد از فرهنگ و سنت خودم که بدون قید و شرط بدان افتخار کنم شعر فارسی است». چند تایی بیت پراکنده برایش ترجمه کردم و فرستادم از جمله
این:
Oh, Sadness! There is no room for you here
Even if you shrink yourself into a tiny hair.
Sorry for you, how useless are you
All are sweet here, no one is like you
Oh, Sadness! Even If you turn into sweets
I close my mouth, Sweet? I never eat!
Your “a” is so tight, your “d” even tighter
For your tight clothes, you'll find no buyer
Oh Sadness! keep distance from me, if not
I would drown you in your own blood!
امروز همین را دادم به چت جی پی تی گفتم قدری ادامه بده. این را نوشت:
Oh, Sadness! You linger like a shadow's trace,
But here, in this light, there's no hiding place.
Your whispers are cold, like a winter's breath,
Yet joy warms my heart, leaving you bereft.
Oh, Sadness! You cannot steal my song,
In this garden of bliss, you don't belong.
Your tears may fall, like drops of rain,
But in my world, they dry in vain.
Oh, Sadness! I cast you far and wide,
In the embrace of love, I shall abide.
حک و اصلاح نکردم حتی در حد نقطه و ویرگول. این عین جوابش است در پاسخ همان چند بیت و درخواست من که «این شعر را ادامه بده». به نظرم خیلی خوب است. ماندهام تا کی میتوان به شعر فارسی افتخار کرد که این بیت یادم میآید «قافیه اندیشم و دلدار من، گویدم مندیش جز دیدار من».
▫️ترجمه اشعار مولوی باعث شد دنبال مترجمان انگلیسی بگردم و از میان آنها
کولمن بارک را پیدا کنم. ترجمههایش بینظیر است با اینکه فارسی بلد نیست. قافیهاندیشی نکرده و در فکر دیدار بوده. نمونه کار:
Come to the orchard in spring.
There is light and wine and sweethearts
in the pomegranate flowers.
If you do not come, these do not matter.
If you do come, these do not matter.
(
The Book of Love, p. 91)
@sadeghekazeb