cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

کانال جامع رحمت آباد خوانسار

به کانال جامعِ رحمت آباد خوش آمدید @jameerahmatabad عکس اخبار فرهنگی مذهبی شجره نامه تبلیغ بیانیه ها نظرسنجی مسابقات سوپرایز گردهمایی پیامهای تبریک وتسلیت تماس۰۹۱۲۲۹۸۹۲۸۵گرجی ارسال مطالب👈 @ghasemgorji59 @Mahdi_0046 @srezayat111 @Manavi58

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 045
Obunachilar
+224 soatlar
-37 kunlar
+830 kunlar
Post vaqtlarining boʻlagichi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Nashrni tahlil qilish
PostlarKo'rishlar
Ulashishlar
Ko'rish dinamikasi
01
#آموزشهای_روانشناسی قسمت شانزدهم "خیانت" +۱۵ خانم فریبا ایزدپناهی @F_Epsychologist 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
800Loading...
02
#اطلاعیه  #طرح_سراسری_استغاثه ※ برگزاری مراسم دعا و استغاثه به امام زمان علیه‌السلام بمنظور تعجیل در امر فرج، همزمان با سراسر کشور در رحمت آباد مسجد امام زین العابدین (ع) √ این هفته: جمعه 14 اردیبهشت ساعت 17:30 با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین آقای احمدی ✘ برای اطلاع از نزدیک‌ترین مراسم استغاثه‌ به محل سکونت خود در سراسر کشور، به سایت استغاثه مراجعه فرمایید: 🌐 esteghase.com
1030Loading...
03
چهره معلم با اخلاق و دوست داشتنی روستا جناب آقای علی حسومی به همراه دوست خوبم آقا محمد گرجی 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
1430Loading...
04
﷽ 〖 #تقویم_آبادی 〗 ‎🔺      پنج شنبه ۱۳  اردیبهشت  ۱۴۰۳ ‎🔺     2024     برابر با  ۲  مه  ‎🔺      و  ۲۳  شوال      ۱۴۴۵ 🔺      x         یازدهم رشن رحمت آباد 🪻🪻🪷🪷🪷🪻🪻 🕋اوقات شرعی به افق رحمت آباد 🌠 صبح            ۰۳:۴۹ 🌅 طلوع          ۰۵:۱۹ 🏞ظهر              ۱۲:۰۵ 🌄 غروب         ۱۸:۵۱ 🎑مغرب          ۱۹:۱۰ 🌌نیمه شب     ۲۳:۲۰ 🌦  امروز  هوا ابری با بارش پراکنده پیش بینی میشود ولی برای فردا و پس فردا انتظار هوای صاف میرود ،  دما هم بین ۶ تا  ۱۳ درجه متغیر میباشد. 🌸🌸🌸🌸🌸 شماره کارت های خیریه : 6037/7070/0004/7872 6104/3384/0001/8244 شماره همراه : 09136225556 انجمن خیریه امام علی(ع) 🙏 🌾🌾🌼🌼🌼🌼🌾🌾 ✅ کانال مشاغل روستاهای رحمت آباد  : https://rubika.ir/abadi118 ❇️ کانال جامع رحمت آباد https://rubika.ir/jameerahmatabad
2290Loading...
05
خدایا ! شکرت.... بخاطر روزایی که به چیزی که میخواستم   نرسیدم  و ناشکری کردم ولی ... بهم نشون دادی اگه به چیزی که میخواستم نرسیدم دلیلی داشته و حکمتی توش بوده ، گاهی تلاشی نکردم که لایق اون هدف و خواسته ای که میخوام باشم ... گاهی تلاشمو کردم اما اشتباه حرکت کردم و خیلی وقتا ناامید شدم. خدایا ! ممنون بخاطر چیزایی که لایقش نبودم و بهم ندادی ... تا خودم رو به حدی برسونم که لایق اون هدف باشم ... ممنون که بهم یاد دادی به ایستم و برای هدف هام بجنگم ... شاید هدفی که دارم بازم بهش نرسم اما بازم اینو میدونم هیچ چیز بی حکمت نیست...توکل برخودت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••   ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ #هلن رضایت  🎤 گردهمایی مجازی اهالی رحمت آباد لینک دعوت https://rubika.ir/joing/CIEHGAGH0DAQQNPXDHNQCFAFLPJNJFRO 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
2181Loading...
06
گزارش کوهنوردی و شروع فصل ریواس (لوآس) 😍 با گزارش زیبای آقای #رستمی میکس از کانال جامع رحمت آباد 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
2662Loading...
07
به او گفتم: من بچه دروازه غار هستم. امام خمینی آمد و منو آدم کرد و الا من خودم یه پا خروس جنگی هستم و پیراهنم را درآوردم جای چاقو وخال کوبی راکه دید آمد منو بغل کرد ،بوسید و گفت: سید به خدا از این به بعد هر چه تو بگویی دومی ندارد و بعد بیرون آمدیم. (اسم آنها را نمی آورم چون یکی ازآنها به رحمت خدا رفته و دومی هم مریض است) این بنده خدا توی رمادیه چندین بار از من پرسید: که تو به پرویز خالدار چه گفتی که رام تو شد؟ اینجا به او گفتم: می خواهی بدانی چی به پرویز خالدار گفتم؟ به من نگاه کرد، گفتم: خودم را بهش معرفی کردم و اسم رفیق فابریکم را هم گفتم. گفت: رفیق فابریکت کی بود؟ گفتم: علی آقا جاویدان تو هم که همدانی هستی، رفیق من دایی قاسم همدانی را می شناسی . تا روزی که منو از اردوگاه بردند این بنده خدا و رفیقش هرجا به من می رسیدند تعظیم می کردند ما با هم از این اردوگاه رفتیم.
2660Loading...
08
عکس داخل جیبم بود که عرفان عکس را درآورد وکمی به آن نگاه کرد و پرسید: این عکس کیست؟ گفتم :خودم گفت: والله گفتم: بله، دوباره یک نگاه به عکس و یک نگاه به من و دوباره گفت :خود خودتی گفتم :بله، خود خودم هستم و باز به من نگاه کرد ومنو ازصف بیرون آورد وگفت: تو یا دکتر هستی یا مهندس؟   گفتم: هیچ کدام عرفان گفت :شما قابل احترام هستید و تا زمانی که من سرباز این اردوگاه هستم شما نمی خواهد پای این فیلم ها بروید  برو توی باغچه و هرکس حرفی زد بگو من گفتم. با این کار منو از رفتن پای فیلم نجات داد، گرچه آن کارت را درست کرده بودم اما خواهی نخواهی دیری نمی گذشت که گند کار درمی آمد. هر از چند گاهی به طور ناگهانی عراقی ها یکی از بچه ها رو به بغداد  می بردند، قرار شد زمانی که صلیب به اردوگاه می آید ۱۰ نفر همیشه ،بچه های اردوگاه  را زیر نظر بگیرند؛ چون به یک نتیجه ای رسیدیم که هرکس جاسوس است کارش را ازطریق صلیب انجام میدهد. حالا یا با خود صلیبی ها یا ازطریق نامه، چون نامه ها به استخبارات می رفت. آنجا سانسور می شد و خبرهایی هم که جاسوس ها می فرستادند،آنجا برداشته میشد کسی را که می خواستیم تقریبا پیدا شده بود؛ ولی یک مشکل وجود داشت و آن هم این بود که این آقا کسی بود که نماز شبش ترک نمی شد، نماز امام زمانش ترک نمی شد، استاد قران بود، معلم نهج البلاغه بود. اول باید بچه ها را روشن می کردیم چون کسی را که روی سرش قسم می خوردند نمی شد به این راحتی متهم به جاسوسی کرد، برای همین باید او را زیر نظر میگرفتیم ،تا بتوانیم یک مدرک محکمه پسند به دست بیاوریم. زمان گذشت تا اینکه صلیب سرخ باز هم به اردوگاه آمد. هرچه نگاه کردیم با صلیب سرخی ها تماس نگرفت که یکی از بچه ها گفت: باید نامه ها را که می نویسد ببینیم کی تحویل صلیب می دهد منتظر ماندیم تا اینکه صلیب سرخ چمدانش را بست می خواست برود که او آمد و نامه اش  را به صلیب داد. صلیب هم نامه را گرفت و در چمدانش را باز کرد و نامه را داخل آن گذاشت و بعد همین که دسته چمدانش را یکی از بچه ها گرفت تا دم در اردوگاه ببرد ، یک دعوای سوری راه افتاد و یکی از بچه ها آمد گفت: دارند همدیگر را میکشند. صلیب هم سریع خودش را به دعوا رساند، همان موقع فرمانده اردوگاه در چمدان را باز کرد و نامه را برداشت. خوشبختانه اسم خودش را روی نامه نوشته بود و همچنین آخرین نفر بود که نامه اش را تحویل داد.   چند نفر از بچه ها  دیده بودند که او نامه را آورده و نمیتواند انکار کند. او در نامه چنین نوشته بود: من در این اردوگاه دارم شناسایی می شوم و باید مرا از این اردوگاه به جای دیگر ببرید، اینجا امنیت جانی ندارم. چون نامه را برداشته بودند و آن شخص جاسوس هم فهمیده بود ، صلیب سرخ که داشت از اردوگاه خارج می‌شد او  جلوی صلیب را گرفت و با مشت به صورت یکی از صلیبی ها زد. عراقی ها او را از اردوگاه خارج کردند. فرمانده اردوگاه خودش رو به مقر عراقی ها رساند و به فرمانده عراقی ها گفت :من باید با این اسیر صحبت کنم که چرا صلیب را کتک زده است. آن طرف آقای جاسوس را میگیرد به زیر مشت و لگد و تا می تواند او  را می‌زند چون می دانست که دیگر او به داخل اردوگاه نخواهد آمد. بعد از این بچه ها متوجه شدند که چنین انسان هایی هم می توانند جاسوس باشند. اصلاً قابل باور نبود، چگونه یک نفر میتواند درس قرآن بدهد ،درس نهج البلاغه بدهد و این همه داستان برای هدایت دیگران بگوید، اما خودش از این داستان های عبرت آموز قرآن عبرت نگیرد. (از این مطلب حداقل من متعجبم) بگذریم..... او از این اردوگاه رفت و بعد ها هم به ایران آمد اما بماند در دوران اسارت ما هفته ای  یک روز ورزش زورخانه داشتیم که چرخشی بود. هرهفته داخل یک آسایشگاه بود. ضرب گیرحاج اسماعیل شمس خواننده هم من بودم. آن روز نوبت آسایشگاه یک بود نگهبان گذاشته شد. بچه ها جمع شدند حاج آقا ابوترابی آهسته به من گفت: آقا سید کمال آیا میتونی بعد از ورزش زورخانه ،جو را عوض کنی؟ گفتم :شما مشکلی نداری که من چه جوری جو را عوض کنم؟ گفتند: نه آقاجون .   بچه ها هر روز چای را از آشپزخونه می‌گرفتند و داخل سطلی میاوردند، سطل چای را در آسایشگاه می گذاشتند هفت الی هشت پتو روی آن می‌انداختند که تا وقت خوردن یخ نکند. من رفتم دوتا لیوان فلفل قرمز آوردم، بدون اینکه کسی متوجه بشود فلفل ها را داخل سطل چای ریختم و دوباره همون طور روی سطل را بستم. آمدم کنار حاجی نشستم . حاج آقا به من گفت: آقا جان حالا  شروع کنید به خواندن ،من هم شروع کردم: ( قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق رتبه اوآرزو کنند) ( عباس نام دار که مردان روزگار از خاک کوی او طلب آبرو کنند) (گر نیست دست اوست خدائی بگو چرا) (از شاه تا گدا همه رو سوی او کنند )
2080Loading...
09
شعر را خواندم و تمام کردم؛ بعد حاج آقا فرمودند: آقا کمال  بعد از ورزش زیارت عاشورا هم میچسبد. گفتم :بروی چشم. حاج آقا گفتند : نمی‌خواهید جمع رو دگرگون کنید، هنوز که کاری نکردید؟ گفتم: حاج آقا صداش در میاد صبر داشته باشید. زیارت عاشورا خواندیم چای رو آوردیم تقسیم کردیم هر کس لیوان دستش گرفت و نشست سر سفره که یکی یکی بخورند هر کدام از بچه ها که چای را به دهنشان نزدیک می کردند و می خوردند از جا می پریدند چون چای خیلی تند شده بود.  حاجی خودش هم چای را برداشت یک جرعه خورد، سرش را تکان داد، اما مردانگی کرد و چایی رو تا آخر خورد. همه بچه ها صداشون در آمده بود، می‌خندیدند، اعتراض می‌کردند و دنبال کسی که فلفل توی چای ریخته بود میگشتند. حاجی قبل از بیرون رفتن، من رو به بچه ها  لو داد و خودش دم در ایستاد و گفت: پتو را بیاورید تا یک جشن پتوی درست و حسابی برای آقا سید بگیرید که دیگه فلفل توی سطل چای نریزد. پتو را روی من انداختند. حاجی فقط می گفت: یواش بزنید که دیگه فلفل توی چای نریزد. بچه ها هم از کار حاجی خوششان آمده بود و از ته دل می خندیدند. بیشتر از همه حاجی از خنده بچه ها لذت می برد . بعد از جشن پتو ،از آسایشگاه  یک بیرون  آمدیم. حاجی اول گفت: آقاجون اذیت که نشدی؟ گفتم :حاجی جان! اول میزنی بعد میگی آقاجون دردت نیامد. حاجی میخندید و من از خنده حاجی با تمام وجودم لذت می بردم؛ بعد فرمودند: آقا سیدکمال بعدظهر بیا پیش من کارت دارم. گفتم :به روی چشم شب من داخل آسایشگاه پشت قفسه قرآن ایستاده بودم. دو تا از بچه ها باهم صحبت میکردند یکی به دیگری گفت: باید به حاجی بگوییم که یک نفر را انتخاب کند که مثل خود اینها یک خر تمام عیار باشد . من موضوع رانگرفتم، تا اینکه بعدازظهر حاجی را دیدم به من گفت: کمال آقا شما باید مسئول ورزش آسایشگاه ۱۶ شوید.  من مات و متحیر به حاجی نگاه میکردم، آنجا فهمیدم که آن خر تمام عیار من هستم . به من گفت: قبول می کنید؟ گفتم :حاجی جان چاره ای دیگری هم دارم؟ لبخند قشنگی زدند و گفتند: خیر گفتم : حاج آقا قانون  من با دیگران فرق  می کند بعد به من معترض نمی شوید؟ گفت : خیر آقا جان گفتم :حاج آقا به من دو روز فرصت می دهید؟ گفت: بله ، شما حالا بروید و پس فردا همین ساعت همین جا شما را میبینم. من آمدم و شب شروع کردم به نوشتن یک قانون، چون داخل آسایشگاه آنهایی که ورزشکار بودند و کنگ فو کار می کردند تکنیک های خودشان را روی بچه های ضعیف پیاده می کردند، برای همین وقتی ورزش آنها تمام می شد دعوا راه می انداختند و هر چه را یاد گرفته بودند ، روی این مادر مرده ها پیاده میکردند. قانون را اینگونه نوشتم : ۱- هر کسی داخل آسایشگاه دعوا کند و یکی از آنها ورزشکار باشد، فقط ورزشکار تنبیه می شود؛ مگر اینکه طرف مقابل هم مقصر باشد. ۲- هر کسی یک چک بزند دوتا چک می خورد و بعد  هم  باید تا یک ماه نظافت جلوی در آسایشگاه را انجام دهد ، اگر دو تا چک زده باشد چهار تا چک میخورد و دو ماه نظافت جلوی در را انجام میدهد. من ۶ نفر از بچه‌های قلچماق را انتخاب کردم که اگر کسی را گفتم بیاید وسط و نیامد او را بیاورند. شب وسط آسایشگاه داشتم قانون را برای بچه ها می خواندم که انتهای آسایشگاه شلوغ شد ،دعوا شده بود. یکی از صمیمی ترین دوستان من با یک آدم بد اخلاق و کثیفی بنام حمید درگیر شده بود. جداشون کردند و من بقیه قانون را برایشان خواندم. روز بعد یکی از برادرها به نام مش غلام رفته بود و به این دوست من که اسمش ناصر بود گفته بود، شما باید بیایید وسط آسایشگاه ،ناصر گفته بود :هر کاری که بکنید من نمی آیم . حریفش هم گفته بود: اگر او را بردید من هم می آیم. من به بچه ها گفتم: اگر ناصر آمد که آمد اگر نیامد به زور بیاوریدش. به هر حال غروب ناصر آمد پیش خودم و گفت: من می آیم وسط و نمیخواهم حرف تو را زمین بیندازم. شب داخل آسایشگاه بلند شدم گفتم :دو نفر از هم اتاقی هایمان دعوا کردند لطفاً  وسط بیایند. ناصر تا رسید من دوتا چک  محکم خوابوندم زیر گوشش و نفر دوم را هم همینطور گفتم: از فردا هر دو نفر شما به مدت یک ماه نظافت آسایشگاه را انجام میدهید . چند نفر از آدمهای دعوایی آسایشگاه، گفته بودند: سید به رفیقش گفته دعوا کن، تا  من ،تو را بیارم وسط و بزنم تا از اینها زهر چشم بگیرم من دوباره شب آمدم وسط آسایشگاه و گفتم: آقایانی که فکر میکنند من با رفیقم زد و بند کردم اگر مرد هستند دعوا کنند، آن وقت زهر چشم را نشان آنها میدهم . یکی از این آقایون خیلی ادعایش می شد یک میخ گذاشتم لای انگشتان دستم و صدایش کردم داخل حمام، همین که آمد خدا میداند بدون ذره ای تامل گفت :سید من نوکرتم، چاکرتم، من غلط بکنم که بخواهم توی روی تو بایستم. ازطرف من و فلانی خیالت راحت باشد.
2430Loading...
10
به نام خدا #خاطرات آزاده  سید کمال معنوی قسمت بیست و هشتم       همانطور که گفتم: حیدری و غفوری همکار من بودند بعد از اینکه رادیو را دفن کردم به این دو نفر گفتم: اگر یک وقت ما را از این اردوگاه بردند رادیو را همراه با گوشی(داخل یک قوطی شیر خشک )  اینجا چال کردم. رادیو را در آوردم نشان آنها دادم و دوباره همان جا گذاشتم  و به آنها گفتم : ببینید بین بچه ها کسی هست که کارش سیم پیچی بوده است تا یک ترانس برای رادیو بپیچد. چند روز گذشت...   روزی که در باغچه در حال کار کردن بودیم ،یک افسر ایدئولوژی سیاسی عراقی آمد داخل اردوگاه و منو صدا زد گفت: کشاورز رفتم جلو به من گفت: آیا توکشاورزی؟ گفتم: بله گفت: دوست داری بری ایران ؟ گفتم :بله چرا دوست ندارم گفتم: من می توانم تو را به ایران بفرستم گفتم :من چه باید بکنم گفت: هیچ فقط اسم رهبران اردوگاه را به من بده گفتم: باشد. یکی دو روزه بعد آمد منو صدا زد کشاورز چه خبر! گفتم: رهبر را میخواهی ؟ گفت :بله ، گفتم :خوب من الان رهبر رو  پیش شما می آورم. به من گفت : نمی ترسی که اسیران بفهمند. گفتم: نه یک اسیری داشتیم اسمش صابر رهبر بود، اسمش صابر بود و فامیلش رهبر، صدا کردم رهبر ، او هم بدو آمد. افسر عراقی  به من گفت :یعنی این رهبر کل اردوگاه است گفتم: تنها رهبری که در این اردوگاه داریم ایشان است. کمی به من و رهبر نگاه کرد، بعد به من گفت: واقعاً این رهبر شماست در این اردوگاه گفتم: بله بعد از کمی مکث به رهبر گفت: برو رهبر که رفت یک سیلی تو گوش من زد و به من گفت: معلومه که تو نمی خواهی به ایران بروی متهم؟ بخاطر چکی که به من زد گفتم :نه گفت :چرا ؟ گفتم :برای اینکه اگر به ایران بروم، باید کار کنم من کار ندارم، باید ازدواج کنم ،من پول ندارم باید خانه اجاره کنم، پول ندارم باید وسایل خونه بخرم پول ندارم باید ماشین بخرم، پول ندارم باید برای زن و بچه غذا تهیه کنم، پول ندارم ؛ اما اینجا شما برایم غذا تهیه می کنید، لباس تهیه میکنید، پتو تهیه میکنید، برایم نگهبانی میدهید، از سازمان ملل به دیدنم  می آیند؛ ایران بروم بگویم  چند من است؟ عصبانی شد و یک سیلی دیگر هم توی گوشم زد و با عصبانیت از اردوگاه بیرون رفت . من هم برگشتم به همان کار کشاورزی روزها به سختی می گذشت و ما در باغچه روزگار می گذراندیم. یکی از کسانی که توی اردوگاه جاسوسی می کرد کسی بود به نام عبدالله با کمال بی شرمی روی سینه اش نوشته بود درود بر صدام یک روز به کنار زمین کشاورزی من آمد و به من گفت : سید کمال منو میشناسی؟ گفتم :چرا باید تو را بشناسم ؟ گفت: ولی من تو را میشناسم گفتم :از کجا ؟ گفت :پاسگاهای ژالانه یادت هست ؟ در آن زمان من کردستان بودم؛ مسئول پاسگاه شهدا اسم قدیمش ژالانه بود. به عبدالله گفتم :خب   گفت :حالا دو دانه از این گوجه ها به من بده تا بعد بهت میگویم. ( من همیشه یک تیغ جراحی که از بیمارستان با خودم آورده بودم را بسته بودم سر یک چوب و این همیشه داخل جیبم بود) تیغ رو کشیدم گذاشتم زیر گلوی عبدالله بهش گفتم: عبدالله اگر یک بار دیگر دور وبر من پیدات بشه خونت گردن خودت است و گفتم: اگر این بلندگو هر زمان اسم منو صدا کنه قبل از اینکه از اردوگاه پا بیرون بزارم میام سراغت و تا گوشت را نبرم ولت نمیکنم، حالا هم برو گورت را گم کن . عبدالله رفت اما میدونستم که از این به بعد هر روز به عراقی ها یک جوری برای من دسیسه می کنند. توی این اردوگاه چند تا جاسوس داشتیم که کار خودشان را هم انجام می دادند یکی از کارهایی که جاسوس ها یاد عراقی ها داده بودند این بود که هر روز صبح یک فیلم کثیف می آوردند داخل یک اتاق و چند آسایشگاه رو جمع میکردند داخل یک آسایشگاه  و براشون فیلم کثیف میگذاشتند و بعد با کابل بالای سر بچه ها راه می رفتند و نگاه می کردند اگر کسی چشمش را از تلویزیون برمی داشت با کابل روی سرش می کوبید.   خیر سرش کارت هایی به ارشد آسایشگاه‌ها داده بودند که هر روز سه نفر مریض از هر آسایشگاهی برای دکتر می فرستادند. این کارت ها دست دکتر بود و هر روز عصر به هر آسایشگاه سه عدد از این کارت ها را میدادند که دست ارشد آسایشگاه هم هرکسی که مریض بود یک عدد از این کارت ها رامیداد . کاغذ این کارت زرد بود من یک تکه از این کاغذ را داخل هانوت پیدا کردم، ( هانوت ،همان بقالی است) آن را برداشتم و به یکی از برادر ها که خوش خط بود دادم تا برایم مثل کارت مریض خانه درست کند. آن کارت همیشه پیشم بود، وقتی نوبت ما بود من قبل از اینکه وارد اتاق شویم نشان میدادم و داخل نمی رفتم چون اگر داخل میرفتم زود می فهمیدند، تا اینکه از ایران یک عکس برایم فرستادند؛ در این عکس من کراوات زده بودم، عینک داشتم
2270Loading...
11
جلقاسم
2170Loading...
12
#بخچه_فرهنگی (اصلش بُقچَه است ولی درگویش رحمت آباد  میگن بُخچَه، مثل پَشِه که میگن پٕخچَه ) روز معلم مبارک🌺 جا داشت امروز رو به  پیشینه درس و سوادآموزی  رحمت آبادیا (از مکتب وملا تا کنون )می پرداختیم ولی چون امروز زیاد تو سایت ها وکانالا به روز معلم پرداخته میشه  این امر مهم رو میذاریم برا یه فرصت بهتر سلامتی معلمین پایدار و روح همه مکتب دارای قدیم شاد 🌱گلچینی از گویش ها وآداب ورسوم  رحمت آباد🌿 👈 ضرب المثل مهمون ،مهمونِه دید ندارَه صَحَب خونَه هوش کُدُمِه (مهمون ازاین که یه مهمون دیگه بیاد خوشش نمیاد و صاحب خانه از هیچ کدومشون خوشش نمیاد) موارد استفاده: نظر شما چیه ؟ کجا استفاده میشه  🌼🌸 👈 لغت نامه  روستا گل گُوْزُبون =گل گاو زبون ریش مُکّو= شیرین بیان جُلقاسُم=زعفران  وحشی /زعفران کوهی/ جو قاسم جلقاسم چینی= تیغه ای بیلچه مانند به عرض پنج وطول بیست سانت با دسته ای بلند مخصوص چیدن جلقاسم دُغوز=یه نوع پیاز کوهی ریز با برگ های ابلق سفید وسبزکم‌رنگ گوش بره =یه نوع گیاه بهاره با برگ های تربچه مانند و ریشه ای غده ای (سیب زمینی مانند) کِلونک=گیاهی بهاره معروف به بُن سرخ( تره مانند) اُوْشوم=آویشن لو واس= ریواس گل بِنوشَه= گل بنفشه اِکلیل =ناخنک جوشیر= جاشیر زِرنگیا= زرین گیاه تِرِّه کوی=تره کوهی تولکی گوجه= نشاگوجه توله =نهال تج کردن= جوانه زدن شاخه رخت دکمه داره= بر آمدگی روی شاخه قبل از برگ وشکوفه دادن پابغلا = غازیاغی/کلاغ پا/پاکلاغی( یه نوع سبزی  آشی ) اُوْ دُز =گیاه آب دزدک 🌷🌴🌳🌿 آشنایی با گیاهان دارویی (جُلقاسُم )  :  یکی از تفریحات مردم رحمت آباد خصوصا بچه ها در بهار جلقاسم چینیه جولقاسم یکی از گیاهان خودرو ی بهاریه  که در بیابون های رحمت آباد به وفور یافت می شه خواص دارویی: جو لقاسم که شهریا بهش میگن  زعفران وحشی منبعی غنی از پروتئین و مواد معدنی مثل فسفر، آهن، سدیم، پتاسیم، ویتامین‌ها مانند ویتامین c ,ویتامینB و کلسیمه میگن اگه جو لقاسم رو  با شیر بپزین و گرم گرم بخورن برا کم خوابی و رفع استرس خیلی خوبه  علاوه بر اون برا  تقویت حافظه و یادگیری هم  خوبه شاید  بخاطر همینه که رحمت ابادیا اغلب آدمای باهوشین 👈توی سایتا نوشته بود جلقاسم از بروز تومورهای پوستی هم  پیشگیری می کنه ودردهای آرتریت را تسکین می ده همچنین  موجب رفع و از بین رفتن خونریزی‌های بعد از زایمان هم می شه  جو قاسم دارای خواص ضد التهابی بوده و با ماساژ دادن لثه با  آب جولقاسم  التهاب و زخم دهان  هم  از بین می ره . طریقه مصرف : ✓خام خوردن مغز جولقاسم پس از گرفتن پوست وتمیز کردن آن ✓آب پز کردن مغز جلقاسم وزدن‌نمک ✓پختن مغز جلقاسم در شیر بجای آب ✓برشته کردن جلقاسم در آتش با پوست نقش جلقاسم در تغذیه : جلقاسم دارای ریشه ای سیب زمینی مانند ولی کوچیکه که تا یادمونه همه ازش تعریف می کردن  میگن درزمان قحطی های قدیم نون جلقاسم از مهمترین تغذیه های مردم خصوصا فقرا که دسترسی به آرد گندم یا جو نداشتن  بوده اصلا جلقاسم چه شکلیه: جلقاسم گیاهی چند ساله و بسیار مقاومی در برابر کم آبیه وهرسال که از عمرش میگذره پیازش کم کم تخت میشه ودر  منتها الیه ریشه  قرار میگیره و درسال بعد پیاز جدید میده این گیاه دارای برگ هایی سبز رنگ وافشان  مثل برگ زعفرونه که یه خط سفید خوشگل  وسط برگاشه این گیاه از برگ به پایین کلا داخل خاکه وپیاز جلقاسم که اصلی ترین بخش جلقاسمه  حداکثر به اندازه یه گردوی متوسطه که توسط وسیله ای بیلچه مانند به اسم جلقاسم چینی یا با بیل یا کلنگ از زمین درش میارن پیاز جلقاسم برای خوردن استفاده می شه بازار جلقاسم می تونه  از بازارهای پر رونق محصولات دارویی در طب سنتی باشه  درحال حاضر هر بسته ده عددی این گیاه حدود صد هزار تومان در فضای مجازی خریدو‌فروش میشه انتظارات اهالی ✓مردم از چیدن بیش از حد وغیر اصولی  این گیاه مفید  خود داری کنن ✓ باتوجه به مساعد بودن خاک روستا برای این گیاه مقدمات کشت  انبوه دیم یا آبی این گیاه باارزش از سوی مسئولین فراهم گردد 🌸🌸🌸 منتظر مطالب زیبای شماهستیم @Srezayat111 @MNR5105 @ghasemgorji59 @Ghasemrezayat1 @Mirzaie2266 @Nargesrezayat 💫 ┏━━ °•🍃🌹🌻🪴🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🪴🌻🌹🍃•°━━
2540Loading...
13
👆👆👆👆 ✳️ بسم الله الرحمن الرحیم هفته بزرگداشت مقام معلم و گرامیداشت یاد و خاطره‌ی معلم شهید مرتضی مطهری، فرصتی مغتنم است تا مراتب سپاس خود را تقدیم معلمانی نمایم ڪه ڪاروان زندگی بشر، در مسیر حرڪت خود هرگز از قافله‌سالاری و طلایه داری ایشان بی نیاز نبوده است. ایمان داریم معلم اثرگذارترین عامل محوری و موثر در توسعه و تعالی آموزش و پرورش است و عبور از چالش‌های پیش روی نظام تعلیم و تربیت و نیز تحقق سه اصل «توسعه همه‌جانبه مشارڪت‌ها»، «ساماندهی و بهسازی منابع انسانی»، «ارتقای مدیریت آموزشگاهی»  تنها با همڪاری، همیاری و همدلی معلمان امڪان پذیر است. با تبریڪ هفته بزرگداشت مقام معلم محضر شما معلمین عزیز' #مدرسه_شهدای_معنوی_روستای_رحمت_آباد ✨آقایان احمدی و اسڪندری و خانم عرب✨ و همچنین 💫خانم رضایت💫 معلم #پیش_دبستانی روستای رحمت آباد ،امیدواریم با اتڪا به لطف الهی و تحت توجهات حضرت ولی عصر(عج) و با رهنمودهای مقام معظم رهبری( مدظله العالی) و تدابیر ریاست محترم جمهوری در دولت مردمی حضرت آیت الله رئیسی شاهد مشارڪت بیشتر ملت بزرگ ایران و اهتمام ویژه مسئولان به آموزش و پرورش در جهت تحقق پیشرفت و عدالت باشیم. دهیاری و شورای اسلامی روستای رحمت اباد
2510Loading...
14
Media files
20Loading...
15
گپی با #عمورحمت دوران طفولیت  و داستان های مدرسه 🌴🌴🌾 ┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
2631Loading...
16
الف زَبَر آ ، ب زَبَر بَ – ت زَبَر تَ – ث زَبَر ثَ الف دو َزَبر اَن -دو پيش اُن - دو زير ِان ، ب دو َزَبر بَن 🌸☘💐🌸❤️🌼 تا که در صورت استاد نظر میکردیم توشه  علم به بیراهه دل می بستیم خم آن قامت معشوقه صفت پیدا بود ما ادب در نظر حضرت عشق میکردیم #روز_استاد_و_معلم تهنیت_باد🌹 ❤️عرض تبریک این روز ، به اولین معلمین تاریخ بشیریت انبیا و اولیا ، پدران ومادران ، مکتب داران   وملا های تعلیم دهنده  در مکتب خانه ها و  معلمین  عزیز کانال ، وهمه عزیزان اموزش دهنده  چه فرهنگی و چه غیر فرهنگی که به نوعی از آنان آموختم و می آموزم❤️* اجازه هست بنویسم معلمی هنر است 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
2630Loading...
17
❣"مراقب باش" وقتے سوار بر تاب زندگے شدے دست روزگار هلت مےدهد! ولی قرار نیست تو بیفتے.. ! اگر بےتاب نباشے و خودت را به آسمان گره زده باشے "اوج " میگیرے به همین سادگی... صبحتون بخیر دوستان مهربون روی سخنم امروز با اون خانم هایی که نسبت به آقایون کم لطفی میکنند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••   ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ #هلن رضایت  🎤 گردهمایی مجازی اهالی رحمت آباد لینک دعوت https://rubika.ir/joing/CIEHGAGH0DAQQNPXDHNQCFAFLPJNJFRO 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
2710Loading...
18
📽📸📋📜🖌 #هنرهای_ماندگار آثار هنری شامل (خطاطی ، نقاشی ، شعر ، آواز ، موسیقی (بدون غنا) و کلیپهای فیلم کوتا و  هنری از هم روستاییهای بزرگوار که برای کانال خودتان ارسال میکنید. 💚دست نوشته های  هنر مندانه و  زیبا اثری از جناب آقای علی محمد رضایت 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
2960Loading...
19
🟨 گزارش تصویری مراسم گرامیداشت هفته شوراها 🔺نهم اردیبهشت ماه، روز ملی شوراها بر همه اعضای سخت کوش و پرتلاش شوراهای اسلامی شهر و روستا در شهرستان خوانسار مبارک باد. #آینده_روشن 🔗 Khansar.gov.ir
1820Loading...
20
🟨 برگزاری مراسم گرامیداشت هفته شوراها 🔺روز دوشنبه دهم اردیبهشت ما‌ه ۱۴۰۳، مراسم گرامیداشت هفته شوراها با حضور فرماندار و معاونین فرمانداری، اعضای شورای اسلامی شهر و روستا، شهرداران و دهیاران برگزار و ضمن بررسی مسائل و موضوعات مختلف شهرستان در حوزه‌های عمرانی، خدماتی، ورزشی و ... ، از رئیس و اعضای شوراهای اسلامی شهر و روستا تقدیر به عمل آمد. #آینده_روشن 🔗 Khansar.gov.ir
3160Loading...
21
اگر راز مهم زندگی خودت را به کسی گفتی و او راز را به دیگران گفت او خیانت نکرده که راز را افشا کرده بلکه تو، خودت به خودت خیانت کردی که رازت رو به دیگری گفته ای، وقتی خودت راز خودت را لو میدهی چه توقع داری که دیگران آن را حفظ کند؟!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••   ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ #هلن رضایت  🎤 گردهمایی مجازی اهالی رحمت آباد لینک دعوت https://rubika.ir/joing/CIEHGAGH0DAQQNPXDHNQCFAFLPJNJFRO 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
2950Loading...
22
🌹🍃༅࿐✾🍃🌹✾࿐༅🍃🌹✾ کار مایه حیات زندگی است چشمه سار زلال زندگی با کار جلا و روشنی می یابد و کارگران پیشگامان این حیات بدیع و نشاط آفرینند.      روز جهانی کار و کارگر مبارک باد🌻 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
2770Loading...
23
چالش تصاویر ماندگار تصویر سندی ماندگار از مدرک پزشکی ، مرحوم‌محمد مهدی رضایت فرزند مرحوم هادی (طی موفقیت آمیز دوره دوساله جراحی درسال ۱۳۲۱) اولین جراح و از اولین های کادر درمان روستای رحمت اباد 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
2740Loading...
24
﷽ 〖 #تقویم_آبادی 〗 ‎🔺      سه شنبه ۱۱  اردیبهشت  ۱۴۰۳ ‎🔺     2024     برابر با  ۳۰  آوریل  ‎🔺      و  ۲۱  شوال      ۱۴۴۵ 🔺      x         نهم رشن رحمت آباد 🪻🪻🪷🪷🪷🪻🪻 🕋اوقات شرعی به افق رحمت آباد 🌠 صبح            ۰۳:۵۱ 🌅 طلوع          ۰۵:۲۱ 🏞ظهر              ۱۲:۰۵ 🌄 غروب         ۱۸:۵۰ 🎑مغرب          ۱۹:۰۸ 🌌نیمه شب     ۲۳:۲۰ 🌦  امروز  هوا صاف با لکه ابرهای پراکنده پیش بینی میشود ولی برای فردا و پس فردا انتظار رگبار  میرود ،  دما هم بین ۷ تا  ۲۰ درجه متغیر میباشد که تا جمعه کاهش میابد . 🌸🌸🌸🌸🌸 شماره کارت های خیریه : 6037/7070/0004/7872 6104/3384/0001/8244 شماره همراه : 09136225556 انجمن خیریه امام علی(ع) 🙏 🌾🌾🌼🌼🌼🌼🌾🌾 ✅ کانال مشاغل روستاهای رحمت آباد  : https://rubika.ir/abadi118 ❇️ کانال جامع رحمت آباد https://rubika.ir/jameerahmatabad
2931Loading...
25
#مژده برای اهالی منطقه کوهسار، شهرستان خوانسار، داران و روستاهای غرب استان اصفهان کمپ مطالعاتی و برگزاری همایشهای انگیزشی و جلسات رفع اشکال باحضور دکتر وحید فاضلی و دکتر مریم السادات جمدی "پزشک پرتلاش اسبق منطقه کوهسار و رییس محترمه بیمارستان فاطمیه خوانسار جمعیت تحت پوشش: دانش اموزان دختر و پسر متوسطه اول و دوم به صورت حضوری در کتابخانه اقای فاضلی واقع در شهر زیبای خوانسار به آدرس خیابان امام، خیابان ثقه الاسلام تلفن ثبت نام ۰۹۱۳۷۸۴۳۲۶۶ صفحات شخصی جهت پیگیری در اینستاگرام @maryamjamadii @azar_institute
3420Loading...
26
Media files
3260Loading...
27
#آگهی عرضه لبنیات در تهران، پرند، رباط کریم، چهاردانگه، یافت آباد، مهرآبادخ ملکی نبش کوچه شیرمحمدی خشکشویی مرحوم علی اکبرحسومی، پونک خ امام حسن مجتبی ، چیتگر و کرج،  شهر ری شاهزاده عبدالعظیم باغستان کرج، سیدمحمدتقی معنوی بلوار شهرداری و کیانمهر کرج، محسن حسومی پل فردیس شهرک بنفشه خیابان بنفشه، سوپر سوده شهریار عباس آباد، آقای رنجبر،شهرک اندیشه خانم رضایت سه شنبه۱۴۰۳/۰۲/۱۱ تهران، فلکه خانی آباد ساعت:۷الی۹صبح همولایتی های عزیز اصفهانی هرهفته روزهای زوج درخدمت شما هستیم مصطفی حسومی 09130268631
3500Loading...
28
سلام، حسینیه فاطمةالزهرا(س) برگزار می کند:       دومین دوره طرح قرآنی غدیر ویژه دختران و پسران زیر پانزده سال علاقه مندان به منظور شرکت در این طرح می بایست در یکی از پنج شنبه های ماه اردیبهشت یا خرداد سال جاری در محل حسینیه از ساعت ۲۰/۳۰ لغایت ۲۱/۳۰ حضور داشته و قرائت صحیح خود را به مربیان قرآنی حاضر در حسینیه ارائه نمایند.   به همه شرکت کنندگان طرح مذکور، متناسب با سطح کیفی قرائتشان(سطح یک الی سه) در جشن شب عید غدیر هدایایی تقدیم حضورشان خواهد شد. شرایط مقاطع سنی: ۱- زیر نه ساله ها: (متولدین ۱۳۹۴/۴/۵ به بعد) شرکت کنندگان این گروه سنی مختارند سوره های مربوط به خود را به یکی از دو شکل حفظ یا از روی قرآن ارائه نمایند. سوره های مرتبط با این گروه سنی: سطح یک: سه سوره به دلخواه سطح دو: همزه-فیل-ماعون-قریش-کوثر-مسد سطح سه: قارعه-تکاثر-زلزله-عادیات-بینه-تین- علق-ضحی-انشراح ____ ۲-بین نه تا دوازده سال: (متولدین ۱۳۹۱/۴/۵ به بعد) شرکت کنندگان این گروه سنی الزاما" از روی قرآن باید روخوانی خود را ارائه کنند. سوره های مرتبط با این گروه سنی: سطح یک: قارعة-تکاثر-زلزله-عادیات-بینه-تین سطح دو: شمس-لیل-بلد-فجر-قارعة-تکاثر- عادیات سطح سه: غاشیه-اعلی-طارق-بروج-انشقاق- مطففین ____ ۳-بین دوازده تا پانزده سال: (متولدین ۱۳۸۸/۴/۵ به بعد) شرکت کنندگان این گروه سنی الزاما" از روی قرآن باید قرائت خود را ارائه کنند. سوره های مرتبط با این گروه سنی: سطح یک: غاشیه-اعلی-طارق-بروج-انشقاق- مطففین سطح دو: تکویر-انفطار-عبس-نازعات-نبأ- مرسلات سطح سه: انسان-قیامت-مدثر-مزمل-جن-نوح توجه: الف:رتبه سطح سه از سطح دو و رتبه سطح دو از سطح یک در هر گروه سنی بالاتر است. ب: ملاک تعیین رتبه نهایی هر شرکت کننده برای دریافت نوع هدیه، بسته به چگونگی آخرین روخوانی وی در طی هشت هفته مذکور می باشد. ج: بدیهی است شرکت کنندگان می توانند برای ارتقاء سطح روخوانی خود(سطح یک، دو و سه) از مربیان قرآن حاضر در حسینیه در طول هشت هفته تعیین شده بهره مند شوند. شماره تماس برای پاسخگویی به سوالات احتمالی علاقه مندان در مورد طرح قرآنی غدیر. ۰۹۱۹۵۶۲۷۶۳۷
3480Loading...
29
اگر تسلیم باشی و به هستی بله بگویی همه چیز تبدیل به عاملی برای جشن و سرور می‌شود و اگر تسلیم نباشی و به هستی نه بگویی آنوقت هرچیز سببی می‌شود برای شکوه و شکایت. #هلن رضایت  🎤 گردهمایی مجازی اهالی رحمت آباد لینک دعوت https://rubika.ir/joing/CIEHGAGH0DAQQNPXDHNQCFAFLPJNJFRO 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
3301Loading...
30
#بخچه_فرهنگی (اصلش بُقچَه است ولی درگویش رحمت آباد  میگن بُخچَه، مثل پَشِه که میگن پٕخچَه ) 🌱گلچینی از گویش ها وآداب ورسوم  رحمت آباد🌿 👈 ضرب المثل یارو‌مثل بِرِه چاردُمًَه یَه (مثل بره ایه که چهار تا دنبه داره یعنی خیلی چاقه) موارد استفاده: این ضرب المثل برا افرادی بکار می برن که خیلی بیشتر از سایرین مفیدن  🌼🌸 👈 لغت نامه  روستا اُفتو= آفتاب مافتو= مهتاب بون = بام .پشت بون=پشت بام کِلِه پِِرتٓه= سرگیجه گرفتن/ گیج و واج راه رفتن کِلِه بادی = بیماری عفونی واگیر دار اُریون که اطراف گردن وبناگوش تا زیر فک ورم میکرد ،قدیم در مدارس زیاد به آن مبتلا می شدن  (هرنفر  یکبار در عمرش این بیماری رو میگرفت ولی شایع بود که در صورت عدم رسیدگی به عقیم شدن فرد منتهی می شد) سرهُوای=  سرماخوردگی کم وخفیف سُدَه= سرماخوردگی شدید  سینه پهلو = سرماخوردگی همراه با عفونت ریه چاییدن = سرماخوردگی با ابریزش بینی شدید وعطسه سیم کردن زخم = عفونت کردن زخم مِرکُرکُروم =پودری قرمز فسفری رنگ برای بهبود زخم که توهرخونه ای پیدا میشد   دُوا گلی  = مرکورکروم 🌷🌴🌳🌿 آشنایی با امکانات واماکن  :قناتی که هرگز نخشکید ** (کی ریز _ رادیو‌کی ریز _ قنات دی_سراُوْ) در قدیم که  لوله کشی نبود ،  بعضی از خونه ها چاه آب داشتند ولی بیشتر مردم که آب چاه نداشتند علاوه بر آب مصرفی خود  و دام‌وطیور و.... برای شستشوی لباس و ظروف و فرش حتی لحاف تشک خود از آب قنات دی که به سر کی ریز معروفه  استفاده می کردن، 👈 سر کی ریز قانون ومقررات خودش را داشت به این صورت که در اطراف  دهانه قنات ظرف وظروف شسته می شد ،کمی پایین تر  لباس ها ،ودرآخر مواردی  مثل کهنه بچه(پارچه های قنداق ) و لباس های کثیف ونجس و...  شستشو می شدن ،  البته که در اکثراً سعی میکردن  در زمان شستن  ظروف و  لباس های وغیره  این امر مهم رو‌  رعایت کنن 👈یکی از خاطرات دوران بچگی اغلب اهالی، در سرکی ریز ، اسلخ بازی( مدل کوچکترکشاورزی بچه گونه)   در زمان  مراجعه  مادران خود خصوصا در فصل های خنک وگرم برای  شستشوی لباس و ظروف سرکی ریز  بود 🌸 👈آب قنات دی در قدیم بسیار زیاد بود وعلاوه  بر موارد بالا بعضا برای حمام و مرده شور خانه‌وغیره هم قابل بهره برداری بود 👈 مرده شور خونه روستا در قدیم داخل مسجد جامع  محلی که  سرویس بهداشتی قدیم مسجد بود (کنار درب مشرف به قنات  )  بود و از  آب قنات برای  شستشو و غسل  اموات استفاده می شد 👈اونزمان فوت نوزاد بدلیل ناکافی بودن امکانات بهداشتی در روستا وبیماری های فراگیر تقریبا زیاد بود وهرخانواده ای یکی دوتا فوتی داشتن و بعضا بچه هایی که در سن نوزادی به هر دلیلی فوت می کردن رو هم در پایین ترین قسمت سرکی ریز ،نزدیک باغچه آسّیو(که در آینده به آن می پردازیم ) روی یه تخته سنگ شستشو وبقول معروف غسل می دادند. «مرحوم مشهدی رجبعلی زمانی از جمله کسانی بودند که این بچه ها رو شستشو میدادن»(روحشون شاد) 👈علاوه برآن در مجاورت درب حمام قدیمی روستا دریچه ای بود که از آب کی ریز در مواقع خاص برا حموم عمومی استفاده می شد ناگفته نمونه که آب مصرفی حمام روستا دراصل از  چاه آب تامین می شد  وصرفا درزمانی که چاه‌جوابگو نبود ازآب کی ریز استفاده می شد البته با اجازه آبیار وقت💫 👈 👈 رادیو‌سر کی ریز جمع شدن بانوان روستا برای شستشو وبرداشتن آب مصرفی سرکی ریز را از قدیم الایام محلی برای تجمع بانوان  ، و مکانی  برای تبادل اخبار و اطلاعات  و گاها  پخش شایعات هم  بود و اغلب اخبار روستا وشایعات  یک کلاغ چل کلاغ  از این محل پخش می شد  در اوایل انقلاب و زمان جنگ که اهمیت  اخبار سراسری برای مردم بیشتر شده بود  خیلی از مردم رادیو‌ نداشتن لذت اونایی که رادیو‌داشتن اخبار را علاوه بر سایر محل های تجمع مثل حمام عمومی و مسجد اینجا ردوبدل می کردند به همین دلیل وقتی یه خبربررسی نشده ای می شنیدن،  میگفتن رادیو کی ریز اعلام کرده یعنی خبرش زیاد موثق نیست  و اصطلاح رادیو‌کی ریز از همین جا بود که در بین مردم فراگیر شد علاوه بر اخبار روستا مواردی مانند اعلام کوپن ارزاق عمومی ، مجروح یا شهید شدن رزمندگان روستا از مهمترین  اخبار رادیو‌کی ریز در اون زمان بود 😂😂 انتظارات از مسئولین کمتر کسی از خشک شدن قنات دی یا همون  کی ریز حتی در سخت ترین خشکسالی ها خبر داره و این قنات از قنات های بسیار قدیمی و تقریبا طولانی ترین قنات ابادیه  لذا از مسئولین ودست اندر کاران انتظار داریم برای حفظ وثبت پیشینه تاریخی این قنات پر برکت  اقدام عاجل به عمل آورند. 🌻🌟 🌸🌸🌸 منتظر مطالب زیبای شماهستیم @Srezayat111 @MNR5105 @ghasemgorji59 @Ghasemrezayat1 @Mirzaie2266 @Nargesrezayat 💫 ┏━━ °•🍃🌹🌻🪴🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🪴🌻🌹🍃•°━━
3890Loading...
31
🌲🌲نهم ارديبهشت سالروز شهادت افتخار آفرين و خالصانه برادر بسيجي شهيد مجتبي گرجي مي باشد كه در تاريخ ١٣٦٥/٢/٩ در منطقه عمومي فاو به درجه رفيع شهادت نائل گرديد. از مهمترين ويژگيهاي آن شهيد والا مقام خوشرويي ،تعامل و برخورد گرم با طيفها و رده هاي سني مختلف ومتناسب با آنها بود. از ديگر ويژه گيهاي ايشان سخاوت، گذشت و با همه بسيار مهربان بود.پدر و مادر آسماني شده آن شهيد والا مقام مرحوم حاج آقا حسن گرجي و حاجيه خانم صديقه گرجي كه يادوخاطره ايشان إيمان استوار و همواره صبر و بردباري در مصيبت شهادت فرزندشان بود، يادوخاطره ايشان در سي وهشتمين سالروز شهادتش را با نثار فاتحه ايي گرامي مي داريم . یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد🌺
4180Loading...
32
﷽ 〖 #تقویم_آبادی 〗 ‎🔺      یکشنبه ۰۹  اردیبهشت  ۱۴۰۳ ‎🔺     2024     برابر با  ۲۸  آوریل  ‎🔺      و  ۱۹  شوال      ۱۴۴۵ 🔺      x         هفتم رشن رحمت آباد 🪻🪻🪷🪷🪷🪻🪻 🕋اوقات شرعی به افق رحمت آباد 🌠 صبح            ۰۳:۵۴ 🌅 طلوع          ۰۵:۲۳ 🏞ظهر              ۱۲:۰۵ 🌄 غروب         ۱۸:۴۸ 🎑مغرب          ۱۹:۰۷ 🌌نیمه شب     ۲۳:۲۱ 🌦  امروز و فردا هوا صاف با لکه ابرهای پراکنده پیش بینی میشود و انتظار رگبار  نمیرود ،  دما هم بین ۵ تا  ۱۷ درجه متغیر میباشد . 🌸🌸🌸🌸🌸 شماره کارت های خیریه : 6037/7070/0004/7872 6104/3384/0001/8244 شماره همراه : 09136225556 انجمن خیریه امام علی(ع) 🙏 🌾🌾🌼🌼🌼🌼🌾🌾 ✅ کانال مشاغل روستاهای رحمت آباد  : https://rubika.ir/abadi118 ❇️ کانال جامع رحمت آباد https://rubika.ir/jameerahmatabad
3970Loading...
33
#آموزشهای_روانشناسی قسمت پانزدهم "خیانت" +۱۵ خانم فریبا ایزدپناهی @F_Epsychologist 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
3890Loading...
34
بسم الله الرحمن الرحیم” ✨نهم اردیبهشت سالروزرویدادی بزرگ در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است که بی تردید نشان از تعمیق مردم سالاری دینی در جامعه اسلامی مادارد.✨ 💫نهاد شوراکه شالوده آن ریشه درقرآن و مبانی دین مبین اسلامی دارد در واقع به فرایند واگذاری امور به مردم ، عینیت بخشید و به برکت این اتفاق، نقش آفرینی مردم در تعیین سرنوشت خود و جامعه ای که در آن زندگی می کنند، دوچندان گردید.💫 ✅بدینوسیله سالروز تأسیس نهاد مقدس شورای اسلامی را خدمت #اعضا_شورای_اسلامی_روستای_رحمت_آباد تبریک میگویم. دهیاری روستای رحمت اباد
4180Loading...
35
#اطلاعیه ✅ با توجه به آغاز سرشماری آمار دام سبک و سنگین در استان اصفهان و همزمان شهرستان #خوانسار از تاریخ ۱۴۰۳/۰۲/۰۸ کلیه پرورش دهندگان و بهره برداران انواع دام (گاو، گوسفند، بز، شتر،الاغ، اسب و سگ) نسبت به ثبت وضعیت دامداری و به روزرسانی آمار دام خود در سامانه سمادا اقدام نمایند. لازم به ذکر است ارائه هر نوع خدمات ، تسهیلات و تخصیص نهاده در سامانه بازارگاه منوط به ثبت اطلاعات در سامانه مذکور می باشد. جهت ثبت نام و ورود به سامانه به اتحادیه تعاون روستایی خوانسار مراجعه گردد. 📌روابط عمومی مدیریت جهاد کشاورزی شهرستان خوانسار
4290Loading...
36
بنام خدا سلام  همولایتی های عزیز به استحضار میرسانم جهت خرید لبنیات کوهسار از درب کارگاه فقط صبح تا ظهر در خدمت شما هستیم لطفا بعدازظهرها مراجعه نفرماییدباتشکر لبنیات کوهسار
3961Loading...
#آموزشهای_روانشناسی قسمت شانزدهم "خیانت" +۱۵ خانم فریبا ایزدپناهی @F_Epsychologist 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
02:34
Video unavailableShow in Telegram
#اطلاعیه  #طرح_سراسری_استغاثه ※ برگزاری مراسم دعا و استغاثه به امام زمان علیه‌السلام بمنظور تعجیل در امر فرج، همزمان با سراسر کشور در رحمت آباد مسجد امام زین العابدین (ع) √ این هفته: جمعه 14 اردیبهشت ساعت 17:30 با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین آقای احمدی ✘ برای اطلاع از نزدیک‌ترین مراسم استغاثه‌ به محل سکونت خود در سراسر کشور، به سایت استغاثه مراجعه فرمایید: 🌐 esteghase.com
Hammasini ko'rsatish...
👎 4👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
چهره معلم با اخلاق و دوست داشتنی روستا جناب آقای علی حسومی به همراه دوست خوبم آقا محمد گرجی 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
Hammasini ko'rsatish...
🥰 1😁 1
Photo unavailableShow in Telegram
﷽ 〖 #تقویم_آبادی 〗 ‎🔺      پنج شنبه ۱۳  اردیبهشت  ۱۴۰۳ ‎🔺     2024     برابر با  ۲  مه  ‎🔺      و  ۲۳  شوال      ۱۴۴۵ 🔺      x         یازدهم رشن رحمت آباد 🪻🪻🪷🪷🪷🪻🪻 🕋اوقات شرعی به افق رحمت آباد 🌠 صبح            ۰۳:۴۹ 🌅 طلوع          ۰۵:۱۹ 🏞ظهر              ۱۲:۰۵ 🌄 غروب         ۱۸:۵۱ 🎑مغرب          ۱۹:۱۰ 🌌نیمه شب     ۲۳:۲۰ 🌦  امروز  هوا ابری با بارش پراکنده پیش بینی میشود ولی برای فردا و پس فردا انتظار هوای صاف میرود ،  دما هم بین ۶ تا  ۱۳ درجه متغیر میباشد. 🌸🌸🌸🌸🌸 شماره کارت های خیریه : 6037/7070/0004/7872 6104/3384/0001/8244 شماره همراه : 09136225556 انجمن خیریه امام علی(ع) 🙏 🌾🌾🌼🌼🌼🌼🌾🌾 ✅ کانال مشاغل روستاهای رحمت آباد  : https://rubika.ir/abadi118 ❇️ کانال جامع رحمت آباد https://rubika.ir/jameerahmatabad
Hammasini ko'rsatish...
02:42
Video unavailableShow in Telegram
خدایا ! شکرت.... بخاطر روزایی که به چیزی که میخواستم   نرسیدم  و ناشکری کردم ولی ... بهم نشون دادی اگه به چیزی که میخواستم نرسیدم دلیلی داشته و حکمتی توش بوده ، گاهی تلاشی نکردم که لایق اون هدف و خواسته ای که میخوام باشم ... گاهی تلاشمو کردم اما اشتباه حرکت کردم و خیلی وقتا ناامید شدم. خدایا ! ممنون بخاطر چیزایی که لایقش نبودم و بهم ندادی ... تا خودم رو به حدی برسونم که لایق اون هدف باشم ... ممنون که بهم یاد دادی به ایستم و برای هدف هام بجنگم ... شاید هدفی که دارم بازم بهش نرسم اما بازم اینو میدونم هیچ چیز بی حکمت نیست...توکل برخودت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••   ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ #هلن رضایت  🎤 گردهمایی مجازی اهالی رحمت آباد لینک دعوت https://rubika.ir/joing/CIEHGAGH0DAQQNPXDHNQCFAFLPJNJFRO 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
Hammasini ko'rsatish...
01:57
Video unavailableShow in Telegram
گزارش کوهنوردی و شروع فصل ریواس (لوآس) 😍 با گزارش زیبای آقای #رستمی میکس از کانال جامع رحمت آباد 🌸💫 ┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓   @jameerahmatabad ┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛
Hammasini ko'rsatish...
2👎 1😁 1
به او گفتم: من بچه دروازه غار هستم. امام خمینی آمد و منو آدم کرد و الا من خودم یه پا خروس جنگی هستم و پیراهنم را درآوردم جای چاقو وخال کوبی راکه دید آمد منو بغل کرد ،بوسید و گفت: سید به خدا از این به بعد هر چه تو بگویی دومی ندارد و بعد بیرون آمدیم. (اسم آنها را نمی آورم چون یکی ازآنها به رحمت خدا رفته و دومی هم مریض است) این بنده خدا توی رمادیه چندین بار از من پرسید: که تو به پرویز خالدار چه گفتی که رام تو شد؟ اینجا به او گفتم: می خواهی بدانی چی به پرویز خالدار گفتم؟ به من نگاه کرد، گفتم: خودم را بهش معرفی کردم و اسم رفیق فابریکم را هم گفتم. گفت: رفیق فابریکت کی بود؟ گفتم: علی آقا جاویدان تو هم که همدانی هستی، رفیق من دایی قاسم همدانی را می شناسی . تا روزی که منو از اردوگاه بردند این بنده خدا و رفیقش هرجا به من می رسیدند تعظیم می کردند ما با هم از این اردوگاه رفتیم.
Hammasini ko'rsatish...
👎 3👍 1
عکس داخل جیبم بود که عرفان عکس را درآورد وکمی به آن نگاه کرد و پرسید: این عکس کیست؟ گفتم :خودم گفت: والله گفتم: بله، دوباره یک نگاه به عکس و یک نگاه به من و دوباره گفت :خود خودتی گفتم :بله، خود خودم هستم و باز به من نگاه کرد ومنو ازصف بیرون آورد وگفت: تو یا دکتر هستی یا مهندس؟   گفتم: هیچ کدام عرفان گفت :شما قابل احترام هستید و تا زمانی که من سرباز این اردوگاه هستم شما نمی خواهد پای این فیلم ها بروید  برو توی باغچه و هرکس حرفی زد بگو من گفتم. با این کار منو از رفتن پای فیلم نجات داد، گرچه آن کارت را درست کرده بودم اما خواهی نخواهی دیری نمی گذشت که گند کار درمی آمد. هر از چند گاهی به طور ناگهانی عراقی ها یکی از بچه ها رو به بغداد  می بردند، قرار شد زمانی که صلیب به اردوگاه می آید ۱۰ نفر همیشه ،بچه های اردوگاه  را زیر نظر بگیرند؛ چون به یک نتیجه ای رسیدیم که هرکس جاسوس است کارش را ازطریق صلیب انجام میدهد. حالا یا با خود صلیبی ها یا ازطریق نامه، چون نامه ها به استخبارات می رفت. آنجا سانسور می شد و خبرهایی هم که جاسوس ها می فرستادند،آنجا برداشته میشد کسی را که می خواستیم تقریبا پیدا شده بود؛ ولی یک مشکل وجود داشت و آن هم این بود که این آقا کسی بود که نماز شبش ترک نمی شد، نماز امام زمانش ترک نمی شد، استاد قران بود، معلم نهج البلاغه بود. اول باید بچه ها را روشن می کردیم چون کسی را که روی سرش قسم می خوردند نمی شد به این راحتی متهم به جاسوسی کرد، برای همین باید او را زیر نظر میگرفتیم ،تا بتوانیم یک مدرک محکمه پسند به دست بیاوریم. زمان گذشت تا اینکه صلیب سرخ باز هم به اردوگاه آمد. هرچه نگاه کردیم با صلیب سرخی ها تماس نگرفت که یکی از بچه ها گفت: باید نامه ها را که می نویسد ببینیم کی تحویل صلیب می دهد منتظر ماندیم تا اینکه صلیب سرخ چمدانش را بست می خواست برود که او آمد و نامه اش  را به صلیب داد. صلیب هم نامه را گرفت و در چمدانش را باز کرد و نامه را داخل آن گذاشت و بعد همین که دسته چمدانش را یکی از بچه ها گرفت تا دم در اردوگاه ببرد ، یک دعوای سوری راه افتاد و یکی از بچه ها آمد گفت: دارند همدیگر را میکشند. صلیب هم سریع خودش را به دعوا رساند، همان موقع فرمانده اردوگاه در چمدان را باز کرد و نامه را برداشت. خوشبختانه اسم خودش را روی نامه نوشته بود و همچنین آخرین نفر بود که نامه اش را تحویل داد.   چند نفر از بچه ها  دیده بودند که او نامه را آورده و نمیتواند انکار کند. او در نامه چنین نوشته بود: من در این اردوگاه دارم شناسایی می شوم و باید مرا از این اردوگاه به جای دیگر ببرید، اینجا امنیت جانی ندارم. چون نامه را برداشته بودند و آن شخص جاسوس هم فهمیده بود ، صلیب سرخ که داشت از اردوگاه خارج می‌شد او  جلوی صلیب را گرفت و با مشت به صورت یکی از صلیبی ها زد. عراقی ها او را از اردوگاه خارج کردند. فرمانده اردوگاه خودش رو به مقر عراقی ها رساند و به فرمانده عراقی ها گفت :من باید با این اسیر صحبت کنم که چرا صلیب را کتک زده است. آن طرف آقای جاسوس را میگیرد به زیر مشت و لگد و تا می تواند او  را می‌زند چون می دانست که دیگر او به داخل اردوگاه نخواهد آمد. بعد از این بچه ها متوجه شدند که چنین انسان هایی هم می توانند جاسوس باشند. اصلاً قابل باور نبود، چگونه یک نفر میتواند درس قرآن بدهد ،درس نهج البلاغه بدهد و این همه داستان برای هدایت دیگران بگوید، اما خودش از این داستان های عبرت آموز قرآن عبرت نگیرد. (از این مطلب حداقل من متعجبم) بگذریم..... او از این اردوگاه رفت و بعد ها هم به ایران آمد اما بماند در دوران اسارت ما هفته ای  یک روز ورزش زورخانه داشتیم که چرخشی بود. هرهفته داخل یک آسایشگاه بود. ضرب گیرحاج اسماعیل شمس خواننده هم من بودم. آن روز نوبت آسایشگاه یک بود نگهبان گذاشته شد. بچه ها جمع شدند حاج آقا ابوترابی آهسته به من گفت: آقا سید کمال آیا میتونی بعد از ورزش زورخانه ،جو را عوض کنی؟ گفتم :شما مشکلی نداری که من چه جوری جو را عوض کنم؟ گفتند: نه آقاجون .   بچه ها هر روز چای را از آشپزخونه می‌گرفتند و داخل سطلی میاوردند، سطل چای را در آسایشگاه می گذاشتند هفت الی هشت پتو روی آن می‌انداختند که تا وقت خوردن یخ نکند. من رفتم دوتا لیوان فلفل قرمز آوردم، بدون اینکه کسی متوجه بشود فلفل ها را داخل سطل چای ریختم و دوباره همون طور روی سطل را بستم. آمدم کنار حاجی نشستم . حاج آقا به من گفت: آقا جان حالا  شروع کنید به خواندن ،من هم شروع کردم: ( قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق رتبه اوآرزو کنند) ( عباس نام دار که مردان روزگار از خاک کوی او طلب آبرو کنند) (گر نیست دست اوست خدائی بگو چرا) (از شاه تا گدا همه رو سوی او کنند )
Hammasini ko'rsatish...
👎 1
شعر را خواندم و تمام کردم؛ بعد حاج آقا فرمودند: آقا کمال  بعد از ورزش زیارت عاشورا هم میچسبد. گفتم :بروی چشم. حاج آقا گفتند : نمی‌خواهید جمع رو دگرگون کنید، هنوز که کاری نکردید؟ گفتم: حاج آقا صداش در میاد صبر داشته باشید. زیارت عاشورا خواندیم چای رو آوردیم تقسیم کردیم هر کس لیوان دستش گرفت و نشست سر سفره که یکی یکی بخورند هر کدام از بچه ها که چای را به دهنشان نزدیک می کردند و می خوردند از جا می پریدند چون چای خیلی تند شده بود.  حاجی خودش هم چای را برداشت یک جرعه خورد، سرش را تکان داد، اما مردانگی کرد و چایی رو تا آخر خورد. همه بچه ها صداشون در آمده بود، می‌خندیدند، اعتراض می‌کردند و دنبال کسی که فلفل توی چای ریخته بود میگشتند. حاجی قبل از بیرون رفتن، من رو به بچه ها  لو داد و خودش دم در ایستاد و گفت: پتو را بیاورید تا یک جشن پتوی درست و حسابی برای آقا سید بگیرید که دیگه فلفل توی سطل چای نریزد. پتو را روی من انداختند. حاجی فقط می گفت: یواش بزنید که دیگه فلفل توی چای نریزد. بچه ها هم از کار حاجی خوششان آمده بود و از ته دل می خندیدند. بیشتر از همه حاجی از خنده بچه ها لذت می برد . بعد از جشن پتو ،از آسایشگاه  یک بیرون  آمدیم. حاجی اول گفت: آقاجون اذیت که نشدی؟ گفتم :حاجی جان! اول میزنی بعد میگی آقاجون دردت نیامد. حاجی میخندید و من از خنده حاجی با تمام وجودم لذت می بردم؛ بعد فرمودند: آقا سیدکمال بعدظهر بیا پیش من کارت دارم. گفتم :به روی چشم شب من داخل آسایشگاه پشت قفسه قرآن ایستاده بودم. دو تا از بچه ها باهم صحبت میکردند یکی به دیگری گفت: باید به حاجی بگوییم که یک نفر را انتخاب کند که مثل خود اینها یک خر تمام عیار باشد . من موضوع رانگرفتم، تا اینکه بعدازظهر حاجی را دیدم به من گفت: کمال آقا شما باید مسئول ورزش آسایشگاه ۱۶ شوید.  من مات و متحیر به حاجی نگاه میکردم، آنجا فهمیدم که آن خر تمام عیار من هستم . به من گفت: قبول می کنید؟ گفتم :حاجی جان چاره ای دیگری هم دارم؟ لبخند قشنگی زدند و گفتند: خیر گفتم : حاج آقا قانون  من با دیگران فرق  می کند بعد به من معترض نمی شوید؟ گفت : خیر آقا جان گفتم :حاج آقا به من دو روز فرصت می دهید؟ گفت: بله ، شما حالا بروید و پس فردا همین ساعت همین جا شما را میبینم. من آمدم و شب شروع کردم به نوشتن یک قانون، چون داخل آسایشگاه آنهایی که ورزشکار بودند و کنگ فو کار می کردند تکنیک های خودشان را روی بچه های ضعیف پیاده می کردند، برای همین وقتی ورزش آنها تمام می شد دعوا راه می انداختند و هر چه را یاد گرفته بودند ، روی این مادر مرده ها پیاده میکردند. قانون را اینگونه نوشتم : ۱- هر کسی داخل آسایشگاه دعوا کند و یکی از آنها ورزشکار باشد، فقط ورزشکار تنبیه می شود؛ مگر اینکه طرف مقابل هم مقصر باشد. ۲- هر کسی یک چک بزند دوتا چک می خورد و بعد  هم  باید تا یک ماه نظافت جلوی در آسایشگاه را انجام دهد ، اگر دو تا چک زده باشد چهار تا چک میخورد و دو ماه نظافت جلوی در را انجام میدهد. من ۶ نفر از بچه‌های قلچماق را انتخاب کردم که اگر کسی را گفتم بیاید وسط و نیامد او را بیاورند. شب وسط آسایشگاه داشتم قانون را برای بچه ها می خواندم که انتهای آسایشگاه شلوغ شد ،دعوا شده بود. یکی از صمیمی ترین دوستان من با یک آدم بد اخلاق و کثیفی بنام حمید درگیر شده بود. جداشون کردند و من بقیه قانون را برایشان خواندم. روز بعد یکی از برادرها به نام مش غلام رفته بود و به این دوست من که اسمش ناصر بود گفته بود، شما باید بیایید وسط آسایشگاه ،ناصر گفته بود :هر کاری که بکنید من نمی آیم . حریفش هم گفته بود: اگر او را بردید من هم می آیم. من به بچه ها گفتم: اگر ناصر آمد که آمد اگر نیامد به زور بیاوریدش. به هر حال غروب ناصر آمد پیش خودم و گفت: من می آیم وسط و نمیخواهم حرف تو را زمین بیندازم. شب داخل آسایشگاه بلند شدم گفتم :دو نفر از هم اتاقی هایمان دعوا کردند لطفاً  وسط بیایند. ناصر تا رسید من دوتا چک  محکم خوابوندم زیر گوشش و نفر دوم را هم همینطور گفتم: از فردا هر دو نفر شما به مدت یک ماه نظافت آسایشگاه را انجام میدهید . چند نفر از آدمهای دعوایی آسایشگاه، گفته بودند: سید به رفیقش گفته دعوا کن، تا  من ،تو را بیارم وسط و بزنم تا از اینها زهر چشم بگیرم من دوباره شب آمدم وسط آسایشگاه و گفتم: آقایانی که فکر میکنند من با رفیقم زد و بند کردم اگر مرد هستند دعوا کنند، آن وقت زهر چشم را نشان آنها میدهم . یکی از این آقایون خیلی ادعایش می شد یک میخ گذاشتم لای انگشتان دستم و صدایش کردم داخل حمام، همین که آمد خدا میداند بدون ذره ای تامل گفت :سید من نوکرتم، چاکرتم، من غلط بکنم که بخواهم توی روی تو بایستم. ازطرف من و فلانی خیالت راحت باشد.
Hammasini ko'rsatish...
👎 2👍 1
به نام خدا #خاطرات آزاده  سید کمال معنوی قسمت بیست و هشتم       همانطور که گفتم: حیدری و غفوری همکار من بودند بعد از اینکه رادیو را دفن کردم به این دو نفر گفتم: اگر یک وقت ما را از این اردوگاه بردند رادیو را همراه با گوشی(داخل یک قوطی شیر خشک )  اینجا چال کردم. رادیو را در آوردم نشان آنها دادم و دوباره همان جا گذاشتم  و به آنها گفتم : ببینید بین بچه ها کسی هست که کارش سیم پیچی بوده است تا یک ترانس برای رادیو بپیچد. چند روز گذشت...   روزی که در باغچه در حال کار کردن بودیم ،یک افسر ایدئولوژی سیاسی عراقی آمد داخل اردوگاه و منو صدا زد گفت: کشاورز رفتم جلو به من گفت: آیا توکشاورزی؟ گفتم: بله گفت: دوست داری بری ایران ؟ گفتم :بله چرا دوست ندارم گفتم: من می توانم تو را به ایران بفرستم گفتم :من چه باید بکنم گفت: هیچ فقط اسم رهبران اردوگاه را به من بده گفتم: باشد. یکی دو روزه بعد آمد منو صدا زد کشاورز چه خبر! گفتم: رهبر را میخواهی ؟ گفت :بله ، گفتم :خوب من الان رهبر رو  پیش شما می آورم. به من گفت : نمی ترسی که اسیران بفهمند. گفتم: نه یک اسیری داشتیم اسمش صابر رهبر بود، اسمش صابر بود و فامیلش رهبر، صدا کردم رهبر ، او هم بدو آمد. افسر عراقی  به من گفت :یعنی این رهبر کل اردوگاه است گفتم: تنها رهبری که در این اردوگاه داریم ایشان است. کمی به من و رهبر نگاه کرد، بعد به من گفت: واقعاً این رهبر شماست در این اردوگاه گفتم: بله بعد از کمی مکث به رهبر گفت: برو رهبر که رفت یک سیلی تو گوش من زد و به من گفت: معلومه که تو نمی خواهی به ایران بروی متهم؟ بخاطر چکی که به من زد گفتم :نه گفت :چرا ؟ گفتم :برای اینکه اگر به ایران بروم، باید کار کنم من کار ندارم، باید ازدواج کنم ،من پول ندارم باید خانه اجاره کنم، پول ندارم باید وسایل خونه بخرم پول ندارم باید ماشین بخرم، پول ندارم باید برای زن و بچه غذا تهیه کنم، پول ندارم ؛ اما اینجا شما برایم غذا تهیه می کنید، لباس تهیه میکنید، پتو تهیه میکنید، برایم نگهبانی میدهید، از سازمان ملل به دیدنم  می آیند؛ ایران بروم بگویم  چند من است؟ عصبانی شد و یک سیلی دیگر هم توی گوشم زد و با عصبانیت از اردوگاه بیرون رفت . من هم برگشتم به همان کار کشاورزی روزها به سختی می گذشت و ما در باغچه روزگار می گذراندیم. یکی از کسانی که توی اردوگاه جاسوسی می کرد کسی بود به نام عبدالله با کمال بی شرمی روی سینه اش نوشته بود درود بر صدام یک روز به کنار زمین کشاورزی من آمد و به من گفت : سید کمال منو میشناسی؟ گفتم :چرا باید تو را بشناسم ؟ گفت: ولی من تو را میشناسم گفتم :از کجا ؟ گفت :پاسگاهای ژالانه یادت هست ؟ در آن زمان من کردستان بودم؛ مسئول پاسگاه شهدا اسم قدیمش ژالانه بود. به عبدالله گفتم :خب   گفت :حالا دو دانه از این گوجه ها به من بده تا بعد بهت میگویم. ( من همیشه یک تیغ جراحی که از بیمارستان با خودم آورده بودم را بسته بودم سر یک چوب و این همیشه داخل جیبم بود) تیغ رو کشیدم گذاشتم زیر گلوی عبدالله بهش گفتم: عبدالله اگر یک بار دیگر دور وبر من پیدات بشه خونت گردن خودت است و گفتم: اگر این بلندگو هر زمان اسم منو صدا کنه قبل از اینکه از اردوگاه پا بیرون بزارم میام سراغت و تا گوشت را نبرم ولت نمیکنم، حالا هم برو گورت را گم کن . عبدالله رفت اما میدونستم که از این به بعد هر روز به عراقی ها یک جوری برای من دسیسه می کنند. توی این اردوگاه چند تا جاسوس داشتیم که کار خودشان را هم انجام می دادند یکی از کارهایی که جاسوس ها یاد عراقی ها داده بودند این بود که هر روز صبح یک فیلم کثیف می آوردند داخل یک اتاق و چند آسایشگاه رو جمع میکردند داخل یک آسایشگاه  و براشون فیلم کثیف میگذاشتند و بعد با کابل بالای سر بچه ها راه می رفتند و نگاه می کردند اگر کسی چشمش را از تلویزیون برمی داشت با کابل روی سرش می کوبید.   خیر سرش کارت هایی به ارشد آسایشگاه‌ها داده بودند که هر روز سه نفر مریض از هر آسایشگاهی برای دکتر می فرستادند. این کارت ها دست دکتر بود و هر روز عصر به هر آسایشگاه سه عدد از این کارت ها را میدادند که دست ارشد آسایشگاه هم هرکسی که مریض بود یک عدد از این کارت ها رامیداد . کاغذ این کارت زرد بود من یک تکه از این کاغذ را داخل هانوت پیدا کردم، ( هانوت ،همان بقالی است) آن را برداشتم و به یکی از برادر ها که خوش خط بود دادم تا برایم مثل کارت مریض خانه درست کند. آن کارت همیشه پیشم بود، وقتی نوبت ما بود من قبل از اینکه وارد اتاق شویم نشان میدادم و داخل نمی رفتم چون اگر داخل میرفتم زود می فهمیدند، تا اینکه از ایران یک عکس برایم فرستادند؛ در این عکس من کراوات زده بودم، عینک داشتم
Hammasini ko'rsatish...
👎 1