「ابووصآل」
کنتُبَوّابَاعلےبابِقلبے .<> خیلے مواظب دلم بودم ..🖤✨ -----<>----- ݕہوَقٺِـ |¹²•⁰⁷•¹³⁹⁹|♪ لینک ناشناس برای پیاماتون 👇🏻 https://t.me/BChatBot?start=sc-367050-jHVDxUz
Ko'proq ko'rsatish190
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
#دعایعهد 🌴
#بهوقتسحر 🌙
قرار عاشقی 💫
[ به نیت مولا آقا صاحبالزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف ]
🌱| @Abo_Vesal_74
767331088.mp31.70 MB
امروز کانال رو میخوام کلا حذف کنم
متأسفانه ممبرا مشارکتی ندارن
حلال کنید این مدت وقتتون رو گرفتیم
اذیتتون کردیم
#دعایعهد 🌴
#بهوقتسحر 🌙
قرار عاشقی 💫
[ به نیت مولا آقا صاحبالزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف ]
🌱| @Abo_Vesal_74
767331088.mp31.70 MB
نازم به این خدا که گنهکار را میخرد
هر روزهدار را دم افطار میخرد 💔
فرمود: اوّلى جبرئيل بود همراه با هزار فرشته كه به تو سلام كردن و دوّمى ميكائيل بود كه با هزار فرشته بر تو سلام كردن و سوّمى نيز اسرافيل بود با هزار فرشته بر تو سلام كردن و اونا براى كمك و يارى ما برای جنگ اومدن...
و اون كس كه گفته براى اميرمؤمنان (عليهالسلام) يه شب سه هزار و سه فضيلت هست، که اشاره به همين جريان داره كه سه هزار فرشته، همراه با سه فرشته مقرّب الهى بر اون حضرت سلام كردن!
موقع برگشتن باد شديدى وزيد، امام (عليهالسلام) نشست تا باد فرو بشینه و برخاست و حركت كرد كه تند باد ديگرى شروع به وزیدن کرد، ناچار امام (عليهالسلام) نشست، پس از آروم شدن، مجدّداً به راه افتاد كه مرتبه سوم نيز تندبادى همانند قبل وزيد، اون حضرت نشست، تا هوا آرام شد; آنگاه به راه خودش ادامه داد و خدمت رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) رسيد پيامبر (صلىاللهعليهوآله) پرسيد: اى ابوالحسن!
چرا دير اومدى؟
امام جريان رو توضيح داد.
رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) پرسيد: متوجّه شدى اون بادهاى شديد چه بود؟ عرض كرد: نه!
فضيلتى از اميرمؤمنان علی (عليهالسلام) شب جنگ بدر:
تو روايات فراوونى اومده كه شب هفدهم كه فرداى اون جنگ بدر واقع شد، رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به اصحابش فرمود: چه كسى حاضره و بره از چاه آب بكشه و بياره؟!
اصحاب سكوت كردن و هيچ كدوم اعلام آمادگى نكردن (چون كار خطرناكى بود) على (عليهالسلام) برخاست، و براى آوردن آب بيرون رفت، اون شب، شبى سرد و ظلمانى بود و باد سردى میوزيد. حضرت به چاه آب رسيد، چاه بسيار عميق بود. حضرت دلوى پیدا نکرد، كه بتونه از اون آب بكشه، لذا از چاه پايين رفت و مشكى رو كه با خودش داشت پر از آب كرد و بيرون اومد.