خـــــلجـان ও

خواستم در آشپزخونه رو که نیمه باز بود کامل باز کنم اما با صداهای زمزمه واری که شنیدم سریع سر جام ایستادم. _ رسا چرا #نمیفهمی دوست دارم ها؟ واسم مهم نیست ازم کوچیک تری من #عاشقتم پسر اینو بفهم. ابروهام بالا پرید، این صدای فرزانه نبود؟ _ عجب گرفتاری شدیم ها، بابا من #نامزد دارم دست از سرم بردار. نامزد داشت؟ چرا شر میبافه به هم؟ کدوم نامزد؟ _ دروغ نگو ! اینو میگی که من بی‌خیالت شم. ولی نه رسا جون. فرزانه رو دست کم گرفتی. منتظر ادامه ی صحبتشون بودم که یهو در باز شد و دماغ من مورد عنایت قرار گرفت. آخ بلندی گفتم و در حالی که چشام رو بسته بودم داد زدم: _ دماغمو نابود کردی #بیشعور، نمیگی شاید یکی پشت در باشه؟ _ نه نمیدونستم یکی اینجا فالگوش ایستاده. با صدای فرزانه چشام رو باز کردم که دیدم با یه قیافه ی برزخی نگاهم میکنه. خواستم چیزی بگم که رسا از پشتش اومد و دستشو روی کمرم گذاشت: _ نامزد من هر جا من باشم حضور داره.مگه نه #آشوب جان؟ با بهت به رسا نگاه کردم که جلوی فرزانه روی صورتم خم شد و.... 😱😱یعنی چی میشه؟؟؟ادامه داستان در چنل زیر👇💯💯💯❌❌❌ https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8 https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8

یه تئوری خیلی قشنگ هست که می‌گه: اگه تو زندگی الانت یکیو دیدی و به دلت نشست، فکر کردی یه چیزی تو وجودش هست که با بقیه فرق داره، جوری که انگار سال‌هاست که می‌شناسیش.. در واقع تو زندگی قبلیت اون آدم یکی از صمیمی‌ترین آدم‌های زندگیت بوده! :)

یه تئوری خیلی قشنگ هست که می‌گه: اگه تو زندگی الانت یکیو دیدی و به دلت نشست، فکر کردی یه چیزی تو وجودش هست که با بقیه فرق داره، جوری که انگار سال‌هاست که می‌شناسیش.. در واقع تو زندگی قبلیت اون آدم یکی از صمیمی‌ترین آدم‌های زندگیت بوده! :)

خانوم جون، محکم زد توی گوشم و گفت: - تو شرف نداری؟ غیرت نداری؟ به دخترِ خواهر خودتم رحم نکردی ؟ با عصبانیت نگاهش کردم و گفتم: -اون دخترِ خواهرم نیست، اصلا من دایی اون نیستم که بخواد بشه دختر خواهرم!! خودت که بهتر میدونی؟ اون کسیه که من از بچگی عاشقشم...تازه، مادر بچه منم هست! مات و مبهوت بهم خیره شده بود که با صدای ماهی....❌ https://t.me/joinchat/7MvoPVofFL4yY2M0

❌❌پسره بدون در زدن وارد اطاق دختره می شه و چشمش به دختره که تازه از حموم بیرون اومده می افته ❌❌ سعی می کرد با حوله شانه ها و پاهای #عریانش را بپوشاند! - شما نمی دونی نباید بدون در زدن وارد اتاق یه دختر بشی. ماهور نگاهش میخ شانه ها و استخوان برجسته ترقوه ای بود که برای اولین بار می دیدشان . این دختر #جذاب‌ترین‌‌هیکلی را داشت که تا بحال در تمام طول عمرش دیده بود...اما ابرو در هم کشید و نگاهش سمت دریچه کولر رفت . - احیانا به تو هم نگفتن نباید #لخت و پتی و خیس جلوی کولر بشینی؟ - سردم نیست! و خجالت زده و شرمنده از وضعیتش در مقابل این مرد ، حوله اش را بیشتر میان مشتش فشرد...اما ماهور بی توجه به نگاه شرمزده و خجالت زده او سمتش رفت و انگشتانش را میان موهای لخت و شلاقی او فرستاد و با خیس شدن دستانش ، بی اختیار نگاهش بالا آمد و در چشمان ابی رها نشست...قلبش جوری می زد که هرگز در گذشته چنین بی قرار و مست نتپیده بود. - میشه... میشه بری بیرون...تا لباسام و... بپوشم؟ اما ماهور هنوز هم با همان ابروان درهم نگاهش میخ چشمان او بود و دستانش میان موهای نم دار او . - هیچ وقت فکر نمی کردم بعد گذشت این همه سال انقدر برام #ناب و #تکرار نشدنی و #جذاب باشی..! و نگاهش سمت قطرات آبی رفت که از موهایش به روی شانه های سفیدش چکه می کرد و لیز می خورد و درون حوله پیچیده شده به دور سینه های او فرو می رفت و ماهور ، با همان نگاهی که انگار با زمین و زمان درگیری داشت ، مسیر حرکت قطره را دنبال کرد و دستش بی اختیار سمت حوله رها رفت و....🤭🤤🤐🔞❤️‍🔥 https://t.me/joinchat/OfL8tP3N4RxiMThk