حلقه وحدت

✨هر کدام قدمی در حد وسع خود برداریم.✨ 💖کمک مالی در جهت پیشبرد اهداف معنوی 💖 به ادمینها مراجعه نمایید: 🌟@moshtaghe_didar 🌟@hojateghalbi

✨هر کدام قدمی در حد وسع خود برداریم.✨ 💖کمک مالی در جهت پیشبرد اهداف معنوی 💖 به ادمینها مراجعه نمایید: 🌟@moshtaghe_didar 🌟@hojateghalbi

⤴️رشد ذهنی انسان🌱🌱🌱 4️⃣ خدا 3️⃣ هوشمندی 2️⃣ قوانین 1️⃣ اعداد ✔️انسان امروز داره میاد که کار عملی با «هوشمندی» رو به صورت عام تجربه کنه، اما قبلا نمی‌تونسته به صورت عام تجربه کنه.. اینجا یه نقطه عطفی پیش آمده که انسان داره در یه سطح عمومی هوشمندی رو به کار می‌گیره.. مرحله بعدیش چیه؟ بعد از اینکه ما هوشمندی رو حسابی باهاش کار کردیم، هوشمندی برای انسان ‌شد خیلی امر روتین، میره که یه حرف اساسی رو پیدا کنه.. 🌱رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند اون‌جاست که مفهوم بسم‌الله رو پی خواهد برد.. اینما تولوا فثم وجه‌الله.. ما از او چه در دست داریم که ملموسه؟ «هستی».. 🌱ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما 🌱این همه عکس می و نقش مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد ما عکسشو در اختیار داریم، خودشو که نداریم.. خوب شما عکس یار رو چی کار میکنین؟.. 🌱☘🌱 @halgevahadat

🌺🍃آیا_هوشمندی_همون_من_معنوی_هست ؟ ⏰توضیحات 20 دقیقه ای استاد در مورد من معنوی☝️ ☝️ هر چقدر گوش فرا دهیم باز کم .🍃🌺 @halgevahadat

🌺🍃 اون چیزی رو که هست می گیم هستی. خدا جزء هستیه یا نه؟ از یک زاویه‌ای خدا هست یا نیست؟ از یک زاویه‌ای هست هست، جزء هست هاست. یک جلوه هستی وحدت در کثرته ما هم هستیم، توش هستیم. بحث لاتضاده، لازمانه، لامکانه... الان برای ما چون تو عالم تضاد هستیم بحث نیاز پیش میاد، معنی داره. به این جلوه (کثرت در وحدت) که برسی دیگه معنی نداره، دیگه اصلا سوال نمی کنی، دیگه نیاز معنی نداره، دیگه عدالت معنی نمی ده، دیگه حکمت معنی نمی ده. 🍃 اینجا (وحدت در کثرت) معنی می ده، اونا اینجا معنی می ده، به اینجا (کثرت در وحدت) می رسی بی معنی می شه. بین معنا و بی معنی ما داریم چی کار می کنیم؟ در نوسان هستیم. جلوه های ازلی و ابدی هستیم... ‌🌺🍃 @halgevahadat

دستهایم را باز کردم و به سوی آسمان بلند کردم صدای یاحق یاحق از درون دلم به سمت ذهنم ربوده میشد . آسمان آنقدر بزرگ بود که میچرخید دور من ،دیگر زمین را حس نمیکردم .آنقدر محو شده بودم به سفیدی و رنگ دلباز آسمان که زمین از یادم رفته بود . تماما به فکر سلولهای خودم بودم (((همان همنوعان و بشریت))) دوست داشتم زمینیان همه به یکجا جمع شوند و من آنها را سخت در آغوش بگیرم . دوست داشتم وسعت قلبم آنقدر بزرگ باشد تا جهانیان را در آنجا جای دهم وهمانگونه شد که دلم میخواست . فقط در ذهنم رحمانیت و درکهای آن بود . ناگهان ناشکر بودنم به یادم افتاد ،در سجده که بودم عظمت و رحمانیت خدا آنقدر وسیع بود که اصلا قابل وصف و توصیف نبود . دوست داشتم شهر را جار بزنم و بلندبلند بگویم آنهایی که دلم را شکسته اید تاج سر من هستید ،و آنهایی که دلتان را شکسته ام قدمهایتان روی سر من . هرکسی و هرچیزی تجلی الهی بود و هر کدامش پیامی برایم میرساند . دست و دلم را از زمین کشیدم و فقط فکر و ذهنم ذره ذره سلولهایی بود که شاید همانند من بودند نور رحمانیت را تا آنسوی مرز پخش میکرد دستانم .من نبودم من تسلیم بودم و فقط صلاح دید و آنچه خدا میخواست را میخواستم . من فقط از خدا میخواستم آنکس و آنچه مرا تا دیروز احساس میکنم اذیت میکند و دیدن آنها برایم سخت و مکافات بار بود روبرو کند تا رسالتم را در توان درکی که تا به امروز آموخته ام انجام دهم . بیرون از خودم بودم و روبه سجده در نهایت تسلیمیت شاهد بود آنقدر وسیع درک و وسیع جایی بود که دیگر دلم نمیخواست به عقب برگردم .همه جا نورباران بود چنان خوشبخت بودم که احساس میکردم این خوشبختی را میتوانم به در و خانه همه و همه ببرم . وحدت به یادم افتاد پیام عشق و عشق و عشق و رحمانیت و دوستی را به یکباره با عشق و رحمانیت تمام به سرتاسر دنیا و هستی پخش کردم .🤗🍃🌺 شکست خمپاره در دستم ،گرفت روح الستم چنان مستم چنان مستم من امروز ،همان روح الست ربکم هستم من امروز https://t.me/halgevahadat‌ 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 آگاهی یکی از دوستان مجموعه

☘قیامت لامکان ، لازمان 👆 صور_اسرافیل 👆 دیدار_با_استاد_تبریز ☘🌱☘

ما اصلا جایی نمیریم همه چیز اینجاست .🌱 همه این بیگ بنگها در همین یک مرحله کوچیک از چرخه اتفاق میافته . استادعشق: حالا، یه موضوع یا در حاشیه یا تو پرانتز بگم ما فکر می‌کنیم که از اینجا میریم جهان بَعدی ،بَعد میریم جهان بعدی بعد میریم اونجا ، بعد میریم اونجا ،بعد میریم اونجا ....اونجاها کجاست ؟؟ اونجاها کجاست؟؟؟ خوب، ما اصلا بجایی نمیریم در اصل. همه وقایع اینجاست . الان که توی این مرحله هستیم فقط میتونیم دقت بکنیم ،کشف کنیم  این مقطع رو. خوب، این مقطع کالبد ذهنی هم همینجاست، اگه (وقتی) بره تو زندگی خودش هم  هم همینجاست. و از ما عبور میکنه  و اصلا نمیدونه که همچین جهانی دیگه وجود داره. خوب، و تمام اینها همونطور که ما الان هی میریم به عدم، بریم به اون جای غیر قابل تعریفی که نیست و بر میگردیم. بینهایت بار بین این جا و اونجاییم ما، در واقع بین اینجا و اونجا داره اتفاقات میافته یعنی ما به یک مکانِ دیگری، مکان دیگه نیست. خودِ این، در یکجایی ارتباطمون با این هستیِ مادی که میشناسیم قطع میشه این بیگ بنگ ابتدا وانتهای بیگ بنگ و میره وحالا از نظرما برمیگرده یه بازیست، ازلی وابدیست. ما از یه جایی اومدیم توی دل این، این تجربه رو داریم کسب می کنیم بعد هم ارتباطمون با اون قطع میشه دیگه از این فرکانس دیگه نمیتونیم تشخیصش بدیم وتموم میشه یعنی درواقع تو اون حلقه ای که ما می‌کشیم، حلقه فرضی که می‌کشیم. ما اومدیم یک نقطه که این بیگ بنگُ و تمام این ماجرای عظیم چند میلیاردها سالی که داریم صحبت می‌کنیم مثلا 15میلیارد سال قبل این بیگ بنگ جدید آغاز شده ،همه اینا میشه  یه نقطه ،ما از تو دل این داریم عبور می‌کنیم و الان این فرکانسشُ تشخیص میدیم، اینِشُ تشخیص میدیم بعد از این میریم تو مراحل زندگی بعدی: دیگه اصلا تشخیص نمیدیم سوال حضار: عملا میتونیم اینجا به لا مکان،لا زمان ،لا تضاد همینجا  برسیم؟ من این رو میخوام بدونم استاد: برسیم؟ ادامه سوال حضار: با این تعریف همینجا میتونیم بریم لامکان استاد: نمیشه آخه،بحث ،بحثِ. بحث بحثِ فراموش نکنیم که اون رحمان و رحیم هست. رحمان یه ماجراییست، بحث مرگ که بیاد بندازه یه جایی دیگه، اون ملائک ما سجده می‌کنند یه مسئله‌ایست. ما الان میتونیم لحظاتی حتی لا تضاد رو بهش نزدیک بشیم، ولی درکش کنیم بعبارتی، لمسش کنیم که راجب چی داریم صحبت می کنیم. اما برمیگردیم پایین من باید آب بنوشم حالا آب که باید بنوشم یعنی چی ام؟ یعنی من هنوز تو این مرحله: نیازمندم. پس درک لا تضادی،کسی که به لاتضاد (رسیده) باشه  دیگه درگیر نوشیدن نیست، درگیر تعریف نیست. نه عدالت معنی میده نه اون  معنی میده، نه اون معنی میده، هیچی تضادی نیست، خوب، ولی اینجا ما درگیر تضادیم ،گرماست، سرماست، تشنگی ست،  گرسنگی ست. و باید چیکار کنیم؟ بنابراین هر کسی که دراینجاست شما مثلا می‌بینید که آیا انبیا نمی نوشیدند؟ نمی خوابیدند؟ آیا نیازمند نبودند؟ حضار: ان بشر مثلکم استاد: بودند دیگه، و در طول قرآن شما میخونید و خطاب به پیامبر هم همین بود. می گفتند عه پیامبر که مثل ما راه میره که ،مثل ماهم که میخوره و میخوابه و اینم مثل ماست که؟!! توجه فرمودید؟ انتظار داشتن که اون مثلا فرض کنید که پیامبر خداست حالا همچین روی هوا بره و  خواب نباشه و نیاز به غذا نباشه و ...، ولی هرکس در این حلقه بسر میبرد: در حلقه تضاده و تمام مسایل زمینی سرجای خودشه. ولی وقتی راجبه تن واحده پیش میاد، راجبه لا زمان، لا مکان، لا تضاد، لا چی میتونه برکت و رحمانیت عام یه چیزی بِهش بنوشانند. خوب، مزه ای رو بهش بچشونند بفهمه که ماجرا از چه قراره،چی میخواد بشه. همین قدر بعد این تمام میشه دوباره میاد باید آب بنوشه ☘🌱☘

🍃🌺