پـنـاهگــاهِ طــوفـــان
شیطان در گوشم زمزمه کرد: آنقدر قوی نیستی که در این طوفان دوام بیاوری... امروز من در گوش شیطان زمزمه کردم: "من خود طوفانم" به قلم: مــحـ🖋ـدثــه رمـضــانـے کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع
Ko'proq ko'rsatish5 790
Obunachilar
+724 soatlar
-217 kunlar
-6730 kunlar
Post vaqtlarining boʻlagichi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Nashrni tahlil qilish
Postlar | Ko'rishlar | Ulashishlar | Ko'rish dinamikasi |
01 سینه هام از درد دارن از جا درمیان ...
چشم باز میکند و او را کنارش روی تخت میبیند که بغل گوشم زمزمه میکند.
آباژور کنارش را روشن میکند
_ چته دوباره؟ هزار بار گفتم تر نزن به خوابم
با مظلومیت لب میزند
_ بچه تازه خوابش برد
دل درد شده بود ...الانم خیلی درد دارم
به دختر ۱۷ ساله روبه رویش نگاه میکند
قیافه اش هیچ به این حرف ها نمیخورد
این ها بلاهای بود که این مرد سرش آورده بود!
با بی رحمی میگوید
_ فردا هزار کار دارم
هرکاری میکنی رو مخ من نرو
دخترک بق میکند
_ هیروان ...
مرد چشم به هم میفشارد
متنفر بود وقتی با این معصومیت صدایش میزد
با لحن ارامتر نگاهش میکند
_ چته؟
لب میزند
_ خیلی درد میکنه
موهای پریشان دختر چهره اش را پوشانده بود.
با خود فکر میکند این دختر پریشان درمانده کجا و دختر فرامرز شاه منش بزرگ کجا؟
پوزخند میزند و با شصت گونه اش را نوازش میکند
خوب به هدفش رسیده بود!!
اخم میکند
_ برو بیرون تا خودم نزاشتمت پشت در
دخترک دنده پهن شده بود از حرف های تند و تیزش.
با تخسی سرش را میان بازویش جا میدهد
با تردید دستش را میگیرد و روی سینه های پر شیرش میگذارد
_میبینی؟ از درد انگار نبض میزنه
مرد دستش را میکشد و نفس بلندی میگیرد
_ لاره ...
با مکث میگوید
_ خوشحالی نه؟
این وقت شب از درد بمیرم و کسی جز تو نباشه ؟
دلم بخواد بچه ای که تو پس انداختی رو خفه کنم که یکم راحتم بزاره ...خوشحالت میکنه؟
نیشخند میزند
_ خوشحالم!
موهایش را به آرامی چنگ میکند که چهره اش را ببیند
_ اینکه تو خونه منی ... کهنه بچمو عوض میکنی و یه شب در میون مجبوری باباشم راصی کنی و هیشکی جز من مرده و زندت براش مهم نیست خوشحالم میکنه !
انتقام مامان مظلوممو بعد سالها بلاخره میبینم لاره !
موهایش را رها میکند و دخترک با بیخیالی لبخند میزند به خشمش
دفعه اولی نبود که اینهارا میشنید
اینکه تا به حال چطور انقدر مطیع دوام آورده بود عجیب بود !
خونسردی اش به عنوان کسی که همه چیزش را از خانواده تا آبرو و آینده اش را به این مرد باخته بود ترسناک بود .
در کمال تعجب بغض میکند
_ درد میکنه ...یکاری بکن
هیروان چشم گشاد میکند اما دخترک مسر تر از این حرف ها به نظر می آمد
تیشرت گشادش را از تن میکند و تن برهنهاش را به او نشان میدهد
نیشخند میزند از روی زیادی که تنها یادگار گذشته لاره بود
دخترک را روی دست میگیرد و دستش را به ارامی روی سینه هایش میکشد
_ آخ ...
دست هایش روی سینه های ملتهبش به حرکت درمی آید و لاره لب به دهان میبرد
_ آقا به داد برسین
دایه میگه بچه نفس نمیکشه
بالشت رو سرش بوده !
دستی که برای پوشاندن تن برهنه زنش به ملافه گرفته بود خشک میشود
چشمانش به سمت دخترک میچرخد
در چشمانش نگاه میکند.
دخترک از نگاهش و چیزی که در سرش میگذرد میترسد
_ بخدا هیروان من ...من فقط خوابوندمش ...من ...
زیر گریه میزند .
انتقام خستگی هایش را از ان طفل معصوم گرفته بود؟
نفس نمیکشید ...در سرش تکرار میشود
دست به موهای ظریف دخترک میگیرد و بغل گوشش زمزمه میکند
_قبر خودتو کندی دختر حاجی!
https://t.me/+NvJW37YDU4c1Y2Y0
https://t.me/+NvJW37YDU4c1Y2Y0
https://t.me/+NvJW37YDU4c1Y2Y0 | 177 | 0 | Loading... |
02 یه لیست جذاب برای همه مخاطبان عزیز کانال😍
نگار فرزین
سحر💕بهزاد
https://t.me/+N9BFdebpB5w0N2U8
میم راهپیما
مونس 💕 کیان
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
مریم بوذری
بردیا 💕 افرا
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
سارا انضباطی
الیاس 💕حنا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
پروانه قدیمی
ارس 💕 جانان
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
شبنم
گلاویژ 💕عماد
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
ماریا
رستا 💕 فرشاد
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
شینزود
فهام 💕 سامیا
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
منیر قاسمی
رهی 💕 نورا
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
میم.راهپیما
آفاق💕الچین
https://t.me/+cGaEWW24wYQ2NmI8
نسترن ملایی
هانا💕واران
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
سیما
جانان 💕 ظهیر
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
نگار فرزین
عماد 💕سارا
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
حدیثه ببرزاده
الهه 💕 علی
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
یگانه راد
سبحان، ارمیا💕محنا
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
مرضیه
سما 💕 امید
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
فاطمه جعفری
حامد 💕عاطفه
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
نسترن
ودا 💕دانیار
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
یغما شفیع پور
تیارا 💕 آویر
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
گیلسو
طنین 💕شهریار
https://t.me/+EPy1Pj6lEPUyNmQ0
شیوا بادی
ایران 💕وارطان
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
نسیم
پناه💕کاوه
https://t.me/+fQzEb67n3hY1NjA0
پرنیان هفت رنگ
خزان💕هیروان ، پریشان
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
اعظم داشبلاغی
ماهرو💕رحمان
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
ر.بیات
حسام💕ریحانه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
مهلا.خ
شهریار💕آسو
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
حانیه شامل
پناه💕 آرسین
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
اعظم داشبلاغی
حسن، نوید💕 رها
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
مینا
دلیار 💕 نیک
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
مارال
امیرحافظ 💕 آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
بهناز صفری
ماه چهره💕مهدیار_آدریان
https://t.me/+W-87i6q5g08wMDI0
فریبا زلالی
صدف 💕 علی
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
راز
لیدا 💕 فولاد
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
مهدیه سیفالهی
آریانا💕 کوروش
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
لیلا غلطانی
فرشید💕سونا
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
گیسو رحیمی
دلوین💕حامین
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
محدثه رمضانی
پناه 💕یاشار، امیرعلی
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
صدای بی صدا
دیاکو 💕راحیل
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
سارا رایگان
آرامش 💕طوفان
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
شبنم
آرش 💕سارا
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
مبینا
بنیامین💕 جیران
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
راز.س
شاداب💕سبحان، محمد
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
خاطره
همایون💕نوا
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
شادی جمالیان
نهال 💕کیهان
https://t.me/+m6zOAXiTnhY3ZGI0
آزاده ندایی
ریرا 💕 رستان
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رقیه جوانی
سرمه💕 رهام
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
شبنم خلیلی
شبنم💕سهراب
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 | 128 | 0 | Loading... |
03 Media files | 130 | 0 | Loading... |
04 میشه بیام توی بغلت قایم شم؟ بچه ها باز سوسک و مارمولک گرفتن دستشون، دارن اذیتم میکنن!
آیین بند پوتین هایش را میبندد و میگوید:
-تو دیگه شیش سالت نیست، سیب کوچولو.
درست نیست من بغلت کنم!
برو یه جا دیگه قایم شو، مثل پریسا و بقیه.
یاقوت دوازده ساله لب میلرزاند و یک سیب سرخ و شیرین به آیین میدهد.
-من میترسم آیین! خواهش میکنم...
همین یه بار. تو بغلم کنی جرأت نمیکنن اذیتم کنن.
این سیب رو بابا حاجی از بالای درخت چیده. میدمش به تو.
دارن میان اینجا! لطفا...
آیین روی موهایش دست میکشد و کیفش را برمیدارد تا به محل خدمتش برسد.
-دیرم میشه نور چشم!
باید برم. برو با بقیه بازی کن.
یاقوت به گریه میافتد و سمت ته باغ قدم تند میکند.
-منو بغل نمیکنی چون قراره خواهرم مروارید عروست بشه مگه نه؟
باشه...
بغل نکن.
منم با کاوان عروسی میکنم که دوسم داره!
آیین رفتنش را با عشق تماشا میکند و میگوید:
-دردت به قلبم...
تا وقتی نشون شده منی، هیچکس نمیتونه دست روت بذاره!
https://t.me/+wurPW4IKKVczYzlk
آیین با خیالی آرام میرود، چون هرگز فکرش را هم نمیکند درست روزی که بعد از سالها برمیگردد، باید شاهد نامزدی نور چشمش با یکی دیگر باشد، یکی که یاقوت را فقط برای انتقام میخواهد، انتقام از خود آیین! | 119 | 0 | Loading... |
05 _هی! خانم برای چی اینجا نشستین ؟ بلند شین ببینم راه و بستین
با شنیدن صدای مردانه سرم را بلند کرده به مرد قد بلند و گنده بک مقابلم زل زدم.
_ به شما چه آقا؟ مگه اینجا مال شماست؟ برو مزاحم نشو وگرنه زنگ میزنم پلیس
ابرو هایش بالا میروند.در دل دعا میکنم ای کاش زودتر شرش کم شود.
_ چی میگی خانم؟ میشه بگین چرا از سر ظهر اینجا نشستین؟
اخم هایم در هم می رود. هیچ خوشم نمی آید از سوال و جواب کردن ...اما به ظاهر این مرد نمی خورد که مزاحم باشد.مردد نگاهش میکنم:
_خب ،راستش منتظر یکی ام ...اوووم..
میگم شما صاحب این خونه رو میشناسین؟
تکیه از ماشین می گیرد.
_ چطور مگه؟
از جا بلند میشوم کمرم تیر می کشد.از بس که نشسته بودم. چشم هایم سر تا پایش را می کاود. باید اعتراف میکرد عینک آفتابی به چش هایش می آید. لب گزیدم از هیزی خودم:
_من از ظهر منتظر نشستم اینجا ولی از صبح اومده بودم چند بار زنگ در و زدم ... کسی باز نکرد واقعیت اینجا خونه ی خاله ام فکر نکنم شما من و بشناسید... همسایه این دیگه نه؟ خبری از شون دارین ؟ میدونید کجا رفتن که از صبح نیستن؟
خیره خیره نگاهش میکنم. تا جواب بدهد.
نگاهی به دور بر انداخته پس از مکثی می گوید:
_ این خونه نزدیک یه سال خالیه موفرفری
الکی وقت تو هدر نده بیا برو رد کارت
چند ثانیه طول کشید تا جمله اش را هضم کنم.
درمانده به مرد ناشناس نگاه میکنم:
_ یعنی چی خالیه؟ این خون جون دوم خاله مونسم بود ...عاشق اینجا بود آخه چطور ممکنه ایجا رو ول کنه؟ من الان کجا دنبالش بگردم
_ ببین دختر فرفری من از چیزی خبر ندارم این هایی رو هم که بهت گفتم به خاطر اینکه گفتی فامیل سیاوشی ...حالا هم اینجا نمون تا یه ساعت دیگه شب میشه این کوچه هم کم
بی ناموس نداره
بغ کرده دستی به موهای فرم کشیده نالیدم:
_ پس من چی کار کنم الان؟ چطوری بهشون خبر بدم
_چیو خبر بدی؟
یکه خورده خیره ی اویی می شوم که اکنون دست به سینه ایستاد. من که آرام گفتم چگونه شنید! ؟ ناچار بغض کرده به حرف می آیم.شاید او میتواند به من کمک کند:
_راستش پدر بزرگ مون دو روز پیش سکته کرده اما وقتی به هوش اومد گفت میخواد مونس و شوهرش حاج سالار و ببینه
_خب! ببینه که چی بشه!
چقدر خونسرد بود مردک جذاب!
_ میخواد که...
ناگهان مکث میکنم. داشتم برایش توضیح میدادم؟چرا؟ پوف کشیده شانه بالا انداختم:
_ میخواد قبل مرگش به وصیت اش عمل کنن یعنی میخواد من و سیاوش که میشیم پسر خاله و دختر خاله باهم ازدواج کنیم ... تا به این بهونه اختلاف بین دو تا خانواده حل بشه...
راستش بابای من و حاج سالار از وقتی جوون بودن با هم اختلاف داشتن حالا نمیدونم سر چی ...اون موقع که من ۸ سالم بود یادم یه دعوای بزرگ بین خانواده ها پیش اومد که باعث شد خاله اینا از عمارت آقا جون بلند شن ...آخه کل خانواده تو یه خونه باغ زندگی می کنیم ...
سر بلند کرده نگاهش را که خیره به زمین
می بینم با حرص ادامه میدهم:
_ الان هم آقاجون پاشو کرده تو یه کفش که تا وقتی من و سیاوش ازدواج نکنیم نه به کسی ارث میده نه اجازه میده بقیه تو عمارتش زندگی کنن ...اما من که میدونم هدفش برگردوندن خاله مونس و حاج سالار
آه غمگینی میکشم:
_ البته نه این ازدواج ممکن اتفاق بیفته ... نه اینکه من حاضرم به خاطر آسایش این و اون با یکی که آخرین بار ۱۲ سال پیش دیدمش ازدواج کنم ...حتی مطمئنم پسر خاله ام هم راضی به این ازدواج نیست و ممکن واکنش بدی نشون بده و...
_از کجا میدونی سیاوش مخالف این ازدواج؟ مگه علم غیب داری؟
جا خورده از لحن تندش با چشم های گرد نگاهش می کنم. لبخند دختر کشی میزند:
_شرکت سیاوش یه خیابون بالاتر از اینجاست ...
نزدیک تر می آيد من همانطور زل زده ام به صورتش ...با صدای بم و مردانه اش پچ می زند:
_ این هم آدرس ، برو باهاش حرف بزن ... شاید به توافق برسید خانوم کوچولو
کارت را کف دستم می گذارد دلم هری می ریزد. به نگاهی به کارت میکنم.هم آدرس را نوشته بود هم شماره تلفن ...
_زود برو ممکن تا یه ساعت دیگه شرکت و ببندن
زبانم انگار لاله شده است که سری تکان داده از کنارش عبور می کنم.واقعا ممنونش بودم که کمک کرده است.ناگهان قدم هایم از حرکت می ایستد.
یادم می آید که از او تشکر نکردم.
به عقب بازگشته با دیدن او که دارد ماشینش را داخل خانه خاله می برد شوکه و گیج نگاهش می کنم.مگر نگفت خانه یک سال است که خالی است؟
یک آن به خودم آمده با دیدن کارت دستم و شماره سیاوش ... شروع به زنگ زدن می کنم.
بعد از دو بوق با شنیدن صدای همان مرد چشم هایم گشاد می شود.
_ هنوز که نرفتی دختر خاله ی مو فرفری!
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0 | 100 | 0 | Loading... |
06 اینا تا نبرنت پرورشگاه از اینجا نمیرن
کدوم گوری قایم شدی تخـ*ـم حروم؟!
بیا بیروون
دخترک وحشت زده از روی تخت بیمارستان پایین رفت که کیانا فریاد زد
_عرضه ندارید یه بچه رو تو دوتا اتاق بیمارستان پیدا کنید؟!
بغضش ترکید و کنار پایهی تخت جمع شد
سوزن سِرُم کشیده شد
خون از دستش بیرون زد
بازهم فریاد زن و صدای قدم هایی که نزدیک اتاق شد
_همون موقع که کیارش توی حرومزاده رو برد عمارتش خودم باید مینداختمت بیرون تا الان به خاطر تو لب مرگ نباشه
باورش نمیشد مرد روی تخت بیمارستان بود
بزرگترین رئیس مافیای کشور که دخترک را دزدیده بود اما به جای اذیت کردنش...
از ته دل هق زد و سر روی زانویش گذاشت
بازهم قلبش درد گرفته بود که دکتر نگذاشته بود وارد آی سی یو شود و کیارش را ببیند
او تنها کسی بود که باهاش مهربان بود
برعکس رفتارش با دیگران
در یکدفعه باز شد
با دیدن چشمان سرخ کیانا گریهاش شدت گرفت
_خا..نوم تروخـ..دا من.. من نمیخوام برم.. آقا قول داده بود هیچوقت تنهامـ...
کیانا که یکدفعه به سمتش هجوم برد و موهایش را چنگ زد با وحشت چانهاش لرزید
_انگار دست توئه...فکر کردی حالا که کیارش پشتت نیست میزارم دور و برش باشی هرزه؟!
تنش را روی کف بیمارستان کشید که سوزن سرم از دستش کنده شد
از درد ضعف کرد
_بابای حرومزادهت کم بود که توی یه ذره بچه هم میخوای گو*ه بزنی به زندگی داداشم؟!
کیانا تنش را محکم وسط راهروی بیمارستان پرت کرد
با عجز هق زد
گوشهی دیوار مچاله شد
_من نمیخوام بر..م پرورشگاه...آقـ..ا گفته بود نمیزاره برگردم اونـ..جا
کیانا بیتوجه به آن مرد های سیاهپوش اشاره زد
کیارش گفته بود اینها بادیگاردهایش هستند
دخترک پر وحشت چشمان آبیاش را میانشان چرخاند
با اینکه کیارش سرش را به سینهاش فشرده بود تا نترسد
اما شنید که این مردها آن روز آن مرد را کشتند
همانی که دخترک را اذیت کرد
به دستور کیارش
_اینو میبرید میندازید جلوی اون زن و مردی که جلوی بیمارستان وایسادن...از پرورشگاه اومدن... وای به حالتون کیارش به هوش بیاد و بفهمه این بچه توی تصادف نمرده
دخترک هیستریک وار سر تکان داد
بچه ها هم اذیتش میکردند
بازهم وقتی شب ها از درد قلبش بنالد بچه ها میزدنش
اما کیارش هیچوقت او را نزده بود
حتی وقتی میگفت درد دارد بیمارستان میبردش و تمام شب میگذاشت روی سینهاش بخوابد
بیپناه در خودش جمع شد و اشک ریخت
زیر لب به خودش دلداری داد
_آقـ..ا به هوش میاد... وقتی بیدار بشه بهش میگم نمیخواستم تنهاش بزارم...بازم میاد دنبالــ...
پشت دست کیانا که یکدفعه به دهانش کوبیده شد خون از لب هایش بیرون ریخت
کیانا غرید
_چه گوهی خوردی؟!
با وحشت سر تکان داد
_ببخـ..شید
قلبش تیر میکشید
هیکل کیانا دوبرابر دخترک بود و سنش هم
دخترک فقط 16 سالش بود
_رزا تو تصادف سه روز پیش مرده... تو مگه زندهای که میخوای برگردی پیش کیارش؟!
زار زد که دست کیانا اینبار محکم تر به صورتش کوبیده شد
بلند غرید
_نشنیدم صداتو هرزه... رزا زندهاس؟!
چشمانش از دردی که یکدفعه در سینهاش پیچید سیاهی رفت
کیانا خواست دوباره دستش بالا بیاید که دخترک با گریه نالید
بازهم همان حالت ها
نفسش سنگین شده بود
_نـ..ـه.. رزا تو..تو تصادف مرده
کیانا نیشخند زد و پایش چرخید
نوک تیز پاشنهی کفشش را روی دست دخترک که زمین را چنگ زده بود گذاشت و فشرد که دخترک بیحال ناله کرد
حتی نتوانست جیغ بزند
درد بیشتر شد و چشمانش سنگین تر
_نشنیدم... رزا کجاست؟!
دخترک با درد نفس نفس زد
دندان هایش بهم میخورد
_مر..ده..رزا..مرده
پایش را برداشت و نیشخندش جمع شد
چانهی ظریفش را تهدید آمیز چنگ زد
جوری فشرد که دندان های دخترک از درد جیغ کشید
_فقط دلم میخواد دوباره ریختت و ببینم این اطراف... میدونی اونموقع چی میشه؟!
دخترک در سکوت با هق هق نگاهش کرد که سرش را نزدیک گوشش برد
آرام پچ زد
_تو که دلت نمیخواد...تیمور بیاد دیدنت؟!
تن دخترک هیستریک شروع به لرزیدن کرد
بدنش قفل شد
تیمور
همان کسی که هرشب در انبار زیر پله آزارش میداد
کیانا با حس خیسی شلوار دخترک نیشخند زد
چانهاش را رها کرد
_یادم باشه بگم هرشب پوشکت کنن
دخترک با خجالت اشک ریخت و سر پایین انداخت
کیانا به آدم های کیارش اشاره زد
_ببرینش...دیگه تا آخر لال میمونه
مردها که سمتش آمدند ناخودآگاه خودش را عقب کشید
لرزش هیستریک تنش بیشتر شد
رنگش روبه کبودی رفت
کاش مرد بود
کیانا خیره به پرستارهایی که نگاهشان میکردند لب زد
_اینارو هم خفه کنید وقتی کیارش به هوش اومد چیزی نگن
_اگر من بیهوش نباشم چی؟!
با صدای غریدن کسی چشمان بیحال دخترک مات چرخید
آن مرد با لباس های یک دست سیاه که داشت سمتشان میآمد...
کیارش بود؟!
ادامهی پارت🖤🔥👇
https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0
https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0 | 119 | 0 | Loading... |
07 _مگه صدبار بهت نگفتم وقتی شرکتم بهم زنگ نزن..
دخترک بغض میکند..
_عزیزجون میگفت داری ازدواج میکنی..
راس میگه..؟
اخم هایش را در هم میکشد..
_قطع کن..
_دلم برات تنگ شده..
چشم میبندد..
_عزیزجون میگه دیگه پیش ما نمیای..
از این به بعد هرشب میری خونه ی خودت..
خونه ای که اون دختر توشه..
دلش برای لرز نشسته در صدایش میرود..
بغضش میترکد و هق میزند:
_برای اونم شبا قصه میخونی..؟
موهای اونم مثل موهای من هرشب نوازش میکنی تا خوابش ببره..؟
پشت چشمای اونم مثل چشمای من میبوسی..؟
انگشتانش مشت میشود و شقیقه اش نبض میزند..
دلش عمیقاً لمس طلایی هایش را میخواهد و در آغوش کشیدنش را..
دلش برای نفس کشیدن از عطر گریبانش تنگ شده..
دلش بوییدنش را میخواهد..بوسیدنش را
اما با این حال خشک و سرد میغرد..
_داری وقتم و میگیری..
هق هقش اوج میگیرد :
_میشه بیای پیشم..فقط همین امشب
برای آخرین بار..قول میدم بعد از این دیگه منو نبینی ..
سام فکش را روی هم چفت میکند همان لحظه
تقه ای به در اتاقش میخورد و منشی سراسیمه داخل میشود..
_جناب آریا..سهامدارا تو اتاق کنفرانس منتظرتونن
از پشت میز بلند میشود و بی توجه به نفس زدن های دخترک از گریه زیاد زمزمه میکند:
_باید برم...
_تروخدا ..بزار ببینمت برای آخرین بار...
بهت قول میدم..
پلک میبندد سیب گلویش سخت تکان میخورد و خشدار لب میزند..
_دیگه هیچوقت به من زنگ نزن..
میگوید و بی توجه به التماس های دخترک تلفنش را قطع میکند..
آشفته موهایش را چنگ میزند..
چند دکمه ی بالایی پیراهنش را باز میکند و با حالی خراب وارد اتاق کنفرانس میشود..
تمام مدت جلسه ذهنش پیش مکالمه شان است که چیزی از حرف هایشان نمیفهمد..
بیش از آن تاب نمی آورد..
بی طاقت از پشت میز بلند میشود سویچش را چنگ میزند و بی توجه به سهامدارانی که هاج و واج نگاهش میکنند از اتاق بیرون میزند..
همان لحظه موبایلش زنگ میخورد پیش از آنکه جواب دهد منشی با دیدنش سراسیمه به سمتش میرود..
_جناب آریا..چندبار از منزلتون با شرکت تماس گرفتن..انگار کار مهمی باهاتون دارن..
توجهی به ضربان تند شده ی قلبش ندارد و پیش از قطع شدن تماس تلفنش را جواب میدهد..
_مگه صد دفعه بهت نگفتم دیگه بهم زنگ نزن..
صدای زجه های پیرزن در گوشش مینشیند و او شوکه ماتش میبرد...
_عزیزجون...
زن با گریه مویه میکند..
_ بیچاره شدیم پسرم..
سینه اش تیر میکشد و با درد لب میزند..
_چی شده...؟
_ماهک..؟
قلبش درون سینه سقوط میکند..
پاهایش سست میشود و مینالد...
_ماهک چی..؟
همههمه ها از پشت تلفن به گوشش میرسد و وقتی جوابی نمیگیرد نعره میزند...
_میگم ماهک چی شده..؟
پیرزن زجه میزند و به سختی مینالد..
_وقتی اومدم بالا سرش دهنش پرخون بود...
بچه ام عکست و بغل کرده بود...
نفسش بند می آید..
سینه اش را چنگ میزند و با زانو روی زمین سقوط میکند ...
پیرزن لب باز میکند و آخرین جمله ای که از زبانش میشنود همزمان میشود با سیاهی رفتن چشمانش..
_بچه ام.. بچه ام نفس نمیکشه سام..
https://t.me/+Mx1iRRyHkC9kYWFk
https://t.me/+Mx1iRRyHkC9kYWFk
https://t.me/+Mx1iRRyHkC9kYWFk
https://t.me/+Mx1iRRyHkC9kYWFk | 174 | 1 | Loading... |
08 -سقطش کن!
ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم.
یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد:
-اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟
از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار...
هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم.
دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت:
-پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟!
دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد:
-نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته!
سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم.
سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد:
-همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو....
نفسم رفت و لرزیدم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت:
-خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟
سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت:
-از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن...
تو که مثل بره می مونی دختر جون!
هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت:
-تموم نشد پری؟
-الان تمومش می کنم آقا!
رو به من تشر زد:
-یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون!
به دست و پاش افتادم:
-تو رو به هر کی می پرستی بذار برم!
-بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم!
دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت:
-جفتمون رو می کشه!
-میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه...
وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد:
-داری چه غلطی می کنی پری!
سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت:
-تموم شد آقا!
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده... | 23 | 0 | Loading... |
09 عیدتون مبارک🐑
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️
وصلهی جانم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
❤️
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
روزهای سفید
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
گود من
https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8
🧛
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دو عین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
فراموشی دریا
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
تاب رخ او
https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0
🌒
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
قرار نبود عاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
جوخه یتقلا
https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk
🧶
برزخ عشق
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
آرامش یک طوفان
https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk
🐝
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغوا وعشق
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
✨ | 15 | 0 | Loading... |
10 -سقطش کن!
ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم.
یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد:
-اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟
از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار...
هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم.
دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت:
-پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟!
دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد:
-نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته!
سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم.
سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد:
-همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو....
نفسم رفت و لرزیدم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت:
-خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟
سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت:
-از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن...
تو که مثل بره می مونی دختر جون!
هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت:
-تموم نشد پری؟
-الان تمومش می کنم آقا!
رو به من تشر زد:
-یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون!
به دست و پاش افتادم:
-تو رو به هر کی می پرستی بذار برم!
-بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم!
دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت:
-جفتمون رو می کشه!
-میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه...
وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد:
-داری چه غلطی می کنی پری!
سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت:
-تموم شد آقا!
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده... | 34 | 0 | Loading... |
11 عیدتون مبارک🐑
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️
وصلهی جانم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
❤️
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
روزهای سفید
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
گود من
https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8
🧛
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دو عین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
فراموشی دریا
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
تاب رخ او
https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0
🌒
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
قرار نبود عاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
جوخه یتقلا
https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk
🧶
برزخ عشق
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
آرامش یک طوفان
https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk
🐝
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغوا وعشق
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
✨ | 34 | 1 | Loading... |
12 و | 41 | 0 | Loading... |
13 عیدتون مبارک🐑
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️
وصلهی جانم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
❤️
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
روزهای سفید
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
گود من
https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8
🧛
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دو عین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
فراموشی دریا
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
تاب رخ او
https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0
🌒
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
قرار نبود عاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
جوخه یتقلا
https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk
🧶
برزخ عشق
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
آرامش یک طوفان
https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk
🐝
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغوا وعشق
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
✨ | 55 | 1 | Loading... |
14 -سقطش کن!
ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم.
یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد:
-اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟
از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار...
هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم.
دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت:
-پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟!
دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد:
-نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته!
سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم.
سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد:
-همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو....
نفسم رفت و لرزیدم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت:
-خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟
سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت:
-از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن...
تو که مثل بره می مونی دختر جون!
هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت:
-تموم نشد پری؟
-الان تمومش می کنم آقا!
رو به من تشر زد:
-یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون!
به دست و پاش افتادم:
-تو رو به هر کی می پرستی بذار برم!
-بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم!
دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت:
-جفتمون رو می کشه!
-میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه...
وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد:
-داری چه غلطی می کنی پری!
سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت:
-تموم شد آقا!
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده... | 69 | 0 | Loading... |
15 روی کت واک است من اینطرف به او خیره آنطرف هم خانواده اش ،خانواده ای که تازگیا از وجودشان خبر دار شدم!اصرارش بر مخفی کردن رابمطمان و سقط فرزندم همین بود !همان زن و بچه ای که آنطرف با ذوق او را نگاه میکنند!لحظه نور بر او میتابد و بخشی از آن روی صورت من ،میبیند و قسم میخورم لحظه ای پایش میلرزد ،گمان نمیکرد !لبخند میزنم این تازه آغاز انتقامم است!انتقام هر آنچه داشتم و ازم گرفت ،انتقام و حسرتهای که فرزندم در بی کسی و نداری بدنیا آمد و او تولد های آنجنانی برای فرزند آن زن میگرفت!
میداند ماهاست من صمیمی ترین رفیق همسرش هستم !؟میداند طوفان در کمین زندگی او هم هست !؟
روی صحنه مات میماند وقتی به طرف همسرش گام بر میدارم!
https://t.me/+K_jynOvK47owYjE0 | 112 | 1 | Loading... |
16 قبل از این که دایی به من برسد از روی مبل بلند شدم و کمی عقب رفتم و به دایی که همچنان به سمتم می آمد خیره شدم.
با هر قدمی که دایی به سمتم من برمی داشت من یک قدم عقب رفتم تا پشتم به دیوار رسید. دیگر راه گریزی نداشتم.
نالیدم:
- دایی...........
- دایی و زهرمار .
صدای فریادش چنان بلند بود که آذین را به گریه انداخت. چشم بستم. حالا که کار به اینجا رسید بود، باید تمامش می کردم. به خاطر خودم، به خاطر آذین و به خاطر آرش. باید همین امروز همه چیز را تمام می کردم.
- دایی من تصمیم و گرفتم دیگه نمی خوام با آرش زندگی کنم. شما هم نمی تونید منصرفم کنید.
یک طرف صورتم سوخت و گردنم با صدای بدی به سمت عقب چرخید. همه از جایشان بلند شدند. حاج احمد جلو آمد و دست روی بازوی دایی گذاشت.
- آقا رضا این چه کاریه؟ با کتک زدن که چیزی درست نمی شه. باید ببینیم مشکل سحر خانم چیه که رفته این کار رو کرده...........
- مشکلش چیه؟ هیچ مشکلی نداره حاجی، فقط می خواد ما رو بی آبرو کنه. می دونی چرا؟ چون مثل مادرش خرابه. چون خون اون هرزه تو رگه هاشه.
آتش گرفتم. چرا همیشه من را با مادرم مقایسه می کردند. چرا مطمئن بودند که من جا پای مادرم می گذارم. چون خون آن زن در رگ های من بود. خون چه کسی در رگ های مادرم بود. عزیز؟ آقا جان؟ مگر همان خون در رگ های دایی و خاله ها نبود. پس چرا آنها مثل مادرم نشدند؟ چرا من باید حتماً مثل مادرم می شدم.
صاف ایستادم و برای اولین بار حرف دلم را به زبان آوردم.
- خون تو رگ های مادر من همون خونی که تو رگ های شماست. پس هر چی مادرم هست شما هم هستید.
دایی به سمتم یورش برد. زن دایی توی صورتش زد. حاج احمد دایی را گرفت و به عقب کشید. صدای گریه آذین بلندتر شد. آرش از جایش تکان نخورد.
- حروم زاده.
با بهت به خاله زهرا که با تنفر نگاهم می کرد، خیره شدم. چرا من را حرامزاده خوانده بود؟
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
وقتی حرف طلاق از همسرم که پسرخاله ام بود زدم مرا حرام زاده خواندند!
آن هم به جرم مادرم! به جرم پدری که هیچکس او را ندیده بود!
من اما فقط یک عاشق بودم!
عاشقی که می خواستم با طلاق قلب همسرم را برای خودم کنم اما او.... | 267 | 1 | Loading... |
17 سلام😍
این شما و این بهترین رمان های آنلاین🔻
➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶
وقتی متوجه خیانت شوهرم شدم خواستم ببخشمش اما گفت بخاطر معشوقش طلاق بگیرم!
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
برام پاپوش دوختند و منو انداختن زندان! فکرش رو بکن..یه دختر جوون تو زندون! چه اتفاقی هولناک تراز این میتونه بیفته
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
مونس دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم میکنه، اما پسره روز عروسی قالش میذاره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
حنا سالها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده ومحکوم به تن فروشیه امایک شب بادیدن سیدالیاس طباطبایی ورق برمیگرده
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
به جرم عاشقی از خانودام طرد شدم اما اون خیلی زود عشقش بعدبه دنیا دخترم سردشد وزن دوم گرفت!
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
درست وقتی که داشتیم نامزد میکردیم، عکسهای برهنهام به دست عشقم رسید
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری باگذشته تاریک ومبتلا به بیماری مردهراسی مجبور به ازدواج با مردی سرد و خشن میشه که ۱۵سال ازش کوچکتره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
رمان کامل و رایگان، با هر ژانری که دوست داری بخون
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. آن هم به طور غیابی
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
پسر خلافکاری که گاوصندوق باز می کنه مقابل دختر جسوری قرار میگیره که بهش گیر میده اون وتو یکی ازماموریتهاش ببره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
صدف زنی مریض که شوهرش اورا ترک کرده وبا معشوقهاش در ترکیه زندگی میکند
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
سرمه بعد از ده سال زندگی مشترک بخاطر خیانت شوهرش و اجبار شوهرش به طلاق ، طلاق میگیره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که بعد ازورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایتکار میافتد
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
فایل رمان های ایرانی وخارجی
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری به اجبار خانوادهاش به عقدمردان مرفه در میآد.برای اینکه بتونه بعد از طلاق از اونها مهریه بگیره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
لینک دونی رمان های آنلاین
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
عشق ممنوعه ای بین دختر مسلمان نامزددار و پسر ارمنی شکل میگیره،عشقی که کلی مخالف داره ورسوایی به بار میاره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
فریماه،دختر سختی کشیده ای که بعد از اینکه تیرداد عشق اول و پسر شوهرش بهش تجاوز می کنه،پاتوی زندگی سرگرداحدی می ذاره،کسی که فریماه براش یه خط قرمز ممتده.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
آریانا اتفاقی به کسی دل میبنده که همه میگفتن معشوقهی پنهانی مادرش بوده
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
ازدواج قراردادی عروس فراری با خوانندهای معروف،بیخبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختر شیطون و تکواندوکاری که خیلی اتفاقی با پروندهای روبهرو میشه که اونو وارد دنیای بیرحم مافیا میکنه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
راحیل به خاطر زندانی بودن برادرش تو یه کشور دیگه مجبور میشه صیغه دوست صمیمی داداشش بشه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که به خاطر دزدیده شدن برادرش مجبور می شه زیرآب عشقش رو بزنه واز ایران فرار کنه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
سارا ازروی اجبار پرستار مردی که می شه بویی از احساس نبرده ودر پی اونه اما
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
میگفت عاشقمه اما من نمیخواستمش،نمیدونستم با نه گفتن به اون حکم مرگ خودم و امضا کردم.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
شاداب طی یه اتفاق وحشتناک و واقعا عجیب و خندهدار با مردی آشنا میشه که بهنظر میرسه دیگه قرار نیست ببینتش اما...
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
رستا به خاطر پیدا کردن امین مجبور میشه با رفیعی خاستگار قدیمیش همراه بشه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که تنها وارث شرکت بزرگ پدرشه توسط استادش فریب میخوره و دل میبازه بهش.خبر نداره که توسط این گروه چه نقشهها براش کشیده شده..
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
مهرناز از دست بداخلاقیهای باباش با انوش دوست میشه که تقریبا همسن و همصنف پدرش..
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
یک شب که طلا رو که چاقو خورده و می برن توی درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه. آدمای داریوش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش با همون بی حالیش متوجه ی موضوع میشه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
بهار پسری که عاشقش شده از طرف پدرش اومده تو زندگیش که در کودکی رهاش کرده و حالا اون پر از حرص و کینه س از اون پدر و پسر
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ | 178 | 1 | Loading... |
18 چ | 161 | 0 | Loading... |
19 Media files | 199 | 0 | Loading... |
20 - عروست حاملهاس مشتلق بده آقا !
بیبی با ذوق میگوید و منوچهر مات مانده تماشایش میکند.عروس اسیرش باردار بود.
همانی که یک شب تمام تمام روح و جسم ظریفش را زخمی کردهبود و نفرین شده بود.
حاصل همان شب نخواستن او و تب خواستن خودش یک نطفه بود !
یک نطفه حلال از یک رابطه عاشقانه حداقل برای او !
عروس ظریفش تو راهی داشت.
دستی به تهریش سیاهش میکشد و زمزمه میکند:
-مطمئنی بیبی ؟!
بیبی با لبخند سر تکان میدهد و میگوید:
-حالت تهوعهاش...سردردهای وقت و بی وقتش...!تازهاشم مدام کمرش درد میکنه...!
از شیر مرغ تا جان ادمیزاد برایش فراهم میشد.
عروسش بنیه نداشت...!ضعیف بود باید تقویت میشد...!
-بگو امشب گوسفند قربونی کنن محله رو مهمون کنن بیبی...! مشتلق تو هم هرچی بخوای همونه فقط هوای عروسو داشته باش...!
تقهای به در میزند و صدایی که نمیشنود.در را سریع باز میکند و با چشمان باز و صورت رنگ پریده دُرناز مواجه میشود.
پنجره را باز میکند و پرده را کنار میزند و با صدایی بیجان عروسش نفسش حبس میشود.
-من اون بچه رو نمیخوام...!
سیبک گلویش تکان میخورد و خَشدار میگوید:
-مگه دست خودته !پدرش تصمیم میگیره باس بیاد یا نه....!که پدرشم میگه باس بیاد...!
جاش تو تُخم چشم باباشه...!
لبهای خشک دخترک تکان میخورد و دستش روی قلبش مُشت میشود:
-لعنت به این قلب لعنتی که تو رو نشناخت...چرا این قدر نامرد شدی !چرا خواستی با این بچه منو نگه داری هان ؟!نمیدونی من پرنده نیستم تاوانم قفس باشه...!لعنتی من آدمم...!
سر برمی گرداند و دلبر زیبایش را از نظر میگذراند و میغُرد :
-چیمیخوای از من لامصب؟!
-میخوام برم...!دیگه تاب قفس ندارم...!تاب ابن تخت لعنتیو ندارم !
دستهای مرد مشت میشود و لب گزه میکند.
ضربه آخر به قدری کاری است که نفس دخترک را بند میآورد.
-یه مدت دندون رو جیگر بزار...!بچه که دنیا اومد میتونی بری هر گوری که دلت خواست...🔞♨️
https://t.me/+gBCJBhfXxKM4YTJk
https://t.me/+gBCJBhfXxKM4YTJk
https://t.me/+gBCJBhfXxKM4YTJk
تهش مال من شدی بفهم....!
وقتی شب نفسهاتو یک مرد میشماره... تموم تنت با بوسه وجب میکنه... مال اونی بفهم....!
داغ رو دلم گذاشت...وقتی با شکم حامله ازم فرار کرد و ازدواج کرد...!
اسم من بیغیرت روش بود......!
حالا من داغ رو دلش میذارم...با گرفتن بچهم....بخاطر بچهم که شده مجبوره با من راه بیاد...!
قسم میخورم جهنم در انتظارشه...! | 117 | 0 | Loading... |
21 ⛔️شوهر سابقش پیداش می کنه و وسط مهمونی تو اتاق گیرش میندازه‼️
بعد از ماه ها که ندیدنش عادتم شده بود ، برابرم ایستاده و در اتاق خانه پدری اش مرا گیر انداخته و در را قفل کرده بود.
گویی دیوانگی اش حقیقت بود.
سمت در رفتم.
دستگیره را بالا و پایین کردم و به در کوبیدم.
⁃ جیران جون…جیران جون.
تنش به تنم چسبید.
میان تن خودش و در اتاق مرا حبس کرد.
سرش در گردنم فرو رفت.
⁃ ولم کن…و،لم کن!
داد زدم و صدای من در صدای موزیکی که به خاطر مراسم نامزدی مهلا وشاهان به راه بود ، راه به هیچ جا نبرد.
⁃ ولت کنم؟!…کجا ولت کنم؟!…ولت کنم که بری؟…که باز ویلون و سیلونت بشم تو این شهر و ندونم کجایی؟
https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0
https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0
او، هم زیر گوشم داد زد.
خودش مگر نخواسته بود که بروم؟!
خودش مگر روز آخر نگفته بود که زن صیغه ای مدتش که سر آمد باید برود؟
مدت بودنم سر آمد و رفتم.
رفتم تا نفس راحت بکشد.
که بدون من خوش باشد.
اصلا قرارمان همین بود.
قرارمان که دل دلدن و عاشقی نبود.
او از ابتدا گفته بود که کنار من زن های دیگر هستند.
من بودم که روز آخر دلم شکست با دیدن زنی دست گرد گردنش حلقه کرده.
⁃ ولم کن شاهرخ!
⁃ زنمو ول نمی کنم!
⁃ دیگه زنت نیستم…مهلتش تموم شد…همون روز که رفتم مهلتش تموم شد!
نالیدم و گفتم.
مرا میان آغوشش چرخاند.
از بازی سرشانه هایم دست گرمش را سراند و تن یخ زده مرا ، مالکانه به خود چسباند.
⁃ غلط کرده اونی که بگه تو زن من نیستی…تو زن منی…قشنگ خانوم منی…عمر منی…جون منی…حق نداری بری…حق نداری ولم کنی!
بوی گند الکل می داد و من سعی می کردم از تنش جدا شوم.
که مبتلا شدن به این مرد فقط درد بود و درد.
https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0
https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0
تقه ای به در خورد و صدای حاجی میانمان راه گرفت.
⁃ راحیل ، بابا اونجایی؟!…بیا بابا ، پسر حاج قادری سراغتو می گیره…بیا بابا دو کلوم حرف بزن باهاش شایدبه دلت نشست.
شاهرخی که اندکی فاصله گرفته بود با ناباوری به صدای حاجی گوش می داد و من لب به هم فشردم.
در این وانفسا حضور خواستگار بدپیله ای که حاجی برایم پیدا کرده بود ، را کم داشتیم.
⁃ چی میگه بابام؟
سعی کردم تنم از تنش جدا شود و او با خروشی وحشتناک دست انداخت و زیپ لباس مجلسی ام را تا پایین کشید و کنار گوشم غرید که :
⁃ واسه زن من خواستگار پیدا می کنن؟…واسه زن من؟!…نشونشون میدم…به همشون نشون میدم.
حاجی گویا فکر کرده بود ، نیستم وقتی صدایم میان لب هایم شاهرخ خفه شد و او لباس از تنم کند.
حاجی رفت و من ماندم و تن تب کرده مردی که با تمام خشمش انعطاف فراموشش نمی شد.
⁃ زنمو به هیچ کس نمیدم…مال منی…قشنگ خانوم منی…نفس منی!
با ناله گفت.
با دردی که گویی ماه ها روی سینه اش سنگینی کرده بود ،گفت!
https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0
https://t.me/+w8JQKHbJMmUzNjM0 | 108 | 0 | Loading... |
22 #پارت۲۶۹
حتی اگر میفهمید به من تجاوز شده و زیر دستانش میمردم برایم مهم نبود، باید به او میگفتم پدرش پشت سرش نقشه کشیده.
-میخوان دور از چشم شما، من و به عقد پیام در بیارن و بفرستن دبی.
او که مشغول بستن ساعت روی مچش بود، لحظهای مکث کرد و با صدای خشنی پرسید:
-خب؟!
توجهی به قلب بیقرارم نشان ندادم، باز هم ریسک کردم و نزدیکش شدم.
-مگه نگفتی من و نگه داشتی آروم شی؟ مگه من نگفتم جهنمت قبول؟!
دوباره سر بلند کردم و با خیره شدن در تیلههای سیاهش، چشمانم تَر شد.
-دائمیش کن. یه جوری که راه فراری نباشه.
نمیدانم چه شد که از بستن ساعت صرفنظر و آن را با خشونت روی میز پرتاب کرد.
-واسه فرار کردن از سرنوشتت و تو امنیت موندن تا کجاها پیش میری؟!
راستش از این اصرار و خودخواهیام خجالت کشیدم و مژههایم به زیر افتاد.
-ببخشید. من فقط به خودم فکر کردم نه شما.
به سمت میزش رفت و پوشهای را را باز کرد.
-دختری که اسمش میره تو شناسنامهی من، باید عاشقم باشه. زن زندگیِ من باید پول و قدرتم و ندید بگیره خودم و ببینه!
نمیدانم چرا جملاتش را نظر مثبت در نظر گرفتم و جلو کشیدم.
-عاشقتون میشم!
آخر من پول میخواستم چکار؟
اخلاق هم که نداشت.
اما نمیدانست جان میدهم برای خلق تنگ و آن گرهی بین دو ابرویش.
پوزخندی زد و سرش را متاسف به طرفین تکان داد.
-زن زندگیِ من با لباس عروس میاد تو خونهم و با کفن سفید خونهم و ترک میکنه.
سر از روی کاغذها بلند کرد و چشمانش روی مردمکهای بیقرارم ریز شد.
-فقط اگر تو اون دختر باشی. لباس عروسی در کار نیست.
باز هم نزدیک شدم و برای سرپا ماندن دستم چنگ میزش شد.
-هیچی... نه پیشکش، نه طلا و نه لباس عروس. هیچی نمیخوام.
هومی از رضایت، از دهانش خارج شد و پوشه را بست.
-تو خونهی من میشوری، میپزی بچههام و بزرگ میکنی، اما در قبالش هیچی دریافت نمیکنی. نه عشق و نه محبتی.
حواسش نبود، که یک طرف این قضیه خودش بود و زندگی به این شکل به کامش زهر میشد؟
-بهتون قول میدم که همین بشه. بدون هیچ توقعی.
-خوبه! نمیدونم شایدم یه وقتی دلم زن دوم خواست نادیا! باید ببینیم عملکردت چجوریه! اینم یکی از مسائل مهمه. گفته بودم زیاده خواهم و...
اسم ازدواج به میان آمد و دوباره آزارها او و کلامهای پدر درارش شروع شده بودند.
-خواستههام شاید نامعقول باشه؟!
اینکه غیرمستقیم به مسائلِ خصوصی اشاره میزد، جانم را میگرفت.
نفسم را سخت و منقطع بیرون فرستادم و وحشت را در دلم به عقب راندم و سکوت کردم.
خدا رحمی به قلبِ رو به مرگم کرد که او هم ادامه نداد.
-به بابا گفتم یه جنگ و شروع کرده اما جدی نگرفت.
کف دستش با ضربهی آرامی روی پوشه نشست و به سمت من چرخاند.
-تمام برگهها رو امضا کن!
مردد پوشه را باز کردم و کنجکاوانه سعی کردم بخوانم، اما او با صدایش توجهم را جلب کرد.
-اعتماد! باید چشم بسته اعتماد کنی. نخونده امضا کن.
استامبری مقابلم قرار داد:
-و اثر انگشت بزن.
تمام ارث و میراثم را که از قبل، به نامِ خود زده بود.
از من و فقط یک جان ناقابل و یک جسم دستخورده باقی مانده بود، که بدونِ اما و اگر تسلیمش میکردم.
-من همینجا هم غریبم. رفتن به یه کشور دیگه برام با مرگ فرقی نداره. لطفا اجازه نده. وقتی نمونده.
انگشت اشارهام را پای آخرین برگه نشاندم و پوشه را به سمتش هُل دادم.
-تموم شد.
پوشه را برداشت و پوزخندی زد.
-بدبختیِ جدید مبارک.
بزاقم را سخت فرو خوردم.
مردمکهایش، مانند ستارهای در آسمان تاریکِ شب میدرخشید و ترسم را بیشتر میکرد.
-برو درسات و بخون و منتظر باش.
خواستم آرام از کنارش رد شوم، اما بازویم را به چنگ گرفت و مرا کامل سمت خود کشید.
خم شد و کنار گوشم پچ زد:
-بلهای که میدی باید به دلم بشینه نادیا. اگه از ته دل نباشه، لمست حرومه و هر بار که یادم بیاد، دنیا به کامت زهر میشه.
سرش کج و لبهایش کوتاه نرمهی گوشم را لمس کردند.
-یه دل شو و تا روزِ موعود، یه دلیل دیگه به جز امنیتت برای تو خونهی من اومدن پیدا کن.
کمبود اکسیژن مانع حرف زدنم شده بود و برای سر پا ماندن، کامل به خودش تکیه زدم.
-به دستام عادت کن نادیا. شمارش معکوسته. وقتی نداری. زنم بشی، پسم بزنی یا بترسی خوب نمیشه.
بلاخره نفس داغش را در گوشم خالی و دستم را رها کرد.
-امروز و بهت مرخصی میدم و کاریت ندارم. برو تا پشیمون نشدم.
حتی موفق نشدم قدمی بردارم.
دنیا دور سرم چرخید و قبل از افتادن، خودش تکیه گاهم شد.
https://t.me/+rdekuzYBY6s0MmRk
https://t.me/+rdekuzYBY6s0MmRk
https://t.me/+rdekuzYBY6s0MmRk
https://t.me/+rdekuzYBY6s0MmRk
https://t.me/+rdekuzYBY6s0MmRk
#پارتواقعی #ازدواجاجباری | 153 | 1 | Loading... |
23 -کمرش رو ببین...روناش...این دختره کلاس رقص رفته؟
-کلاس رقص کجا بود؟این دختر رنگ آفتاب و مهتاب رو دیده اصلا؟
ابروهای مردی که در اتاق صدای مادر و خواهرش را به وضوح میشنید، در هم رفت و بشقاب میوه ای جلوی خود کشید
میخواست حواسش را از مکالمه پرت کند
اما صدای فخری و نگین آنقدری بلند بود که از خانه هم بیرون میرفت
-زیر اون همه لباس گل گشاد چی قایم کرده بود این دختر؟!!
-دیدی؟ عروسکه...عروسک!
-وای مامان فکرشم نمیکردم رونهای دیار اینجوری توپُر و تپُلی باشه!
مردمک های مرد در حدقه خشک شد و صدای عزیز آرام تر به گوش رسید:
-ششش...شیرزاد تو اتاقه...میشنوه!
-خب بشنوه...آقداداشم خودش گفت دیار بچهست...
شیرزاد حس میکرد نزدیک است خفه شود
سیب را در بشقاب رها کرد و دستی به گردنش کشید
-با این تعریفایی که تو از دخترهی طفلمعصوم میکنی نظرش جلب میشه دیگه
نگین شانه ای بالا انداخت و در حالی که هنوز هم به فیلم رقص دیار نگاه میکرد لب زد:
-هزار بار گفتی دیار عروسم بشه ، حتی عارش می اومد نگاش کنه! الان من بگم خوشکمره و قشنگ میرقصه حالی به حولی میشه؟
باید بیرون میرفت
هیچ دوست نداشت این بحث خاله زنکی را گوش کند
اما...
-خدا مرگم بده. چرا درست حرف نمیزنی دختر؟حامله ای رو اون بچه هم تاثیر میذاری!
نگین با خنده فیلم را زوم کرد و شیرزاد میخواست قبل از رفتن، آب بخورد
وارد آشپزخانه که شد، نگین بیتوجه به غرولند لحظاتی پیش فخری آبوتابدار پچ زد:
- تولد هما رو یه تنه ترکونده با رقصش...این دامن کوتاه رو از کجا براش خریدی مامان؟
آبی که شیرزاد قلپ قلپ مینوشید تا عطشش را کم کند ناگهان در گلویش پرید
چه گفت نگین؟
درست شنید؟
بطری آب روی میز کوبیده شد و نگاه شیرزاد روی مادرش که برای نگین چشم غره میرفت:
-چی شده چی شده؟ درست نشنیدم!
فخری هول شده و نگین قبلش جواب داد:
-داشتم درمورد دیار حرف میزدم.
شیرزاد با خشم چانه بالا انداخت و نمیدانست از چه چیزی اینقدر حرصی شده است
-خب؟ بعدش!
-عزیز دختره رو برده تولد دختر آمنه خانم !
بینی شیرزاد منقبض شد و با چشمان درشت به طرف مادرش برگشت:
-همین که دیار رو واسه پسرش خواستگاری کرده دیگه؟
عزیز دست روی دست گذاشت :
-نباید میبردم؟ صلاحدارش تویی مگه پسرم؟
نفس های شیرزاد تند شد و نفهمید چگونه گوشی را از دست نگین قاپید
فیلم را عقب کشید و این چشمانش بودند که هر لحظه بیشتر در حدقه مات میشدند
یک عروسک زیبای موفرفری با دامن کوتاه سفید رنگ
آن تاپ دخترانه ی کالباسی رنگ و...
-عه وا...نگاهش میکنی معصیت داره پسرم...هرچقدرم فکر کنی دیار بچه ست !
گوشی از لای انگشتانش کشیده شد
اما تنش گرم شده بود
آن تصویر
او بچه نبود
یک زن تمام و کمال و زیبا بود
یک تندیس نفس گیر
-پسرت ماتش برد مامان!
نگین گفت و قاه قاه زیر خنده زد
شیرزاد ابرو در هم کشید و با سیب گلویی که تکان خورد ، سینه ای صاف کرد:
-اینا چیه تن این دختر کردی مادر من؟
ابروی فخرالسادات بالا رفت
خیلی خوب رگ ورم کرده ی کنار گردنش را دیده بود و کیف میکرد از دیدنش
-چیه مگه؟ یه دامن چین داره دیگه!
شیرزاد باز دست به گردنش کشید
آن تصویر از ذهنش بیرون رفتنی نبود
نه بعد از روزی که در حمام را ناگهان باز کرد و دخترک را زیر دوش دید
-عزیز...دیگه نشوم این دختره رو بردی خونه همسایه!
چشمان مادرش به برق نشستند
آرزویش بود دیار عروسش شود ، اما این پسر الا و بلا هوس دختران بی قید و بند بیرون را کرده بود
میگفت دیار هنوز بچه است و این مزخرفات
یک شانه بالا انداخت و از کبود شدن گردن پسرش لذت برد:
-چرا نبرم؟دختره هنوز سن و سالی نداره. اینجور مهمونیا نره که تو خونه دلش میپوسه
آرام و قرار از دل پسر یکی یکدانه اش رفته بود انگار
هنوز هم چشمش به دنبال موبایل نگین بود وقتی با تحکم لب زد:
-میپوسه که میپوسه.ما تو این محل آبرو داریم
-چکار کرده طفل معصوم؟یه کم تو همسن و سالاش رقصیده
خون شیرزاد به جوش آمد از فکر اینکه ممکن است این فیلم را به پسر آن آمنهخانم لعنتی نشان داده باشند
دستش مشت شد و قبل از اینکه از آشپزخانه خارج شود حرصی غرید:
-همین که گفتم. یا بفرستش بره از این خونه. یا بهش بگو خودشو جمع کنه!
گفت و با قدم هایی بلند از آشپزخانه خارج شد
-این چش شد مامان ؟ چرا جنی میشه؟
شیرزاد رفت اما پاهایش با دیدن چشم های معصوم و خیس دختری که همه مکالمه شان را شنیده بود ، روی زمین چسبید
-نگران نباشید...پسرعموم...پسرعموم از لندن برگشته...از این به بعد با اون زندگی میکنم!
❌❌❌
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk | 267 | 1 | Loading... |
24 #پناهگاه_طوفان
#پارت_ششصد_هفتاد
نفهمیده بودم منظورش چیه و انگار تمایل به توضیحم نداشت که حرف پیچوند.
_توی گالری بیشتر رفتی رو اعصابم و تمام اون تفکرات تشدید شد ولی بدتر از همه این بود که آشنا از کار در اومدی.
به این فکر کردم که دیدار بعدی مون کجا بود.
_دفعه بعدی فک کنم دیگه اومدم مطب نه؟
+آره.
_خب اونجا که دیگه به چشم یک روانشناس و برخورد جدی و البته حساب شده ات با خودم اونم تو اون حال دیدم از نظرم آدم با سواد و کاردرستی اومدی و همین باعث شد دیدارهامون کش بیاد. تو واقعا مشاور خوبی هستی. امید واهی نمیدی. سعی نمی کنی الکی آرومم کنی. همیشه حقیقت توی صورتم می کوبی و شاید اون لحظه ازت ناراحت یا عصبی بشم ولی بعدا می فهمم که چقدر کارت درست بوده و من چقدر نیاز داشتم که یکی حقیقت توی صورتم بکوبه.
ساکت شدم و شونه ای بالا انداختم.
_امروزم که فهمیدم آشپزی ات خوبه. فعلا در همین حد.
+آخرم نفهمیدم آدم خوبیم یا نه!
خندیدم و به سمت جلو متمایل شدم تا میز جمع کنم. فکر کنم طولانی ترین صبحانه عمرم بود و البته یکی از پر و پیمون ترین هاش.
بشقاب های خالی روی هم گذاشتم و مشغول جمع و جور کردن باقی وسایل شدم که امیرعلی هم اومد کمکم و وسایل توی سینی که اون سمت میز گذاشته شده بود، چید.
_خوبی و بدی آدما یک چیز نسبیه واقعا بستگی داره تو چه حسی به طرف مقابلت داشته باشی. بعضی وقتا موز خوردن طرف برات صدا خیار میده و گاهی اون اخلاقش که حتی رو اعصاب خودشه برای تو جذابه. همه چی برمی گرده به اون حس قلبی.
سنگینی نگاه امیرعلی روی خودم حس میکردم و بی توجه دستمال کاغذی روی میز کشیدم و با انداختن دستمال توی سطل زباله نگاهم بهش دادم.
_بابت صبحانه هم ممنونم مدت ها بود اینجوری بدون دغدغه و با ریلکسی تمام صبحانه نخورده بودم.
+نوش جونت.
با برداشتن سینی و بیرون رفتنش پشت سرش راه افتادم و با ورود به اشپزخونه نگاهش به سمتم چرخید.
+اومدی چیکار؟
_کمک کنم ظرفارو بشوریم.
نگاهش توی صورتم چرخید و با مکث از جلوی سینک کنار رفت.
+دستت درد نکنه. دستکشم هم همون بالاس.
مات شده نگاهش کردم که کاملا عقب رفت و به کانتر تکیه زد و دست به سینه ایستاد.
+هرچی دیرتر بشوری از وقت مشاوره ات کم میشه ها.
_واقعا پررویی.
+می دونم.
آستین هامو بالا زدم و در حالی که تیز نگاهش می کردم پشت سینک ایستادم و شیر آب باز کردم و مشغول شستن ظرف ها شدم.
_حالا می خوای وایستی تا آخر اینجا منو نگاه کنی ؟
+آره.
_خب تو که علافی انقدر لااقل بیا ظرفارو آب بکش.
نگاهم به سمتش چرخید. همونجوری دست به سینه در حالی که نگاهم می کرد به کانتر تکیه زده بود و با فهمیدن اینکه قصد ندارم کوتاه بیام به سمتم اومد و کنارم قرار گرفت و مشغول آب کشیدن ظرف ها شد.
_من به نظرت چجوری آدمیم؟
نگاهم به سمتش چرخید که بشقاب توی آبچکون گذاشت و نگاهم کرد.
_تو روانشناس منی و حتی شاید منو بهتر از من بلد باشی میخوام ببینم منو چجوری میبینی.
آخرین بشقاب رو هم کفی کردم و دستامو آب کشیدم و کنار ایستادم و منتظر موندم تا حرف بزنه.
+من تورو خیلی قبل تر از اون روز فرحزاد دیده بودم! | 485 | 8 | Loading... |
25 💜 رمان بن بست واهیلا که قصه ایزیبا از شهر رشت هست که عاشقانه هاش دلتون رو آب می کنه
قسمتی ازاین رمان👇🏻👇🏻
یهو چشامو وا کردم و دیدم توی یه اتاق ناآشنا هستم. نه لباس تنم بود و نه درست میتونستم تمرکز کنم.
تب و لرز داشتم و حالم به شدت بد بود.
تنها کاری که کردم این بود که پتو رو روی خودم بکشم .همون موقع در سرویس اتاق باز شد و همون مرد جذاب و مرموزی که توی کافه دیدم در حالی که یه حوله دور پایین تنه اش پیچیده بود و آب از موهاش می کشید ؛ وارد اتاق شد.
و من تموم تنم از صحنه ای که دیدم می لرزید!
https://t.me/+ctWiXKtx1JlkOWVk | 47 | 0 | Loading... |
26 یه لیست جذاب برای همه مخاطبان عزیز کانال😍
نگار فرزین
سحر💕بهزاد
https://t.me/+N9BFdebpB5w0N2U8
میم راهپیما
مونس 💕 کیان
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
مریم بوذری
بردیا 💕 افرا
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
سارا انضباطی
الیاس 💕حنا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
پروانه قدیمی
ارس 💕 جانان
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
شبنم
گلاویژ 💕عماد
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
ماریا
رستا 💕 فرشاد
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
شینزود
فهام 💕 سامیا
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
منیر قاسمی
رهی 💕 نورا
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
میم.راهپیما
آفاق💕الچین
https://t.me/+cGaEWW24wYQ2NmI8
نسترن ملایی
هانا💕واران
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
سیما
جانان 💕 ظهیر
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
نگار فرزین
عماد 💕سارا
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
حدیثه ببرزاده
الهه 💕 علی
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
یگانه راد
سبحان، ارمیا💕محنا
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
مرضیه
سما 💕 امید
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
فاطمه جعفری
حامد 💕عاطفه
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
نسترن
ودا 💕دانیار
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
یغما شفیع پور
تیارا 💕 آویر
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
گیلسو
طنین 💕شهریار
https://t.me/+EPy1Pj6lEPUyNmQ0
شیوا بادی
ایران 💕وارطان
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
نسیم
پناه💕کاوه
https://t.me/+fQzEb67n3hY1NjA0
پرنیان هفت رنگ
خزان💕هیروان ، پریشان
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
اعظم داشبلاغی
ماهرو💕رحمان
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
ر.بیات
حسام💕ریحانه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
مهلا.خ
شهریار💕آسو
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
حانیه شامل
پناه💕 آرسین
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
اعظم داشبلاغی
حسن، نوید💕 رها
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
مینا
دلیار 💕 نیک
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
مارال
امیرحافظ 💕 آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
بهناز صفری
ماه چهره💕مهدیار_آدریان
https://t.me/+W-87i6q5g08wMDI0
فریبا زلالی
صدف 💕 علی
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
راز
لیدا 💕 فولاد
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
مهدیه سیفالهی
آریانا💕 کوروش
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
لیلا غلطانی
فرشید💕سونا
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
گیسو رحیمی
دلوین💕حامین
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
محدثه رمضانی
پناه 💕یاشار، امیرعلی
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
صدای بی صدا
دیاکو 💕راحیل
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
سارا رایگان
آرامش 💕طوفان
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
شبنم
آرش 💕سارا
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
مبینا
بنیامین💕 جیران
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
راز.س
شاداب💕سبحان، محمد
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
خاطره
همایون💕نوا
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
شادی جمالیان
نهال 💕کیهان
https://t.me/+m6zOAXiTnhY3ZGI0
آزاده ندایی
ریرا 💕 رستان
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رقیه جوانی
سرمه💕 رهام
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
شبنم خلیلی
شبنم💕سهراب
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 | 24 | 0 | Loading... |
27 یه لیست جذاب برای همه مخاطبان عزیز کانال😍
نگار فرزین
سحر💕بهزاد
https://t.me/+N9BFdebpB5w0N2U8
میم راهپیما
مونس 💕 کیان
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
مریم بوذری
بردیا 💕 افرا
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
سارا انضباطی
الیاس 💕حنا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
پروانه قدیمی
ارس 💕 جانان
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
شبنم
گلاویژ 💕عماد
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
ماریا
رستا 💕 فرشاد
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
شینزود
فهام 💕 سامیا
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
منیر قاسمی
رهی 💕 نورا
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
میم.راهپیما
آفاق💕الچین
https://t.me/+cGaEWW24wYQ2NmI8
نسترن ملایی
هانا💕واران
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
سیما
جانان 💕 ظهیر
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
نگار فرزین
عماد 💕سارا
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
حدیثه ببرزاده
الهه 💕 علی
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
یگانه راد
سبحان، ارمیا💕محنا
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
مرضیه
سما 💕 امید
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
فاطمه جعفری
حامد 💕عاطفه
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
نسترن
ودا 💕دانیار
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
یغما شفیع پور
تیارا 💕 آویر
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
گیلسو
طنین 💕شهریار
https://t.me/+EPy1Pj6lEPUyNmQ0
شیوا بادی
ایران 💕وارطان
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
نسیم
پناه💕کاوه
https://t.me/+fQzEb67n3hY1NjA0
پرنیان هفت رنگ
خزان💕هیروان ، پریشان
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
اعظم داشبلاغی
ماهرو💕رحمان
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
ر.بیات
حسام💕ریحانه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
مهلا.خ
شهریار💕آسو
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
حانیه شامل
پناه💕 آرسین
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
اعظم داشبلاغی
حسن، نوید💕 رها
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
مینا
دلیار 💕 نیک
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
مارال
امیرحافظ 💕 آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
بهناز صفری
ماه چهره💕مهدیار_آدریان
https://t.me/+W-87i6q5g08wMDI0
فریبا زلالی
صدف 💕 علی
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
راز
لیدا 💕 فولاد
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
مهدیه سیفالهی
آریانا💕 کوروش
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
لیلا غلطانی
فرشید💕سونا
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
گیسو رحیمی
دلوین💕حامین
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
محدثه رمضانی
پناه 💕یاشار، امیرعلی
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
صدای بی صدا
دیاکو 💕راحیل
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
سارا رایگان
آرامش 💕طوفان
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
شبنم
آرش 💕سارا
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
مبینا
بنیامین💕 جیران
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
راز.س
شاداب💕سبحان، محمد
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
خاطره
همایون💕نوا
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
شادی جمالیان
نهال 💕کیهان
https://t.me/+m6zOAXiTnhY3ZGI0
آزاده ندایی
ریرا 💕 رستان
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رقیه جوانی
سرمه💕 رهام
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
شبنم خلیلی
شبنم💕سهراب
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 | 2 | 0 | Loading... |
28 دوست صمیمی و شوهرش و باهم دیگه تو خونه خالی...😱🔞🔞
تاکسی سر کوچه ایستاد، سرگرم بیرون آوردن پول از کیف
گفتم:
-لطفا بپیچید داخل کوچه
- نمیشه خانم !! چه قیامتیه ؟؟ کسی مرده؟
سرم را بالا گرفتم:
جلوی ساختمان ما جمعیت زیادی جمع شده بودند
ماشین پلیس و آمبولانس هم بود.
وحشت کردم. در ماشین را باز کرده پیاده شدم.
-آبجی ، کرایه ما چی شد پس ؟؟
هل کرده چند تراول مچاله را به سمتش انداخته و دویدم داخل کوچه
دلشوره و اضطرابی که از صبح در جانم ریخته بود بی دلیل نبود .
مریم خانم همسایه روبرویی با دیدنم شروع به پچ پچ کرد
زنی چادری به سمتم آمد ، گیتی بود
چهار پنج ماه پیش جلویم را گرفته و گفته بود رستان را هنگام ورد به خانه ی مهتا و کیارش دیده است.
سینه سپر کردم و از آبروی همسر و دوستم دفاع کرده بودم.
حالا دیگر قدم هایم یاری نمی کرد
میخکوب شده ایستاده و صدای جیغ های گوشخراش زنی را می شنیدم
مردی فریاد زد:
- خلوت کن آقا، برید کنار
پلیس بود که مردم را متفرق می کرد
من در مرکز دایره ای رو به درب ورودی ساختمان ایستاده و چشمانم تنها مردی را می دید که بر دستانش دست بند زده بودند
و لباس سفید رنگش آغشته به خون بود.
سرش را لحظه ای بالا اورد و من صورت سرخش را دیدم.
کیارش بود، دوست صمیمی رستان ، همان که از برادر نزدیک تر بود ،شوهر مهتا
نگاهش به من افتاد:
-ریرا
لب زد:
شر یه بی ناموس رو از سرت کم کردم.
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
سرباز سرش را خم کرده و داخل ماشین نشاندش
پشت سرش مامورخانمی ،دست مهتا را گرفته می کشید، لباسهایش پاره و موهای پریشانش صورتش را پوشانده بود
مهتا یک بند جیغ می زد
انگار دچار جنون شده باشد
مرا که دید
ایستاد
ناگهان شبیه دیوانگان شروع به خنده کرد
بعد دستهایش را به طرفم گرفته و رو به جمعیت گفت:
می دونید رستان دوستش نداشت، ازش متنفر بود.
من رو دوست داشت
قدمی به سمتم برداشت همه هاج و واج نگاهش می کردند
مامور زن سعی داشت کنترلش کند
جیغ زد
می خوام یه چیزی بهش بگم
خیره به چشمان مبهوت و ترسیده ام جیغ کشید:
نیما پسر رستانِ
فروریختم ، انگار از بلندی سقوط کرده و مرده باشم
کلمات از ذهنم می گریختند
چه می گفت؟؟
دیوانه بود؟!!!
کیارش می غرید و ناسزا می گفت
از داخل ساختمان برانکاردی را می آوردند
رویش را کشیده بودند
پارچه ی سفید خونین بود
بی اختیار دست رو شکمم گذاشتم
مهتا چه گفته بود؟؟
رستان از من متنفر بوده؟؟
مگر رستان نمی گفت عاشق این است که از وجود من دختری داشته باشد؟؟
تلو تلو خوران خودم را به برانکارد رساندم
بی لحظه ای تردید پارچه را کشیدم
رستان مرده بود؟؟؟؟.
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy | 12 | 0 | Loading... |
29 -تو فقط رو اون تخت لعنتی شوهر بودی وقتی نیاز داشتی...!بغض کرده نگاهش کردم:
-چرا شبیه هیچ شوهری نیستی ؟!صلا تا حالا شده بعد از یه رابطه زناشویی تنمو بغل بگیری؟!بوسم کنی؟!
در سکوت عمیق نگاهم میکرد و سینهاش تند بالا و پایین میشود.
-اما اون بلد بود هربار که ناراحت بودم چطور بغلم....
تا به خودم بیایم شُوری خون را در دهانم حس میکنم و چشمهای سیاه غرق خُونش:
-خیانت کردی نغمه ؟کدوم دیوث بیپدری بغلت کرده هان ؟عربده میکشد و من با لبهای خونی میخندم.
-آره خیانت کردم من متاهل دوس پسر دارم ! من تا او را نسوزانم نغمه نیستم.
-نترس خیانت من به اون تخت لعنتی هنوز ختم نشده...ولی رقیبت آشناست...برادرت...!
https://t.me/+VtIuD8gaZGxmYTU0 | 57 | 0 | Loading... |
30 یه لیست جذاب برای همه مخاطبان عزیز کانال😍
نگار فرزین
سحر💕بهزاد
https://t.me/+N9BFdebpB5w0N2U8
میم راهپیما
مونس 💕 کیان
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
مریم بوذری
بردیا 💕 افرا
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
سارا انضباطی
الیاس 💕حنا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
پروانه قدیمی
ارس 💕 جانان
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
شبنم
گلاویژ 💕عماد
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
ماریا
رستا 💕 فرشاد
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
شینزود
فهام 💕 سامیا
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
منیر قاسمی
رهی 💕 نورا
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
میم.راهپیما
آفاق💕الچین
https://t.me/+cGaEWW24wYQ2NmI8
نسترن ملایی
هانا💕واران
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
سیما
جانان 💕 ظهیر
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
نگار فرزین
عماد 💕سارا
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
حدیثه ببرزاده
الهه 💕 علی
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
یگانه راد
سبحان، ارمیا💕محنا
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
مرضیه
سما 💕 امید
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
فاطمه جعفری
حامد 💕عاطفه
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
نسترن
ودا 💕دانیار
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
یغما شفیع پور
تیارا 💕 آویر
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
گیلسو
طنین 💕شهریار
https://t.me/+EPy1Pj6lEPUyNmQ0
شیوا بادی
ایران 💕وارطان
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
نسیم
پناه💕کاوه
https://t.me/+fQzEb67n3hY1NjA0
پرنیان هفت رنگ
خزان💕هیروان ، پریشان
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
اعظم داشبلاغی
ماهرو💕رحمان
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
ر.بیات
حسام💕ریحانه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
مهلا.خ
شهریار💕آسو
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
حانیه شامل
پناه💕 آرسین
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
اعظم داشبلاغی
حسن، نوید💕 رها
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
مینا
دلیار 💕 نیک
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
مارال
امیرحافظ 💕 آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
بهناز صفری
ماه چهره💕مهدیار_آدریان
https://t.me/+W-87i6q5g08wMDI0
فریبا زلالی
صدف 💕 علی
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
راز
لیدا 💕 فولاد
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
مهدیه سیفالهی
آریانا💕 کوروش
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
لیلا غلطانی
فرشید💕سونا
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
گیسو رحیمی
دلوین💕حامین
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
محدثه رمضانی
پناه 💕یاشار، امیرعلی
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
صدای بی صدا
دیاکو 💕راحیل
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
سارا رایگان
آرامش 💕طوفان
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
شبنم
آرش 💕سارا
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
مبینا
بنیامین💕 جیران
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
راز.س
شاداب💕سبحان، محمد
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
خاطره
همایون💕نوا
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
شادی جمالیان
نهال 💕کیهان
https://t.me/+m6zOAXiTnhY3ZGI0
آزاده ندایی
ریرا 💕 رستان
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رقیه جوانی
سرمه💕 رهام
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
شبنم خلیلی
شبنم💕سهراب
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 | 26 | 2 | Loading... |
31 -داداش؟!
کیان سر بالا میکند ..!
برق خوشی در نگاهش است بعد از سالها دیشب توانسته بود ، انتقام خود و خواهرش را بگیرد ..!
نگاهی به خواهر زیبایش میکند ..!
به خواهری که برای در امان ماندن از خشم و غیرت و تعصبات قبلیه و طایفه اش راهی شهر غریب شده ..!
مدتها او را در این شهر پنهان کرده ..!
دوری و رنج را به جان خریده بود هر روز می ترسید که بلایی سرش بیاورن..!
در این مدت گشته بود تا آن نامرد را پیدا کرده بود ..!
به خواهرش نزدیک شده بود همان کاری که او با خواهرش کرده بود ..!
مونس دختری محجوب و عزیز مادر و برادرش ..!
آسه میرفت آسه می آمد ..
آخر برادرش گفته بود اگر خطایی کند باید قید مدرسه و درس خواندن را بزند ..!
به مونس نزدیک شده بود ..رامش کرده بود .. عاشقش کرده بود از او کام گرفته بود ..
دیشب هر آنچه دختر ک داشت از او گرفته بود ..!
دخترانگی اش را ،آینده اش را ،تنش را ،آبروی ش را و غیرت برادرش را ..!
حالا بعد از سالها امشب راحت میخوابید ..
اگر خواهرش باز اشک بریزد دیگر از خودش نفرت پیدا نمیکند ..
درد این همه سال را از امشب با آن عکس و فیلم به آن مرد نامرد هدیه داده بود ..
-داداش نکن با مونس ..اون دختر یتیمه گناه داره .. عاشقت شده .. بی آبروش نکن ..اون که بی خبره اصلا من و نمیشناسه گناه اون چیه!؟
-گناهش اینه که خواهر اون بی شرفه ..!
گفت اما دل خودش هم سوخته بود وقتی یاد نا بلدی و ترس دخترک افتاده بود وقتی گفته بود کیان من و ول نکن ..من نمیرم هم داداش میکشه من و..
و البته کشته که معلوم نبود ..چون با رسیدن فیلم دست علیرضا..
خانه خراب شده بود آنقدر زده بودش که جای سالم در تن و صورتش نمانده بود و حالا با چشمانی بسته روی تخت مراقبتهای ویژه بود و دکتر امیدی به زنده ماندنش نداشت ..
https://t.me/+cWQP9vY2AJEzYzJk | 123 | 1 | Loading... |
32 یه لیست جذاب برای همه مخاطبان عزیز کانال😍
نگار فرزین
سحر💕بهزاد
https://t.me/+N9BFdebpB5w0N2U8
میم راهپیما
البرز 💕ایران
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
مریم بوذری
بردیا 💕 افرا
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
سارا انضباطی
الیاس 💕حنا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
پروانه قدیمی
ارس 💕 جانان
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
شبنم
گلاویژ 💕عماد
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
ماریا
رستا 💕 فرشاد
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
شینزود
فهام 💕 سامیا
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
منیر قاسمی
رهی 💕 نورا
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
میم.راهپیما
آفاق💕الچین
https://t.me/+cGaEWW24wYQ2NmI8
نسترن ملایی
هانا💕واران
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
سیما
جانان 💕 ظهیر
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
نگار فرزین
عماد 💕سارا
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
حدیثه ببرزاده
الهه 💕 علی
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
یگانه راد
سبحان، ارمیا💕محنا
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
مرضیه
سما 💕 امید
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
فاطمه جعفری
حامد 💕عاطفه
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
نسترن
ودا 💕دانیار
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
یغما شفیع پور
تیارا 💕 آویر
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
گیلسو
طنین 💕شهریار
https://t.me/+EPy1Pj6lEPUyNmQ0
شیوا بادی
ایران 💕وارطان
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
حوای پاییز
آران 💕فریماه
https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk
مونا امین سرشت
ماهرخ💕کیاراد، دارا
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
نسیم
پناه💕کاوه
https://t.me/+fQzEb67n3hY1NjA0
پرنیان هفت رنگ
خزان💕هیروان ، پریشان
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
اعظم داشبلاغی
ماهرو💕رحمان
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
ر.بیات
حسام💕ریحانه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
مهلا.خ
شهریار💕آسو
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
حانیه شامل
پناه💕 آرسین
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
اعظم داشبلاغی
حسن، نوید💕 رها
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
مینا
دلیار 💕 نیک
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
مارال
امیرحافظ 💕 آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
بهناز صفری
ماه چهره💕مهدیار_آدریان
https://t.me/+W-87i6q5g08wMDI0
فریبا زلالی
صدف 💕 علی
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
راز
لیدا 💕 فولاد
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
مهدیه سیفالهی
آریانا💕 کوروش
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
لیلا غلطانی
فرشید💕سونا
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
گیسو رحیمی
دلوین💕حامین
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
محدثه رمضانی
پناه 💕یاشار، امیرعلی
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
صدای بی صدا
دیاکو 💕راحیل
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
سارا رایگان
آرامش 💕طوفان
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
شبنم
آرش 💕سارا
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
مبینا
بنیامین💕 جیران
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
راز.س
شاداب💕سبحان، محمد
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
خاطره
همایون💕نوا
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
شادی جمالیان
نهال 💕کیهان
https://t.me/+m6zOAXiTnhY3ZGI0
آزاده ندایی
ریرا 💕 رستان
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رقیه جوانی
سرمه💕 رهام
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
شبنم خلیلی
شبنم💕سهراب
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 | 87 | 1 | Loading... |
33 و | 81 | 0 | Loading... |
34 _من از اولم عاشقت نبودم سحر... روز عقدمونم بهت گفتم یکی دیگه رو دوست دارم!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
برگه آزمایش تو دستم مچاله شد.
_چیم از اون دختر کمتر بود؟ واقعا... اصلا به چشمت نیومدم؟!
نگاه کلافه اش، بیشتر غرور شکسته ام و له کرد.
_تمومش کن سحر... درخواست طلاق توافقی دادم... طلاق گرفتیم مهریه ات و میدم برو پی زندگیت...
چونه ام از بغض لرزید.
برم پی زندگیم ؟! کدوم زندگی وقتی جونم به جون این مرد سنگدل وصل بود؟!
_آرش...
بین حرفم پرید و گفت:
_منو نازنین همین ماه ازدواج می کنیم... میخوام وقتی نازنین اومد تو این خونه نباشی... فهمیدی سحر؟!
به معنای واقعی خورد شدم.
میخواست اون زن و بیاره تو این خونه؟ تو اتاقی که یکی شدیم؟
من از اول هم اضافی بودم و نخواستم بفهمم...
گوشیش زنگ خورد و اسم نازنین و به خوبی روی صفحه دیدم.
دیدم که چطور ذوق کرد و تند از خونه بیرون رفت.
دستم روی شکمم نشست.
_میبینی هیچ کس مامانت و دوست نداره؟ تو دوسم داشته باش، باشه مامانی؟! همین امروز با هم از اینجا میریم...میریم یه جایی که دست هیچ کس بهمون نرسه...
https://t.me/+jLY7sEFJz_BlYWY0
https://t.me/+jLY7sEFJz_BlYWY0
سر سفره عقد بهم گفت عاشق یکی دیگه اس... اما اینقدر عشق کورم کرده بود که جواب دادم... میخواستم با عشقی که بهش داشتم اونو هم عاشقش کنم ، اما درست روزی که میخواستم بهش خبر بابا شدنش و بدم،با اظهاریه طلاق توافقی اومد پیشم و...😭💔🔥
#پارت_واقعی_رمان 😍🥹 | 224 | 2 | Loading... |
35 بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
💛تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم | 140 | 1 | Loading... |
36 بین مهمونا شربت میگردوندم و به عنوان خدمه وسط مهمونی عیونی بودم...
نگاهم و بالا آوردم و با افسوس به مهمونای جمع دادم و به یک باره نگاهم قفل مردی شد!
خودش بود... آتا بود!
ذوق کردم چند ماهی میشد ندیده بودمش و خواستم سمتش برم که دختر مو بلوند زیبای قد بلندی کنارش ایستاد!
و من مات موندم و تو خودم جمع شدم، آخه منو چه به آتامان ایزدی!
نگاهم و به دخترای اطراف دادم، لباسای زرق برقی و صورتهای بدون نقص و من...
شلوارلی آبی ساده و تی شرت سفید و موهای بافته شده بدون حتی یه رژ لب و صورت پر از کک و مک...
بغض کرده داشتم نگاهش میکردم که همون موقع دختر مو بلوند دستاشو بین دست همین قفل کرد و من نفهمیدم چی شد که تمام خاطراتم با آتا جلو چشمام اومد و سینی شربت از دستم افتاد و صدای خورد شدن جاما به قدری بلند بود که توجه همه بهم جلب شد!
سکوت کل فضای خونرو گرفت و تمام نگاه ها روم بود که سریع با هول ولت نشستم و خواستم شیشه هارو جمع کنم که دستم بریده شد و اشکام بی اختیار روی صورتم ریخت!
و صدای داد خانم موحد صاحب کارم بلند شد:- بی دست و پا چیکار میکنی؟
غرور و شخصیتم... نمیدونم چی شد که به یک باره کتفم کشیده شد بالا و نگاهم تو نگاه مشکی آتا چفت شد که لب زد:
-دستتو بریدی...
اشکام فقط روی صورتم ریخته میشد که بدون حرف از وسط اون فضای خفقان شده به بیرون کشیدم و سمت اتاقی رفت و هولم داد داخل و غرید:-اینجا چه غلطی میکنی؟
با ترس سمتش برگشتم و دستم که خونی بود گرفتم:-بعد این که از شرکت اخراجم کردی باید میرفتم برای کار یه جا استخدام میشدم دیگه!
مات موند و دستی لای موهاش کشید که ادامه دادم:-خوشگله... دوست دختر جدیدتو میگم از من خوشگل تر خانوم تر و خب با خانواده تر
نگاه از صورتک گرفت و داد به دست خونیم:
-خودتو اذیت نکن الهه. منو تو وصله تن هم نیستیم. تو تهش مامانم قبول کنه خدمتکار خونه شی
-میدونم میدونم تو یه دختر از سطح خودت میخوای، میخوای مادر بچه هات کمبود نداشته باشن عقده نداشته باشن میدونم
هق هقی کردم و ادامه دادم:
-اگه بابای منم سرمای دار بود انتخابت بودم؟!
-بشین برم باند بیارم دستتو ببندم
خواست بره که جلوش سد شدم:-جوابمو بده
نگاهش و داد به چشمام و داد زدم:
-جوابمو بده میگم جواب بده
بدتر از من داد زد:-آره بودی اره لعنت بهت بودی
ناباور نگاهش کردم و نیشخندی زدم، پول... پول تو این دنیا پس همه چیز بود.
با نیشخند زمزمه کردم:-با دختر همین که باهاش اومدی باهاش خوابیدی؟ مثل من نابلد یا بلد کار
مثل من دختر بود یا نه بار اولش تو نبودی
حرصی ازم نگاه گرفت و من داشتم خودم و شکنجه میکردم؟!
-بس کن الهه! من همین الان مشروب خوردم حالت طبیعی ندارم بس کن لعنت بهت یهو میزنه به سرم...
-جـــوابـــمـــو بـــده... جوابمو بده!
- آره خوابیدم باهاش کل هفتهی پیشو روی تختی که تورو میبوسیدم خوابیدم و هم خواب شدم خیالت راحت شد؟
واس آزار خودت کفایت میکنه یا توضیح بدم برات که اولین بارش نبود که مثل تو ترسو نبود؟
اشکام دیگه قطع نمیشد، عقب گرد کردم و به دیوار پشتم تکیه دادم که نفسی گرفت و سمتم اومد:
-ولی دوستش نداشتم من تورو دوست دارم
نیشخندی زدم و به دست خونیم خیره شدم که اومد جلوم و دستی لای موهام کشید که دستشو پس زدم:
-دوست داشتن برای تو معنی نداره تو دنبال پولی قدرتی بهشم میرسی ولی منو از دست میدی منی که همه چیمو بهت دادم
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0
لباسامو برداشتم که همون موقع خانم موحد سر وقتم اومد و با رو ترشی ۱۰۰ تومن گذاشتم کف دستم که نالیدم:-این چیه قرار ما دو ملیون بود!
-اون لیوانایی که شکوندی دستی سه میلیون بود دختر جان
تو صورت نیشخندی زدم و پولو تو صورت پرت کردم و از اون خونه نفرین شده زدم بیرون و تو تاریکی شب تو کوچه خلوت اشک میریختم و راه میرفتم و زمزمه میکردم:
-خدایا نیستی نمیبینی منو دیگه نمیبینی!
قدم برمیداشتم و برام مهم نبود این کوچه ویلایی خیلی تاریک و همون موقع به یک باره صدایی شنیدم!
با فکر این که توهم بیخیال راه رفتم اما صدای تکرار شد:-ک..کمک کمک کن.
ترسیده نگاه چرخوندم و با دیدن سایه آدمی کنار دیوار کاهگلی و درختی آروم سمتش رفتم!
یه مرد بود که صورتش خون خالی بود و دستش روی پهلوش نشون از خونریزی زیادش میداد که با دیدن من زمزمه کرد:
-نجاتم بده نجات...
-آقا...؟! من.. من کمک باید برم بیارم واستا
خواستم برم که که ساق پام و گرفت و جیغم تو کوچه پیچید که با سختی لب زد:
-به شماره به شماره ای که میدم زنگ بزن... کمکم کن تا عمر دارم کمکت میکنم
و این آغاز تحول زندگی من بود چون خودمم نمیدونستم اما اون مرد یه آدم معمولی نبود.
اون ثروتمندترین آدمی بود که تا حالا تو عمرشون میدیدن
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0 | 194 | 0 | Loading... |
37 Media files | 216 | 0 | Loading... |
38 حاجی من از پسرت میخوام طلاق بگیرم دیگه خسته شدم به این جام رسیده!
اشکام روی صورتم میریخت و چادرمو تو دستم فشردم که لا اله اللهی و گفت و ادامه داد
-یعنی چی عروس به فکر آبروی پدر خودت نیستی به فکر آبروی ما باش
-چه عروسی حاجی؟! من یک سال از عروسیم میگذره هنوز دخترم! هنوز باکرم چه عروسی؟
پسر شما مشکل داره، به زن تمایل ندا...
وسط حرفم با داد پرید:
-ســــــاکــــــت شــــــو... دختره ی بی شرم و حیا
از صدای دادش جا خورده نگاهش کردم که ادامه داد:
-اگه نتونستی پسر منو همبستر خودت کنی مشکل از زنانگی خودت بود
کل دخترای این شهر آرزو داشتن بشن عروس من
جا خوردم، سجاد پسر خانواده اصیل و مذهبی حاجی همجنس گرا بود و حالا من زنانگی نداشتم؟!
این بار کوتاه نمیاومدم...
نیشخندی زدم و از جام پاشدم:
-کل دخترای تهران اگه بفهمن پسر شما همجنسگراس و به زن تمایل نداره و باهاشون مثل یه دیوار رفتار میکنه این فکرو نمیکردن
چشماش پر خشم شد و من با نفرت ادامه دادم:
-میدونی چرا اول صبح اومدم با گریه پیش شما؟ چون دیگه نمیتونم دیشب پسرتون تو اوج مستی منو با دوست پسرش اشتباه گرفت بهم تج...
هق هقم شکست اما ادامه دادم:
-بهم تجاوز کرد فکر کرد من وحید دوست پسرشم حالم داره از تنم بهم میخوره حالم به قدری بد بود که صبح رفتم بیمارستان حاجی
چشماش پر از بهت شد و چشم بست و لب زد:
-لااله الله خدایا خدایا نگو دختر نگو
-میگم، حاجی... گوش کن مقصر تمام این اتفاقات شمایی، شمایی که نمیخوای قبول کنی پسرت گرایشش فرق داره و هم منو بدبخت کردی هم اونو ولی به ولای علی...
جلو رفتم و کوبیدم رو میزی که پشتش نشسته بود:
-به ولای علی طلاق منو از پسرت نگیری کل شهرو خبر میکنم که پسر همجنسگرای حاجی ه زن تمایل نداره
چشم باز کرد و این بار جدی نگاهم کرد که یاد روز عروسیمون که چادر بهم داد و گفت باید بپوشم افتادم.
و با این فکر چادرمو از سرم درآوردم و پرت کردم روی میزش:
-من دیگه عروس شما و خانواده ی شما نمیخوام باشم...
با پایان حرفم سمت خروجی رفتم و در دفترو باز کردم و با پسر اول حاجی چشم تو چشم شدم که انگار تمامی حرفارو شنیده بود و با دیدنم سر پایین انداخت و گفت:
-سلام زنداداش
-من زن نیستم آقا عماد
با پایان حرفم نگاهش و به چشمام داد و احساس کردم لبخندی زد اما من دیگه نموندم و رفتم....
https://t.me/+IAQfqEL3ZYhhNDRk
https://t.me/+IAQfqEL3ZYhhNDRk
https://t.me/+IAQfqEL3ZYhhNDRk
-ســـجــــــاد کدوم گوری؟؟
صدای داداش بزرگم اومد:
-بهش بگو تن لششو بیاره بابا تکلیف اون دختر مشخص بشه
پشت فرمون بودم و به خاطر مشروب سرم گیج میرفت و نمیفهمیدم چی میگن:
- حاجی گفتم دارم میام دیگه اه
-زهرمار کثافت تاوان کدوم گناهمی بیا ببینم این زنت چی داره میگه بیا که بیچارت کردم تخم حروم...
برای این که زودتر به دفتر بابام برسم پامو بیشتر روی گاز فشردم و یعنی فهمیده بود گاوصندوقشم من خالی کردم؟!
گوشی رو سمتی پرت کردم و هنوز گیج بودم و سبقت گرفتم که به یک باره صدای بوق کامیونی بلند شدو بعدش...
بعدش یه درد و خلع تمام...
https://t.me/+IAQfqEL3ZYhhNDRk
https://t.me/+IAQfqEL3ZYhhNDRk
https://t.me/+IAQfqEL3ZYhhNDRk
https://t.me/+IAQfqEL3ZYhhNDRk | 214 | 0 | Loading... |
39 #آژوان🥵🔥
#پارتیکهدرآیندهخواهیمخواند
دهان مرد با حرص و ولع روی #لبهایش میلغزید و حتی طعم دهانش هم شبیه خون میزد!
زبان هامین مدام در دهان دخترک میچرخید
حتی پشت و روی دندان هایش...
آرام عاصی شده بود از بی نفسی هوا میخواست!
لحظه ای با دندان لب پایین دختر را میگیرد و آهسته میکشد.آرام از فرصت استفاده میکند و شروع به کشیدن نفس های عمیق میکند
_ جاااانم! چه نفسی میزنی!
_ ول کن دستامو!مگه اسیر آوردی؟
https://t.me/+6-uiyrXetmpjYTM0
لب هایش به سمتی کش میآید و دستش بند شنل میشود .بازش میکند و روی کانتر میگذارد
چشم هایش سانت به سانت سر و روی دختر را میکاوند
آرام پشت میکند به مردی که حریصانه بیتاب شده بود...!
موهای بلندش را که ماهرانه تاب خورده بودند روی شانه اش میریزد
_ میخوام دربیارم لباسمو
مرد متوجه لرزش صدای عروسکش میشود
همین را میخواست!
همین که این بره تیز را این چنین رام خود کند..
طوری که هامین متوجه نباشد دست روی لبش میگذارد ....میسوخت...!
انگار که هنوز دندان ها و لب و زبان مرد
چفت دهانش بود
_ تو نمیخوای دکمه های لباسمو باز کنی؟
برنمیگردد
_ نه!
_ باز نکنی، باز میکنم!
_ هااامین؟
_ جان دل هامین!
تیز و درمانده نامش را صدا میزند
اما مرد..
آرام و با احساس پاسخش را میدهد
خود دختر هم میماند چه بگویید🥹❤️🔥
https://t.me/+2PYvd7N7DNAxY2M8
https://t.me/+2PYvd7N7DNAxY2M8 | 142 | 0 | Loading... |
40 _ خدا ذلیلت کنه سیاوش ،بی مادرشی بچه
بیا بیرون از تو لونه ات
بهت زده از صدای پر غیظ مادرش در اتاق
را باز کرد:
_ چی شده ؟ چه خبره؟
با دیدن مونس وسط هال خانه که محکم بازوی پناه را چسبیده چشم هایش گرد شد:
_ پناه ؟ مامان داری چی کار میکنی؟
جلو رفته خواست پناه را سمت خود بکشد که ضربه دست مونس مانع شد:
_ بِکش کنار اون دست بی صاحب تو به همه چیز ...
دیگه حق نداری انگشتم به این طفل معصوم بزنی که پوست از سرت می کَنم
برق از سرش پریده بهت زده خندید:
_ دیوونه شدی مامان جان!
یعنی چی حق ندارم بهش دست بزنم؟
ناسلامتی ...
با عصبانیت حرف پسرش را قطع کرد:
_ ببر صداتو تا خودم نبریدمش
همین که گفتم حق نداری دیگه نزدیک پناه بشی
گیج و بهت زده گفت:
_ آخه قربونت شکلت یعنی چی این حرفا؟
یه کاره کله سحر پاشید میگی نباید به زنم دست بزنم؟
پناه شرمنده سرش پایین بود
مونس پوزخند زد:
_زنم زنم نکن واسه من بی شرف که حتی یه صیغه محرمیت هم بین تون خونده نشده
پناه جرئت نداشت جیک بزند.
علت خشم خاله اش را هم میدانست اما شرم داشت تا لب از لب باز کند
سیاوش کلافه چنگی به موهایش زد:
_ الان چی شده که معرکه گرفتی فدات شم؟
من قول شرف دادم تا چند روز دیگه میریم خواستگاری یا نه؟ دیگه چی مونده؟
گیر میدی چرا اخه ؟
مونس سری به تاسف تکانده به گونه خود خوبید:
_ کاش یکم عقل داشتی هارت و پورت نمی کردی خجالت هم نمیکشه اسم خودش و گذاشته مهندس ، اول رضایت پدر خودت و این بگیر
بعد برو خواستگاری در به در شده
سیاوش با حرص نگاهش کرده که مونس
پناه را مقابل دیدش آورده خصمانه پرسید:
_تن و بدن این طفل معصوم چرا اینجوری ؟
پناه لب گزید.
نگاهی زیر چشمی به سیاوش کرده خجالت زده نالید:
_خاله بس کن تو رو خدا
زن چشم غره ای به پناه رفت:
_ تو یکی ببر صداتو، با توام کار دارم حالا حالا
_مامان گرفتی من و؟
سرش به ضرب سمت سیاوش چرخیده چشم غره ای رفت:
_ نه ! زاییدمت که ای کاش همون موقع
می مردی پسره بی آبروی کثافت
اخه این چه وضعیِ واسه این دختر درست کردی؟ خدا لعنتت کنه اگه یهو باباش ببینه چی؟
اگه خواهر بیچاره ی من بفهمه گند تون بیشتر بالا بیاد چی؟ سکته میکنه بی مادر
اجازه میدادی رسمی زنت بشه هر بلایی خواستی سرش میاوردی سیاه و کبود کردنش پیشکش!
لب سیاوش کش آمده مونس با خشم تشر زد:
_ نخند بی پدر تو آخرش من و سکته میدی دخترونگی پناه و که مثل آب خوردن گرفتی یه آبم روش...
نگاه پناه و سیاوش به هم گره خورد
مونس با یادآوری مصیبتی که آن دو به وجود آورده بودند تحلیل رفته لب زد:
_وای خدا سرم ، یتیم شی سیاوش
یه بچه بی صاحاب عین خودت هم کاشتی براش اونم قبل محرمیت ، الانم این کبودی های رو بدنش ، وای
_خاله تو رو خدا بشین الان فشارت میفته
زن دست پناه را پس زده با همان عصبانیت روی مبل نشست:
_خدا خاله تو بُکشه بی خاله بشین دختر...
رفتی خونه خواهر من که هیچی بابای
روانیت این جوری ببینه امونت نمیده
سیاوش بمیر که قراره بی آبرو تر بشم
قراره رسوای عالم بشیم
سیاوش در حالی که نمی دانست چه بگوید نگاهی به پناه انداخته با دیدن کبودی های که به طرز فجیعی داد میزد برای چیست ابرو هایش بالا پرید
ناباور گفت:
_ پناهم! این ها که دیشب اینجوری سیاه نبود قربونت برم
نمیدانست از دیدن آن کبودی ها لذت ببرد یا گریه کند
مونس که حواسش نبود نزدیک پناه شد
زیر لب پچ زد:
_ چی میشه هر شب خونه ی ما بمونی من اینجوری پدر تو دربیارم جوجو
پناه لب به هم فشرد
_ خیلی بیشعوری سیاوش ...
_ تو غلط میکنی تا یه هفته دستت به پناه بخوره
هر دو یکه خورده از صدای داد مونس صاف ایستادن سیاوش با پرویی لب زد:
_مامان تو رو خدا تمومش کن
بابا یه کبودیِ دیگه کرم بزنه میره نه خانی اومده نه خانی رفته
مونس نفس بلندی کشیده درمانده گفت:
_کرم بزنه؟ کدوم کرمی میتونه وحشی
بازی های تو رو بپوشونه؟
گردن شو کرم زد ... لب های باد کرده و گونه هاش و که جای دندون هات مونده چی پدر سگ بی همه چیز ...اونا رو هم کرم بزنه؟
ای خدا منو بُکش خلاصم کن از دست این هل..
دستی به سرش که درد می کرد کشید سست و عصبی زمزمه کرد :
_مونا و ایرج دارن میان دنبالش بی صفت..
این ریختی ببیننش من چی جواب شون بدم؟
بگم پسرم گرسنه بود افتاده به جون دخترتون
که امانت بود پیشم؟
آخ سیاوش ...آخ پناه ...الان میرسن اینجا
چه خاکی به سرم شد خدایا
پناه مات مانده نالید:
_الان میرسن؟ مگه قرار نبود فردا بیان؟
سیاوش که مثل آن دو دست و پایش را گم کرده بود خواست حرفی بزند که صدای آیفون در هال پیچید
_خواهر تون و آقا ایرج اومدن خانم
صدای خدمتکار را هر سه شنیده شوکه به او نگاه کردند.
_باز نکن درو
سیاوش فریاد زد که همان لحظه مونس از هوش رفته در ورودی خانه به ضرب باز شد و ...
پارت رمان❌
https://t.me/+J7mJhWziyrdiNzQ0
https://t.me/+J7mJhWziyrdiNzQ0 | 380 | 1 | Loading... |
Repost from N/a
سینه هام از درد دارن از جا درمیان ...
چشم باز میکند و او را کنارش روی تخت میبیند که بغل گوشم زمزمه میکند.
آباژور کنارش را روشن میکند
_ چته دوباره؟ هزار بار گفتم تر نزن به خوابم
با مظلومیت لب میزند
_ بچه تازه خوابش برد
دل درد شده بود ...الانم خیلی درد دارم
به دختر ۱۷ ساله روبه رویش نگاه میکند
قیافه اش هیچ به این حرف ها نمیخورد
این ها بلاهای بود که این مرد سرش آورده بود!
با بی رحمی میگوید
_ فردا هزار کار دارم
هرکاری میکنی رو مخ من نرو
دخترک بق میکند
_ هیروان ...
مرد چشم به هم میفشارد
متنفر بود وقتی با این معصومیت صدایش میزد
با لحن ارامتر نگاهش میکند
_ چته؟
لب میزند
_ خیلی درد میکنه
موهای پریشان دختر چهره اش را پوشانده بود.
با خود فکر میکند این دختر پریشان درمانده کجا و دختر فرامرز شاه منش بزرگ کجا؟
پوزخند میزند و با شصت گونه اش را نوازش میکند
خوب به هدفش رسیده بود!!
اخم میکند
_ برو بیرون تا خودم نزاشتمت پشت در
دخترک دنده پهن شده بود از حرف های تند و تیزش.
با تخسی سرش را میان بازویش جا میدهد
با تردید دستش را میگیرد و روی سینه های پر شیرش میگذارد
_میبینی؟ از درد انگار نبض میزنه
مرد دستش را میکشد و نفس بلندی میگیرد
_ لاره ...
با مکث میگوید
_ خوشحالی نه؟
این وقت شب از درد بمیرم و کسی جز تو نباشه ؟
دلم بخواد بچه ای که تو پس انداختی رو خفه کنم که یکم راحتم بزاره ...خوشحالت میکنه؟
نیشخند میزند
_ خوشحالم!
موهایش را به آرامی چنگ میکند که چهره اش را ببیند
_ اینکه تو خونه منی ... کهنه بچمو عوض میکنی و یه شب در میون مجبوری باباشم راصی کنی و هیشکی جز من مرده و زندت براش مهم نیست خوشحالم میکنه !
انتقام مامان مظلوممو بعد سالها بلاخره میبینم لاره !
موهایش را رها میکند و دخترک با بیخیالی لبخند میزند به خشمش
دفعه اولی نبود که اینهارا میشنید
اینکه تا به حال چطور انقدر مطیع دوام آورده بود عجیب بود !
خونسردی اش به عنوان کسی که همه چیزش را از خانواده تا آبرو و آینده اش را به این مرد باخته بود ترسناک بود .
در کمال تعجب بغض میکند
_ درد میکنه ...یکاری بکن
هیروان چشم گشاد میکند اما دخترک مسر تر از این حرف ها به نظر می آمد
تیشرت گشادش را از تن میکند و تن برهنهاش را به او نشان میدهد
نیشخند میزند از روی زیادی که تنها یادگار گذشته لاره بود
دخترک را روی دست میگیرد و دستش را به ارامی روی سینه هایش میکشد
_ آخ ...
دست هایش روی سینه های ملتهبش به حرکت درمی آید و لاره لب به دهان میبرد
_ آقا به داد برسین
دایه میگه بچه نفس نمیکشه
بالشت رو سرش بوده !
دستی که برای پوشاندن تن برهنه زنش به ملافه گرفته بود خشک میشود
چشمانش به سمت دخترک میچرخد
در چشمانش نگاه میکند.
دخترک از نگاهش و چیزی که در سرش میگذرد میترسد
_ بخدا هیروان من ...من فقط خوابوندمش ...من ...
زیر گریه میزند .
انتقام خستگی هایش را از ان طفل معصوم گرفته بود؟
نفس نمیکشید ...در سرش تکرار میشود
دست به موهای ظریف دخترک میگیرد و بغل گوشش زمزمه میکند
_قبر خودتو کندی دختر حاجی!
https://t.me/+NvJW37YDU4c1Y2Y0
https://t.me/+NvJW37YDU4c1Y2Y0
https://t.me/+NvJW37YDU4c1Y2Y0
17700
Repost from N/a
یه لیست جذاب برای همه مخاطبان عزیز کانال😍
نگار فرزین
سحر💕بهزاد
https://t.me/+N9BFdebpB5w0N2U8
میم راهپیما
مونس 💕 کیان
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
مریم بوذری
بردیا 💕 افرا
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
سارا انضباطی
الیاس 💕حنا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
پروانه قدیمی
ارس 💕 جانان
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
شبنم
گلاویژ 💕عماد
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
ماریا
رستا 💕 فرشاد
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
شینزود
فهام 💕 سامیا
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
منیر قاسمی
رهی 💕 نورا
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
میم.راهپیما
آفاق💕الچین
https://t.me/+cGaEWW24wYQ2NmI8
نسترن ملایی
هانا💕واران
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
سیما
جانان 💕 ظهیر
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
نگار فرزین
عماد 💕سارا
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
حدیثه ببرزاده
الهه 💕 علی
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
یگانه راد
سبحان، ارمیا💕محنا
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
مرضیه
سما 💕 امید
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
فاطمه جعفری
حامد 💕عاطفه
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
نسترن
ودا 💕دانیار
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
یغما شفیع پور
تیارا 💕 آویر
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
گیلسو
طنین 💕شهریار
https://t.me/+EPy1Pj6lEPUyNmQ0
شیوا بادی
ایران 💕وارطان
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
نسیم
پناه💕کاوه
https://t.me/+fQzEb67n3hY1NjA0
پرنیان هفت رنگ
خزان💕هیروان ، پریشان
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
اعظم داشبلاغی
ماهرو💕رحمان
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
ر.بیات
حسام💕ریحانه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
مهلا.خ
شهریار💕آسو
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
حانیه شامل
پناه💕 آرسین
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
اعظم داشبلاغی
حسن، نوید💕 رها
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
مینا
دلیار 💕 نیک
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
مارال
امیرحافظ 💕 آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
بهناز صفری
ماه چهره💕مهدیار_آدریان
https://t.me/+W-87i6q5g08wMDI0
فریبا زلالی
صدف 💕 علی
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
راز
لیدا 💕 فولاد
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
مهدیه سیفالهی
آریانا💕 کوروش
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
لیلا غلطانی
فرشید💕سونا
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
گیسو رحیمی
دلوین💕حامین
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
محدثه رمضانی
پناه 💕یاشار، امیرعلی
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
صدای بی صدا
دیاکو 💕راحیل
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
سارا رایگان
آرامش 💕طوفان
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
شبنم
آرش 💕سارا
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
مبینا
بنیامین💕 جیران
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
راز.س
شاداب💕سبحان، محمد
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
خاطره
همایون💕نوا
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
شادی جمالیان
نهال 💕کیهان
https://t.me/+m6zOAXiTnhY3ZGI0
آزاده ندایی
ریرا 💕 رستان
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رقیه جوانی
سرمه💕 رهام
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
شبنم خلیلی
شبنم💕سهراب
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
12800
میشه بیام توی بغلت قایم شم؟ بچه ها باز سوسک و مارمولک گرفتن دستشون، دارن اذیتم میکنن!
آیین بند پوتین هایش را میبندد و میگوید:
-تو دیگه شیش سالت نیست، سیب کوچولو.
درست نیست من بغلت کنم!
برو یه جا دیگه قایم شو، مثل پریسا و بقیه.
یاقوت دوازده ساله لب میلرزاند و یک سیب سرخ و شیرین به آیین میدهد.
-من میترسم آیین! خواهش میکنم...
همین یه بار. تو بغلم کنی جرأت نمیکنن اذیتم کنن.
این سیب رو بابا حاجی از بالای درخت چیده. میدمش به تو.
دارن میان اینجا! لطفا...
آیین روی موهایش دست میکشد و کیفش را برمیدارد تا به محل خدمتش برسد.
-دیرم میشه نور چشم!
باید برم. برو با بقیه بازی کن.
یاقوت به گریه میافتد و سمت ته باغ قدم تند میکند.
-منو بغل نمیکنی چون قراره خواهرم مروارید عروست بشه مگه نه؟
باشه...
بغل نکن.
منم با کاوان عروسی میکنم که دوسم داره!
آیین رفتنش را با عشق تماشا میکند و میگوید:
-دردت به قلبم...
تا وقتی نشون شده منی، هیچکس نمیتونه دست روت بذاره!
https://t.me/+wurPW4IKKVczYzlk
آیین با خیالی آرام میرود، چون هرگز فکرش را هم نمیکند درست روزی که بعد از سالها برمیگردد، باید شاهد نامزدی نور چشمش با یکی دیگر باشد، یکی که یاقوت را فقط برای انتقام میخواهد، انتقام از خود آیین!
11900
_هی! خانم برای چی اینجا نشستین ؟ بلند شین ببینم راه و بستین
با شنیدن صدای مردانه سرم را بلند کرده به مرد قد بلند و گنده بک مقابلم زل زدم.
_ به شما چه آقا؟ مگه اینجا مال شماست؟ برو مزاحم نشو وگرنه زنگ میزنم پلیس
ابرو هایش بالا میروند.در دل دعا میکنم ای کاش زودتر شرش کم شود.
_ چی میگی خانم؟ میشه بگین چرا از سر ظهر اینجا نشستین؟
اخم هایم در هم می رود. هیچ خوشم نمی آید از سوال و جواب کردن ...اما به ظاهر این مرد نمی خورد که مزاحم باشد.مردد نگاهش میکنم:
_خب ،راستش منتظر یکی ام ...اوووم..
میگم شما صاحب این خونه رو میشناسین؟
تکیه از ماشین می گیرد.
_ چطور مگه؟
از جا بلند میشوم کمرم تیر می کشد.از بس که نشسته بودم. چشم هایم سر تا پایش را می کاود. باید اعتراف میکرد عینک آفتابی به چش هایش می آید. لب گزیدم از هیزی خودم:
_من از ظهر منتظر نشستم اینجا ولی از صبح اومده بودم چند بار زنگ در و زدم ... کسی باز نکرد واقعیت اینجا خونه ی خاله ام فکر نکنم شما من و بشناسید... همسایه این دیگه نه؟ خبری از شون دارین ؟ میدونید کجا رفتن که از صبح نیستن؟
خیره خیره نگاهش میکنم. تا جواب بدهد.
نگاهی به دور بر انداخته پس از مکثی می گوید:
_ این خونه نزدیک یه سال خالیه موفرفری
الکی وقت تو هدر نده بیا برو رد کارت
چند ثانیه طول کشید تا جمله اش را هضم کنم.
درمانده به مرد ناشناس نگاه میکنم:
_ یعنی چی خالیه؟ این خون جون دوم خاله مونسم بود ...عاشق اینجا بود آخه چطور ممکنه ایجا رو ول کنه؟ من الان کجا دنبالش بگردم
_ ببین دختر فرفری من از چیزی خبر ندارم این هایی رو هم که بهت گفتم به خاطر اینکه گفتی فامیل سیاوشی ...حالا هم اینجا نمون تا یه ساعت دیگه شب میشه این کوچه هم کم
بی ناموس نداره
بغ کرده دستی به موهای فرم کشیده نالیدم:
_ پس من چی کار کنم الان؟ چطوری بهشون خبر بدم
_چیو خبر بدی؟
یکه خورده خیره ی اویی می شوم که اکنون دست به سینه ایستاد. من که آرام گفتم چگونه شنید! ؟ ناچار بغض کرده به حرف می آیم.شاید او میتواند به من کمک کند:
_راستش پدر بزرگ مون دو روز پیش سکته کرده اما وقتی به هوش اومد گفت میخواد مونس و شوهرش حاج سالار و ببینه
_خب! ببینه که چی بشه!
چقدر خونسرد بود مردک جذاب!
_ میخواد که...
ناگهان مکث میکنم. داشتم برایش توضیح میدادم؟چرا؟ پوف کشیده شانه بالا انداختم:
_ میخواد قبل مرگش به وصیت اش عمل کنن یعنی میخواد من و سیاوش که میشیم پسر خاله و دختر خاله باهم ازدواج کنیم ... تا به این بهونه اختلاف بین دو تا خانواده حل بشه...
راستش بابای من و حاج سالار از وقتی جوون بودن با هم اختلاف داشتن حالا نمیدونم سر چی ...اون موقع که من ۸ سالم بود یادم یه دعوای بزرگ بین خانواده ها پیش اومد که باعث شد خاله اینا از عمارت آقا جون بلند شن ...آخه کل خانواده تو یه خونه باغ زندگی می کنیم ...
سر بلند کرده نگاهش را که خیره به زمین
می بینم با حرص ادامه میدهم:
_ الان هم آقاجون پاشو کرده تو یه کفش که تا وقتی من و سیاوش ازدواج نکنیم نه به کسی ارث میده نه اجازه میده بقیه تو عمارتش زندگی کنن ...اما من که میدونم هدفش برگردوندن خاله مونس و حاج سالار
آه غمگینی میکشم:
_ البته نه این ازدواج ممکن اتفاق بیفته ... نه اینکه من حاضرم به خاطر آسایش این و اون با یکی که آخرین بار ۱۲ سال پیش دیدمش ازدواج کنم ...حتی مطمئنم پسر خاله ام هم راضی به این ازدواج نیست و ممکن واکنش بدی نشون بده و...
_از کجا میدونی سیاوش مخالف این ازدواج؟ مگه علم غیب داری؟
جا خورده از لحن تندش با چشم های گرد نگاهش می کنم. لبخند دختر کشی میزند:
_شرکت سیاوش یه خیابون بالاتر از اینجاست ...
نزدیک تر می آيد من همانطور زل زده ام به صورتش ...با صدای بم و مردانه اش پچ می زند:
_ این هم آدرس ، برو باهاش حرف بزن ... شاید به توافق برسید خانوم کوچولو
کارت را کف دستم می گذارد دلم هری می ریزد. به نگاهی به کارت میکنم.هم آدرس را نوشته بود هم شماره تلفن ...
_زود برو ممکن تا یه ساعت دیگه شرکت و ببندن
زبانم انگار لاله شده است که سری تکان داده از کنارش عبور می کنم.واقعا ممنونش بودم که کمک کرده است.ناگهان قدم هایم از حرکت می ایستد.
یادم می آید که از او تشکر نکردم.
به عقب بازگشته با دیدن او که دارد ماشینش را داخل خانه خاله می برد شوکه و گیج نگاهش می کنم.مگر نگفت خانه یک سال است که خالی است؟
یک آن به خودم آمده با دیدن کارت دستم و شماره سیاوش ... شروع به زنگ زدن می کنم.
بعد از دو بوق با شنیدن صدای همان مرد چشم هایم گشاد می شود.
_ هنوز که نرفتی دختر خاله ی مو فرفری!
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
https://t.me/+WwnLSn33xBsxZTY0
10000
Repost from N/a
اینا تا نبرنت پرورشگاه از اینجا نمیرن
کدوم گوری قایم شدی تخـ*ـم حروم؟!
بیا بیروون
دخترک وحشت زده از روی تخت بیمارستان پایین رفت که کیانا فریاد زد
_عرضه ندارید یه بچه رو تو دوتا اتاق بیمارستان پیدا کنید؟!
بغضش ترکید و کنار پایهی تخت جمع شد
سوزن سِرُم کشیده شد
خون از دستش بیرون زد
بازهم فریاد زن و صدای قدم هایی که نزدیک اتاق شد
_همون موقع که کیارش توی حرومزاده رو برد عمارتش خودم باید مینداختمت بیرون تا الان به خاطر تو لب مرگ نباشه
باورش نمیشد مرد روی تخت بیمارستان بود
بزرگترین رئیس مافیای کشور که دخترک را دزدیده بود اما به جای اذیت کردنش...
از ته دل هق زد و سر روی زانویش گذاشت
بازهم قلبش درد گرفته بود که دکتر نگذاشته بود وارد آی سی یو شود و کیارش را ببیند
او تنها کسی بود که باهاش مهربان بود
برعکس رفتارش با دیگران
در یکدفعه باز شد
با دیدن چشمان سرخ کیانا گریهاش شدت گرفت
_خا..نوم تروخـ..دا من.. من نمیخوام برم.. آقا قول داده بود هیچوقت تنهامـ...
کیانا که یکدفعه به سمتش هجوم برد و موهایش را چنگ زد با وحشت چانهاش لرزید
_انگار دست توئه...فکر کردی حالا که کیارش پشتت نیست میزارم دور و برش باشی هرزه؟!
تنش را روی کف بیمارستان کشید که سوزن سرم از دستش کنده شد
از درد ضعف کرد
_بابای حرومزادهت کم بود که توی یه ذره بچه هم میخوای گو*ه بزنی به زندگی داداشم؟!
کیانا تنش را محکم وسط راهروی بیمارستان پرت کرد
با عجز هق زد
گوشهی دیوار مچاله شد
_من نمیخوام بر..م پرورشگاه...آقـ..ا گفته بود نمیزاره برگردم اونـ..جا
کیانا بیتوجه به آن مرد های سیاهپوش اشاره زد
کیارش گفته بود اینها بادیگاردهایش هستند
دخترک پر وحشت چشمان آبیاش را میانشان چرخاند
با اینکه کیارش سرش را به سینهاش فشرده بود تا نترسد
اما شنید که این مردها آن روز آن مرد را کشتند
همانی که دخترک را اذیت کرد
به دستور کیارش
_اینو میبرید میندازید جلوی اون زن و مردی که جلوی بیمارستان وایسادن...از پرورشگاه اومدن... وای به حالتون کیارش به هوش بیاد و بفهمه این بچه توی تصادف نمرده
دخترک هیستریک وار سر تکان داد
بچه ها هم اذیتش میکردند
بازهم وقتی شب ها از درد قلبش بنالد بچه ها میزدنش
اما کیارش هیچوقت او را نزده بود
حتی وقتی میگفت درد دارد بیمارستان میبردش و تمام شب میگذاشت روی سینهاش بخوابد
بیپناه در خودش جمع شد و اشک ریخت
زیر لب به خودش دلداری داد
_آقـ..ا به هوش میاد... وقتی بیدار بشه بهش میگم نمیخواستم تنهاش بزارم...بازم میاد دنبالــ...
پشت دست کیانا که یکدفعه به دهانش کوبیده شد خون از لب هایش بیرون ریخت
کیانا غرید
_چه گوهی خوردی؟!
با وحشت سر تکان داد
_ببخـ..شید
قلبش تیر میکشید
هیکل کیانا دوبرابر دخترک بود و سنش هم
دخترک فقط 16 سالش بود
_رزا تو تصادف سه روز پیش مرده... تو مگه زندهای که میخوای برگردی پیش کیارش؟!
زار زد که دست کیانا اینبار محکم تر به صورتش کوبیده شد
بلند غرید
_نشنیدم صداتو هرزه... رزا زندهاس؟!
چشمانش از دردی که یکدفعه در سینهاش پیچید سیاهی رفت
کیانا خواست دوباره دستش بالا بیاید که دخترک با گریه نالید
بازهم همان حالت ها
نفسش سنگین شده بود
_نـ..ـه.. رزا تو..تو تصادف مرده
کیانا نیشخند زد و پایش چرخید
نوک تیز پاشنهی کفشش را روی دست دخترک که زمین را چنگ زده بود گذاشت و فشرد که دخترک بیحال ناله کرد
حتی نتوانست جیغ بزند
درد بیشتر شد و چشمانش سنگین تر
_نشنیدم... رزا کجاست؟!
دخترک با درد نفس نفس زد
دندان هایش بهم میخورد
_مر..ده..رزا..مرده
پایش را برداشت و نیشخندش جمع شد
چانهی ظریفش را تهدید آمیز چنگ زد
جوری فشرد که دندان های دخترک از درد جیغ کشید
_فقط دلم میخواد دوباره ریختت و ببینم این اطراف... میدونی اونموقع چی میشه؟!
دخترک در سکوت با هق هق نگاهش کرد که سرش را نزدیک گوشش برد
آرام پچ زد
_تو که دلت نمیخواد...تیمور بیاد دیدنت؟!
تن دخترک هیستریک شروع به لرزیدن کرد
بدنش قفل شد
تیمور
همان کسی که هرشب در انبار زیر پله آزارش میداد
کیانا با حس خیسی شلوار دخترک نیشخند زد
چانهاش را رها کرد
_یادم باشه بگم هرشب پوشکت کنن
دخترک با خجالت اشک ریخت و سر پایین انداخت
کیانا به آدم های کیارش اشاره زد
_ببرینش...دیگه تا آخر لال میمونه
مردها که سمتش آمدند ناخودآگاه خودش را عقب کشید
لرزش هیستریک تنش بیشتر شد
رنگش روبه کبودی رفت
کاش مرد بود
کیانا خیره به پرستارهایی که نگاهشان میکردند لب زد
_اینارو هم خفه کنید وقتی کیارش به هوش اومد چیزی نگن
_اگر من بیهوش نباشم چی؟!
با صدای غریدن کسی چشمان بیحال دخترک مات چرخید
آن مرد با لباس های یک دست سیاه که داشت سمتشان میآمد...
کیارش بود؟!
ادامهی پارت🖤🔥👇
https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0
https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0
شیطانیعاشقفرشته...
﷽ بنرها پارت رمان هستند🔥 🖤🔥شیطانی عاشق فرشته 🖤🔥مروارید 🖤🔥در آغوش یک دیوانه 🖤🔥قاتل یک دلبر (به زودی) ❌هرگونه کپی برداری از این رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌
https://t.me/Novels_tag11900
Repost from N/a
_مگه صدبار بهت نگفتم وقتی شرکتم بهم زنگ نزن..
دخترک بغض میکند..
_عزیزجون میگفت داری ازدواج میکنی..
راس میگه..؟
اخم هایش را در هم میکشد..
_قطع کن..
_دلم برات تنگ شده..
چشم میبندد..
_عزیزجون میگه دیگه پیش ما نمیای..
از این به بعد هرشب میری خونه ی خودت..
خونه ای که اون دختر توشه..
دلش برای لرز نشسته در صدایش میرود..
بغضش میترکد و هق میزند:
_برای اونم شبا قصه میخونی..؟
موهای اونم مثل موهای من هرشب نوازش میکنی تا خوابش ببره..؟
پشت چشمای اونم مثل چشمای من میبوسی..؟
انگشتانش مشت میشود و شقیقه اش نبض میزند..
دلش عمیقاً لمس طلایی هایش را میخواهد و در آغوش کشیدنش را..
دلش برای نفس کشیدن از عطر گریبانش تنگ شده..
دلش بوییدنش را میخواهد..بوسیدنش را
اما با این حال خشک و سرد میغرد..
_داری وقتم و میگیری..
هق هقش اوج میگیرد :
_میشه بیای پیشم..فقط همین امشب
برای آخرین بار..قول میدم بعد از این دیگه منو نبینی ..
سام فکش را روی هم چفت میکند همان لحظه
تقه ای به در اتاقش میخورد و منشی سراسیمه داخل میشود..
_جناب آریا..سهامدارا تو اتاق کنفرانس منتظرتونن
از پشت میز بلند میشود و بی توجه به نفس زدن های دخترک از گریه زیاد زمزمه میکند:
_باید برم...
_تروخدا ..بزار ببینمت برای آخرین بار...
بهت قول میدم..
پلک میبندد سیب گلویش سخت تکان میخورد و خشدار لب میزند..
_دیگه هیچوقت به من زنگ نزن..
میگوید و بی توجه به التماس های دخترک تلفنش را قطع میکند..
آشفته موهایش را چنگ میزند..
چند دکمه ی بالایی پیراهنش را باز میکند و با حالی خراب وارد اتاق کنفرانس میشود..
تمام مدت جلسه ذهنش پیش مکالمه شان است که چیزی از حرف هایشان نمیفهمد..
بیش از آن تاب نمی آورد..
بی طاقت از پشت میز بلند میشود سویچش را چنگ میزند و بی توجه به سهامدارانی که هاج و واج نگاهش میکنند از اتاق بیرون میزند..
همان لحظه موبایلش زنگ میخورد پیش از آنکه جواب دهد منشی با دیدنش سراسیمه به سمتش میرود..
_جناب آریا..چندبار از منزلتون با شرکت تماس گرفتن..انگار کار مهمی باهاتون دارن..
توجهی به ضربان تند شده ی قلبش ندارد و پیش از قطع شدن تماس تلفنش را جواب میدهد..
_مگه صد دفعه بهت نگفتم دیگه بهم زنگ نزن..
صدای زجه های پیرزن در گوشش مینشیند و او شوکه ماتش میبرد...
_عزیزجون...
زن با گریه مویه میکند..
_ بیچاره شدیم پسرم..
سینه اش تیر میکشد و با درد لب میزند..
_چی شده...؟
_ماهک..؟
قلبش درون سینه سقوط میکند..
پاهایش سست میشود و مینالد...
_ماهک چی..؟
همههمه ها از پشت تلفن به گوشش میرسد و وقتی جوابی نمیگیرد نعره میزند...
_میگم ماهک چی شده..؟
پیرزن زجه میزند و به سختی مینالد..
_وقتی اومدم بالا سرش دهنش پرخون بود...
بچه ام عکست و بغل کرده بود...
نفسش بند می آید..
سینه اش را چنگ میزند و با زانو روی زمین سقوط میکند ...
پیرزن لب باز میکند و آخرین جمله ای که از زبانش میشنود همزمان میشود با سیاهی رفتن چشمانش..
_بچه ام.. بچه ام نفس نمیکشه سام..
https://t.me/+Mx1iRRyHkC9kYWFk
https://t.me/+Mx1iRRyHkC9kYWFk
https://t.me/+Mx1iRRyHkC9kYWFk
https://t.me/+Mx1iRRyHkC9kYWFk
17410
Repost from N/a
-سقطش کن!
ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم.
یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد:
-اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟
از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار...
هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم.
دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت:
-پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟!
دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد:
-نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته!
سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم.
سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد:
-همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو....
نفسم رفت و لرزیدم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت:
-خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟
سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت:
-از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن...
تو که مثل بره می مونی دختر جون!
هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت:
-تموم نشد پری؟
-الان تمومش می کنم آقا!
رو به من تشر زد:
-یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون!
به دست و پاش افتادم:
-تو رو به هر کی می پرستی بذار برم!
-بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم!
دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت:
-جفتمون رو می کشه!
-میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه...
وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد:
-داری چه غلطی می کنی پری!
سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت:
-تموم شد آقا!
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
2300
Repost from N/a
عیدتون مبارک🐑
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️
وصلهی جانم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
❤️
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
روزهای سفید
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
گود من
https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8
🧛
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دو عین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
فراموشی دریا
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
تاب رخ او
https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0
🌒
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
قرار نبود عاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
جوخه یتقلا
https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk
🧶
برزخ عشق
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
آرامش یک طوفان
https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk
🐝
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغوا وعشق
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
✨
1500
Repost from N/a
-سقطش کن!
ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم.
یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد:
-اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟
از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار...
هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم.
دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت:
-پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟!
دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد:
-نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته!
سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم.
سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد:
-همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو....
نفسم رفت و لرزیدم
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت:
-خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟
سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت:
-از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن...
تو که مثل بره می مونی دختر جون!
هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت:
-تموم نشد پری؟
-الان تمومش می کنم آقا!
رو به من تشر زد:
-یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون!
به دست و پاش افتادم:
-تو رو به هر کی می پرستی بذار برم!
-بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم!
دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت:
-جفتمون رو می کشه!
-میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه...
وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد:
-داری چه غلطی می کنی پری!
سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت:
-تموم شد آقا!
https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
👍 1
3400