cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

👰 عــــــℳムŋــروس 👰

تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷 هیچگونه تبلیغ غیراخلاقی، پیشبینی و شرط بندی داخل این کانال درج نمیشه🌹

Ko'proq ko'rsatish
Eron27 534Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
9 933
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

♥️ بهترین لحظاتِ من در کنار تو سپری میشه
Hammasini ko'rsatish...
#قسمت275♥️ #بـــارانِ‌عــذاب☔️ _ می خوای با این فکر و خیال ها خودت رو از پا در بیاری؟ مطمئن باش وقتی اینقدر داره ریسک و هزینه می کنه نمی خواد تو رو بگیره تا سر به نیستت کنه اگه براش مهم نبودی، می گفت به درک ولت می کرد و می چسبید به همون زنش نازگل. واسه همینه میگم بذار برم یه سر و گوشی آب بدم _ بری بگی چی؟ بگی به شهرزاد کمک کردم فرار کنه؟ خودمم باهاش رفتم؟ حالا هم خونه مادر بزرگم بهش پناه دادم؟ خنده دار نیست؟ ولت می کنه به نظرت؟ _ حداقل تو آروم میشی! _ اینقدر خوب نباش سمیه. بخدا من شرمندت میشم شدم. دیگه نمی دونم چه جوری باید برات جبران کنم اصلا می تونم روزی محبت هات رو جبران کنم یا نه _ چقدر بهت بگم تو مثل خواهر منی. حتی توی عمارت هم همیشه هوام رو داشتی. منم اینا رو یادم نمی ره. مشکل تو مشکل منم هست. و همینطور برعکس. مگه نه؟ میون گریه با لبخند سر تکون دادم.
Hammasini ko'rsatish...
در سکوت صبح نقش رویاهایت را به تصویر بکش ایمان‌داشته باش به خدایی که نا امید نمی کند و رحتمش بی پایان است . ظهر بخیر❤️
Hammasini ko'rsatish...
243236445_109000078211222_6976468644817933861_n.mp43.28 MB
#قسمت274♥️ #بـــارانِ‌عــذاب☔️ نوچی کرد. سفره رو گذاشت و اومد کنارم نشست. بغلم کرد و گفت : چی ‌شد باز شهرزاد! چرا گریه می کنی. الان بچه بیدار میشه _ دیگه نمی تونم تحمل کنم سمیه. ‌_ می فهمم. حق داری.. بذار امروز با سجاد هماهنگ می کنم یه جور بریم بیرون یکم بچرخ. حال و هوات عوض شه _ چی میگی سمیه. درد من بیرون رفتن نیست. درد من این زندگی شومه _ ناشکری نکن. همینکه تن خودت و بچت سالمه خداروشکر کن _ این بچه زندگی می خواد. آینده می خواد. _ بسپار به خدا. یا احمد کوتاه میاد. یا بالاخره بهش می رسی دیگه _ اگه بهش برسم و به خودم و بچم رحم نکنه چی من می ترسم سمیه. _ بابا احمد دوست داره. آروم باش. اینقدر ازش نترس _ آره خیلی دوستم داره. خیلی.
Hammasini ko'rsatish...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌موفقیت پایان کار نیست، شکست هم نابودکننده نیست؛ فقط یک چیز اهمیت دارد و آن شجاعتِ ادامه‌دادن است. - وینستون چرچیل | ☀️ صبح بخیر
Hammasini ko'rsatish...
‏بعد از جشن طلاق و جشن دندون ; جشن بای بای ممه رو به مناسبت از شیر گرفتن بچه به زندگی اضافه کردن😐
Hammasini ko'rsatish...
#قسمت273♥️ #بـــارانِ‌عــذاب☔️ *** از روز بعد، شاید هر روز ده بار در خونه رو می زدن و سراغ منو می گرفتن دیگه از ترسم توی یکی از اتاق ها خودم و بچه رو حبس کرده بودم صدامون هم در نمیومد که کسی شک نکنه. داشتم دق می کردم. از نگرانی، از ناراحتی، از حال بد. تا کی می خواستم فرار کنم؟ کجا می خواستم فرار کنم؟ نمی تونستم که تا آخر عمرم توی خونه خانم بزرگ بمونم. بالاخره باید می رفتم بیرون. شراره هم کم کم داشت بهونه گیری هاش شروع می شد. حق هم داشت بچه. تو خونه که نمی تونست طاقت بیاره صبر ما رو نداشت. دلش می گرفت. دلش بازی و شیطنت می خواست. دیگه توان برام نمونده بود یه روز که سمیه اومد توی اتاق تا سفره پهن کنه یهو زدم زیر گریه
Hammasini ko'rsatish...
♥️ توافــق یعنی : تو مال من باشی و بس ♥️
Hammasini ko'rsatish...
ژست عکس عروس👰💐
Hammasini ko'rsatish...
#قسمت272♥️ #بـــارانِ‌عــذاب☔️ _ کجا بری؟ _ عمارت! _ همین مونده فقط.از کجا می دونی احمد بهت رحم کنه یا نه. _ حداقل شما ها و بچم سالم می مونید. همین برام بسه. من دیگه آب از سرم گذشته. _ کوتاه بیا شهرزاد. ما با هم شروع کردیم با هم هم تمومش می کنیم. _ نه. نمی تونم ببینم که بخاطر من آسیب می بینی. _ شهرزاد. بسه لطفا خب؟ الان هم برگرد پیش بچت یکی دو روز اصلا پات رو از خونه بیرون نذار. منم می مونم پیشت. حواسم بهت هست. خانم بزرگ هم گفت ‌: به سمیه گوش کن مادر. ما هوات رو داریم. صبر کن ببین چی کار باید بکنیم با تردید نگاهشون کردم. دلشوره ولم نمی کرد فقط خدا می دونست چی در انتظارمونع فقط امیدوار بودم اتفاقی واسع سمیه و بچم نیفته .
Hammasini ko'rsatish...