cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

FICTION NEWS

Ko'proq ko'rsatish
Eron246 932Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
298
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

نظرات 🦋✨ https://t.me/BiChatBot?start=sc-186178-yR2Xpk5 جواب ها ⚡️❄️ @nashenasnews
Hammasini ko'rsatish...
#Burned_face #چهره_سوخته #6 کیم می‌یونگ : .... ماشین رو توی حیاط پارک کردم و با لبخندی مصنوعی و دسته گل راهی خونه شدم . در رو که باز کردم جین لبخندی زد و گفت _ پدر مادر ، می یونگ برگشت با دیدنشون ، تعظیم کردم و با لبخند گفتم _ سلام ..‌ خیلی خوش اومدین ..‌ خوشحالم که می بینمتون توی دلم بهشون میخندیدم که حرفام رو باور میکردند ! مادر اومد سمتم و گفت _ سلام عزیز دلم بغلم کرد ، منم مجبور شدم اخلاق سردمو کنار بزار و متقابلا این کار رو انجام بدم . به سمت پدر قدم برداشتم گل رو بهش دادم _ بفرمائید پدر : ممنونم دخترم .. خوبی بابا جان ؟ _ ممنونم سر میز شام کنار جین نشسته بودم ؛ و چند باری گوشیش زنگ خورد و اسم ( جئون ) خودنمایی میکرد . اما جین تماس هاشو رد میکرد . که صدای آیفون به گوش رسید _ من جواب میدم جین : نه بشین خودم میرم _ باشه جین: بله ؟ + ........ جین : الان میام پدر : کیه پسرم؟ جین : یکی از دوستامه .. الان بر میگردم جین همیشه عادت داشت دوستاش رو به خونه دعوت کنه . اما این بار زمانِ زیادی سپری شده بود و برنگشته بود . از پشت پنجره به بیرون نگاهی گذرا انداختم . کسی یقیه ی جین رو چنگ زده بود و گریه میکرد . اما جین با خیالی آسوده فقط نگاهش میکرد . خوب که نگاه کردم جئون جونگ کوک بود . خیلی تعجب کردم ، اون و جین از کجا همو میشناختند ؟! که دستی شونه ام رو نوازش کرد . مادر : چیشده دخترم ؟ _ هیچی به اونا نگاه میکنم ... چرا دوستشو دعوت نمیکنه بیاد داخل ؟ مادر که جئون رو دید بهم ریخت و گفت _ بهتره که نیاد ! _ چرا ؟ مادر : مهم نیست . _ شما اون اقا رو می شناسید؟ با پریشونی بیشتری گفت : نه .. تو اون رو میشناسی ؟ _ نه مادر : بیا بریم شام بخویم سرد میشه _ چشم حالا میدونستم که همه خیلی چیزا رو ازم قایم کردن و از حافظه که از دست داده بودم سوء استفاده میکردن ! فقط فکر میکردم تنها کسی که باهام رو راست بود اون جیمین عوضی بود ! @FICTIONNEW
Hammasini ko'rsatish...
خیله خب پس حداقل نظر بدید
Hammasini ko'rsatish...
بریم بقیه رمان رو ؟Anonymous voting
  • اره
  • نه
0 votes
نظرات 🦋✨ https://t.me/BiChatBot?start=sc-186178-yR2Xpk5 جواب ها ⚡️❄️ @nashenasnews
Hammasini ko'rsatish...
#Burned_face #چهره_سوخته #5 کیم می یونگ : ..... سرم رو روی میز گذاشته بودم و فکرم درگیر بود . که صدای زنگ موبایل منو به خودم آورد. اسم برادر جین خود نمایی میکرد . با لحن آروم و خسته ای جواب دادم _ بله جین : خوبی خواهر کوچولو؟ _ ممنونم جین : زنگ زدم بگم هواپیما ی پدر و مادر تا دوساعت دیگه میشینه ... خوشحال میشن تو رو ببینن _ مشکلی نیست ، خونه همو می بینیم. جین : ولی اونا خوشحال میشن تک دخترشون برای استقبال بیاد فرودگاه . حال مساعدی نداشتم. میلی به دیدن اون زوج تقریبا میان سال نداشتم . _ من خیلی خسته ام نمیتونم بیام ... خودت برو جین: فهمیدم هیچ چیز راجب تو عوض نشده و همچنان لجبازی _ خواهش میکنم جین . الان حوصله ی تشر شنیدن ندارم جین : خیله خب حداقل شب زود برگرد و تماس رو قطع کرد . بعد کلی فکر کردن و بست نشینی توی دفترم متوجه شدم هوا تاریک شده ! از دفترم بیرون اومدم و با گفت جمله ی _ خسته نباشید میتونید برید شرکت رو ترک کردم . پشت رول نشستم و با بی حوصلگی رانندگی مو شروع کردم . اون زوج یا بهتره بگم پدر و مادرم ؛ همیشه با من به مهربونی رفتار میکردن پس لازم می دونستم حالا که فرودگاه نرفتم حداقل با یک سبد گل بهشون خوش آمد بگم ! به سبد گل نگاهی انداختم ، زیبایش قلبی که از سنگ تشکیل شده بود رو نوازش کنه ! لحظات زیبام با زنگ موبایل گوش خراشم ، بهم خورد . جیمین بود و جواب دادم _ بله جیمین: شنیدم پدر و مادرت از آمریکا برگشتن _ اره جیمین : بهت تبریک میگم _ تو خودت بهتر از هر کسی میدونی من علاقه ای به دیدن اونا ندارم جیمین: اما اونا میخوان هر لحظه دختر نازشون رو ببینن _ خب حرفت رو بگو جیمین: پدر و مادرت باید هر لحظه سپاس گذار من باشن _ چرا اون وقت ؟ جیمین : چون من دخترشون رو از مرگ نجات دادم تلخندی زدم _ اها سپاس گذار باشن؟ جیمین: البته _ دخترشون برای این کار تو ، تاوان زیادی پس داده ... پس لازم نیست ممنون باشن جیمین: مثل اینکه می یونگِ من یکم عصبیه ... بره خونه مامانش بغلش کنه ، باباش نازشو بخره ، داداش قربون صدقه اش بره .. خوب میشه _ به چرت گفتن علاقه ی خاصی داری ؟ جیمین: نه ولی به تو علاقه ی شدیدی دارم از شنیدن حرفش که بیشتر از دقایق قبل اوقاتم رو تلخ کرده بود تماس رو قطع کردم ! @FICTIONNEW
Hammasini ko'rsatish...
نظرات 🦋✨ https://t.me/BiChatBot?start=sc-186178-yR2Xpk5 جواب ها ⚡️❄️ @nashenasnews
Hammasini ko'rsatish...
#Burned_face #چهره_سوخته #4 جئون جونگ کوک : ..... با تردید پالتوم رو پوشیدم ، و به تصویر نقش بسته‌ی خودم ، توی آیینه چشم دوختم . قلبم ، با نبض های نامنظم اش به نفس های من ادامه می‌داد ! لبم به سخن با خودم باز شد _ دیدی چی شد ؟ ... همه چی خراب شد ... مجبور بودی کسی که با تمام وجود دوسش داری رو همیشه از خودت برونی ... قبلا هر روز اون رو می‌دیدی ولی الان چی ؟ از یه سال بیشتر میگذره و تو خبری ازش نداری ... اره خبری از ( جین هه ) خودت نداری سردی نفسم رو حس می‌کردم . و هر ثانیه ی زندگی پر تلاطمم ؛ به فکر ( جین هه ) می‌گذشت . پرونده ها رو برداشتم ؛ و باحال داغونم از خونه زدم بیرون . امروز ، روز مهمی بود ؛ یک قرار داد مهم ! قدم های محکمم رو به سمت شرکتی ، که قرار بود باهاشون مذاکره کنم ؛ برداشتم . مشتاقانه به سمت دفتر رئیس کل می‌رفتم ؛ می‌خواستم دوباره می‌یونگ رو ببینم ؛ تا خاطرات زیبای جین هه رو برام ، یادآوری کنه ! _ سلام منشی : سلام بفرمائید _ جئون هستم با خانم کیم قرار داشتم منشی : بله بفرمائید داخل به سمت در قدم برداشتم ، و خواستم در بزنم که صداش به گوشام خورد ‌. می‌یونگ : جیمین لازم نیست یه حرف رو صد بار تکرار کنی .‌‌... خیله خب فهمیدم و دیگه چیزی نشنیدم . اسم ( جیمین ) منو به گذشته پرت کرد ! ولی الان وقتش نبود . دستمو بالا آوردم و ضربه ای به در زدم . می‌یونگ: بله در رو باز کردم _ سلام می‌یونگ : سلام آقای جئون بفرمائید داخل زیر برگه مناقصه رو امضا زدم . و حس شادابی در درونم جولان می‌داد ! نگاهم روی می‌یونگ ثابت مونده بود ؛ و حس خوشحالی درونی باعث می‌شد ، لبخند بزنم . و می‌یونگ در جواب لبخند ملیحی بهم نشون داد ، و نگاهش رو ازم دزدید . این مذاکره و قرارداد دو هدف برای من داشت ! یکی با دیدن می‌یونگ ، هر لحظه جای خالی جین‌هه برام پر میشد . و دومی که خیلی مهم بود ..... ! پارک جیمین: ........ با انگشتام بازی می‌کردم ، و منتظر بودم می‌یونگ خبری ، که این همه منتظرش بودم ؛ رو بهم بده . موبایلم زنگ خورد بی وقفه جواب دادم _ بگو عزیزم می‌یونگ : متاسفانه چیزی که این همه منتظرش بودی ، شکل گرفت و انجام شد . با خیالی آسوده به صندلی تکیه دادم ، و پاهامو روی میز گذاشتم _ حالا مونده دوتا چیز دیگه که من می‌خوامشون ‌... تو و اون جایگاه رویایی می‌یونگ: به دومی می‌رسی ... ولی اولی نه ... بهت پیشنهاد می‌کنم حتی خوابش رو هم نبینی _ وقتی توی واقعیت حسش کردی می‌بینی که هر کاری از پارک جیمین بعید نیست می‌یونگ: خداحافظ پارک جیمین کیم سوک جین : ..... پرونده های موکل ها رو بررسی می‌کردم ، و چیزی دست گیرم نمی‌شد تموم فکر و ذکرم می‌یونگ بود ! می‌خواستم سر از کارش در بیارم . که بند افکارم ، با ضربه ای که به در خورد پاره شد ! _ بفرمائید در باز شد و قامت کسی نمایان شد ، که انتظارش رو نداشتم. جونگ کوک : به به سلام آقای وکیل ... جناب کیم سوک جین _ سلام ‌... اینجا چیکار داری؟ جونگ کوک : چه بد اخلاق ... تعارفم نمی‌کنی بشینم تک خنده ای زدم _ بشین جدی و جذاب بود ! دکمه ی کتش رو باز کرد ؛ و نشست . جونگ کوک : مدت هاست دنبال یه جوابم ... یه جواب ساده ‌‌! _ خب جونگ کوک : جین هه کجاست ؟ ... می‌خوام ببینمش _ جین هه ؟ جونگ کوک : اره جین هه _ نمی‌دونم کجاست خنده های ریزش جاشو داد ، به باطنی داغون و عصبی و داد زد _ تو نمی‌دونی ؟ ... بسه ... انقدر دروغ نگو جین ... تو داداششی .... بعد نمی‌دونی کجاست با آرامش لب زدم : اره نمی‌دونم جونگ کوک : این قدر با آرامش حرف نزن ... بگو کجاست _ : تا وقتی بود هی از خودت می‌روندیش الان چیشده یاد خواهر من افتادی ؟ کلافه داد زد _ جین هه کجاست ؟ _ : می‌خوای بدونی کجاست؟ جونگ کوک : اره بگو سرمو خاروندم و با جدیت لب زدم _ بالای سرِ ما چیه ؟ جونگ کوک : سقفِ _ نه کلا میگم جونگ کوک : آسمون _ اونجاست ... جین‌هه اونجاست اشکای جمع شده ی توی چشماش بهم لذت می‌داد جونگ کوک : یعنی ؟ .... _ اره با صدای لرزونش لب زد _ یعنی جین‌هه ... دیگه ‌... نفس نمی کشه ؟ _ اره ... چون خواهرم مرده قطره های اشک از گوشه چشماش میچکید خوشحال بودم الان نوبت توعه آقای جئون که عذاب بکشی @FICTIONNEW
Hammasini ko'rsatish...
نظرات 🦋✨ https://t.me/BiChatBot?start=sc-186178-yR2Xpk5 جواب ها ⚡️❄️ @nashenasnews
Hammasini ko'rsatish...

#Kim_Tae_Hyung حتی فکرشم نمی کردم ! اون چشمات رو ¡ @FICTIONNEW
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.