cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

Little blue whale🐳🐋

From wonderland ✨ میتونید مان یا هر چیزی که دلتون میخواد صدام کنید. من حرف‌های ناگفته‌تون رو می‌شنوم. https://t.me/BiChatBot?start=sc-265359-iYPaM09

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
211
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

این تصمیم رو گرفتن چون فهمیدم که حرف زدن یا نوشتن هیچ فایده‌ای نداره، اینکه یه سری چرتو پرت بنویسم دیگه چه فایده ای داره. هر روز بیشتر تو سکوتم فرو میرم و حرف هامو برای خودم نگه میدارم
Hammasini ko'rsatish...
قبل از اینکه اینجا رو دیلیت کنم خواستم بگم همتونو دوست دارم و ممنونم بابت اینکه خیلی مواقع باهام حرف میزدید برام خیلی ارزشمند بود. هنوز نمیدونن که میخوام ادامه برم یا نه ولی حس میکنم بار ایم زندگی خیلی سنگین تر از توان منه. شاید ادامه بدم و دوباره برگردم شایدم هیچ وقت برنگردم دوستون دارم
Hammasini ko'rsatish...
از ویژگی ها و اخلاقیات رو مخ من میشه به این اشاره کرد که همیشه فکر میکنم که دارم زیادی حرف میزنم، دارم زیادی اطلاعات میدم طرف مقابلم اصلا اهمیت نمیده، دارم زیادی واکنش نشون میدم و... از یه جایی به بعد اونقدر حرف نمی‌زنم تا طرف بالاخره کلافه بشه بزاره بره
Hammasini ko'rsatish...
صد بار وسط مکالماتم به طرف گفتم شب بخیر چون حس کردم رو مخشم، چون حس کردم نمیخواد باهام حرف بزنه، چون حس کردم اگر به حرف زدنم ادامه بدم دیگه کلا باهام حرف نمیزنه
Hammasini ko'rsatish...
آنه رو امشب برای اولین بار دیدم و دخترم اونقدر قشنگ و مثل فرشته ها بود که نمیتونستم ازش دل بکنم و بزارم بره تو سالن. آنه خیلی قشنگی خیلی. تو خودت معنی هنری
Hammasini ko'rsatish...
آنه رو امشب برای اولین بار دیدم و دخترم اونقدر قشنگ و مثل فرشته ها بود که نمیتونستم ازش دل بکنم و بزارم بره تو سالن. آنه خیلی قشنگی خیلی. تو خودت معنی هنری
Hammasini ko'rsatish...
امشب به عنوان تماشاچی یک تئاتر، روی صندلی نشستم و جالبه که بدونید از لحظه‌ای که پرده بالا رفت اشک ریختم تا اواسط نمایش. دلیلش رو نمی‌تونم با کلمات بیان کنم، فقط چیزی که جلوی چشم‌هام میدیدم خودِ هنر و شوق صحنه بود و مدام از خودم می‌پرسیدم این چیزی که دارم تجربه می‌کنم چیه؟ کاتارسیسه؟ چون اشکی که از چشمام پایین میومد کاملا خارج از اختیارم بود و فقط احساس می‌کردم تمام صحنه‌ها رو. کاملا با خط داستانی جلو می‌رفتم و همزمان می‌خندیدم و گریه می‌کردم. و دوستان عزیزم، گمونم این همون چیزی باشه که بهش میگن “هنر”.
Hammasini ko'rsatish...
قرار نیست چیزی به معلوماتتون اضافه بشه اگر خیلی دنبال علم و سوادید اصلا نباید اینجا باشید و این کانال شخصی منه میتونم راجع به اتفاقات تو روزم، احوالاتم، یا خیلی چیزا صحبت کنم من اخبارگو یا مستند ساز نیستم
Hammasini ko'rsatish...
:)))))))) آفرین به تو
Hammasini ko'rsatish...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ حالا جواب هم ندی مهم نیس میخواستم بگم قبل اینکه پست بذاری نخود مثقال برد در موردش مطلب بخون این طوری میدونی چی میذاری و نخود مثقال به سوادت اضافه میشه.
Hammasini ko'rsatish...