cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

"عَِرَِوَِسَِــَِڪَِــ 💍چَِشَِـَِمَِــَِ آبَِیَِ"

﷽❁ ♡...مَن پارِه‌هایِ خَشم و اَندوه و گُریز بودَم تو، جانِ مَرا اما به عِشق دوختی...♡ ☆پایان خوش☆ °•ن و القلم•° عَِرَِوَِسَِــَِڪَِــ 🔥چَِشَِـَِمَِــَِ آبَِیَِ به قلم:آرزو روزی یک پارت تقدیم نگاهتون😍❤

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
413
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

خوشگلا چهار پارت جدید تقدیم نگاهتون امیدوارم که دوست داشته باشید و حتما نظرتون رو بگید درباره رمان و مرسی که هستید❤️❤️
Hammasini ko'rsatish...
#عروسک_چشم_آبی #پارت121 با بخورد نور آفتاب چشم باز کرد و به اطراف نگاه کردم و گنگ به همجا خیره بودم با لخت بودنم همه ی اتفاقات دیشب از جلوی چشمم رد شد و با سرعت از روی تخت پاشیدم و به سمت لباسا رفتم و با پوشیدن پیراهن امیرعلی به سمت آشپز خونه رفتم و با دین صحنه ی روبه رو دهنم وا موند امیرعلی درحالی که فقط ی شورتک پاش بود داشت میز صبحانه آماده میکرد. _اگه بخوای فقط اینجوری نگام کنی دیگ ازم چیزی باقی نمیمونه. با حرفش خندیدم و به سمتش رفتم و روی صندلی جاگیر شدم. _من به تو نگاه نمی‌کرد فقط وقتی اینجوری دیدمت شوکه شدم نترس انقدر خوشمزه نیستی که بخوام بخورمت. نیشخندی زد و رو صندلی نشست. _من که اینطور فکر نمی‌کنم دیشب تمام بدنم رو خوردی و کبود کردی پس این نشون میده که من خوشمزه م و من عاشق اینم که تو منو بخوری و ازت لذت ببرم و هیچ ترسی ندارم فندق کوچولو حالا صبحانه رو بخور که الان اون شکم کوچولو موچولوت حسابی گشنه شده. چپ چپ نگاهش کرد خواستم لب باز کنم که دستش روی لبم گذاشت. _هیسس فعلا چیزی نشنوم فقط غذاتو بخور خاله ریزه. پشت چشمی نازک کردم و شروع کردم به خوردن لقمه های کوچولوی خودم و شیرین چایی که بهم چشمک میزد.
Hammasini ko'rsatish...
#عروسک_چشم_آبی #پارت120 با درد به شونه هاش چنگ زدم که خودش رو داخلم حرکت داد که احساس کردم دارم پاره میشم. _اییی.. امیرعلی تروخدا نکن خیلی درد دارم.. اهمیتی به حرفم نداد انگار که چیزی نشنیده باشه و خودشو توم تکون داد با درد شروع کردم ناله کردن که زود تمومش کنه. _اه...امیر...تندتر...اوفففف.. با شنیدن این حرف جری تر شد و محکم تر خودشو بهم کوبید. _جوجه سکسی من با این رابطه داشتی و خیلی تنگی قوربوت کلوچه ی صورتی رنگت بشم من. از حرفش آهی پرصدا کشیدم و بیشتر خودمو خیس کردم دستمو به سمت چوچولم بردم و با هر ضربه امیرعلی خودمو رو می‌مالیدم. _آیسان بیا روش بیشن اینجوری آبم نمیاد. با تعجب نگاهش کردم که ازم خارش کرد و روی تخت خوبید و منو نشوند روی شکمش و ضربه ی آرومی به باسنم زد. _باشه عشقم. خم شدم سمت کلفت و آروم کردمش داخل دهنم و شروع کردم براش خوردن که محکم تا حلقم فرو میکردش. _جونن بیشتر بخورش سفیدبرفی من. با چند لیس دیگ با امد کمی از آبش بیرون کشیدمش و سریع روش نشستم که احساس کردم رحمم کش امد با درد خم شدم که توجه ی به حالم نکرد و شروع کرد ضربه زدن که بعد چند ضربه که برام درد طاقت فرسا بود آبش با فشارداخلم خالی شد.
Hammasini ko'rsatish...
#عروسک_چشم_آبی #پارت119 با در آوردن لباسم سرش توی گودی گردنم خم کرد و گازی از گردنم گرفت که جیغی زدم و اشک از گوشه ی چشمم بارید که بی اهمیت لبش رو گذاشتم رو لبم و شروع کرد ازم کام گرفتن هم حس لذت داشتم و می ترسیدم دست پام یخ زد بود و زیرش قفل شده بودم. _اومم لبات مزه توت فرنگی میده آدم مست میشه. از حرفش زیر دلم نبض زد و آه کشیدم که جری تر شد و تابمو پاره کرد و افتاد به جون سینه هام که محکم تر از قبل آه می‌کشیدم و خبره حرکاتش بودم دیگ آه کشیدنم دست خودم نبود فقط می خواستم که زودتر کارشو شروع کنه. _اه.....امیرعلی.. نیشخندی زد با گازی از نوک سینه م به سمت پایین رفت و دکمه ی شلوارم باز کرد و پایین کشید و با در آوردن شورتم پرت کردش انور تخت و به جون ک*صم افتاد و شروع کرد به لیس زد. _اه...وای ام..امیرعلی..تندتر تروخدا... گازی از بهشتم گرفت که جیغی کشیدم و خودم رو کوبیدم به تخت چوبی و سرشو بیشتر فشار دادم به خودم. _اه...امیر... تندتر..دارم میام.. تو فضا بودم که یکدفعه با ارضا شدن پشت پلکم آتیش گرفت و تمام لرزش بدنم آروم شد و بی حال شدم. با برخورد بهشم با ی چیز سفت چشم باز کردم که با کلفت امیرعلی روبه روشدم خواستم پسش بزنم که جای هیچ اعتراضی رو نزاشت و واردم کرد سنگکوب کردم.
Hammasini ko'rsatish...
#عروسک_چشم_آبی #پارت118 با استرس روی تخت چوبی نشست بودم و به امیرعلی که داشت با تلفن صحبت می‌کرد نگاه میکردم انقدر با اخم و جدی صحبت می‌کرد که دلم برای اون کسی که پشت تلفن بود می سوخت با بی‌حوصلگی هوای گفتم که نگاهم کرد و با گفتن بعد زنگ میزنم قط کرد و به سمتم امد. _عزیزم زود بی حوصله شدی امشب خیلی کار داریم شب سختی در پیش داریم‌. اخم ریزی کردم و ازش فاصله گرفتم و لبم رو آروم گاز گرفتم. _چه کاری؟من میخوام برم. نیشخندی زد و به سمتم امد و دستش رو زیر پام گذاشت و بلند کردم که جیغ خفی کرد و دستم از ترس افتادن دور گردنش حلقه کردم. _چیکار میکنی دیونه؟بزارم زمین همین الان. پوزخندی زد و منو روی تخت چوبی گذاشت و روسریم رو از سرم کشید که بهت زد نگاهش کردم. _چیکار میکنی امیرعلی؟میشه بری عقب میخوام بلند بشم‌. خندید و دستش سمت دکمه های لباسم برد که جیغی زدم و دستم رو گذاشتم رو دستش که پسش زد و دستامو توی دستش نگه داشت. _باکره نیستی که انقدر ادا تنگا رو در میاری وا بده بزار کارمو کنم. با خشم خواستم کاری کنم که با پا چلفتی کرد و نزاشت تکون بخورم و با دستش دکمه های لباسم رو باز کرد.
Hammasini ko'rsatish...
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه واقعا معذرت میخوام بخاطر این بی نظمی این وقت که نتونستم پارت بزارم قول میدم جبران کنم هرچی بگید حق دارید و مرسی که تا الان منتظر موندید دوستون دارم❤️❤️
Hammasini ko'rsatish...
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه من کرونا گرفتم و اصلا حالم خوب نیست ببخشید که نتونستم پارت بزارم هروقت حالم بهتر شد پارت میزارم دوستتون دارم❤️❤️
Hammasini ko'rsatish...
دو پارت جدید خوشگلا نظر بدید❤️🥺
Hammasini ko'rsatish...
#عروسک_چشم_آبی #پارت117 با درد روی صندلی جاگیر شدم و که امیرعلی با اخم کمربندش رو بست و با ی تیک آف حرکت کرد و به سمت خارج از شهر رفت که باتعجب نگاهش کردم. _کجا داریم میریم امیرعلی؟ نیشخندی زد و سرشو به سمتم چرخوند و دستش روی پام گذاشت. _جای که بشه خاطر ساخت خوشگله. و به روبه رو چشم دوخت و دوباره اخم کرد با ناخن افتادم به جون پوست دستم و شروع کردم به کندن و به بیرون نگاه کردم. _که چی بشه؟ پوزخند صدا داری زد. _که بتونم هم باهات تسویه حساب کنم و ی شب رمانتیک داشت باشیم تو که خیلی دوس داری. هینی گفتم و پشت چشم براش نازک کردم که خندید و بیشتر پام رو فشرد. _من نمیخوام ی شب رمانتیک داشت باشیم من اصلا حالم خوب نیست اذیتم نکن امیرعلی. با نگه داشتن روبه روی خونه ی کلبه ی به سمتم برگشت. _اذیت؟توکه بهتر بلدی اذیت کنی خانوم دروغگو تو از اینکه خودت رو به این و اون بندازی خوشت میاد ما من راه بیا آیسان نزار عصبی بشم و اتفاقی که نباید بیوفته خوگشله حالا پیاده شو. با گفتن این حرف اجازه ی هیچ حرفی رو نداد و از ماشین پیاده شد و به سمت در من امد و با باز کردنش منو به سمت بیرون کشید و پشت خودت کشید که مثل جوجه راه میرفتم پشتش وفتی به در کلبه رسیدیم بهش چشم دوختم که...
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.