°•|مرگزندگی|•°
قرارمون این نبود باهمدیگه سرد بشیمヅ •|تایپ شده:مترجم عشق|•✨ •|رمان درحال تایپ:مرگ زندگی|•🥀 [مرگ زندگی=داستان براساس واقعیت]🩸⛓ •|قلم:ترانه . م|•✨ •|هرگونه کپی برداری حرام بوده و پیگرد قانونی دارد|•❌
Ko'proq ko'rsatish268
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
•|های گایز مانلی تب هستم🍓🌸|•
•|نوع تبم گستردس🐻🍭|•
•|پایه های +500 میگیرم🧚🏻♀🔖|•
•|بنرت خوب نبود برات بنر میزنم🥛💚|•
•|جذبت کم بود ریشات میرم🐼🧃|•
شرایط داشتی پی تگ بنداز🍬
•|@Manley_Tb|•
ریپورت بودی بات تگبده🐣
•|@ManleyTb_Bot|•
800
دنبال چه اهنگی میگردی؟🎶
به چه زبانی؟🏳🌈🙈
نمیتونی پیداشون کنی؟🙄🍷
خب کاری نداره که....😕🦋
بیا اینجا فقط اسم اهنگی که میخوای رو سرچ کن ، در اختیارت میزارتش🙂🤍
6.03 KB
➕join
1700
آموزش #ادیتای خفن میخوای🧚🏻♀🍭
کد #فودی و کد #پولار میخوای🍒🚗
#فونت های کمیاب برا ادیتت میخوای🦊🧡
میخوای با دنیای #ادیت آشنا شی🫐🐼
اصن میخوای ادیتو شی؟🍓🔖
یس میخواممم🏃🏼♀💜
4000
_طبق خواسته ی پدر بزرگم هر کدوم از پسرای فامیل زودتر وارثی بهش بده تمام اموال مال اون میشه.
+خب از من چی میخواین آقای دکتر؟
نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت
_یه مدت نقش زنمو بازی کن... یه بچه برام به دنیا بیار هر چی پول بخوای میدم.
من به خاطر پول هر کاری میکردم. زن صوری که چیزی نبود. سر تکون دادم و گفتم
_قبوله.
نزدیکم شد و گفت
_دراز بکش رو تخت.....
https://t.me/joinchat/QGYr8N6-M8YxMmY0
https://t.me/joinchat/QGYr8N6-M8YxMmY0
1500
•|های گایز مانلی تب هستم🍓🌸|•
•|نوع تبم گستردس🐻🍭|•
•|پایه های +500 میگیرم🧚🏻♀🔖|•
•|بنرت خوب نبود برات بنر میزنم🥛💚|•
•|جذبت کم بود ریشات میرم🐼🧃|•
شرایط داشتی پی تگ بنداز🍬
•|@Manley_Tb|•
ریپورت بودی بات تگبده🐣
•|@ManleyTb_Bot|•
4800
من اندازه تمام روزایی که از وجودم بی خبر بودی دلتنگتم:((
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~🖋📓☕
#مرگ_زندگی
#فصلدوم
#part_108
#سعید_نامدار
به دستش نگاه کرد،صورتش به سرخی میزد و عرق کرده بود و نفسش بالا نمیومد!
دستمو بردم بالا و محکم زدم تو صورتش که راه نفسش آزاد شد و بیحال افتاد رو تخت،دستش و گرفتم تو دستم و فشردمش؛مثل یک تکه یخ بود،محمد خطاب به سپهر با صدای لرزون ناشی از ترس چند لحظه پیش گفت:داداش حالت خوبه؟!چرا اینجوری شدی!
سپهر:دستم یهو بیحس شد،نتونستم لیوان و نگه دارم،نمیدونم چرا اینطوری شد!
عصبی از بین دندون های کلید شدم غریدم:میشه بگی کجا رفته بودی که این حملات لامصب بهت دست داد؟!
صدای در اومد و بعدش صدای حسین:رفقا کجایید؟!
سپهر هول از رو تخت بلند شد و گفت:فعلا هیچی نگید،نمیخوام نگرانش کنم بعدا بهتون میگم،حالا برید بیرون لباسام و عوض کنم!
صدای حسین نزدیک میشد:این لیوان چرا شکسته،سپهر؟!!
سپهر:اومدیم!
زل زد تو چشام و گفت:امروز براش بهترین روزه،ضدحال نباشید!
وقتی دید ما بلند نمیشیم خودش کلافه رفت بیرون،پشت سرش راه افتادم،همدیگهرو به آغوش کشیده بودن و حسین با شادي که تابهحال ازش ندیده بودم با سپهر حرف میزد.
رفتم سمتشون و خطاب به حسین گفتم:تبریک میگم،آقا ی دکتر!
بلند خندید و گفت:وای سعید تاحالا انقدر خوشحال نبودم،خیلی خوب بود!اون چاقو رو که گرفتم دستم و...
محمد پرید وسط حرفش و گفت:خواهش میکنم از عمل و اینا حرف نزن که حالم بهم میخوره،حالا مریض و نجات دادی؟یا اومدی بیرون گفتی متاسفم و از این چرت و پرتا؟!
نشستم رو مبل و گفتم:داداشمون کارش و بلده،شما فضولی نکن،کارتو انجام بده فردا ساعت پنج میپره اصفهان،یکم سریع باش!
بیحرف نشست پشت میز و مشغول وصل کردن شنود داخل لوازمی که اونجا برای مهمونی ها نیاز داشت!
حسین رفت سمت سرویس بهداشتی؛سپهر اومد نشست کنارم رو مبل،دستمو گذاشتم رو پاش و گفتم:خوبی؟!
سرشو به معنای آره تکون داد،چشمش خورد به عکس نازنین سلطانی که روی میز بود!
با ابروهای بالا رفته عکس و نگاه میکرد،در آخر با یه لبخند کج گوشه ی لبش گفت:نمیدونم چرا دوست دارم قیافهاش و وقتی میفهمه که همش بازی بوده ببینم!حسِ خوبی نسبت بهش ندارم!
-سپهر کاری که میخوای انجام بدی خیلی سخته و خطرناک،مسعود نادری کسی که به خونِ تو که حتی یکبار هم ندیدتت تشنهاس،میدونی اگه بفهمه تو این مدت کنارش بودی و لو بری درجا سرتو میکنه زیرِ آب؟!هر لغزشی خطرناکه مخصوصا برای تو که الان قشنگ وسط خطر قرار گرفتی!
خندید،میشد فهمید خندههاش فیکِ!
سپهر:نترس نمیفهمه،من کارمو بلدم،اولین مأموریتم نیست که بخوام استرس داشته باشم ضایع بازی دربیارم!
دستمو بردم سمتِ موهاش و بهمشون ریختم،با این حال بازم جذاب بود..کوفتش بشه!
-میدونیم سرگرد،شما عقابِ گروهی،چشم و گوشِ سرهنگ!احتیاط قدم اول برای هرچیزه،شماهم که قدم و محکم برداشتی و خیالمون و راحت کردی.
حسین از سرویس اومد بیرون،با حوله داشت دست و صورتش و خشک میکرد،درهمون حال اومد نشست روبهرومون و به حرفامون گوش میداد.
تک سرفه ای کردم و جدی گفتم:خب،یه گوشیِ کوچک بهت میدیم اونو هروقت مهمونی یا پارتی راه انداختن میزاری تا با ما در ارتباط باشی،از کار نندازش،یه دوربین کوچک به لباست وصل میشه که با لمس کردنش میتونی از صحنه هایی که خودت میدونی بهدرد میخوره عکس میندازی و دیگه لازم به توضیحات بیشتر نیست!
نفسی گرفتم و ادامه دادم:چند تا شنود هم اونجا همراهت داشته باش و به وسایل های نازنین سلطانی وصل میکنی
رو به محمد گفتم:اون ساعت آمادهس دیگه؟!
محمد:آره بیا!
ساعتی که داخل جعبه ی چوبی بود و گرفت سمت حسین تا بده به من،حسین جعبه رو گرفت و خم شد داد بهم!
در جعبه رو باز کردم،ساعت و به سپهر نشون دادم و گفتم:ردیاب و چیزای دیگه کارشده داخلش،خلاصه اینکه نفس بکشه ما میشنویم،موفق باشی داداش و اینکه....به خانوادت چی گفتی!؟
نفس عمیقی کشید و گفت:هیچی،اونارو بیخیال اینو دریاب!
••taraneh.mim••S.N••🖋🕰
8210
شوهرش بچه نمیخواد و دختره #ناخواسته باردار شده...♨️🤭😦
نگاهی به دو خط #قرمز روی #بیبیچک انداختم.
دستام شل شد و #رعشه کل بدنم رو در بر گرفته بود.
بیبیچک رو توی سطل #زباله انداختم و از دستشویی بیرون رفتم.
با دیدن #آیمان روی تخت شوکه شدم،
رنگ پرید و قلبم مثل یک گنجشک #ترسیده محکم توی سینهم میکوبید!
سرش رو بالا آورد و با دیدن لبهای #خشکم و رنگی که از سفیدی به گچ دیوار میزد، اخم در هم کشید و گفت:
-چیشده؟ چرا مثل #گچ دیوار شدی؟
فقط سکوت کردم،
عصبی غرید:
-میگی چیشده یا برم تو دستشویی #علت این حالت و پیدا کنم.
با #سکوت دوبارهم به وارد دستشویی شد.
نگاهی به سطل آشغال انداخت و درش رو باز کرد.
با دیدن دو خط قرمز روی #بیبیچک به یکآن سرخ شد و....
آیمان کیاراد، رئیس شرکت #کیاراد، مردی خشن و متعصبه!
از بچه بیزاره و با فهمیدن باردار بودن زنش...😱💢🔞
https://t.me/joinchat/HMELWJx9tt1iNTM0
حقعضویت #Vip فقط ۱۵ نفر❌😈
ܩܝࡏަࡅߺ߲ࡅ࡙ߺࡎܥߊ🔏
سوگند به قلم و آنچه مینویسد...🖋 کانال رسمی نیلوفر.الف🖇➿ #مرگبیصدا(آنلاین)🧸 #اقبالماه🌙(بهزودی...) کپیبرداریحتیباذکرنامنویسندهحراماست و پیگرد قانونیدارد❌ #انسانباشیم🙂 کاربر انجمنهنرمهبانگ🖇 @mahbangg
1900
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.