cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

رومان ✍🏻های من👸🏻

کانال‌ رومان های من اولین کانال پخش رمان های هراتی و منبع بهترین رمان ها به لهجه خاص و زیبای هراتی فقط در اینجا از خواندن رمان های هراتی لذت ببرید❤ t.me/DuBiti_Harati https://t.me/BiChatBot?start=sc-423964-G0f9Uxp

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
2 809
Obunachilar
-524 soatlar
+667 kunlar
+20330 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

مَنٌ آن بُودَمٌ کَه مِیگُفتَمٌ بَه هَرٌ پُرسِشٌ دوصَدٌ پٰاسُخٌ کُنُونٌ گَرٌ نٰامٌ مَنٌ پُرسِی........؟ جَوابَشٌ را نَمِیدٰانَمٌ🤚🏻👩🏻‍🦯
Hammasini ko'rsatish...
💔 9😱 1😢 1
مَنٌ آن بُودَمٌ کَه مِیگُفتَمٌ بَه هَرٌ پُرسِشٌ دوصَدٌ پٰاسُخٌ کنون گر نام من پرسی جوابش را نمیدانم
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
📣 تبلیغات 💎⚡️آموزشگاه عالی سِسلا (C.S.L.A)⚡️💎 🤓#_آیا میخواهید خود تان وبسایت تانرا بسازید؟ 😎#_آیا میخواهید بهترین دیزاین ها برای وبسایت تان ایجاد نمایید؟            پس‌ با خانواده سسلا همگام شوید! 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴 😀 چکیده از موضوعات صنوف 😀 ⭐️ WEB DEVELOPMENT ⭐️ 📌HTML5 📌 CSS3 📌BOOTSTRAP 📌JAVA SCRIPT  🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴         علاقه مندان مطلع باشند زمان محدود است 💥 تایم : 7 تا 8 صبح تایم :  6 تا 7 شام 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴 📆 ثبت نام جریان دارد ....  برادارن و خواهران 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴 📱 برای معلومات و ثبت آنلاین  : @C_S_L_A_INFORMATION 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴 #️⃣ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید : 💎 تلگرام : https://t.me/CSLA_786 👨‍💻 آموزش کامپیوتر  از صفر تا پیشرفته: https://t.me/Center_of_learning 🔴🔴🔴🔴🔴🔴 🗂#آدرس: چهار راهی مستوفیت امام ابو حنیفه 3️⃣ دست راست 🔴🔴🔴🔴🔴 📱#شماره_تماس: 0728896324 & 0791919586
Hammasini ko'rsatish...
🥰 2👏 1🤩 1
گذر زمان وقتی میفهمی که پدر مادر تو نشسته نماز میخونن❤️🥲
Hammasini ko'rsatish...
💔 10😢 6👍 4🥰 2
#پناه #part_120 +بهتره بگیم اطلاعاتمو کامل کردم😉 خوب کیه اون نفر دیگه؟ _دختر عموم! +کدوم عمو؟ گاهی کیوان پر گپ میشد... _زید جان! +آهان! منظورت خواهر پیمان؟ _آره...چرا تعجب کردی؟ +ی بار پیمان وقتی تهران بود درباره دانشگاه های اینجا ازم اطلاعات خواست!منم بهش گفتم...همین! _اوک...چیزی میل نداری؟ +ی قهوه میخوام! سری تکون دادم و دوتا قهوه سفارش دادم +میگم...از نورا خبر.... با تحکیم گفتم:کیوان! درباره اون موضوع حرف نزنیم ! سری تکون داد حساسیت مر مقابل ازو موضوع میفهمید..! عصر برفتم خونه داخل شدم سهیلا خوش امدی کرد کت مر گریفت عمه داخل دهلیز بودن... سلامی کردم +سلام اراد جو خسته نباشی😊 مه: تشکر عمه جان! استراحت کردین؟ +ها عمه جو 😁 مه: پس مه میرم لباس ها خو عوض کنم میام +عمه جو.... مه:بله +میشه پناه هم بیدار کنی؟باز شب اور خواب نمیبره!😁 مه:باشه! ... به سمت پله ها رفتم رفتم داخل اتاق خو لباسا ها خو تعویض کردم از اتاق بیرون شدم ایی دختر تا حالی خاوه چیقذر خسته بوده... دونه دونه اتاق سی کردم... یک اتاق مونده بود.... اتاق قبلی نورا...! وقتی اینجی بود به او اتاق خاو میشد! هففف پناه تو اونجی چری رفتی! در اتاق اروم وا کردم چراغا کامل خاموش بود پناه بدون هیچ پتویی خودخوز جمع کرده بود و موها به رو بالشت ریخته بود ... جلو تر رفتم روبرویو قرار گریفتم خیلی اروم خاو بود... موها جلو صورتیو بود فک نمیکردم ایقذر موها فر و بلندی دیشته باشه مه: پناه‌ جوابی نداد مه: پناه خانم بیدار شو خیلی خاو شدی بسه ! تکونی خورد و گفت _....
Hammasini ko'rsatish...
👍 13 4
#پناه #part_119 در اتاق بسته کردم... گوشی خو وردیشتم که دیدم پیمان پیام داده حالی هر وقت پیمان پیام میده ادل هول میکنم😐 همی دمی ساعت خیال میکنم میگه کاراتو خلاصه یا خدا 🥺 پیامیو وا کردم ویس بود +سلام پناه خانم سفرا بخیر برسیدی بخیر تهران خوب شد برفتی یک تبدیل هوایی به تو میشه 😊 مه هم جوابیو دادم شال خو بیرون کردم موها خور وا کردم نیمه خیس بود تکونی به موها خو دادم فر بود... گاهی دلم میزد گاهی هم خوش دیشتم موها فر خو... سر خو رو بالشت گذیشتم... غمه میگفتن نگین هم تهران زندگی میکرده یعنی هنوزم هسته؟ هییی خدا... با فکر و سودایی زیاد چیشما گرم شد و به خاچ رفتم (آراد) بعد ازیکه غذا خوردم یک سر برفتم شرکت به پرسونل ها سلام کردم رفتم داخل اتاق وقتی اینجی میامادم تمام خاطرا جلو چیشما مه بود... نفس عمیقی کشیدم سعی کردم به خودخو مسلط باشم منشی مه طبق معمول خانم نگاری بود درسته خیلی عشوه و ناز میریزه اما کارا خو درست انجام میده دگ کس هم فعلا پیدا نکردم... داخل اتاق رفتم یک دیوار کلا شیشه بود که شهر میدیدم در وا شد با دیدن کیوان لبخندی زدم کیوان: به به آقای همیشه خزان چ خبرا بلند شدم و مردانه دست دادم و اور بغل کردم مه: خبری نیست گفتیم بیام ببینم همه چی روبراهه ، چ خبرا قرارداد جدید؟ کیوان رو صندلی نشست و پا رو پا انداخت +والا قرار داد در نبود شما نمیشد بست مبلغ سرمایه گذاریشون واسه شرکت زیاد نیست! _مثلا چقدره؟ +بهت ی پرونده میدم تمام اطلاعات نوشتس اونجا .... میگم با خانواده اومدی؟ _با مادر بزرگم و عمه اومدم! +مطمعنی ؟!چون راننده میگفت چهار نفر بودین؟ خنده ایی کردم _آمار مارو گریفتی؟
Hammasini ko'rsatish...
👍 7 4
#پناه #part_118 پرده ها پیش کردم حموم رفتم و دوش گریفتم امدم بیرون یک دست لباس با حجابی پوشیدم لباسا ها خورم داخل سطل حموم انداختم موبایل خور وزدیشتم و به مادر خو ویس دادم که برسیدم... نفس عمیقی کشیدم تا فعلا خیلی خوب پیش رفته بودم... بلکی بتونم همه چی خوب پیش ببرم خدایا به تو سپردم خور! شال خو سر خو کردم رفتم پایین رفتم داخل اشپزخونه! با دیدن زن قد متوسط و تقریبا لاغری گفتم مه:سلام به مه دید و با لبخند گفت +سلام عزیزم خوش اومدی مه:ممنونم من پناه هستم +خوشوقتم گلم من سهیلا هستم تو دختر عموی اقا اراد هستی؟ من:اره +رونمایی نکرده بود همچین دختر خوشگلی دختر عموشه😜 مه:ممنونم نظر لطفتونه به مه گفت چی مام مه هم آب خواستم لعد هم دگ غذا حاضر کرد آراد از پله ها پایین شد تیشرت سیاه با شلوار خاکستری اوهاااا🥺 ایی ادم ایقذر جذا... چی چی اروم پناه خانم قرارشد ادم شی😡😐 امد سر میز غذا میخوردیم مه هم سر مه پایین بود عمه و اراد سوال و جواب میکردن اراد:پناه مه:بله بریو دیدم +تو بیمارستان بی بی جان بلدی؟مگ نه؟ مه: اوهوم بلدم وقت میگیرم داکتر هم میشناسم یعنی میفهمم کیه +لازم نیه وقت بگیری مه بگیرفتم به اخر هفته بریو دیدم به چشمایو... مه:باشه با غذا مشغول شدم حتا صدا اراد هم به مه گوش نواز بود... تشکری کردم و وخیستم مه:میرم کمی خاو شم خسته یم عمه:باشه در خونه خو قفل نکنی تور بیدار کنیم به عمه دیدم😐 مه،: نه نمکنم😐 رفتم بالا داخل اتاق
Hammasini ko'rsatish...
👍 9 1🥰 1💔 1
#پناه #part_117 موتر ایستاد شد نگاهی کردم پایین شدم به خونه ها نگاه کردم مثلکه منطقه ویلا نشینا بود😕 مر تو نگاه کن مایم بمرم باز چی میگم😫 ساک هار گارد و همی موتروان اوردن نام خدا ایی خیلی دنگ و فنگ داره اینجی😐 رفتیم داخل خونه کاملا دوبلکس بود و کامل رنگ سفید بود مث قصر بود واقعا مه: خونه مقبولیه! آراد: ها... اما سلیقه مه نیه! بریو دیدم مه: فک کنم تو رنگ قهوه ایی سوخته و رنگ مات ترجیح میدی! آراد: دقیقا آراد: راحت باشین دو اتاق اینیجه چهار اتاق بالا هر کدوم دوست دارین وردارین بی بی: مه طبقه پایین هستم چون پا درد میشم نمیتونم بالا شم سمیه هم همینجی باشه مه موندم😕 مه:پس مه میرم بالا 😐 سری تکان دادن ساک وردیشتم آراد: بگذار میبره سهیلا مه: او کیه؟ اراد: کسی که کارا میکنه مه: نه نه میبرم میتونم اروم اروم ساک خو بردم کمر مه بشکست🫠 اتاق سی کردم یکی قفل بود! اوهم بیخال شدم رفتم یک اتاقی که خیلب ویو مقبولی رو به سرک دیشت سر تا پا پنجره بود اخی🥺 چیقذر مقبول رفتم داخل در بستم کش قوسی به بدن خو دادم در قفل کردم عادت مه بود
Hammasini ko'rsatish...
👍 7 2
#پناه #part_116 شب هم وقتی به بابامه گفتن اوناهم خیلی خوشحال شدن شب برفتم خونه نگین و ازو خداحافظی چون صبح میرفت کیلینیک از همن خداحافظی کزدم امشب هم گذشت... صبح نه بیدارم شدم قهوه خوردم حموم کردم موها خو خشک کردم ساک خورم اماده کرده بودم یک زیر و رویی پوشیدم که کنار رویی مه عراق دوزی مقبولی دیشت هم با حجاب و هم شیک بود شال حریر هم سر خو کردم ساک خور کشون کشون بردم پایین مادر خو محکم بغل کردم بعد باباخو خاله نرگس بغل کردم از زیر قران تیر شدم رفتم داخل موتر با دیدن عمه داخل موتر گفتم مه: اماده ماجراجویی هستین عمه جان😜 عمه:ها😂 سعی میکردم بیخیال باشم بی بی جان هم امدن آراد هم آمد جلو شیشت مه پشت سریو بودم و اصلا به دیدیو نبودم...! موتر حرکت کرد موتروان مار تا میدون هوایی برد ساک بردیم داخل نیم ساعت به پرواز بود وقتی پایین شدم از موتر اراد مر دید هیچی نگفتم و از زیر نگاه سنگنیو تیر شدم رفتم داخل سوار طیاره شدیم صندلی مه و عمه مه خودیم بود ...! خلاصه یک ساعت بعدیو رسیدیم کابل ساک ها تحویل میگریفتیم ساک خو وردیشتم و رفتم دنبال عمه خو اصلا نماستم خودی اراد چشم در چشم بشم یک ساعت منتظر بودیم که پرواز تهران شد رفتیم سوار هوایپما شدیم شماره صندلی خور دیدم... نه بابا دگ🥺 اراد شیشته بود هفففف اروم رفتم به دید او جا پنجره بود مه طرف دگ دو ساعت راه بود رسیدیم خلاصه دگ پایین شدیم و دوباره ساک تحویل گریفتیم😫 هی دسته ساک خور بالا میدادم مه:بخدا خسته شدم 😣 آراد:میفهمم!کمی تحمل کن میریم خونه زود بریو دیدم مه:خودی تو نبودم😤 و راه خو رفتم حس کردم بخندید به مه از فرودگاه بیرون شدیم وارد تهران شدیم به به! مه تهران خوش دیشتم! بی بی: اراد جو کی میایه برد ما؟ اراد: کیهان گفتم بیایه ! موتری سیاه که خیلی مدل بالا بود امد پایین شد ساک ها بگذیشت ماهم رفتیم شیشتیم به بیرون نگاه کردم مه:عمه کجا میریم؟ عمه:خونه آراد! تعجب کدم؟ باز یادم امد که چند وقتی اینجی بوده
Hammasini ko'rsatish...
👍 7 3🥰 1
‌‌ سلام مروه هستم ۱۶ سالمه تنهام یکی بیاد چت کنیم🍑💋 یه پسر پایه بیاد🫦🔞 زودتر بیا جا نمونی عکس ل‌خ‌ت‌ی هم میدم برات🔞😈 ‌‌ ‌‌
Hammasini ko'rsatish...
🫦🔞درخواست چت با مروه🔞🫦
😈🔞گروه چت آزاد مروه🔞😈