اشعار گویا فیروزکوهی
142
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
.
صبح بیطالع وُ
باران بی سرپناه !
...و من آن سپیدار خیس
- ایستاده در چشم رود
با سکوتی محاط آمدهی چینه وُ چپر
که سایهام رج میزند بیگاه وُ گاه
به باغراههی کوتاه.....
کجاست آن پرندهی کوچک در من ؟!
که غبطهی خاموش ِمترسک لال بود....
صبح بیطالع
باران بیسرپناه
...و کپهای پر ِسنگ.شده
که به آوازم چشم دارد.....
تا چه در واکند باغ
بر بهار در راه
بر کوبهی خاک میکوبد
باران هزار آوا......
#گویا_فیروزکوهی
https://t.me/worlddaypoetry
شعر روز جهان
WORLD DAY POETRY
صبح بیطالع وُ
باران بی سرپناه !
...و من آن سپیدار خیس
- ایستاده در چشم رود
با سکوتی محاط آمدهی چینه وُ چپر
که سایهام رج میزند بیگاه وُ گاه
به باغراههی کوتاه.....
کجاست آن پرندهی کوچک در من ؟!
که غبطهی خاموش ِمترسک لال بود....
صبح بیطالع
باران بیسرپناه
...و کپهای پر ِسنگ.شده
که به آوازم چشم دارد.....
تا چه در واکند باغ
بر بهار در راه
بر کوبهی خاک میکوبد
باران هزار آوا......
#گویا_فیروزکوهی
🟫
#هفته_نامه_ادبی_آوای_پراو
@avaye_parav
〇🍂
صبح بیطالع وُ
باران بیسرپناه!
...و من آن سپبدار خیس
ایستاده در چشم رود
با سکوتی محاط آمدهی چینه وُ چپر
که سایهام رج میزند بیگاه وُ گاه
به باغراههی کوتاه...
کجاست آن پرندهی کوچک در من؟!
که غبطهی خاموش مترسک لال بود...
صبح بیطالع
باران بیسرپناه
...و کپهای پرِ سنگ شده
که به آوازم چشم دارد...
تا چه در واکند باغ
بر بهار در راه
بر کوبهی خاک میکوبد
باران هزار آوا...
■شاعر: #گویا_فیروزکوهی
#جهان_شعر_و_ترجمه
〇🍂🆔 @jahan_tarjome
صبح بیطالع وُ
باران بی سرپناه !
...و من آن سپیدار خیس
- ایستاده در چشم رود
با سکوتی محاط آمدهی چینه وُ چپر
که سایهام رج میزند بیگاه وُ گاه
به باغراههی کوتاه.....
کجاست آن پرندهی کوچک در من ؟!
که غبطهی خاموش ِمترسک لال بود....
صبح بیطالع
باران بیسرپناه
...و کپهای پر ِسنگ.شده
که به آوازم چشم دارد.....
تا چه در واکند باغ
بر بهار در راه
بر کوبهی خاک میکوبد
باران هزار آوا......
#گویا_فیروزکوهی
https://t.me/gooyafiroozkoohi
اشعار گویا فیروزکوهی
کوتوال فروریخته...
صبح بیطالع وُ
باران بی سرپناه !
...و من آن سپیدار خیس
- ایستاده در چشم رود
با سکوتی محاط آمدهی چینه وُ چپر
که سایهام رج میزند بیگاه وُ گاه
به باغراههی کوتاه.....
کجاست آن پرندهی کوچک در من ؟!
که غبطهی خاموش ِمترسک لال بود....
صبح بیطالع
باران بیسرپناه
...و کپهای پر ِسنگ.شده
که به آوازم چشم دارد.....
تا چه در واکند باغ
بر بهار در راه
بر کوبهی خاک میکوبد
باران هزار آوا......
#گویا_فیروزکوهی