خانه تاريخي سلامت salamathome2017
۰۳۵۳۲۲۲۹۱۴۴ مجموعه اقامتی گردشگری سلامت شریف اباد ،خیابان شهید صدوقی کوچه شهیدان برخورداری شریف اباد اردکان یزد ضلع جنوبی پارک سلامت برخورداری @Salamat_home_2017 ادمین
Ko'proq ko'rsatish326
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
+17 kunlar
+430 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
05:26
Video unavailableShow in Telegram
🎤
🎥🎤سیدحسین پایدار
در فرازی دیگر از گزارش شاهنامه خوانی نشست۲۷خردسرای فردوسی اردکان
ضحاک ماردوش
بخش نخست:
ضحاک و پدرش و ابلیس و آشپز و..
🎤جستاری بر بدذاتی ضحاک و خاستگاه آن
و صفات اهریمنی
به هر نیک و بد شاهِ آزاد مَرد ... به فرزند بر نازَده باد سرد
همی پروریدش به ناز و به رنج ... بدو بود شاد و بدو داد گنج
چنان بدگهرْ شوخْ فرزند او ... بگشت از ره داد و پیوند او
مرداس، همیشه پسرش را دوست داشت. از نیک و بد او ناراحت نمیشد و هیچگاه از او ناامید نمیشد و نفرینش نمیکرد. پسرش را به سختی بزرگ کرده بود و همیشه به داشتن پسرش افتخار میکرد و خوشحال بود و میخواست ثروتش را برای او به ارث بگذارد. اما پسرش فتنهانگیز و بدذات بود و از راه حق (راه پدرش) خارج شد
🐍🐍🏡(
دوشنبه شب۱۴۰۳/۴/۴
🏡خانه تاریخی سلامت شریف آباداردکان
🐍🏡🐍🏡
https://t.me/ardakanshahname
IMG_3409.MOV64.81 MB
07:13
Video unavailableShow in Telegram
🎤سیدحسین پایدار
فرازنخستین گزارش شاهنامه خوانی نشست۲۷خردسرای فردوسی اردکان
ضحاک ماردوش
بخش نخست:
ضحاک و پدرش و ابلیس و آشپز و..
مقدمه:مرداس، پدر ضحاک؛پادشاه و بزرگ سرزمین عرب (تازی)، مردی پاک و دادگر بود.
در آن زمان که جمشید سر به ناسپاسی گذاشت، در سرزمین اعراب، مردی حکمفرمانی میکرد.
پادشاه جوانمرد عرب، بسیار دیندار و خداترس بود.
• باد سرد: کنایه از آه - حسرت - ناامیدی
نامش مرداس بود و یکی از برترین و عادلترین پادشاهان آن زمان محسوب میشد.
از هر نوع دام، یک هزار راس داشت.
هزار گاو شیرده و هزار اسب عرب تیزرو داشت.
هزار بز و هزار میش هم داشت و مسئولیت این حیوانها را به بانوان پاکدامنی داده بود که شیرشان را بدوشند و از آنها نگهداری کنند.
مرداس بسیار بخشنده بود. هر کسی که به شیر نیاز داشت، میتوانست به راحتی درخواست کند تا مرداس به او شیر ببخشد.
مرداسِ پاکدل، پسری داشت که مثل خودش آنقدر مهربان نبود.
نامِ پسرِ جهانطلبش، ضحاک بود. پسر گستاخی که تاریک دل و بیوقار بود.
📖🌎🌑📖💽🏡📚🏡📚🏡
دوشنبه شب۱۴۰۳/۴/۴
🏡خانه تاریخی سلامت شریف آباداردکان
🏡🏡🏡🏡🏡
https://t.me/ardakanshahname
IMG_3401.MOV38.03 MB
Photo unavailableShow in Telegram
"على" معناى دريا در كوير است...
نفوذش در "عدالت"بى نظير است..
من از هر كاروان اين را شنيدم
مسير عشق، "قربان" تا "غدير" است..
🎊 عید سعید غدیر خم
بر شما عزیزان مبارک باد🎊
❤ 1👏 1
05:44
Video unavailableShow in Telegram
بخش اول خوانش
🎤سیدحسین پایدار
نشست ۲۷ شاهنامه خوانی خردسرای فردوسی اردکان
داستان ضحاک ماردوش
💽🌘🌎📖📖 📚📚🎤🎥
دوشنبه شب۱۴۰۳/۴/۴
🏡خانه تاریخی سلامت شریف آباداردکان
🏡🏡🏡🏡🏡
https://t.me/ardakanshahname
IMG_3398.MOV30.20 MB
❤ 1
Photo unavailableShow in Telegram
به نام جهان داورِ دادگر
به خشنودی پروردگار یکتا، بیست و هفتمین نشست خواندن و گزارش شاهنامه خردسرای فردوسی اردکان، دوشنبه شب ۴ تیرماه ۱۴۰۳ خورشیدی در جایگاه خانه تاریخی سلامت شریف آباد برگزار شد.
در این نشست، بخش نخستین داستان پادشاهی ضحاک خوانده و گزارش شد.
در ابتدای این نشست، جستاری درباره نقش و جایگاه و کارکرد نمادین ضحاک در اوستا و شاهنامه و فرهنگ ایرانی گفته شد و به پرسش های باشندگان پاسخ داده شد.
https://t.me/Salamathome2017
❤ 1
*آرش کمانگیر* 🏹
در جنگی که بین
منوچهر شاه ایران
و افراسیاب شاه توران در گرفت،
منوچهر شکست خورد
منوچهر پیشنهاد سازش کرد و تورانیان پذیرفتند
منوچهر گفت
که یک ایرانی
تیری از فراز البرز بیندازد و هر کجا که تیر فرود آمد مرز ایران و توران گردد تا صلح برقرار شود
شکست تلخ است
و هرکس آنرا به زبان
آورد دلش به درد میآید
منوچهر شاه
رو به لشگریانش کرد سرها همه از خجالت به زیر بود
گناه او هم
کمتر از لشگریانش نبود
شاه آهی کشید و گفت بین شما کسی هست که با تیرش بتواند
مرز ایران و توران را آنچنان به عقب براند که باعث سر افکندی نشود
همه ساکت بودند
پیری از جا برخاست و گفت:
بله کسی هست
ولی در بین لشگریانت نیست
او مردیست که
ایران را با عشق و ایمان به اهورامزدا و زور بازوان پولادینش و سرپنجه های آهنینش دوست دارد و نامش آرش کمانگیر است
به امر شاه،
آرش را پیدا کردند و به نزد شاه آوردند، شاه ماجرا را برایش تعریف کرد و چون شاه به زور بازی آرش شک کرد، آرش جامه از تن درید و برهنه شد و ندا داد:
تن پاک مرا بنگرید که بی عیب و بی زخم است همچون آهو، زور بازوی من از ایمان من به اهورامزداست،
اینک من آرش کمانگیر رهسپار البرز کوه میشوم تا بر بلندترین قله اش با کمانم یکی شوم،
پرواز کنم تا زندگی دوباره به ایران ببخشم و از شاه رخصت طلبید و زمین ادب ببوسید و عازم کوه گردید
صبحگاهان میشنید که مردم کوچه بازار دعایش میکردند و لشکر تورانیان، ایرانیان را مسخره میکردند
آرش نیش و کنایه دشمن را میشنید اما بیشتر به دعاهای هموطنان که بدرقه راهش بود گوش میداد و نیرو میگرفت
آرش آنروز که ابتدای تابستان بود آخر عمرش هم بودزیر لب میگفت:
بدرود ایران من
گلهای وحشی و رنگارنگ البرز کوه خوشامد گوی قدمهای استوارش بودند، برف بر قله نشسته بود و خورشید هنوز از پشت کوه رخ نداده بود نزدیکی بالای کوه رسید
سکوت حاکم بود و آرش به نیایش پرداخت تا سپیده سرزند و کارش را شروع کند
جوی آبی یافت و
جرعه ای نوشید تا قوت بگیرد
منتظر گشت تا خورشید از پشت کوه نمایان گردد و افراد پای کوه بتوانند تیر را تعقیب کنند،
آرش کمانی که فرشته اسفندارمذ طرز ساختش را به او آموخته بود، بیرون کشید،
تیر را که پر سیمرغ به انتهایش نصب شده بود ببوسید و بر گونه اش مالید و سپس تیر را به سوی آسمان گرفت
و از اهورامزدا کمک خواست تا تیر را بوسیله باد حمایت کند
و هرمز خدای یکتا به فرشته باد دستور داد تا تیر را نگهبان باش و از صدمه نگهدارد و در این موقع باد موافق به ناگاه وزیدن گرفت و این باد تن بدون پیراهن آرش که پهلوان با ایمانی بود نوازش کرد
گویا باد، پیام وحی بود که موجب قوت قلبش گردید و نیروئی الهی در رگهایش به ویژه در بازوان پولادینش حس
کرد
او بر روی یک پا زانو زد در آخر تیر را به چله کمان نهاد و کشید
کشید تا جائیکه
دیگر نائی در بدن نداشت طوری که آسمان در مقابلش نیست شد و زمین توران توان نگه داشتنش را نداشت
آرش یکپارچه زور بازو شده بود و توان و ایمانش با تیر یکی شد
و در نهایت آنچنان با قدرت تیر را رها کرد که خود نیست شد و از میان رفت
روح آرش با تیرش یکی شد و به پرواز درآمد
سوارانی که در پای کوه بودند، تیر را مشاهده کردند و دنبال نمودند و تیر تا غروب در حال پرواز در آسمان از کوه و در و دشت میگذشت تا بالاخره در نزدیکی رود جیحون بر تنه درخت کنهنسال گردوئی نشست و آنجا مرز ایران و توران گشت
منوچهر شاه و مردم ایران در بهت و ناباوری، خوشحال گشتند
شامگاهان به دستور شاه عده ای برای جستجوی آرش رفتند ولی آرش را با پیکری بیجان و کمانی بی تیر در فراز کوه یافتند
آری آری جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صدهزاران تیغه شمشیر کرد آرش
ایرانیان بخاطر حماسه آرش، آن روز از ماه را "تیر" نامیدند
و جشن بپا کردند و آن جشن را "تیرگان" نام نهادند
https://t.me/Salamathome2017/3535
خانه تاريخي سلامت salamathome2017
ایرانیان بخاطر حماسه آرش، آن روز از ماه را "تیر" نامیدند و جشن بپا کردند و آن جشن را "تیرگان" نام نهادند جشن تیرگان خجسته باد
https://t.me/Salamathome2017👍 2
Photo unavailableShow in Telegram
ایرانیان بخاطر حماسه آرش، آن روز از ماه را "تیر" نامیدند
و جشن بپا کردند و آن جشن را "تیرگان" نام نهادند
جشن تیرگان خجسته باد
Photo unavailableShow in Telegram
به نام خداوند جان و خرد
پنجمین بخش از درس گفتارِ دوره آموزش تابستانه خردسرای فردوسی اردکان، پسینِ یکشنبه ۳ تیرماه ۱۴۰۳ خورشیدی در جایگاه خانه تاریخی سلامت شریف آباد، برگزار شد.
در این درس گفتار، نقالی داستان زال و سیمرغ، کار شد و هر کدام از فراگیران، سرمشق های خود را اجرا کردند.
همچنین نکته های ارزشمند داستان زال و سیمرغ، در چارچوب پرسشهایی بیان شد و فراگیران درباره آن به گفت و گو پرداختند.
👍 1
خورش، زَرده یِ خایه دادش نخست/
بدان داشتش یک زمان تندرست/
بخورد و بر او، آفرین کرد سخت/
مزه یافت و خواندش وَرا نیکبخت/
چنین گفت ابلیسِ نیرنگ ساز/
که:" جاوید زی، شاد و گردنفراز!/
که فرداتْ از آنگونه سازم خورش/
کز او آیَدَت، سر به سر، پرورش."/
برفت و همه شب سِگالِش گرفت/
که فردا ز خوردن، چه سازد،شگفت/
دگر روز چون گنبدِ لاژورد/
برآوَرد و بنمود، یاقوتِ زرد/
خورشها، ز کبک و تَزَروِ سپید/
بسازید و آمد، دلی پُر امید/
سرِ تازیان چون به خوان دست بُرد/
سرِ کَم خِرَد، مِهرِ او را سپرد/
سه دیگر به مرغ و کبابِ بره/
بیاراست خوان، از خورش، یکسره/
به روزِ چهارم چو بنهاد خوان/
خورش ساخت از پشتِ گاوِ جوان/
بدوی اندرون، زغفران و گلاب/
همان سالخورده می و مُشکِ ناب/
چو ضحاک دست اندر آوردو خورد/
شگفت آمدش زان هشیوار مَرد/
سید حسین پایدار اردکانی in خردسرای فردوسی اردکان
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.