cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

محمد ادهم کاوه

چو رخش داخل چاهی تنم پر از نیزه سرم فدای تو شد، مادیان من! خوبی؟

Ko'proq ko'rsatish
Eron334 033Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
176
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

تو آفتاب شدی آفتاب گردان شد تو آفتاب شدی گور من چراغان شد تو آفتاب شدی، آفتاب هم حتا دوباره دیده نشد، بسته شد، پشیمان شد تو آفتاب شدی، آفتاب بعد از آن به گریه رفت پس‌ کوه قاف پنهان شد تو آفتاب شدی سمت کعبه چرخیدی به خاطر تو هزاران نفر مسلمان شد تو آفتاب شدی موقع تولد تو که هرچه پنجره بود آفتاب‌گردان شد تو آفتاب شدی، شام شد، تمام شدی کسی نَبُرد؛ فقط مرگ مردمیدان شد نمانده بود که از گشنه‌گی هلاک شوم که گونه‌های تو بر سفره آمد و نان شد ادهم کاوه
Hammasini ko'rsatish...
من از خیابان، من از بیابان، ترا کشاندم به سوی خانه به خاطر آب‌رو خریدن، به خاطر جان این ترانه تو را خدا داده زیب و زیور، بخند! با غم چه کار داری چه کار چشم تو را به گریه، چه کار موی تو را به شانه؟! نمی‌توانم جدا جدا من، کجا برم بغض و گریه را من؟ گل بزرگ بهار دامن! چه کرده با من غم زمانه شود که روزی غم و سیاهی در این جهان به خون مزین به جای چشمت مرا ببندد، به جای جانت مرا نشانه! نه می‌رسد از تو ام سراغی، نه تیره شب را شوی چراغی گل اقاقی، در آرزویت، بسوخت باغی پر از جوانه از این زمین به خون منقش،از این زمینی که هیچ، بگذر! تن تو باشد همیشه با من، سر تو باشد به روی شانه! ادهم کاوه
Hammasini ko'rsatish...
کی عطر گندم از بهشت، از دور برگردد این سفره کم مانده‌ست بر آخور برگردد در گور هم آدم تک و تنها نمی‌ماند ماری اگر در رفت جایش مور برگردد دستی که‌ بین جیب خالی می‌رود مثل دستی‌ست که از خانه زنبور برگردد با این همه در پیش مردم کم‌ نمی‌آرد این گردن آخر از دم ساتور برگردد ‌ یک روز نه، یک روز نه، یک روز نه، یک روز هم ماه کامل‌تر شود، هم شور برگردد می‌شد که آدم یک غزل در دست یک‌روزی جاری شود تا قریه‌اش، از گور برگردد ⏹ در پیش پاهای تو خواهم ریخت، از سنگر روزی اگر جان جوانم جور برگردد ادهم کاوه
Hammasini ko'rsatish...
هم از قضا شراب نداریم مدتی‌ست هم حق انتخاب نداریم مدتی‌ست جان پدر! نداشتن نان گناه نیست آرام‌تر بخواب، نداریم مدتی‌ست اوضاع ما دقیق شوی ناشناخته‌ست حال خوش و خراب نداریم مدتی‌ست فکری برای خودکشی و گردن از قدیم داریم ما، طناب نداریم مدتی‌ست پروای این که یک نفر آمد چه گفت و رفت پروای شیخ و شاب نداریم مدتی‌ست ... شکر خدا که در صف این نانجیب‌ها دامن در آفتاب نداریم از قدیم ادهم کاوه
Hammasini ko'rsatish...
‏سفسطه‌ای زشتی است این‌که می‌گویند رنج موجب اعتلای هنر می‌شود؛ رنج کور می‌کند، کر می‌کند، ویران می‌کند و اغلب می‌کشد. جوزف برودسکی
Hammasini ko'rsatish...
برای بستنت ای ماهِ سر به کف در چاه به شوق و شور سرازیر شد خذف در چاه فشرده است مرا خاک هر طرف در دشت کشانده‌است تو را آب هر طرف در چاه کجا شدی که برای رضای خاطر تو نواخت عالم اشباح چنگ و دف در چاه نخواه گرگ بیایید شریک دشت شود نخواه جوجه‌پیمبر شود تلف در چاه برای این که بیایند و پر شوند از تو هزار کوزه به نوبت کشید صف در چاه زمین زنی‌ست که هر روز بین یک دره لباس‌های خودش را گرفته کف در چاه زیاد دست و دلت را به آب و دانه نبند! قرار نیست به‌ دست آوری صدف در چاه ... چنان‌که یوسف و بیژن، چنان‌که رستم و رخش یکی شدند خلف‌ها و ناخلف در چاه ادهم کاوه
Hammasini ko'rsatish...
نظر به زلف و خط و خال نیست عاشق را تو واقفی که سرِ رشته در کجا بند است زرکش‌اصفهانی
Hammasini ko'rsatish...
خبر رسید، خبر ناگهان... شهید شدید شما چقدر فقیر و جوان شهید شدید قرار بود شما بال و پر درست کنید پرنده‌ها! همه بی‌آسمان شهید شدید قرار بود خدا دست‌گیر تان باشد خدا نخواست، شما در میان شهید شدید دریغ و درد که نام‌آوری نمی‌بینم دریغ و درد که نان‌آوران شهید شدید یکی بیاید از آن صنف قهرمان بشود شما که مردم بی‌قهرمان... شهید شدید ...که بیست سالگی عمر زیاد در این‌جاست کی گفته‌ است شما نوجوان شهید شدید زیاد فرق ندارد کجا، چگونه، چقدر؟ یکی پی دیگری ناگهان شهید شدید شروع و آخر این داستان پر از خون است شما در اول این داستان شهید شدید ... و ذره ذره و هر ذره ناپید شدید شما چقدر فقیر و جوان شهید شدید ادهم کاوه
Hammasini ko'rsatish...
گفتی: صبور باش! ببینم چه می‌شود ای آفتاب! بی‌تو زمینم چه می‌شود کفرم به دست چند مجاهد به باد رفت مستاصلم نهایت دینم چه می‌شود من در میان شک و یقین رشد کرده‌ام من در میان شک و یقینم چه می‌شود این باغ رفته رفته به بی‌حاصلی رسید راضی به چیستم، چه بچینم، چه می‌‌شود بگذارمت به حال خودت سال‌های سال ای شعر! ای عزیز ترینم چه می‌شود آن سوی میز زندگی، این سوی میز مرگ من در کدام سو بنشینم، چه می‌شود؟! از بین مرگ و زندگی و زندگی و مرگ من، مرگ را اگر نگزینم چه می‌شود ادهم کاوه
Hammasini ko'rsatish...
تو‌ را که شاد نباشد ترانه راضی باش! زیاد گریه نکن‌ روی شانه راضی باش! شده‌ست بیش و کم از اشک جیب هایت پر چه باک اگر شده خالی خزانه، راضی باش! نشانه‌های تو‌ را باد با خودش برده‌ست از این به بعد بدون نشانه راضی باش! به هر جهت که بچرخید و چرخ داد بچرخ از این زمانه و دور زمانه راضی باش! مرور کن وسط راه شعر هایت را اگر نبود تو‌ را آب و دانه راضی باش! هم از خزان که تو را می‌کشد به تیغ نترس هم از بهار بدون جوانه راضی باش! بخواب نعش پدر مرده گور جای تو نیست دراز خواب کن از سردخانه راضی باش! ادهم کاوه @KOLBA791👈
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.