cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

باغ بی‌برگی

گاهی می‌اندیشم بهشت باید مطالعه‌ای پیوسته و بدون خستگی باشد. @crow_letter @gozideh_ha

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
3 295
Obunachilar
+224 soatlar
+37 kunlar
+90830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

بختک من از برج‌های خاموشی گریخته‌ام/ از آن سوی مرزهای سایه‌روشن/ مجال من اندک است/ مرا دریابید/ چیزی بر زبان نیاورید/ غبارها را نیاشوبید/ فقط گوش کنید/ به صداهای پنهان گوش کنید/ به صداهای سکوت/ می‌شنوید؟ از فراموش‌خانه‌ها صدای همهمه می‌آید/زنان شب‌نما ندبه می‌کنند/چه کسی گل‌های سرخِ نیمه‌شب را بوییده است؟/ گل‌های سرخ صبح‌دم را/ گل‌های سرخ غروب را.../سکوت کنید/ چیزی را جابه‌جا نکنید/ غبارها را برنیاشویید/ به صداهای گمشده گوش کنید/ می‌شنوید؟/ کسی فریاد می‌زند و پرسشی ابدی را تکرار می‌کند/این همان پیغام هزارساله است/ که هرگز به مقصد نمی‌رسد/ زنان شب‌نما از مرزهای سایه روشن/ صیحه می‌کشند/چه کسی خوشه‌های ارغوانی شب را چیده است/ خوشه‌های سرخ غروب را .../ چه کسی نفس‌هایش را ربوده است/ این همان صدای گمشده است/ سکوت کنید/ چیزی بر زبان نیاورید/ می‌شنوید؟/زنان شب‌نما زاری می‌کنند/صدایشان از آن سوی مرزهای سکوت به گوش می‌رسد:/سیاه است اندامش/ پاهایش ریشه‌های زرد است/ آن که بر سینه‌ات چنگ می‌زند /و از نفس‌هایت پروار می‌شود/ آن که پلک‌هایت را نیمه‌باز می‌گذارد /تا ویرانی‌ات را به چشم ببینی/ شگون ندارد، شگون ندارد/هرگز کسی نام او را بر زبان نیاورده است/ چیزی بر زبان نیاورید/ کلمات را جابه‌جا نکنید/ فقط گوش کنید/ می‌شنوید؟/ صدای نفس‌هایش را می‌شنوید؟ جانور وحشی/ در تکیه‌های ظلمات بو می‌کشد/در دالان‌های تیره او را دنبال می‌کند /و بر سینه‌اش چنگ می‌زند/ سایه‌های هزار ساله/ در گوش هم نجوا می‌کنند/ چه کسی خوشه‌های ارغوانی شب را چیده است؟/خوشه‌های سبز صبح‌دم را /خوشه‌های سرخ غروب را/ گوش کنید/ اکنون دیگر برای من مجالی نمانده است/ جانور وحشی در تکیه‌ها پرسه می‌زند/باد شیون‌کنان غبارها را می‌روید/از فراز برج‌های خاموشی می‌گذرد و صداهای گمشده را به ما می‌رساند/سایه‌های هزار ساله/ در گوش هم نجوا می‌کنند /چه کسی خوشه‌های ارغوانی شب را چیده است؟/ خوشه‌های سرخ صبح‌دم را / خوشه‌های سیاه غروب را.../ شگون ندارد، شگون ندارد/ هیچ‌کس نام او را بر زبان نیاورده است/ اما سایه‌های هزار ساله می‌دانند... اینجا چیزی پنهان است. #کیوان_قدرخواه 📘از تواریخ ایام، چاپ اول، ۱۳۷۷،چاپ وحدت. �
Hammasini ko'rsatish...
باغ بی‌برگی

گاهی می‌اندیشم بهشت باید مطالعه‌ای پیوسته و بدون خستگی باشد. @crow_letter @gozideh_ha

بذرها در پیچ و خم دالان‌ها/دالان‌های متروک قیصریه/ بذر استخوان ریشه می‌کند/در اعماق شب/ بر فراز تیرک‌های سیمانی/ جوان‌های سیاه می‌روید/بر شاخسارانی/ که از ورای آن صدای تسکین ناپذیر مردگان بالا می‌خزد/ شب/ در کوچه‌های دردشت/ از مهتاب مرده‌رنگ/کوچه‌یی دیگر باز می‌کند/و تیرک‌هایش را/ در غبار استخوان‌ها/فرو می‌برد بر پیشانی ظلمت لرزان/ ماهِ منتظر پرسه می‌زند/ شاید/بر تارک تیرک‌ها/ زنبقی سپید بروید. #کیوان_قدرخواه 📘از تواریخ ایام، چاپ اول، ۱۳۷۷،چاپ وحدت. 🟰
Hammasini ko'rsatish...
باغ بی‌برگی

گاهی می‌اندیشم بهشت باید مطالعه‌ای پیوسته و بدون خستگی باشد. @crow_letter @gozideh_ha

طبیعت بی‌جان فنجان سفید چینی/ بر سطح قهوه‌ای مات میز/ پاره‌یی از آسمان خاکستری/ در چارچوب پنجره/با عبور تند نگاه من/ سه لایه‌ی رنگ/در هم تنیده می‌شود/در سیاره‌یی دیگر هستم/ سیاره‌یی از جنس چینی/ با رنگ‌های سرد و مات. #کیوان_قدرخواه 📘از تواریخ ایام، چاپ اول، ۱۳۷۷،چاپ وحدت. 🟰
Hammasini ko'rsatish...
باغ بی‌برگی

گاهی می‌اندیشم بهشت باید مطالعه‌ای پیوسته و بدون خستگی باشد. @crow_letter @gozideh_ha

مرگ ما دیر رسیده بودیم/ گرسنه و تشنه/ سفره خالی شده بود/ و صاحب‌خانه به خواب رفته بود/ پاورچین به آشپزخانه رفتیم/گربه‌یی سیاه برای آخرین‌بار/ ته مانده‌ی بشقاب ها را می‌لیسید/ هیچ‌کس نمی‌داند/ما چگونه وارد شدیم/ و چگونه بیرون رفتیم/ حتا آن گربه‌ی سیاه. #کیوان_قدرخواه 📘از تواریخ ایام، چاپ اول، ۱۳۷۷،چاپ وحدت. 🟰
Hammasini ko'rsatish...
باغ بی‌برگی

گاهی می‌اندیشم بهشت باید مطالعه‌ای پیوسته و بدون خستگی باشد. @crow_letter @gozideh_ha

(نامی تازه یا انگشتی بر لبان) نمی‌توان با یک دل، دو عشق را از گردنه‌ها گذراند هرزگان می‌توانند یکی از دل‌ها عاشق‌ترین باید بمیرد هرزگان نمی‌دانند شاید راه دیگری باشد! تو می‌گویی؛ می‌توان به غریزه‌ی سازش بازگشت -کبک سفید در زمستان قطبی- -بوآی سبز بر درختان جنگلی- -آهوبره‌ی خالدار میان بهار گرمسیری- شیادان می‌توانند! شاید راه دیگری هم باشد! من می‌گویم: نامی تازه برایت برمی‌گزینم که من بدانم و تو فقط! نامی که از میان برگ‌های شعر من پر بکشد چه‌چهی بزند یا سوتی بلند عشوه‌ای بگشاید به شکفتن غنچه‌وار اشکی از عذار فروچکاند و هرکس گمان کند که مخاطب اوست اما فقط من و تو یقین کنیم عاشقان می‌توانند! نمی‌توان با یک دل دو عشق را از گردنه‌ها گذراند اگر می‌خواهی بمیرم خنجر و فنجان زهر را دور انداز! لبخندی بخلان در جانم یا انگشتی بگذار بر لبانم همین! عاشقان می‌توانند! #منوچهر_آتشی 📘اتفاق آخر، چاپ اول، ۱۳۸۱،ناشر:نگاه 🟰
Hammasini ko'rsatish...
باغ بی‌برگی

گاهی می‌اندیشم بهشت باید مطالعه‌ای پیوسته و بدون خستگی باشد. @crow_letter @gozideh_ha

زمرد نامت چه باشد بهتر است؟ برف‌های قطب را از روی گل‌های احتمال پس بزنم؟ خواب پرندگان را وکاوم؟ آوازهای عتیق را از سنگ حنجره‌های حجاری‌ها به نت بکشم؟ یا در غارهای ابتدا بخوابم و رؤیای نخستین عاشق وحشت زده را به گیتار بنوازم؟ گیاهِ جوانی که نصیبِ گیلگمش نشد چه نام داشت که ما را جاودانی کرد و پهلوان را نومید؟ گیلگمش با چه هوسی به جهان زیرین رفت؟ برای بیرون کشیدن جسد انکیدو از تهاجم کرمان؟ یا برای ماندگاری پهلوانی خودش؟ اگر بگویم یافتم نمی‌خندی؟ من نامت را زمرد می‌گذارم چون کمر به کشتن مارها بسته‌ام! مارها... که جوانی عاشقان را به یغما برده‌اند! #منوچهر_آتشی 📘اتفاق آخر، چاپ اول، ۱۳۸۱،ناشر:نگاه 🟰
Hammasini ko'rsatish...
باغ بی‌برگی

گاهی می‌اندیشم بهشت باید مطالعه‌ای پیوسته و بدون خستگی باشد. @crow_letter @gozideh_ha

نقاشان و سنگ‌ها تو بعد واقعه آمدی ، دختر! آن تک سوار که آمده بود ، شهر سنگستان را دوباره به خون و همهمه واگرداند خود سنگ بی‌قواره ای شد فرسنگ‌نمای دیار زندگان فردا و مردگان پریروز از غارهای آلتامیرا تا امروز، چند فرسنگ بیداری است؟ هنوز و رزوهای دیواره‌ها ماغ می‌شکند و اسب‌ها برای رام نشدن از کمندهای خطوط نقاشان ابتدا کنند رم می‌کنند اما شهر سنگ شده همین امروز و انگشت‌های خسته‌ی طراحان انتها با خواب غار گلاویزند به گمان من اما تو به هنگام آمده‌ای بانوی ممنوع و با نگاه‌ها و پاهای رقاصت در کوچه‌ها و از میان تپش‌های سنگ شهد می‌گردی چالک و می‌کوشی تنها رگ تپنده‌ی فرسنگ‌نما را به عشوه‌ای بجهانی تیغی فراز شود و ناگهان سواران سورنای پارتی دنبال کنند اشتباه بی‌قواره‌ی احفاد اسکندر و مغیره را و شهرواندان سنگستان گرد تو و دل رقاصت چرخ بزنند و برقصند بانوی ممنوع! #منوچهر_آتشی 📘اتفاق آخر، چاپ اول، ۱۳۸۱،ناشر:نگاه 🟰
Hammasini ko'rsatish...
باغ بی‌برگی

گاهی می‌اندیشم بهشت باید مطالعه‌ای پیوسته و بدون خستگی باشد. @crow_letter @gozideh_ha

نیچه اما تو که مرده‌ی او را به عابد بیابانی نشان دادی کنون بنگر چه گونه مسیحایی از لاشه‌ی بزرگ برخواهد خاست تا دوباره انسان را مسحور رنگین کمان خدا کند نه! این جنازه که از گردنه‌ی باستانی رهزنان بر‌می‌گردد نه یکی از قربانیان که لاشه‌ی سالار گردنه‌هاست همو که لاظخوران هم به لوش لاشه‌اش رغبت نکردند اما این زنان رنگین لباس را بنگر که چه‌گونه سر ویرانش طواف می‌کنند و دل عاشقاش را در سینه‌ی دریده‌اش می‌جویند تو که باز از مرده‌ی او می‌گویی بگو چرا از لوسامه‌ات نمی‌خواهی تا مانند همنام خود نادختری هرودوس یک دور روبه‌روی تو برقصد و پاداش را سر بریده‌ی سقراط را در تشت طلا بخواهد بگو! دیوانه‌ی فرزانه! تو که تمامی فرزانگان را کرمینه‌ی تناور لاشه‌هایشان می‌خواندی! #منوچهر_آتشی 📘اتفاق آخر، چاپ اول، ۱۳۸۱،ناشر:نگاه 🟰
Hammasini ko'rsatish...
باغ بی‌برگی

گاهی می‌اندیشم بهشت باید مطالعه‌ای پیوسته و بدون خستگی باشد. @crow_letter @gozideh_ha

دیدارهای ساحلی زن‌های ساحلی به زبان سواحلی حرف نمی‌زنند به زبان مس و قلع می‌گویند و همین که دیگ‌های شسته را از آب شور دریا خالی کردند اجاق‌های کومه‌ها گُر می‌گیرند و خشم نثار کودکان باریک می‌کنند و اشتهای بی‌کرانه زنان ساحلی به زبان قلع هم نمی‌گویند دیگر به زبان گوشت می‌گویند که در خانه نیست در زخم‌هایی است که کودکان باریک از آنها بر خشت می‌افتند و قطار می‌شوند سوی دیگ‌های بی‌ماهی! زنان ساحلی به زبان عشق نمی‌گویند که در کومه نیست به زبان مرگ می‌گویند که مردان سوخته را شب‌ها با دهان‌های گردابی می‌بلعد! #منوچهر_آتشی 📘اتفاق آخر، چاپ اول، ۱۳۸۱،ناشر:نگاه 🟰
Hammasini ko'rsatish...
شکل حضور - و اتفاق مرغ شکسته بال از دیروز بر شاخه‌ای که از مفصل از کنده‌اش گسسته،نشسته تا شکل خواب دیده‌ی خود باشد از بارانی که از پریروز بر بال‌اش و برگ‌های سکن بی‌حس و سنگ زنجیرک بسته مرغ نشکسته بال از بیست روز بر بیضه‌های گرم‌اش خوابیده بی قرار ، دلواپس! تا شکل خواب کرکین‌اش را بسازد ندیده و پاسدار چهار آواز پس فردا باشد و هشت پرواز پسین فرداها خوابیده قلوه سنگ سفید پایین از هیچ گاه کنار خواب شیطنت کودک کنار لبخند موذی بر لب‌های کوچک تا شکل بیضه‌های خکستری تپنده باشد آن بالا و شکل ساقط چهار آواز و هشت پرواز این پایین! #منوچهر_آتشی 📘اتفاق آخر، چاپ اول، ۱۳۸۱،ناشر:نگاه 🟰
Hammasini ko'rsatish...
باغ بی‌برگی

گاهی می‌اندیشم بهشت باید مطالعه‌ای پیوسته و بدون خستگی باشد. @crow_letter @gozideh_ha

Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.