cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

𝕮𝖔𝖓𝖋𝖚𝖘𝖊𝖉

بعد از همه‌ی روزهایی که گذشت، هنوز چیزی واقعی‌تر از غم ندیدم.🍃

Ko'proq ko'rsatish
Eron315 846Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
188
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

..!
Hammasini ko'rsatish...
باید یکی باشه صبح پاشی بهش پی‌ام بدی بگی بریم بیرون پاشیم بریم کلی چیپس و پفک و شیر کاکائو و پاستیل بگیریم و بریم بام تهران و آهنگ مورد علاقمونو بزاریم و باهاش بخونیم و تا دو،سه صبح باهم تو خیابونای شهر قدم بزنیم انقد بهمون خوش گذشته باشه که اصلا حواسمون به ۲۸ تا میس کالی که رو گوشیمون افتاده نباشه
Hammasini ko'rsatish...
‏من اينجوريم كه ميگم اهميت نميدم بعد كل شب به خاطرش گريه ميكنم. @Confusedchnll
Hammasini ko'rsatish...
Things were better when we were strangers, at least we didn't hate each other. وقتی غریبه بودیم، اوضاع خیلی بهتر بود حداقل از هم دیگه متنفر نبودیم .. @Confusedchnll
Hammasini ko'rsatish...
‏سلام اگه شما از این اکیپایی دارید که پنج شنبه شبا دور هم جمع میشید و عشق میکنید بعدشم تا صبح یزد گردی میکنید ، یه خواهشی ازتون داشتم ، میشه با منم دوست شید؟ @Confusedchnll
Hammasini ko'rsatish...
‏شنیدی میگن یارو تو افکارش غرقه نمیفهمه داره چیکار میکنه؟ همون @Confusedchnll
Hammasini ko'rsatish...
بهش فکر کن،شاید امشب،همون شب باشه!! (;
Hammasini ko'rsatish...
یه روز باهم دعوا میکنیم و من در و محکم پشت سرم میبندم و از خونه میرم بیرون،هوا بارونیه میزنه موهام خیس میشه،کلافه میشم،سرم تو گوشیه ببینم زنگ میزنی یا نه،میخوام از خیابون رد شم‌ماشین میزنه بهم یه روز تو مهمونی خونه رفیقت دعوامون میشه،تو مستی نمیفهمی چی میگی،میگی چقدر از من بدت میاد ولی ادما حقیقت و تو مستی میگن،از پله ها با عجله میرم پایین،ولی پام سر میخوره و حالا خونه که از پله ها پایین میریزه یه شب لیوانارو میشکونی،داد میزنی سرم ولی من رو صدای بلند حساسم،از ترس میلرزم،دیگه حس امنیت نمیکنم،دیگه نمیشناسمت تو اونی که من میخواستم نیستی،بنابراین تو وان حموم همه چیو تموم میکنم یه شب تو رو مبل میخوابی،مثل شبای دیگه،من رو تخت تنها تا صبح فکر میکنم کجای کار و اشتباه کردم،و بعد هزاران بار خودم و لعنت میکنم،هم خودم و هم تورو،ولی ما زیاد دعوا میکنیم مگه نه؟بعدم زود اشتی میکنیم و سعی میکنیم که وانمود کنیم چیزی نشده،ولی صبحش هرچقدر صدام میکنی من بیدار نمیشم،تو هیچ وقت نمیدونی کدوم از شبایی که سرم داد میزنی،لیوانارو میشکونی و تو دیوار مشت میزنی،کدومش شب اخره منه،بهش فکر کن،شاید امشب،همون شب باشه ;)
Hammasini ko'rsatish...