رواندرمانی اگزیستانسیال
روان درمانی، فهم شیوههای بودن در جهان است. سایت: existenceclinic.com اینستاگرام: existence.clinic
Ko'proq ko'rsatish3 835
Obunachilar
+224 soatlar
+217 kunlar
+7730 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
درد به هر نوعی که باشد در حافظه نسلی که آن را چشیده جریان دارد. همان طور که تافگه دختر زیبایی که امیر در رویا میبیند، پیوندی عمیق با گذشتهی او و مادرش دارد.
تافگه همان گونه که از معنای نامش پیداست مانند رودخانه جاری است تا رنجِ امیر، و نسل پیش از او یعنی مادر امیر وخودش را از اعماق دریا به سطح بکشاند و آن را آشکار کند.
امیر و تافگه و فروید در اتاقی سرگذشت اسفبار تافگه و تجاوز مردان داعشی به او را میشنوند. تافگه هربار که بخشی از جنایتی که به او روا شده است روایت میکند، از حال میرود. از طرفی دیگر، امیر و مادرش به همراه او گذشتهی خودشان را مرور میکنند. آنها چند شبی را در جنگلی تاریک و دورافتاده بالای تن بیجان تافگه سپری میکنند.
مادر امیر هم قربانی تفکر و جهانبینی است که باعث آسیب او شده است. گویی تمام شخصیتهای زن داستان رنجهایشان بی شباهت به یکدیگر نیست.
آنها چند شبی را در خانهای دور افتاده در جنگل سپری میکنند و در انتهای داستان به آنها شبیخون میزنند. پروفسور فروید جان میدهد، مادرش میمیرد و تافگه مفقود میشود. امیر او را در یکی از اتاقها مییابد و با هم به جنگل پناه میبرند.
جنگی که انتهای آن همان ابتدایش است. جنگلی که راه به جایی ندارد و چون دایره دوار است.
زمان و فضا در آن یخ بسته است. هوا بارانی و مهآلود است و مه، راه دید را بسته است.
آدمی در این دایره گیر کرده است. دایرهای که خشم، تعصب، قدرتخواهی حاکمان آن آسیب را برای قشر ضعیف به ارمغان میآورد.
امیر و تافگه و مادرش بخشی از این جهان دوار هستند. آدمهایی که بهای زن بودن را میپردازند. مردمانی که به دلیل تعلق به یک جهانبینی یا منطقه جغرافیایی خاص باید تاوان بپردازند. این دایره روز به روز رنگ میبازد و چرکین میشود ومردم عادی در آن از نعمت زندگی عادی محروم میشوند.
زندگی عادی که در ناخودآگاه ما یک رویاست و در دنیای بیرون از ما رویایی یخ بسته است.
رویای یخ بسته در دایرهای که هرروز مانند همان جنگل، تیره و تار میشود.
یک دایره چرکین شده
به قلم خانم شهلا سلیمانی
بهاره ابراهیمی
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
#یک_دایره_چرکین_شده
#شهلا_سليمانی
★ 𝕋𝕖𝕝𝕖𝕘𝕣𝕒𝕞
★ 𝕤𝕚𝕥𝕖
● Existence clinic ●
نقد کتاب یک دایره چرکین شده
• دایره یخزده
فروید چهار مکانیسم برای رویا در سال ۱۸۹۹ در یکی از مهمترین کتابهایش «تفسیر رویا» مطرح میکند. یکی از بخشهای مهم این چهار مکانیسم، فشردگیِ رویاست.
فشردگی یا تراکم به این معنیست که تصویر یا نمادی که فرد در خواب میبیند تنها شکل فشرده احساس، اضطراب، ترس و وحشتی است که بینندهی خواب تجربه کرده است. تمام احساسات ، ترسها و اضطرابها در غالب یک ایده، تصویر و فرد یا نماد در خواب فشرده شده، و فرد آن را در خواب میبیند که بخشی از کل چیزی است که او تجربه میکند.
اگر در خواب ببینید، کسی شما را میدزدد، آنچه میبینید بخشی از ترس و اضطرابی است که در جهان بیداری آن را تجربه کردهاید.
این دقیقا حسی است که شخصیت داستانِ یک دایره چرکین شده، تنها بخشی از آن را در رویا تجربه میکند.
داستان امیر با یک رویا شروع میشود. او در رویایش دختری را با چشمبند و دستان طنابپیچ در اتاقی محبوس میبیند. اما انگار پیش از محبوس شدن، مدت زیادی است که در صحرایی خشک و برهوت با پاهای برهنه دویده است:
«لبانش خشک شده، گونههایش ترک خورده است.»
این فضایی است که داستان در آن آغاز میگردد. هیچ نمیدانیم این تجربه، حادثهای است که آن را یک مرد از سر میگذراند یا یک زن:
«پاهایش ترک برداشته بود و لبهایش نیز. هوای گرمی بود. اشکهایش مانند رودخانه خشک شده، گونههایش را خشک و پوست پوست کرده بود.»
امیر وقتی از خواب میپرد، هنوز تصویر رویایش در ذهنش زنده است. او خود را برای جلسهای در دانشگاه آماده میکند.
امیر دانشجوی روانپزشکی است. او یک دانشجوی کُرد است که به کشور آلمان مهاجرت کرده و همراه مادرش در آن کشور زندگی میکند. امیر صبح همان روز، قرار است در سخنرانی پروفسوری به نام ویلیام شرکت کند اما وقتی وارد دانشگاه میشود، متوجه میشود که زیگموند فروید در آن مراسم به جای دکتر ویلیام قرار است سخنرانی کند و رویایی دیگر در نقطه آغاز میشود.
درمیان جمعیت امیر همان دختر را که در رویا دیده است به شکل تصاویری محو مییابد. او در حین سخنرانی فروید، چندبار دیگر دختر را میبیند. حتی زمانی که زیگموند فروید اظهار میکند که:
«مسئله تروریسم در خاورمیانه و همینطور اروپا جنگ بسیار زیبایی به راه انداخته است.»
دختر از میان جمعیت فریاد میزند و میپرسد: «زیبا مثل من؟»
و تضاد بین واژهی زیبا و جنگ که در این سطور در کنار هم قرار گرفتهاند خودش را آشکار میکند.
• جنگ و حافظهی انسانی
نویسندهی روس سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ در کتاب
جنگ چهرهی زنانه ندارد مینویسد:
«تمام جمعیت روستایی که در آن کودکیام را گذراندهام، پس از جنگ، از زنان تشکیل میشد. صداهای مردانه را به خاطر نمیآورم و به این دلیل تنها چیزی که برایم مانده، همین روایت زنان از جنگ است. میگریند، مرثیه میخوانند و میگریند.»
بد نیست نگاهی به خاطرات جنگ در سالهای دههی شصت بیندازیم. یکی از وحشتآورترین کارهایی که بعد از شنیدن آژیر خطر باید انجام میدادیم، پناه بردن به پناهگاههای تاریک و نمور مدرسه بود.
محیطی تاریک و مخروبه که تا به پایان رسیدن آژیر قرمز و اعلام آژیر سفید باید در آن میماندیم. ماهها مدارس تعطیل بود و ما همراه مادرانمان هفتهای یک روز برای گرفتن درس به مدرسه میرفتیم.
زمانی که نیروگاه برق تهران بمباران شد، بسیاری از فرزندانی که در آن منطقه ساکن بودند به همراه والدینشان برای کمکرسانی به محلهی برق آلستوم تهران هجوم بردند.
اما آیا من یا هر کودک دیگری در آن زمان میتوانست عمق وحشتش را بیان کند؟
آیا مادران ما حجم و عمق هراسی که با آن رو به رو بودند را میتوانستند در کلمه بیان کنند؟
آیا جمع کردن جنازههای دختربچههای آبادانی از خاطر پدران و برادران ما پاک شده است؟ آیا ترس از تجاوز و حمله به حریم یک زن از حافظهی زنان این سرزمین به وِیژه آنان که در جنوب زیستهاند، از حافظهی آنها پاک شده است؟
هر ملتی که طعم جنگ را چشیده است، خوب میداند که در حافظهی جمعی خود، ترس و وحشت از جنگ را تا زنده هست با خود حمل میکند.
آیا واژه جنگ همانقدر برای ما آشنا و هراسآور است که برای نسل چهارم و پنجم؟
خاطرات جنگ در اذهان، همیشگی و پابرجاست.
این جریانِ سیال فارغ از زمان و مکان به حرکت خود ادامه میدهد. همانطور که فروید در سخنرانیاش عنوان میکند:
«زمان مانند رودخانهای است که در نهایت به دریا ختم میشود و این که شاید امروز دریا آب رودخانه را پس داده باشد! بله. همانطور که در دههی۱۹۳۰ بودم، الان هم میتوانم باشم.»
Photo unavailableShow in Telegram
گوته میگوید: من ساخته شعرها هستم نه آنها ساخته من.
لامبرگینی میگوید: این نه منم که میاندیشد
این تصورات من است که برایم میاندیشد.
و شلی اینگونه بیان میکند:
انسان نمیتواند بگوید من شعری را خواهم ساخت.
حتی بزرگترین شاعران نمیتوانند چنین چیزی را بگویند.
چه ذهن در حال آفرینش به ذغالی افروخته میماند با سرخی رو به افول که یک عامل نادیدنی، چون یک نسیم گذران، به آن درخششی گذرا میدهد. و بخشهای آگاه طبیعت ما، نه میتوانند رویکردش را پیشبینی کنند و نه زمان گذار آن را.
خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی
• جولیان جینز
Julian Jaynes
#شعر
#جولیان_جینز
#ذهن_دوجایگاهی
𖣠 𝚃𝚎𝚕𝚎𝚐𝚛𝚊𝚖
𖣠 𝚜𝚒𝚝𝚎
១ Existence Clinic ១
• چگونه آگاهی به قالب احساس می رود؟
آگاهی میتواند به دو نحو متفاوت
"بودن در جهان" را تجربه کند.
جهان نزد آگاهی سامانه پیچ در پیچ منظمی از اشیای کاربردی به نظر میآید که اگر کسی بخواهد اثر مشخصی در آن ایجاد کند، باید ناگزیر روی عناصر معین آن سامانه پیچیده کار کند. بنابراین اینجا هیچ کنش مطلق و خالصی و هیچ تغییر بنیادینی نیست که کسی بتواند ناگهان بر این جهان اعمال کند.
اما ممکن است جهان در هیئت کلی غیر کاربردی رودرروی ما قرار گیرد؛ یعنی فقط در شمایل چیزی قابل جرح و تعدیل بدون واسطهگری و از طریق تودههای عظیم.
و این جنبه از جهان سراسر منسجم است؛
این جنبه همان جهان جادویی است. شاید بشود احساس را سقوط ناگهانی آگاهی در وادی جادو دانست. یا میتوان گفت احساس زمانی بروز میکند که جهان امور سودمند به یکباره ناپدید و جهان جادویی به جای آن پدیدار میشود. پس احساس امری اتفاقی نیست، جنبهای از وجود آگاه ماست، یکی از طرقی که آگاهی (به بیان هایدگر) "بودن در جهانِ" خود را میفهمد.
در اینجا میخواهم به شهود ایدتیک در پدیدارشناسی اشاره کنم. این شهود آیدتیک در واقع هنر روان شناسی پدیدارشناسی است. شهود آیدتیک امر ساده ای نیست.
این شهود به توان بالایی در تخیل نیاز دارد. برای اینکه ناممکن را تخیل کنیم باید به چیزهایی که به معمول تجربه میکنیم، فراتر برویم. اما چگونه؟
دگرگونیهای تخیلی در داستانهای غیر واقعی رخ میدهند. در این داستانها، نویسنده حوادثی را خیال میکند که از وقایع معمولی جدا هستند. (همان جهان کاربردی که در بالا اشاره کردم.) اما برای به وجود آوردن یک ضرورت به کار میروند. مهم این است که در شرایط تخیلی باید یک ضرورت آشکار شود.این بینش را یونانیان nous مینامیدند، پاداشی که به خاطر تلاش تخیلی خود دریافت می کنیم.
اما این را چگونه در درمان به کار ببریم؛ وقتی فرد احساس ترس میکند. مثلا از سایهای پشت پنجره میترسد اینجا فرد به محض دیدن سایه به شدت میترسد. یعنی احساس ترس آنقدر شدید است که جهان امور سودمند به یکباره ناپدید و جهان جادویی به جای آن پدیدار میشود.
پینوشت: درمانگر اینجا باید به عنوان یک فرد هنرمند واردِ بودن در جهان ترسِ مراجع شود و همراه با آگاهی از آن احساس یک ضرورت را برای مراجع بیان کند. تو میترسی زیرا سایه در بدن تو نفوذ کرده است اینجا هیچ نیازی به باز شدن پنجره، پریدن مرد به داخل اتاق و راه رفتن او نیست. برعکس فقط سایه کافی است که تو را وحشت زده کند. و از طریق این احساس ترس، ما تامل می کنیم. من میترسم چرا که آن سایه ترسناک است. بدون هیچ سوژگی ترسناک است. اینجا احساس، آگاهی مراجع است نه آگاهی به احساس؛ در اثر هنری هم دقیقا همین است با یک ضرورت و در درمان با یک تأمل، یعنی تأمل احساس را توصیف کنیم.
◆ طرحواره نظریهای درباره احساسات
ژان پل سارتر
سینا رویایی
◆ درآمدی بر پدیدار شناسی
رابرت ساکالوفسکی
محمدرضا قربانی
#ژان_پل_سارتر
#سینا_رویایی
#رابرت_ساکالوفسکی
#محمدرضا_قربانی
#شهلا_سليمانی
#درمانگر_اگزیستانسیال
𖣠 𝑻𝒆𝒍𝒆𝒈𝒓𝒂𝒎
𖣠 𝒔𝒊𝒕𝒆
១ Existence Clinic ១
Photo unavailableShow in Telegram
موجودی که ارزشمندی یا بیارزش بودن او، وابسته به نظر دیگران باشد، چه موجود اسفباری است. اگر ارزش زندگی قهرمانان یا نوابغ عبارت از شهرت، یعنی تمجید دیگران میبود، زندگی اسفباری بود. اما هرکس به اعتبار خود زندگی میکند و وجود دارد و بنابراین، نخست برای خود و در خود وجود دارد. آنچه کسی هست، به هر نحو که باشد، در درجهی اول برای خود اوست و اگر در اینجا برای خود ارزش چندانی نداشته باشد، در جای دیگر برای دیگران هم ارزش چندانی ندارد. تصوری که دیگران از وجود او دارند، امری ثانوی، مشتق شده و دستخوش تصادف است که در غایت غیر مستقیم بر او تأثیر میگذارد. به علاوه، ذهن دیگران محل فلاکتباری برای یافتن نیکبختی حقیقی است. شاید در آنجا فقط بتوان سعادت موهومی را یافت.
#آرتور_شوپنهاور
#در_باب_حکمت_زندگی
#وجود #آزادی #دیگری
𔓕 𝚃𝚎𝚕𝚎𝚐𝚛𝚊𝚖
𔓕 𝚜𝚒𝚝𝚎
១ EXISTENCE CLINIC ១
• نامه پرویز اسلامپور به یدالله رویایی
همیشه با خوابهای ساعتیِ آشفته
از دنیاهای دیگر استخوانی
همیشه آمدهاند دوشیزههای شبیه هم
مثل هم و برای هم
و روی یک سنگِ بزرگ
یک ساعت بزرگ شنی گذاردهاند.
میخواهم برای یک جانور، برای لحظه تنهای یک جانور دعا کنم
آنقدر بزرگ شد، تا ساعت دیده نشد
و گفت: ستارهی دیگری میافتد
و افتاد.
من همیشه خواستهام و دریافتهام
من همیشه برخاستهام
باز، بازتر خواستهام از میان کبودی و نشستهام در میان کبودی
و این لحظهی بسیار حساس، این لحظهی به سر آمده
این سرودن یا نه سرودن
برخاستن حس و تفاهم با حس
من همیشه ترسیدهام از دوست داشتن و دوست داشته شدن
و همیشه دوست داشتهاندم
و من با یک برق خفیف ترساندهامشان
و راستی که ترسیدهاند.
این حس یک بعدی تنهایی همهی انسانهای من است:
انسانهای من که نه خوب و نه بدند
نه ایستاده و نه نشستهاند
همیشه چرت میزنند و هرگز به خواب نمیروند
این استراحتِ همیشه غمگینم میکند
این همیشه در حال پرسش و جواب
این انسانهای نمکیِ در حال ذوب
و من آیا برای آنهایم؟ یا برای آنها؟
میل به دریده شدن میل به شکافتن
میل راستاهای بلند موازی
میل همهی بیضیها
و دایرهها
آه... اینهمه در قرار یک فیزیک
یک مغناطیس از هم شکافته
پیش میروند و افتادهها همیشه
در حال افتادن و برخاستن
پیش میروند در ستارههای دستمالی شدهی جاذبه
و میافتند، افتادههای همیشه افتادهی حسود
یک سوی من میتواند شاهد راستگو و دروغپرداز این خاک شود
ولی شهادت – هَه – برای چه و به که –
افتادم و برخاستم
و جاذبهی رود خنثایم کرد
کتاب: نامهها
یدالله رویایی پرویز اسلامپور (۱۳۵۰ تا ۱۳۸۴)
𔓕 Telegram
𔓕 Site
𖣠 EXISTENCE CLINIC 𖣠
ꪆ
تکان دادن این درخت با دست آسان نیست.
اما بادِ ناپیدا بر آن زور میآورد و به هر سو
که خواهد میخماندش.
دست های ناپیدا از همه سختتر بر ما زور
میآورند و ما را میخمانند.
چنین گفت زرتشت
فردریش نیچه
𖣠 TELEGRAM
𖣠 SITE
𔓕 EXISTENCE CLINIC 𔓕
ꪆ
بازگشت ادبی، اندیشهای اسرارآمیز است
و نیچه با این اندیشه بسیاری از فیلسوفان
را متحیر ساخته است: باید تصور کرد که
یک روز همهچیز، همانطور که از پیش بوده،
تکرار میشود و این تکرار همچنان تا بینهایت
ادامه خواهد یافت!
معنای این اسطوره نامعقول چیست؟
خلاف اسطوره بازگشت ابدی این است:
زندگی که به یکباره و برای همیشه تمام
میشود و باز نخواهد گشت، شباهت به
سایه دارد، فاقد وزن است و از هماکنون
آن را باید پایان یافته دانست؛ و هر چند
موحش، هر چند زیبا و هر چند باشکوه
باشد، این زیبایی، این دهشت و شکوه
هیچ معنایی ندارد.
#میلان_کوندرا
#بار_هستی
#بازگشت_ابدی
𖣠 𝚃𝚎𝚕𝚎𝚐𝚛𝚊𝚖
𖣠 𝚜𝚒𝚝𝚎
𓂃𓈒 EXISTENCE CLINIC 𐰢
Photo unavailableShow in Telegram
انسان چیزی نیست جز آنچه برای صیرورت خود بر میگزیند، ذات او از چیزی تشکیل شده که برای انجامدادن بر میگزیند.
• طرحواره نظریهای درباره احساسات
• ژان پل سارتر
○ ترجمه: سینا رویایی
سارتر استدلال میکند که احساسات،
منظومهای منظم از ابزارهاییست که
مقصودی را هدف گرفتهاند. آنچه به
احساسات معنا میبخشد،
غایتمندی و فعل است.
#ژانپل_سارتر
#شهلا_سلیمانی
#درمان_اگزیستانسیال
#هدف #غایتمندی
𝐓𝐞𝐥𝐞𝐠𝐫𝐚𝐦
𝐬𝐢𝐭𝐞
• EXISTENCE CLINIC •
' ' '
👌 5👍 3
یک اثر (هنری) باید مستعد فراخوان دگرگونی درونی و تزکیه باشد، باید توان تماس با رنجهای زندهی انسانی را داشته باشد. هدف هنر این نیست که بیاموزد چطور باید زندگی کرد، هنر هیچگاه مسئلهای را حل نکرده، آن را به وجود آورده، هنر دیدگاه انسانی را تغییر میدهد و انسان را آمادهی پذیرش خیر و آزادسازی انرژی روحانیاش میکند و معنای متعالی دراین نهفته است.
◆ آندری تارکوفسکی ◆
#رنج
#هنر_اگزیستانسیال
#آندری_تارکوفسکی
#مسائل_انسانی
𝚃𝚎𝚕𝚎𝚐𝚛𝚊𝚖
𝚜𝚒𝚝𝚎
• EXISTENCE CLINIC •
👍 7❤ 2🔥 1