Vampire love story

The End... 🖤

I know separation is hard, I know it's hard to be alone and not to be there, I know it's hard not to see his eyes, but sometimes there's no choice. Sometimes you have to say goodbye to everything, from his laughter, his memories, his words and promises, I know you'll never forget it, but you have to go and leave him alone so he's fine, go and fill it with music.

میدونم جدایی سخته، میدونم تنها شدن و نبودنش سخته، میدونم ندیدن چشماش سخته، ولی بعضی وقتا چاره ای نیست. بعضی وقتا باید خداحافظی کنی از همه چی، از خنده هاش، خاطراتش، حرفاش و قولاش، میدونم هیچوقت فراموشش نمیکنی ولی باید بری و تنهاش بزاری تا حالش خوب باشه، برو و جاشو با موزیکات پر کن.

- yes, but you're so beautiful. + Um, I know I appreciate it again. - By the way, what class? +Class on the left side of the third floor It's me. +Interesting, Bai - Okay. Mariam Ref reached out to the master class asking questions that were very difficult, but a boy with a green eye, black hair, and a beautiful face. He quickly answered the master's questions. Mariam went to class and sat at her desk next to her, asked her name. +Hi how are you? I'm sorry I got annoyed. - Thank you, I'm fine, my name is Damien. +yes, it's kind of funny, you know my name. - I know most of the things. @vampayre_love_store

Black Wednesday Author=mary Genre:Drama, Crime, Adventure, +18. Brief Summary: Because a special Wednesday turns black Wednesday! Mariam looks at her surprise, she's going forward to see the corner of the school, and a guy, Ryan's son, gets his head closer to mary's school, and he's pushing them, one of them with a smiley bite called Jack, and he says, "There's a Tamboy girl here." Mary holds Ryan's hand with a bad look. +What the hell did you do? - That's what school is all about. +Aha - Are you new? +How - Just like that. +No questions asked for no reason @vampayre_love_store

سال ها بعد دیم(دیمین) مری (مریم) رایی(رایان) دیم بعد سال ها مری تو شرکت که باهام توش مشترک بودن میبینه یه تتو روی گردن اش که نوشته بود اهمیت نمیدم با من حرف نزن و تتو هایی روی دستش که یکیش نوشته بود صبح میشه این شب فراموش میشه این درد باز میشه این در! دختر خوشگلی بود دیم حس می‌کرد حسی بهش پیدا کرده توی مدت دانشگاه مدرسه ولی خب میدونست اون آدم سادیسمی هست خطرناک و میتونه توی ذهنش توی چند دقیقه نقشه قتل تو بکشه تصمیم گرفت کم کم بهش نزدیک شه حسش بگه مری داشت میرف دست شویی با خاکستر های تو دستش دیم یواشکی یه نگاهی انداخت شک کرد به خاکستر کم کم رفتار اش زیر نظر گرفت دیم از بچگی تمرینات ورزشی و فکری خاصی دیده بود خیلی باهوش بود فهمید مری هرکی بهش آسیب بزنه یا حس خوبی بهش نداشته باشه میکشه ولی چجوری شو دقیق نمیدونست @vampayre_love_store

چهارشنبه سیاه نویسنده=mary ژانر :درام، جنایی، ماجراجویی، +18. خلاصه :به دلیل اینکه یه چهارشنبه خاص تبدیل به چهار شنبه سیاه میشه! مریم نگاه میکنه با تعجب کم کم میره جلو میبینه گوشه مدرسه دارن یه اکیپ پسر رایان کله شو میکنن تو فاظلاب مدرسه مریم نزدیک تر میشه میدو سمتشون هول شون میده یکی شون با نیش خند که اسمش جک بود میگه :یه دختره تامبوی اینجاست مریم با یه نگاه بد دست رایان میگیره کمکش میکنه +چه غلطی کردی؟ -هیچی مدرسه اینجا همینه +آها -تازه واردی؟ +چطور -همینجوری +بدون دلیل سوالی پرسیده نمیشه -آره ولی خیلی خوشگلی +اممم میدونم بازم ممنونم -راستی کدوم کلاسی؟ +کلاس سمت چپ طبقه سوم _منم +جالبه، بای -باشه مریم رف از راه رو رسید به کلاس استاد سر کلاس سوال هایی می‌پرسید که خیلی سخت بود ولی یه پسر با قیافه چشم سبز، مو مشکی، و صورت زیبا به سرعت جواب میداد سوال های استاد مریم بعد کلاس رفت زد روی میزش کنارش نشست اسمش پرسید +سلام چطوری ؟ ببخشید مزاحمت شدم اسمت چیه ؟ -ممنونم حالم خوبه، اسم من دیمین هست شنیدم با رایان رفیقی مریم +آره یه جورایی واو جالبه اسم مو میدونی -من بیشتر چیزا میدونم بگذریم میای... @vampayre_love_store