cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

زیبایـ🦋ملعونـ🍓

#زیبای_ملعون #پارت1 روزهای زوج، ساعت 9، 2 پارت #آشوب_عاشقی #پارت_یک هر شب 1 پارت راس ساعت 9 ارتباط با نویسنده از طریق لینک ناشناس: https://t.me/iHarfBot?start=1685121636 چنل پاسخگویی به پیام های ناشناس: @damntalk تبلیغات: @damntablighat

Ko'proq ko'rsatish
Eron49 787Til belgilanmaganErotika43 951
Reklama postlari
4 338
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

‏اگر دیداری هم نباشد ‏حتی اگر لمسی هم نباشد ‏بی‌دلیل برای بعضی‌ها ‏همیشه جایی در دل‌هایمان هست! #جمال_ثریا
Hammasini ko'rsatish...
#زیبای_ملعون #پارت1 لینک پارت: https://t.me/c/1114990491/21129 #آشوب_عاشقی💛 #پارت_یک لینک پارت: https://t.me/c/1114990491/53419
Hammasini ko'rsatish...

#زیبای_ملعون #پارت245 کتم و از تنم کندم و روی دستم انداختم ، عینکم و از چشمام در اوردم ، خیلی خونسرد به سمت پله ها رفتم و با هر قدم که بر می داشتم، آیدا یه قدم به عقب میرفت که با داد بلندم پا تند کردم و به سمتش هجوم بردم.. _ دیگه تا شب قرار زیر دستم جر بخوری! آیدا تکونی به بدن قفل شده تو دستانم داد و آهی کشید. آیدا سینه به سینه من ایستاد و با چشمای خمارش به لب هام خیره شد. کلید چرخوندم و با تک فشار در و باز کردم ، دستی به رون های آیدا بردم و لب هام و به لب هاش قفل کردم ، که بعد از وارد شدن به خونه در رو با پام بستم و همونجا آیدا رو کوبیدم به در. هردو نفس نفس زنان به هم نگاه میکردیم و تا آیدا رو روی زمین گذاشتم دستی به لباسم برد و من هم مشغول درآوردن لباساش شدم. آیدا رو دوباره از باسن بغل کردم و کوبیدم به در و شورتشو پاره کردم و در همون حالت داخلش فرو کردم. چون حرکتم ناگهانی بود ، نفس هاش بخش بخش شده بود و دهنش باز مونده بود.. _هــ..و..و..ر..ا..را..ــم خنده ای از سر لذت زدم و محکم به بهشتش تلمبه میزدم ، لذت کل وجودم و در بر گرفته بود ، نفس های آیدا به صدا درآمده بود و با دستاش سرم و به سینه‌ش میفشرد. صبرم تموم شده بود و کف خونه وخوابوندمش، از اونجا که کف خونه پارکت بود ، سرماش که به بدن آیدا خورد ، حسابی زیر دستم پیچ خورد آه از لذت میکشید اما من چیزی جز بگا دادنش تو ذهنم نبود. لعنتی هرچقدر باهاش رابطه برقرار میکردم سیر نمی شدم.. _ آیدا تو فوق العاده ای ..
Hammasini ko'rsatish...
جودی عزیزم ... گاهی وقتا یکی وارد زندگیت میشه که حاضری به خاطر یک بار بغل کردنش کیلومتر‌ها راه رو طی کنی ! -بابا لنگ‌دراز
Hammasini ko'rsatish...
#زیبای_ملعون #پارت244 به خونه که رسیدیم ، ماشین و تو پارکینگ پارک کردم و با سرعت از ماشین پیاده شدم ، تا آتیشی که تو بدن آیدا شعله ور کردم و خاموش کنم. دلم میخواست دوباره آه کشیدناشو بشنوم ، این دختر بد جور خودش و تو دلم جا کرده بود ، هم تو دلم هم زیر دلم. با این طرز فکرم لبخند شیطانی زدم و به طرف آیدا رفتم. _ چرا اینجوری میخندی؟! در ماشین و قفل کردم و با دست آزادم پشت کمر آیدا رو گرفتم و به خودم فشردم. _ چجوری میخندم؟! آیدا نخودی خندید و دستش و به سمت عینک روی چشمم برد. با جلو امدن دستش اخمی کردم و با جدیت تمام حرف زدم : _ میدونی که قرار نیست انقدر بهم نزدیک بشی؟ آیدا خندش محو شد اما با پرویت تمام چونه‌ش و روی سینه‌م بند کرد و به چشمام خیره شد. _ چرا میدونم .. اما میخوام ببینم چشماتم میخندن؟ شیطون تر از لحن هوس انگیزش لب زدم: _ چرا شو تو اتاق میفهمی..! با دو دستم حسابی آیدا رو به خودم فشردم ، اون هم با شهوت دستی به گردنم برد و ریز میخندید. من تمام سعیمو میکردم خودم و کنترل کنم تا ترتیب جونشو همین تو پارکینگ ندم. آیدا که دستش به موهام رسید ، با تحکم دادی زدم و اخمی به چهره لوسش کردم. _ آیدا .. مثل بچه ها لباش و جلو داد ، تا رفتم ازش جدا بشم لبهای بی قرارش به لب هام نشست. این دومین دفعه بود که خودش پیش قدم رابطه میشد و با لبهای هوس انگیزش من و دیوونه خودش میکرد. یه دستم و به کمرش بند کردم و دست دیگه ام رو صورتش مدام گونه‌ش و لمس میکردم. زبون داغ ملتهبش که به لب هام میخورد ، من و وحشی میکرد و مثل خودش با دندون و زبونم به جون لب هاش افتادم. حسابی سینه هاش که به بدنم چسبیده بود ، سفت و گرد شده بود. گاز محکمی از لبش گرفتم و ازش جدا شدم. آیدا نفس نفس زنان یک لحظه مثل ماهی از زیر دستام لیز خورد و به طرف پله که از طریق پارکینگ به خونه راه داشت رفت. _ جوجه کجا از دستم در میری؟..بالاخره که خوراک خودم میشی!
Hammasini ko'rsatish...
رمانی که تو سه روز یه کا طرفدار پیداکرده😍😨 فوول هیجانی و بزرگسالان❌🤤 تاکید میکنم از دستش ندید!
Hammasini ko'rsatish...
-ضعف خون، برای دختری که هربار دوره‌ی سیکل داره یکم شرم‌آوره! عرق سردی روی تیره‌ی کمرم نشست و دستام یخ کرد. -مثلا دکتر هم هستی! -هیچکدوم دلیل نمیشه که وقتی شبونه منو از خونه‌م می‌دزدین تا زخم یه قاتل رو درمان کنم. پورخندش رو از پشت پرده‌ای که حائل بینمون بود شنیدم. باید چهره‌ش رو می‌دیدم ولی نه وقتی یه اسلحه رو سرم بود. -خونریزیم زیاده پس بهتره زودتر بخیه زدن رو شروع کنی دختر... -شاید بهتر باشه رو قسم پزشکیم پا بذارم و اجازه بدم بمیری! محافظش لوله‌ی اسلحه رو محکم رو شقیقه‌م فشار داد. -من نمی‌میرم فقط تحریک میشم تا تو رو توی همین خونه حبس کنم تا اونقدر آبمیوه به خوردم بدی که سرِ پا بشم. خیلی می‌ترسیدم چون به نظر میومد اینکار رو بکنه. -نامزدِ من خان این روستاست؟! اگر بفهمه عشقش رو دزدیدین... یهو محافظ من رو به خودش چسبوند و چشم‌هام رو با دست‌های پهنش گرفت. اون مرد از روی تخت بلند شد و حضورش رو مقابلم حس کردم و یکهو داغیِ...❌ https://t.me/joinchat/Qcrnr0V4yu4C7Ik7 #معمایی_شیرین_و_تاثیرگذار‼️ #بزرگسال_و_ممنوعه ❌
Hammasini ko'rsatish...
من یهویی نرفتم ‏اول شور و شوقم رفت بعد امیدم بعد غرور و باورم ‏آخرسر خودم...
Hammasini ko'rsatish...
.
Hammasini ko'rsatish...
#زیبای_ملعون #پارت1 لینک پارت: https://t.me/c/1114990491/21129 #آشوب_عاشقی💛 #پارت_یک لینک پارت: https://t.me/c/1114990491/53419
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.